پوتین در حال شکار

میراث پوتین روسیه ای است که نیاز به چاپلوسی از غرب ندارد. بدون توجه به رهبر بعدی روسیه، تغییری در این کشور ایجاد شده که به معنای آن است که روسیه بار دیگر مسقل و مورد احترام است. در مبان چراغ های نئون و زرق و برق خیابان های پرترافیک مسکو نوشت های روی یک تابلو تبلیغاتی با سادگی فراوانش کاملا چشمگیر است.
غیر از رنگ های پرچم روسیه، تصویری در این تابلو وجود ندارد و نوشته روی آن کوتاه است: «برنامه پوتین، پیروزی روسیه». این نوشته ها روس های بالای 30 ساله را به یاد یک شعار روزهای کمونیسم می اندازد: «برنامه های حزب، برنامه های مردم است.» اما شعار جدید همانقدر که یادآور گذشته است، معطوف به آینده نیز هست.
در حالی که قرار است انتخابات پارلمان دسامبر آینده برگزار شود، این تبلیغاتی عالی برای حزب حاکم یعنی «روسیه متحد» است که همه انتظار دارند پیروزی مورد نظر پوتین را، بیشتر به این دلیل که وابسته به پوتین است، به دست آورد.
محبوبیت پوتین، هشت سال پس ار رسیدن به قدرت، بسیار زیاد است. قانون اساسی شرکت روسای جمهوری را برای سه دوره پیاپی در انتخابات ریاست جمهوری ممنوع کرده است و وی هفته گذشته در دیداری طولانی با تحلیلگران خارجی و خبرنگارانی که سال ها است مسایل روسیه را گزارش می کنند، تأکید کرد بهار آینده از کرملین خارج خواهد شد. وی به ما گفت قرار نیست قانون اساسی تغییر کند.
میراث پوتین چیست؟ ثبات و رشد در مرحله ی اول. پس از آشوب دهه 1990، که با حمله یلستین با تانک ها به پارلمان روسیه در 1993 و ورشکستگی تقریبا همه بانک ها در 1998 مشخص می شود، پوتین آرامش سیاسی و رشدی هفت درصدی به وجود آورده است. نابرابری ها افزایش یافته و بسیاری از ثروتمندان جدید به شدت طماع و بی رحم هستند، اما همه ی درآمدهای فراوان کرملین از نفت و گاز به جیب بخش خصوصی سرازیر نشده یا صرف «بودجه ثبات» دولت نمی شود. پول کافی صرف امروزی کردن مدارس و بیمارستان ها شده تا مردم متوجه تفاوت ها باشند. معیارهای زندگی در مجموع بالاست. جنگ دوم چچن، فاجعه اصلی در کارنامه پوتین، تقریبا خاتمه یافته است.
برای ناظران غربی معمای اصلی، سیاست خارجی پوتین است. فقط بازها و جنگ طلبان جرات می کنند سیاست او را «تجاوز کارانه» بنامند. اما مدارکی برای این ادعا ندارند. صفاتی که خود پوتین برای سیاست خارجی به کار می برد «مستقل» و «دارای حاکمیت ملی» است. او به ما گفت: «در دنیای معاصر استقلال یک موضوع لوکس گرانبها است که کشورهای کمی قدرت و ثروت کافی برای دستیابی به آن را دارند، بیشتر کشورها به همسایگان خود یا اتحادهایی که به آنها تعلق دارند، وابسته اند.»
پوتین حق دارد مخصوصا در زمانی که «استقلال» کلمه مودبانه برای «عدم وابستگی به امریکا» باشد. نه این که همه کشورها در حضیض دست نشاندگی مطلق امریکا باشند اما مخالف مداوم با واشنگتن و مجازات نشدن دشوار است.
روسیه می تواند چنین نباشد. روسیه 10 سال پیش به شدت به صندوق بین المللی پول بدهکار بود. حالا پس انداز آن بیش از سرمایه موجود صندوق فوق برای دادن وام به کشورهای جهان است. بعضی از تحلیلگران خارجی می گویند پوتین یک امپریالیست جدید است. او این ادعا را به کلی رد می کند. او به موضوع پان اسلاویسم قرن 19، که مسکو انتظار داشت همه ی اسلاو زیر چتر مسکو قرار گیرند و لننیسم قرن بیستم اشاره کرد.
پوتین گفت: «لنین می گفت به روسیه اهمیت نمی دهد. آنچه برای او اهمیت داشت تحقق نظام سوسیالیستی در جهان بود. مردم روسیه این انتظار را نداشتند. آنان فریب خوردند. روسیه امروز قصد تکرار تجربه ی تزاری یا آنچه که در زمان شوروی رخ داد را ندارد. ما باید با خود روراست باشیم، به دیگران احترام بگذاریم و شرکای خوبی باشیم.»
پوتین، ضد لننیست و یک ضد کمونیست دو آتشه هم هست که حذب کمونیست کنونی روسیه را میراثی از گذشته می داند.
وی درباره شکایت حزب کمونیست از این که دسترسی چندانی به تلویزیون دولتی ندارد، گفت: کمونیست ها همیشه شکایت می کنند. در زمان شوروی همه چیز در انحصار آنان بود با این حال نتوانستند حمایت مردم را جلب کنند. فلسفه ی سیاسی پوتین منعکس کننده ی خرد کلاسیک جهانی شده ی نخبگان دنیا است. وی پیش از توصیف شرایط جدید زندگی روس ها گفت: «ما می خواهیم رشد طبقه متوسط را تشویق کنیم. این طبقه اساس هر جامعه ای است.»
معما این است که چرا پوتین و همکارانش، با توجه به محبوبیت خود، احساس می کنند به کنترل سیاسی خیلی بیشتر از آنچه که ضروری به نظر می رسد، نیاز دارند. آنان پارلمان را ضعیف نگه می دارند، پاگرفتن احزاب جدید یا عبور آنها از آستانه ی 7% آرای ملی لازم برای دستیابی به هر کرسی در پارلمان را دشوار می کنند، رسانه ها و تلویزیون را کنترل، از سرکوب و ارعاب و گاهی کشتن فعالان مستقل حمایت می کنند.
ایرینا خاکامارا، از اتحاد نیروهای راستگرا، آن را به عنوان یک «دموکراسی ابزاری» توصیف می کند که در آن نهادهای دموکراتیک ارزش ذاتی ندارند بلکه فقط برای حفظ ریاست نخبگانی اندک طراحی شده اند. هیچ سیست مداری انتظار تغییر زود هنگامی را ندارد. هر کس جانشین پوتین شود همین خط را دنبال خواهد کرد.
برای بیگانگان این پیامی تماشایی است. به شکرانه ی استقلالی که پوتین به روسیه داده، با نقش جدید آن به عنوان یک ابر قدرت در زمینه ی انرژی، گروه پوتین دارای اعتماد به نفسی است که نه برژنف، آخرین رهبر سنتی اتحاد شوروی و نه جانشینان دموکراتیک تر او یعنی گورباچف و یلتسین هیچگاه نداشتند.
یک قرن توانایی غرب برای نفوذ بر تحولات داخلی روسیه سرانجام پایان یافته است. این میراث اصلی پوتین است. او بنیاد یک نظامی سیاسی و اجتماعی را ایجاد کرده است که برای بقا به ترس یا محبت غرب نیاز ندارد. او سیاست خارجی ای را دنبال می کند که تحت سلطه آن چه که واشنگتن یا اروپا از او انتظار انجامش را دارند، نیست. روسیه نه در حال رقابت با غرب است، نه مقابله با آن، همچنان که مشغول تلاش برای پیوستن به کلوب غرب نیست. مسکو ترجیح می دهد روابطش با غرب خوب باشد تا بد، اما اگر غرب، خواهان جنگ سرد جدیدی است، روسیه انتخاب می کند آن را نادیده بگیرد یا به نوعی به آن پاسخ دهد.
غرب طی حداقل چند دهه آینده ناچار خواهد بود این استقلال جدید را بپذیرد. غرب باید یاد بگیرد با روسیه همان گونه رفتار کند که امروز با چین رفتار می کند: به عنوان یک غول اقتصادی و استراتژیک که دیگر موضعه آن را تحریک نمی کند بلکه با شرایط واقع گرایانه و حساب شده با آن تجارت و زندگی می کند.