انقدر

آنقدر از تو دورم که تا کبوتران نامه رسان نیز به تو رسند خواهند مرد
نمیخواهم زنده باشم
اگر قرار است وقت مردنم به دیدنم بیایی
تمنا از خدایم دارم تا لحظه ای نمانم....

در حسرت نبودنت تقویم روزهای بی تو بودن را
روز به روز
با فریاد
با گریه

کنار میزنم وپاره میکنم
امید آن دارم روزی تقویمی جدید را هدیه دهی برای قلب کوچک

قلب بیمارم....

آنقدر دلم برای دوباره دیدنت تنگ است
که نفسهایم به سختی بیرون می آیند
کی خواهی فهمید؟
کی خواهی آمد؟
آنگاه که خبر مرگم........
در شهر
در دیارت
طنین انداز خواهد شد؟

پشیمان شدنت را دوست دارم...

هنگامی که برای دیدنم فرسخ ها می آیی
و تکه سنگی را خواهی دید که بر عمق غرورش نوشته اند

زنده یاد....