صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 39

موضوع: دیوان اشعار فرید الدین عطار نیشابوری

  1. #21
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    عزم آن دارم که امشب نیم مست

    پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

    سر به بازار قلندر در نهم

    پس به یک ساعت ببازم هرچه هست


    تا کی از تزویر باشم خودنمای

    تا کی از پندار باشم خودپرست


    پردهٔ پندار میباید درید

    توبهٔ زهاد میباید شکست


    وقت آن آمد که دستی بر زنم

    چند خواهم بودن آخر پایبست


    ساقیا در ده شرابی دلگشای

    هین که دل برخاست غم در سر نشست


    تو بگردان دور تا ما مردوار

    دور گردون زیر پای آریم پست


    مشتری را خرقه از سر برکشیم

    زهره را تا حشر گردانیم مست


    پس چو عطار از جهت بیرون شویم
    __________________

  2. #22
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    دلی کز عشق جانان دردمند است

    همو داند که قدر عشق چند است

    دلا گر عاشقی از عشق بگذر

    که تا مشغول عشقی عشق بند است


    وگر در عشق از عشقت خبر نیست

    تو را این عشق عشقی سودمند است


    هر آن مستی که بشناسد سر از پای

    ازو دعوی مستی ناپسند است


    ز شاخ عشق برخوردار گردی

    اگر عشق از بن و بیخت بکند است


    سرافرازی مجوی و پست شو پست

    که تاج پاکبازان تخته بند است


    چو تو در غایت پستی فتادی

    ز پستی در گذر کارت بلند است


    بخند ای زاهد خشک ارنه ای سنگ

    چه وقت گریه و چه جای پند است


    نگارا روز روز ماست امروز

    که در کف باده و در کام قند است


    می و معشوق و وصل جاودان هست

    کنون تدبیر ما لختی سپند است


    یقین میدان که اینجا مذهب عشق

    ورای مذهب هفتاد و اند است


    خرابی دیدهای در هیچ گلخن

    که خود را از خرابات اوفگند است


    مرا نزدیک او بر خاک بنشان

    که میل من به مشتی مستمند است


    مرا با عاشقان مست بنشان

    چه جای زاهدان پر گزند است


    بیا گو یک نفس در حلقهٔ ما

    کسی کز عشق در حلقش کمند است


    حریفی نیست ای عطار امروز

    وگر هست از وجود خود نژند است
    __________________

  3. #23
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    زان پیش که بودها نبودست

    بود تو ز ما جدا نبودست

    چون بود تو بود بود ما بود

    کی بود که بود ما نبودست


    گر بود تو بود بود ما نی

    موقوف تو بد چرا نبودست


    ما بر در تو چو خاک بودیم

    نه آب و نه گل هوا نبودست


    در صدر محبتت نشاندیم

    زان پیش که حرف لا نبودست


    دریای تو جوش سر برآورد

    پر شد همه جا و جا نبودست


    عطار ضعیف را دل ریش

    جز درد تو به دوا نبودست
    __________________

  4. #24
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ره عشاق راهی بیکنار است

    ازین ره دور اگر جانت به کار است

    وگر سیری ز جان در باز جان را

    که یک جان را عوض آنجا هزار است


    تو هر وقتی که جانی برفشانی

    هزاران جان نو بر تو نثار است


    وگر در یک قدم صد جان دهندت

    نثارش کن که جانها بیشمار است


    چه خواهی کرد خود را نیمجانی

    چو دایم زندگی تو بیاراست


    کسی کز جان بود زنده درین راه

    ز جرم خود همیشه شرمسار است


    درآمد دوش در دل عشق جانان

    خطابم کرد کامشب روز بار است


    کنون بیخود بیا تا بار یابی

    که شاخ وصل بی باران به بار است


    چو شد فانی دلت در راه معشوق

    قرار عشق جانان بیقرار است


    تو را اول قدم در وادی عشق

    به زارش کشتن است آنگاه دار است


    وزان پس سوختن تا هم بوینی

    که نور عاشقان در مغز نار است


    چو خاکستر شوی و ذره گردی

    به رقص آیی که خورشید آشکار است


    تو را از کشتن و وز سوختن هم

    چه غم چون آفتابت غمگسار است


    کسی سازد رسن از نور خورشید

    که اندر هستی خود ذرهوار است


    کسی کو در وجود خویش ماندست

    مده پندش که بندش استوار است


    درین مجلس کسی باید که چون شمع

    بریده سر نهاده بر کنار است


    شبانروزی درین اندیشه عطار

    چو گل پر خون و چون نرگس نزار است
    __________________

  5. #25
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    آتش عشق تو در جان خوشتر است

    جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است

    هر که خورد از جام عشقت قطرهای

    تا قیامت مست و حیران خوشتر است


    تا تو پیدا آمدی پنهان شدم

    زانکه با معشوق پنهان خوشتر است


    درد عشق تو که جان میسوزدم

    گر همه زهر است از جان خوشتر است


    درد بر من ریز و درمانم مکن

    زانکه درد تو ز درمان خوشتر است


    مینسازی تا نمیسوزی مرا

    سوختن در عشق تو زان خوشتر است


    چون وصالت هیچکس را روی نیست

    روی در دیوار هجران خوشتر است


    خشک سال وصل تو بینم مدام

    لاجرم در دیده طوفان خوشتر است


    همچو شمعی در فراقت هر شبی

    تا سحر عطار گریان خوشتر است
    __________________
    __________________



  6. #26
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    لعلت از شهد و شکر نیکوتر است

    رویت از شمس و قمر نیکوتر است

    خادم زلف تو عنبر لایق است

    هندوی رویت بصر نیکوتر است


    حلقههای زلف سرگردانت را

    سر ز پا و پا ز سر نیکوتر است


    از مفرحها دل بیمار را

    از لب تو گلشکر نیکوتر است


    بوسهای را میدهم جانی به تو

    کار با تو سر به سر نیکوتر است


    رستهٔ دندانت در بازار حسن

    استخوانی از گهر نیکوتر است


    هیچ بازاری چنان رسته ندید

    زانکه هریک زان دگر نیکوتر است


    عارضت کازرده گردد از نظر

    هر زمانی در نظر نیکوتر است


    چون کسی را بر میانت دست نیست

    دست با تو در کمر نیکوتر است


    چون لب لعلت نمک دارد بسی

    گر خورم چیزی جگر نیکوتر است


    کار رویم تا به تو رو کردهام

    دور از رویت ز زر نیکوتر است


    گر دل عطار شد زیر و زبر

    دل ز تو زیر و زبر نیکوتر است
    __________________

  7. #27
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    آن دهان نیست که تنگ شکر است

    وان میان نیست که مویی دگر است

    زان تنم شد چو میانت باریک

    کز دهان تو دلم تنگتر است


    به دهان و به میانت ماند

    چشم سوزن که به دو رشته در است


    هر که مویی ز میان و ز دهانت

    خبری باز دهد بیخبر است


    از میان تو سخن چون مویی است

    وز دهان تو سخن چون شکر است


    نه کمر را ز میانت وطنی است

    نه سخن را ز دهانت گذر است


    میم دیدی که به جای دهن است

    موی دیدی که میان کمر است


    چه میان چون الفی معدوم است

    چه دهان چون صدفی پر گوهر است


    چون میان تو سخن گفت فرید

    چون دهان تو از آن نامور است
    __________________

  8. #28
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    عشق را گوهر ز کانی دیگر است

    مرغ عشق از آشیانی دیگر است

    هرکه با جان عشق بازد این خطاست

    عشق بازیدن ز جانی دیگر است


    عاشقی بس خوش جهانی است ای پسر

    وان جهان را آسمانی دیگر است


    کی کند عاشق نگاهی در جهان

    زانکه عاشق را جهانی دیگر است


    در نیابد کس زبان عاشقان

    زانکه عاشق را زبانی دیگر است


    کس نداند مرد عاشق را ولیک

    هر گروهی را گمانی دیگر است


    نیست عاشق را به یک موضع قرار

    هر زمانی در مکانی دیگر است


    نی خطا گفتم برون است از مکان

    لامکان او را نشانی دیگر است


    گرچه عاشق خود در اینجا در میان است

    جای دیگر در میانی دیگر است


    جوهر عطار در سودای عشق
    __________________



  9. #29
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است

    هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است

    کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو

    نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است


    آن کزو غافل بود دیوانهای نامحرم است

    وانکه زو فهمی کند دیوانهای صورتگر است


    کس سر مویی ندارد از مسما آگهی

    اسم میگویند و چندان کاسم گویی دیگر است


    هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو

    کی بود مفهوم تو او کو از آن عالیتر است


    ای عجب بحری است پنهان لیک چندان آشکار

    کز نم او ذره ذره تا ابد موجآور است


    صورتی کان در درون آینه از عکس توست

    در درون آینه هر جا که گویی مضمر است


    گر تو آن صورت در آئینه ببینی عمرها

    زو نیابی ذرهای کان در محلی انور است


    ای عجب با جملهٔ آهن به هم آن صورت است

    گرچه بیرون است ازآن آهن بدان آهن در است


    صورتی چون هست با چیزی و بی چیزی به هم

    در صفت رهبر چنین گر جان پاکت رهبر است


    ور مثالی دیگرت باید به حکم او نگر

    صورتش خاک است و برتر سنگ و برتر زان زر است


    تا که در دریای دل عطار کلی غرق شد

    گوییا تیغ زبانش ابر باران گوهر است
    __________________
    __________________

  10. #30
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    مرکب لنگ است و راه دور است

    دل را چکنم که ناصبور است

    این راه پریدنم خیال است

    وین شیوه گرفتنم غرور است


    صد قرن چو باد اگر بپویم

    هم باد بود که یار دور است


    با این همه گر دمی برآرم

    بی او همه فسق یا فجور است


    دانی تو که سر کافری چیست

    آن دم که همی نه در حضور است


    بی او نفسی مزن که ناگاه

    تیغت زند او که بس غیور است


    بگذر ز رجا و خوف کینجا

    چه جای خیال نار و نور است


    جایی است که صد جهان اگر نیست

    ور هست نه ماتم و نه سور است


    مردی که بدین صفت رسیده است

    دایم هم ازین صفت نفور است


    همچون دریا بود که پیوست

    لب خشک بماند از قصور است


    این حرف ز بی نهایتی رفت

    چون زین بگذشت زرق و زور است


    یک ذرهگی فرید اینجا

    بالای هزار خلد و حور است
    __________________


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •