ظهور نسل چهارم جنگ ها


منازعات نامتقارن پاشنه ی آشیل ارتش های مدرن است


جنگ های نامنظم یا آن گونه که کارشناسان امور جنگی از آن تحت عنوان جنگ نامتقارن یاد می کنند به جدی ترین چالش فرآروی ارتش های مدرن جهان تبدل شده که برای چندین دهه آنان را به خود مشغول خواهد کرد.


چالش هایی که این روزها ارتش های منظم جهان با آن روبه رو هستند چنان شرایط سر در گم کننده ای را به وجود آورده که پاره ای تحلیل گران امور نظامی از ظهور نسل چهارم شیوه های جنگی سخن می گویند که کاملا از سه نسل قبل متمایز است. اولین نسل آرایش خطی و ستونی نیروها بود که با جنگ های ناپلئونی منسوخ شد. نسل بعدی با ظهور مسلسل و توپخانه آغاز شد و با ابداع تانک و تولید انبوه هواپیماهای جنگی پایان یافت. از نسل دوم به بعد سلاح های کشتار جمعی که تلفات دشمن را به حداکثر می رساندند به کار گرفته شد.


حدفاصل جنگ دوم جهانی تا عملیات اشغال عراق دوران رشد و توسعه روشهای جنگ نسل سوم بود. توماس هامز، سرهنگ بازنشسته نیروی دریایی ارتش ایالات متحده تاکید دارد اشغال عراق را باید نقطه ی پایانی نسل سوم شیوه ها و جنگ افزارهای جنگی دانست.


به اعتقاد او نسل چهارم متضمن به کارگیری شیوه ها و شبکه های جنگی نا متمرکز خواهد بود. دوره ای که بیش از هر زمانی در گذشته عملیات جنگی را به فناوری متکی می کند. در این شیوه غلبه بر نیروهی دشمن دنبال نمی شود بلکه در مقابل یورش به ذهن و روان گروهای تصمیم گیرنده ی دشمن سعی می شود اراده سیاسی نیروهای متخاصم درهم شکسته شود.


این در حالی است که بسیاری از مناقشات امروز را شکل نوین شیوه های قدیمی جنگ های نامنظم می دانند که بی شباهت به حملات چریکی اسپانیایی ها علیه نیروهای ناپلئون در اسپانیا و جنگ استقلال آمریکا از انگلیس نیست. صرف نظر از تعریفی که برای این شیوه های جنگی نوینی ارائه می شود آن چه کاملا مشهود است اینست که این جنگ های کوچک می توانند اثراتی بزرگ بر جای بگذارند.
در نتیجه همین نوع جنگ ها و طی 6 دهه گذشته انگلیسی ها از فلسطین رانده شدند، فرانسوی ناچار به ترک الجزایر شدند، امریکایی ها و فرانسوی ها در ویتنام شکست سختی را تجربه کردند، روس ها عطای اشغال افغانستان را به لقایش بخشیدند و اسرائیلی ها با به باد دادن آوازه شکست ناپذیری خود در برابر حزب الله در لبنان تن به شکست دادند.


این پیشینه موجب شده اکنون این سوال م طرح شود که آیا ایالات متحده و هم پیمانان غربی اش می توانند از تکرار تحقیری مشابه در عراق و افغانستان جلوگیری کنند؟ مارتین ون کریولد، مورخی نظامی یادآوری می کند غلبه بر شورشی ها همیشه کار دشواری بوده و حتی نازی ها که تاکتیک هایی خشونت آمیز را علیه گروه های شورشی به کار می گرفتند هیچ گاه نتوانستند بر پارتیزان های تحت امر ژوزف تیتو در یوگسلاوی فائق آیند.


پیروزی در چنین منازعاتی مستلزم دو خصیصه است: صبر و تحمل فراوان چون آنچه انگلیسی ها طی 38 سال در شمال ایرلند از خود نشان دادند یا خشونت بی حد و حصر همانند اقداماتی که نازی ها انجام می دادند و همه مردم شهر یا روستایی را که از گروه های پارتیزانی حمایت می کردند به طور جمعی به خاک و خون می کشیدند. به گمان کریولد سایر شیوه ها و روش ها خطر محرومیت از حمایت عمومی یا ناکامی در نتابعت واداشتن حامیان شورش ها را دنبال می کند.


