صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 90

موضوع: غزلیات صائب تبریزی

  1. #21
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    دایم ز خود سفر چو شرر می‌کنیم ما

    نقد حیات صرف سفر می‌کنیم ما


    سالی دو عید مردم هشیار می‌کنند

    در هر پیاله عید دگر می‌کنیم ما


    در پاکی گهر ز صدف دست برده‌ایم

    آبی که می‌خوریم گهر می‌کنیم ما


    چون گردباد، نیش دو صد خار می‌خوریم

    گر جامه از غبار به بر می‌کنیم ما


    وا می‌کنیم غنچهٔ دل را به زور آه

    خون در دل نسیم سحر می‌کنیم ما


    از رخنهٔ دل است، رهی گر به دوست هست

    زین راه اختیار سفر می‌کنیم ما


    صائب فریب نعمت الوان نمی‌خوریم

    روزی خود ز خون جگر می‌کنیم ما
    __________________

  2. #22
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ای دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها

    تفصیلها پنهان شده، در پردهٔ اجمالها


    پیشانی عفو ترا، پرچین نسازد جرم ما

    آیینه کی برهم خورد، از زشتی تمثالها؟


    با عقل گشتم همسفر، یک کوچه راه از بیکسی

    شد ریشه ریشه دامنم، از خار استدلالها


    هر شب کواکب کم کنند، از روزی ما پاره‌ای

    هر روز گردد تنگتر، سوراخ این غربالها


    حیران اطوار خودم، درماندهٔ کار خودم

    هر لحظه دارم نیتی، چون قرعهٔ رمالها


    هر چند صائب می‌روم، سامان نومیدی کنم

    زلفش به دستم می‌دهد، سررشتهٔ آمالها
    __________________

  3. #23
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    هوا چکیدهٔ نورست در شب مهتاب

    ستاره خندهٔ حورست در شب مهتاب


    سپهر جام بلوری است پر می روشن

    زمین قلمرو نورست در شب مهتاب


    زمین زخندهٔ لبریز مه نمکدانی است

    زمانه بر سر شورست در شب مهتاب


    رسان به دامن صحرای بیخودی خود را

    که خانه دیدهٔ مورست در شب مهتاب


    بغیر بادهٔ روشن، نظر به هر چه کنی

    غبار چشم شعورست در شب مهتاب


    براق راهروان است روشنایی راه

    سفر ز خویش ضرورست در شب مهتاب
    __________________

  4. #24
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    عرق‌فشانی آن گلعذار را دریاب

    ستاره‌ریزی صبح بهار را دریاب


    درون خانه خزان و بهار یکرنگ است

    ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب


    ز گاهوارهٔ تسلیم کن سفینهٔ خویش

    میان بحر حضور کنار را دریاب


    ز فیض صبح مشو غافل ای سیاه درون

    صفای این نفس بی غبار را دریاب


    عقیق در دهن تشنه کار آب کند

    به وعده‌ای جگر داغدار را دریاب


    تو کز شراب حقیقت هزار خم داری

    به یک پیاله من خاکسار را دریاب
    __________________

  5. #25
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    درون گنبد گردون فتنه بار مخسب

    به زیر سایهٔ پل موسم بهار مخسب


    فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است

    به زیر سایهٔ شمشیر آبدار مخسب


    ز چار طاق عناصر شکست می‌بارد

    میان چار مخالف به اختیار مخسب


    ستاره زندهٔ جاوید شد ز بیداری

    تو نیز در دل شب ای سیاهکار مخسب


    به شب ز حلقهٔ اهل گناه کن شبگیر

    دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب


    به نیم چشم زدن پر ز آب می‌گردد

    درین سفینهٔ پر رخنه زینهار مخسب


    گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی

    تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب


    به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی

    شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب


    بر آر یوسف جان را ز چاه تیرهٔ تن

    تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب


    ز نوبهار به رقص است ذره ذرهٔ خاک

    تو نیز جزو زمینی، درین بهار مخسب


    به ذوق رنگ حنا کودکان نمی‌خسبند

    چه می‌شود، تو هم از بهر آن نگار مخسب


    جواب آن غزل مولوی است این صائب

    ز عمر یکشبه کم گیر و زنده‌دار، مخسب
    __________________

  6. #26
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    حضور دل نبود با عبادتی که مراست

    تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست


    نفس چگونه برآید ز سینه‌ام بی آه؟

    ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست


    ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست

    ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست


    اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد

    نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟


    ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست

    ز آشنایی مردم کدورتی که مراست


    چو کوتهی نبود در رسایی قسمت

    چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟


    سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست

    ز میزبانی مردم خجالتی که مراست


    به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می‌جوشد

    اگر برون دهم از دل محبتی که مراست


    چو غنچه سر به گریبان کشیده‌ام صائب

    نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
    __________________

  7. #27
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    از زمین اوج گرفته است غباری که مراست

    ایمن از سیلی موج است کناری که مراست


    چشم پوشیده‌ام از هر چه درین عالم هست

    چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟


    کار زنگار کند با دل چون آینه‌ام

    گر چه هست از دگران، نقش و نگاری که مراست


    جان غربت زده را زود به پابوس وطن

    می‌رساند نفس برق سواری که مراست


    نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را

    بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست


    می‌کنم خوش دل خود را به تمنای وصال

    سایهٔ مرغ هوایی است شکاری که مراست


    نیست در عالم ایجاد، فضایی صائب

    که نفس راست کند مشت غباری که مراست
    __________________

  8. #28
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    دیوانهٔ خموش به عاقل برابرست

    دریای آرمیده به ساحل برابرست


    در وصل و هجر، سوختگان گریه می‌کنند

    از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست


    دست از طلب مدار که دارد طریق عشق

    از پافتادنی که به منزل برابرست


    گردی که خیزد از قدم رهروان عشق

    با سرمهٔ سیاهی منزل برابرست


    دلگیر نیستم که دل از دست داده‌ام

    دلجویی حبیب به صد دل برابرست


    صائب ز دل به دیدهٔ خونبار صلح کن

    یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست
    _________________

  9. #29
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است

    با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است


    نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق

    آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است


    هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند

    چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است


    برق را در خرمن مردم تماشا کرده است

    آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است


    فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را

    عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است


    هیچ کاری بی تامل گرچه صائب خوب نیست

    بی تامل آستین افشاندن از دنیا خوش است
    __________________

  10. #30
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    به غم نشاط من خاکسار نزدیک است

    خزان من چو حنا با بهار نزدیک است


    یکی است چشم فرو بستن و گشادن من

    به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است


    به چشم کم منگر جسم خاکسار مرا

    که این غبار به دامان یار نزدیک است


    چه غم ز دوری راه است بیقراران را؟

    به موج‌های سبکرو کنار نزدیک است


    به آفتاب رسید از کنار گل شبنم

    به وصل، دیدهٔ شب زنده‌دار نزدیک است


    چو سوخت تشنه‌لبی دانهٔ مرا صائب

    چه سود ازین که به من نوبهار نزدیک است؟
    __________________

صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •