اسمم:مروا
.
متولد:ابان 72
.
محل زندگی:تهران
.
رنگ مورد علاقه:یاسی
.
عاشق:موسیقی*اینده نگر*
و................................................ ...........
اسمم:مروا
.
متولد:ابان 72
.
محل زندگی:تهران
.
رنگ مورد علاقه:یاسی
.
عاشق:موسیقی*اینده نگر*
و................................................ ...........
عشق یعنی:امکان انتخاب به معشوق دادن.
.
دوست دارم چون:تنهاترین ستاره زندگی منی....
تنهاترین مصراع شعر منی......
تنهاترین فکرتنهایی منی.......
تنهاترین لحظات زندگی منی..
زیباترین رویای خواب منی.....
زیباترین خاطرات منی..........
به یک نگاه عشق منی
تو لیست علایقت منو ننوشتی...
are chon bedooni az asheghi vasam kheyliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiibishtari
اخه امان امان بده...........اون که در هد ممتاز بود..
نوشتمت........و غیره زیرش چییه....ببخشید دیگه
و همین طور عاشق و دیوووونه ی
.
.
.
جووووووووونcapitan
تا 3 نشه بازی نشه.........
دختری بود که 3 روز تو هفته رو کلاس زبان می
رفت.او به مدرسه ای می رفت که علاوه بر زبان چیزای دیگری رو هم یاد میدادند.در نزدیکی خونه ی اون دختر(سهیلا)پسری که همسایشون می
شد بود.(سعید).سعید هم یکی از شاگردان اون مدرسه بود...سعید سهیلا رو خیلی دوس داشت.به خاطر همین همیشه با هم به مدرسه می رفتند.تا وقتی که خانواده ی سهیلا فهمید دیگه نذاشت سعید دنبال سهیلا بیاد.به خاطر همین اونا تو وسط راه با هم قرار میذاشتند.تا اینکه بالاخره خانواده ی سهیلا فهمیدو اونو به کلی از ذهن سعید بردند.سهیلا به خواطر این موضوع خیلی ناراحت بود.اون 6 ساعت تمام فقط واسه سعید گریه میکرد تا این که خواهرش به اتاقش اومد و اونو یه خورده دلداری داد.سهیلا یه کم اروم شد و سرش رو از رو میز بلند کرد اما هیچ جا رو نمیدید.اونو به بیمارستان رسوندند.به سعید هم گفتند بیاد.سعید پیش سهیلا رفت.سهیلا گفت تو منو دوس داری؟سعید یه خورده فکر کرد بعد سرشو تکون داد.(اوهوم).سهیلا داد زد:((میگم منو دوس داری یا نه؟))سعید میدونست اکه بگه نه اون بازم گریه میکنه.این واسش خیلی بده.مجبور شد بگه که دوسش داره.سهیلا یه ماه کور بود و هیچ جا رو نمیدید.مدتی گذشت و از رفتار های سرد سعید نسبت بهش خسته شده بود.
تو خیابون داشت راه میرفت که یه پسره با ماشینش اومد جلوش گفت:بپر بالا!سهیلا پیش خودش گفت عجب ادمیه هااااااا.من کجای این ماشین بشینم؟
به راه خودش ادامه داد.پسره یه خورده رفت جلوتر و همه رو پیاده کرد.سهیلا تو ماشین نشست.اونا یه مدت با هم دوست بودن.
تا این که سهیلا اون پسر و با یه دختر دیگه دید....با هاش به هم زد.
چند ماه گذشت............
با یه پسر دیگه دوست شد.خوشبختانه این دفعه خانوادش مخالفتی نکردند.
یه خبر خوش///اخرای اسفند هم عروسیشونه....
پیشاپیش به هر دو شون تبریک میگم.