درس های فراموش شده
جنگ های نامنظم همیشه سوژه ای داغ در دانشکده های جنگ بوده است. طی 4 سال گذشته بیش از تمامی چهار دهه گذشته پیرامون راه های رویارویی با گروه های شورشی و کسب پیروزی در جنگ های نامتقارن کتاب، مقاله و رساله به رشته تحریر درآمده است.


تحقیق پیرامون جنگ های نامتقارن پس از دهه 70 میلادی و پس از شکست ایالات متحده در جنگ ویتنام و تاکید سیاستمداران این کشور بر این که هیچ گاه ویتنام دیگری در کار نخواهد بود، کنار گذاشته شد. در مقابل تمامی توان تحقیقاتی در ارتش ایالات متحده روی راهکارهای غلبه بر ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی متمرکز شده بود.


عقب نشینی توام با رسوایی آمریکایی ها از لبنان در سال 1983 و فرار از واحدهای ارتش این کشور از سومالی در سال 1984 بسیاری را در رده های مختلف ارتش از جمله کاولین پاول، از فرماندهان ارشد وقت ارتش ایالات متحده متقاعد کرده بود امریکا نباید همه توان و داشته های خود را روی جنگ های متعارف سرمایه گذاری کند.


خروج سریع نیروهای عراقی از کویت در سال 1991 این دیدگاه را تقویت کرد اگرچه نیروهای منظم ارتش عراق از کویت خارج شده بودند لیکن واحدهای شبه نظامی دست به عملیات علیه نیروهای دخیل در عملیات آزادسازی کویت می زدند. این روند موجب شده بود نیروهای ویژه ارتش آمریکا عملا به نیروهای ضد پارتیزانی تبدیل شود.


با توجه به مشکلاتی که ارتش ایالات متحده در عراق و افغانستان با آنها مواجه شده افسران آمریکایی در حال بازخوانی تجربیات گذشته ناشی از مداخله های نظامی امریکا در امریکای لاتین هستند. مهم تر از آن تجربیات انگلیسی ها در زمینه حفط امنیت در سرزمین های تحت اشغال یا به اصطلاح مستعمرات است.


کارشناسان آمریکایی سعی دارند دلایل این که انگلیسی ها در 1950 میلادی توانستند بر شورشیان کمونیست مالایا غلبه کنند اما امریکا نتوانست در دهه 60 و 70 کمونیست های ویتنام را مغلوب کند، دریابند.
جان ناگل، سرگردی در ارتش ایالات متحده در سال 2002میلادی با اشاره به کتابی تحت عنوان «آموزش راه های صرف سوپ با چاقو» دشواری های جنگ با گروه های شورشی را به تصویر کشیده بود. او در این کتاب به این استنتاج رسیده بود که انگلیسی ها به مراتب بهتر از امریکایی ها از اشتباهات نظامی خود درس می گیرند.


ارتش های غربی طی سالهای اخیر به قدرت آتش، تحرک و فناوری های جدیدی دست یافته اند در حالی که سلاح اصلی گروه های چریکی اصل غافلگیری، چابکی و حمایت لااقل بخش هایی از جامعه است. پیچ و خم های خیابان های عراق و برج و باروهای ساخته شده در دل کوه های افغانستان عقب ماندگی تکنولوژیکی شورشیان را جبران می کند.


شاید به همین دلیل است که کارشناسان نظامی می گویند باید در انتظار ظهور نسل چهارم شیوه های جنگ بود که در آن به جای تلاش برای نابودی دشمن سعی می شود برنامه ریزان نظامی طرف متخاصم به لحاظ روانی در تنگنا قرار گیرند. از آنجا که گروه های شورشی در بین مردم عادی مخفی می شوند القای حس ناامنی به جامعه در دراز مدت شورشی ها را تحت فشار قرار داده و آنان را به سوی فروپاشی سوق می دهد.


منبع: روزنامه جام جم شماره 2148