صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 50

موضوع: دیوان اشعارعراقی

  1. #11
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

    جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت


    سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود

    هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت


    حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد

    ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت


    قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد

    مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟


    چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید

    بجای خرقه به قوال جان توان انداخت

  2. #12
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    عراقی بار دیگر توبه بشکست

    ز جام عشق شد شیدا و سرمست

    پریشان سر زلف بتان شد

    خراب چشم خوبان است پیوست


    چه خوش باشد خرابی در خرابات

    گرفته زلف یار و رفته از دست


    ز سودای پریرویان عجب نیست

    اگر دیوانهای زنجیر بگسست


    به گرد زلف مهرویان همی گشت

    چو ماهی ناگهان افتد در شست


    به پیران سر، دل و دین داد بر باد

    ز خود فارغ شد و از جمله وارست


    سحرگه از سر سجاده برخاست

    به بوی جرعهای زنار بربست


    ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد

    که دل را در سر زلف بتان بست


    بیفشاند آستین بر هردو عالم

    قلندروار در میخانه بنشست


    لب ساقی صلای بوسه در داد

    عراقی توبهی سیساله بشکست

  3. #13
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ساقی قدحی شراب در دست

    آمد ز شراب خانه سرمست


    آن توبهی نادرست ما را

    همچون سر زلف خویش بشکست


    از مجلسیان خروش برخاست

    کان فتنهی روزگار بنشست


    ماییم کنون و نیم جانی

    و آن نیز نهاده بر کف دست


    آن دل، که ازو خبر نداریم

    هم در سر زلف اوست گر هست


    دیوانهی روی اوست دایم

    آشفتهی موی اوست پیوست


    در سایهی زلف او بیاسود

    وز نیک و بد زمانه وارست


    چون دید شعاع روی خوبش

    در حال ز سایه رخت بربست


    در سایه مجو دل عراقی

    کان ذره به آفتاب پیوست

  4. #14
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست

    هم پردهی ما بدرید، هم توبهی ما بشکست


    بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا

    چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست


    زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست

    جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست


    در دام سر زلفش ماندیم همه حیران

    وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست


    از دست بشد چون دل در طرهی او زد چنگ

    غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست


    چون سلسلهی زلفش بند دل حیران شد

    آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست


    دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم

    گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست


    با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست

    با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست


    از غمزهی روی او گه مستم و گه هشیار

    وز طرهی لعل او گه نیستم و گه هست


    میخواستم از اسرار اظهار کنم حرفی

    ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست

  5. #15
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راست

    به جست و جوی نگاری، که نور دیدهی ماست


    مرا، که جز رخ او در نظر نمیآید

    دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟


    چو غرق آب حیاتم چه آب میجویم؟

    چو با من است نگارم چه میدوم چپ و راست؟


    نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم

    نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست


    به نور طلعت تو یافتم وجود تو را

    به آفتاب توان دید کفتاب کجاست؟


    ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن

    که آفتاب رخت در همه جهان پیداست


    به قامت خوش خوبان نگاه میکردم

    لباس حسن تو دیدم به قد هریک راست


    شمایل تو بدیدم ز قامت شمشاد

    ازین سپس کشش من همه سوی بالاست


    شگفت نیست که در بند زلف توست دلم

    که هرکجا که دلی هست اندر آن سوداست


    به غمزه گر نربودی دل همه عالم

    ز عشق تو دل جمله جهان چرا شیداست؟


    وگر جمال تو با عاشقان کرشمه نکرد

    ز بهر چه شر و آشوب از جهان برخاست؟


    ور از جهان سخن سر تو برون افتاد

    سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست


    ندید چشم عراقی تو را، چنان که تویی

    از آن که در نظرش جمله کاینات هباست

  6. #16
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    شوری ز شراب خانه برخاست

    برخاست غریوی از چپ و راست


    تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

    کز هر طرفی هزار غوغاست


    تا جام لبش کدام می داد؟

    کز جرعهاش هر که هست شیداست


    ساقی، قدحی، که مست عشقم

    و آن باده هنوز در سر ماست


    آن نعرهی شور همچنان هست

    وآن شیفتگی هنوز برجاست


    کارم، که چو زلف توست در هم

    بیقامت تو نمیشود راست


    مقصود تویی مرا ز هستی

    کز جام، غرض می مصفاست


    آیینهی روی توست جانم

    عکس رخ تو درو هویداست


    گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه

    رنگ رخش از پی چه زیباست ؟


    ور سرو نه قامت تو دیده است

    او را کشش از چه سوی بالاست؟


    باغی است جهان، ز عکس رویت

    خرم دل آن که در تماشاست


    در باغ همه رخ تو بیند

    از هر ورق گل، آن که بیناست


    از عکس رخت دل عراقی

    گلزار و بهار و باغ و صحراست

  7. #17
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    از میکده تا چه شور برخاست؟

    کاندر همه شهر شور و غوغاست

    باری، به نظارهای برون آی

    کان روی تو از در تماشاست


    پنهان چه شوی؟ که عکس رویت

    در جام جهان نمای پیداست


    گل گر ز رخ تو رنگ ناورد

    رنگ رخش آخر از چه زیباست؟


    ور نه به جمال تو نظر کرد

    چشم خوش نرگس از چه بیناست؟


    ور سرو نه قامت تو دیده است

    او را کشش از چه سوی بالاست


    تا یافت بنفشه بوی زلفت

    ما را همه میل سوی صحراست


    ما را چه ز باغ لاله و گل؟

    از جام، غرض می مصفاست


    جز حسن و جمال تو نبیند

    از گلشن و لاله هر که بیناست

  8. #18
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    باز مرا در غمت واقعه جانی است

    در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است


    دل که ز جان سیر گشت خون جگر میخورد

    بر سر خوان غمت باز به مهمانی است


    چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان

    باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است


    تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم

    هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟


    از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند

    تا ز غمت دیدهام در گهر افشانی است


    آه! که در طالعم باز پراکندگی است

    بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است


    رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!

    نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است


    صبح وصالم بماند در پس کوه فراق

    روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است


    وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟

    جستن وصلت مرا مایهی نادانی است


    خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو

  9. #19
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

    خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

    چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

    که از نظارگیان ناله و فغان برخاست


    به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

    که رستخیز به یکباره از جهان برخاست


    بدین صفت که تو آغاز کردهای خونریز

    چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!


    بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار

    طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟


    چنین که من ز فراق تو بر سر آمدهام

    گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟


    تو در کنار من آ، تا من از میان بروم

    که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست


    به بوی آنکه به دامان تو درآویزد

    دل من از سر جان آستینفشان برخاست


    عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید

    که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست

  10. #20
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ناگه از میکده فغان برخاست

    ناله از جان عاشقان برخاست

    شر و شوری فتاد در عالم

    های و هویی ازین و آن برخاست


    جامی از میکده روان کردند

    در پیش صد روان، روان برخاست


    جرعهای ریختند بر سر خاک

    شور و غوغا ز جرعهدان برخاست


    جرعه با خاک در حدیث آمد

    گفت و گویی از میان برخاست


    سخن جرعه عاشقی بشنید

    نعره زد و ز سر جهان برخاست


    بخت من، چون شنید آن نعره

    سبک از خواب، سر گران برخاست


    گشت بیدار چشم دل، چو مرا

    عالم از پیش جسم و جان برخاست


    خواستم تا ز خواب برخیزم

    بنگرم کز چه این فغان برخاست؟


    بود بر پای من، عراقی، بند

    بند بر پای چون توان برخاست؟

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •