تحلیلی علمی درباره تفاوت دین حقیقی و خرافه


با اتکا به عقاید سنتی نمی توان تعریف روشنی از خیر و شر ارائه داد که به واسطه ی آن بتوان نسل بشر را نجات بخشید. در عصر حاضر انسان ها با سرعتی خیره کننده به سوی مبارزه ای مرگبار برای تمیز دادن نیکی از بدی پیش می روند. این در حالی است که افراد خرافاتی با عقاید پوچ خود به دیگران القا می کنند که خیر و شر به مفهوم عام وجود ندارد و پایان دنیا نزدیک است.


گسترش این عقاید موهوم و بی پایه و اساس، تکان دهنده است. عامه ی مردم باید متوجه شوند که با رجعت به کهنه گرایی نمی توانند موجودیت بیولوژیک خود را حفظ نمایند. این در حالی است که کهنه گرایان افراطی حتی برای نزدیک شدن روز "رستاخیز"، یعنی زمانی که نسل بشر به طور کامل منقرض می شود نیز دعا میکنند. نگاه جهانی چگونه می تواند چشم امید به دعاهایی ببندد که در پی انقراض انسانیت است! چگونه می توانیم یک چنین افکاری را متناسب با یک سیستم اعتقادی تکامل یافته که مقصدی جز سعادت و تکامل نسل بشر را ندارد، به شمار آوریم؟


آیا اعتقادات کهنه گرایانه به ویژه در ادیان تحریف شده می تواند سعادت و نیکبختی را برای بشر به همراه داشته باشد و یا این اعتقادات کهنه و مسموم صرفاً موهوماتی هستند که موجب تخریب بشریت می شوند؟ آیا کهنه گرایی این قابلیت را دارد که صلح و دوستی و همکاری را در میان مسلمانان، یهودیان و مسیحیان ایجاد نماید؟ و یا صرفاً سبب ایجاد تفتیش های مذهبی (انکیزیسیون)، جنگ های صلیبی، و جنگ های 30 ساله ای می شوند که در آن هزاران هزار انسان بی گناه و کودک معصوم به کام مرگ فرو می روند؟


قاعدتاً یک مذهب حقیقی نباید به هیچ وجه از زور و اجبار، و یا تهدید و ارعاب استفاده کند چرا که دین حقیقی مانند دانش حقیقی است و تبیین کننده ی ارتباطات، و مسئولیت های انسان ها بوده، و نقش آنها را در جهان هستی روشن می نماید. به طبع یک مذهب کامل و همه جانبه باید توانایی آن را داشته باشد که تمام پیروانش را در مسیر مناسب قرار داده و آنها را راهنمایی کند. واقعاً احمقانه است که کسی را به زور وادار به انجام کاری کنیم که برایش مفید است. تنها ادیان تحریف شده و کج مسلک هستند که به زور و اجبار و یا تهدید و ارعاب متوصل می شوند. نباید مردم را به زور مجاب به پذیرش دین خاصی کرد. درست مانند این است که بخواهید آنها را به زور وادار کنید به جای کالسکه های قدیمی از ماشین های مدل بالا استفاده کنند؛ مردم خود به خود زمانیکه تشخیص دهند ماشین مزایای بیشتری نسبت به کالسکه های قدیمی که با اسب حمل می شدند دارد، خودش گزینه ی بهتر را انتخاب می کند.


شاید متناقض باشد، اما استفاده از زور در جنگ های مذهبی در حقیقت نشان دهنده کمبود ایمان است نه اثبات و تحکیم آن؛ به عنوان مثال در مسیحیت اگر فرد قلباً اعتقاد داشته باشد که چیزی با عنوان "روح مقدس" وجود دارد، باور می آورد که همه ی قدرت ها از آن اوست، و نمی توان قضا و قدر را در جهان هستی تغییر داد و تقدیر و سرنوشت مسئله ای نیست که تابع خواست و اراده ی انسان ها باشد. به همین دلیل یک فرد با ایمان واقعی هیچ گاه خودش را به دردسر نمی اندازد که از زور و اجبار استفاده کند و برای گسترش مسیحیت وارد جنگ های صلیبی شود، به ویژه اگر تصور کند که قدرت مطلق از آن "روح القدس" است. در یک چنین جنگ هایی، جبهه های مخالف بر سر چیزهایی با هم می جنگیدند که خود جنگجویان نسبت به آنها هیچ اعتقادی نداشتند. این امر صرفاً اوج بیخردی و حماقت انسان ها را به تصویر می کشد. آیا می توانید تصور کنید که نسل بشر در جنگی منقرض شود که مردم در آن بر سر چیزی با هم می جنگیدند که خودشان هم به آن هیچ اعتقادی نداشتند؟!


اگر قرار است که انسان ها با دست های خودشان از بین بروند، مطمئناً بحث و بررسی در این زمینه فقط برای پرکردن مباحث کلاس های دانشگاهی جالب و جذاب خواهد بود. کلیه ی استانداردهای انتزاعی و مجرد ارزشی (مانند عدالت و یا آزادی) که از سوی ادیان مختلف برای سعادت انسان ها ارائه می شوند، زاییده ی هدایت خداوند بوده و بدون وجود انسان ها هیچ گونه معنا و مفهومی پیدا نخواهند کرد. مفاهیم عمیق انسانی و یا اختراعاتی که تا کنون شکل گرفته اند، تنها جلوه ای از ظهور استعدادهای آدمی هستند و بدون وجود انسان ها پوچ و توخالی می شوند. جدید ترین یافته ها در علوم مختلف، برترین ادیان، و کارآمدترین استراتژی های سیاسی، بدون الوهیت روحانی و مقدس بشری که خالق آنها بوده به قدر سنگ ریزه ای ارزش نخواهند داشت. در صورتی این اختراعات، اکتشافات، و مفاهیم خارق العاده می توانند رشد کرده و گسترش یابند که نسل بشر نیز به بقای خود ادامه دهد. به ارداه خداوند، بدون وجود انسان ها جهان پوچ و توخالی می شود، عالم هستی در نابسامانی غرق می شود، هرج و مرج فراگیر می شود، و گیتی هیچ گونه هدف و معنایی را دنبال نخواهد کرد. آیا گرداگرد عالم هستی هیچ ایده و یا شیئی وجود دارد که ارزش آن فراتر از "موجودیت انسان" باشد؟ خیر! این ما هستیم که کلیه ی این ایده ها، تفکرات، و اشیاء را خلق می کنیم و آنها بدون وجود ما هیچ می شوند. این قبیل مسائل نمی توانند ارزش بیشتری از انسان، که خالق آنهاست، داشته باشند.


مهم نیست که پیرو چه دینی هستیم. تنها چیزی که اهمیت دارد این مطلب است که خدا را بشناسیم، خدایی که جلوه هایی از مظهر او در وجود تمام انسان ها منعکس شده، همان روح فناناپذیری که در اجسام فانی ما متجلی گردیده است.


بشر توانسته در زمینه ی علومی که در حیطه ی ماده تعریف می شوند به موفقیت های چشمگیری دست پیدا کند، اما آیا علوم غیر مادی نیز به همان اندازه رشد کرده اند؟ شاید دلیل این امر که همه ی ما به دام خودکشی هسته ای افتاده ایم و با سرعت زیادی به سوی آن روانه شده ایم این باشد که پیشرفت های علمی به ما قدرت داده اند، اما به دلیل ناتوانی در پیشرفت در مسائل اخلاقی توانایی کنترل صحیح اعمالمان را از دست داده ایم و نمی توانیم از این علوم به نفع خود بهره بگیریم. این امر ما را با خطرات زیادی مواجه خواهد کرد. ما دانش و قدرت را در دست گرفته ایم اما درک اخلاقی و وجدانی کافی برای به کارگیری صحیح از امکانات را در اختیار نداریم. این روزها به انسان ها که نگاه می کنیم درست مانند کودکان 5 ساله ای هستند که اسلحه ی سرپری را به آنها داده باشی.


مطمئناً با توجه به وضعیت فعلی، ما باید ارزیابی مجددی از سیستم ارزشی و اعتقادی که به آن پایبند هستیم داشته باشیم. باید خودمان را از دامان خرافات و تفکرات واهی و موهوم نجات دهیم. اعتقاد به خرافه، تهدیدی جدی به شمار می رود که می تواند زندگی نسل بشر را مختل ساخته و امنیت و آرامش را از زندگی او حذف کند.


دین به نوبه ی خود همانند علمی است که می توان از آن به عنوان ابزاری برای درک بهتر جهان و تلاش و کوشش برای بهرمندی هر چه بهتر و مطلوب تر از امکانات موجود در عالم هستی یاد کرد. کاملاً واضح است که اگر علم و یا همان دینی که پیشتر به آن اشاره کردیم، درست نباشد، نمی تواند به انسان کمک کند که نسبت به محیط اطرافش کنترل پیدا کند. هر چیزی که با سطح درک بشر همخوانی نداشته باشد، قابلیت او را در کنترل محیط پیرامونش کم می کند و نهایتاً احتمال حفظ نسل بشر را نیز کاهش خواهد داد.


همانطور که تاریکی با روشنایی سنخیتی ندارد، خرافات هم با دین همخوانی ندارد. "خرافه اعتقادی است که از نادانی و علیت کاذب و تصورات غلط نشات می گیرد." این در حالی است که "دین درک ارتباط انسان ها با این دنیا است." خرافه دقیقاً در نقطه ی مقابل مذهب قرار دارد، چرا که اساساً با خرافه مبحث درک و فهم به طور کلی بسته می شود. خرافه از اطلاع و آگاهی به دور است و خیری در آن وجود ندارد که بتواند به انسان ها سود برساند، در حقیقت می توان گفت که سرشار از شری است که حتی می تواند به انسان ها ضرر و زیان نیز وارد کند.


آیا تصور قدیمی از "گناه اصلی" که آدم و حوا مرتکب آن شدند، دلیل محکمی به شمار می رود که بتوان بر اساس آن خیر و شر را به عنوان صفات اخلاقی قابل قبول برای سایر انسان ها توصیف کرد؟ آیا بر این اساس می توان حس همکاری و نهایتاً بقای انسان ها را تضمین نمود؟ در این زمینه نظر شما را به مکالمه ی کوتاه جلب میکنم:

سوال:

اگر خداوند به عنوان قدرت مطلق شناخته می شود، چگونه به شیطان اجازه می دهد که به بهشت وارد شده و آدم و حوا را فریب دهد؟ اگر خداوند نمی خواست که آدم و حوا از میوه ی ممنوعه بخورند، اصلاً چرا درخت را در آنجا قرار داد؟ اگر خداوند نمی خواست که انسان ها آمیزش جنسی داشته باشند، چرا به زن و مرد اندامی داد که به این منظور مورد استفاده قرار می گیرند؟ اگر خداوند نمی خواست که انسان ها مرتکب "گناه اصلی" شوند، چرا درون انسان میل به آموختن ندانسته ها، کسب تجربه، ماجراجویی و شهوت را قرار داد؟


جواب:

خدواند درخت را در آن محل قرار داد و به شیطان اجازه ورود داد چرا که می خواست به این طریق انسان را آزمایش کند.


سوال:

اما خداوند خالق همه ی شرایط و اجزای آن است. زمانیکه او هر یک از فاکتورهای دخیل در این شرایط را خلق می کرد، به خوبی می دانست که هر کدام از آنها ممکن است در چه شرایطی، چه عکس العملی ازخود نشان دهند. مگر نه اینکه دانش مطلق از آن خداست، مگر نمی گوییم که همه چیز به شکل فعلی است چراکه خداوند خواسته این چنین باشد، مگر نه اینکه قدرت مطلق از آن خداست و در کارهای او هیچ گونه قصور و اشتباهی وجود ندارد. درست مثل این است که یک دانشمند و یا پزشک چند عنصر مختلف را به یک دارو اضافه کند و از آن یک سم کشنده بسازد. شاید هر یک از این ترکیبات به نوبه ی خود بی خطر باشند، اما زمانیکه با هم مخلوط شدند یک ماده ی کشنده درست شده باشد. حال تصور کنید که این پزشک، دارو را برای بیمار خود تجویز کند و بعد زمانیکه بیمار جان خود را از دست داد، هیچ گونه مسئولیتی در قتل او به عهده نگیرد. تنها به این طریق است که خداوند می تواند چیدمانی از دو انسان بی گناه، درخت دانش، بهشت برین و شیطان را در کنار هم جمع کند. واقعاً نامعقول است که خدا بخواهد انسان را پس از ارتکاب به چنین عملی تنبیه و و یا سرزنش نماید. درست مثل زمانی است که "هومر" شعری در مورد خوک می سراید و بعد هم صفحه هایی که این شعر را بر روی آن نوشته را پاره کرده و تکه تکه می کند و در آتش می اندازد تا بسوزند، چراکه از خصوصیات موجود در حیوان خوشش نیامده. همچنین می توان این امر را به کار آن مجسمه ساز معروف تشبیه کرد که مجسمه ای از یک خوک می تراشد و بعد آن را خراب می کند تنها به این دلیل که از خوی حیوانی خوک خوشش نیامده.


اگر بنیاد اعتقادی "گناه اصلی" غلط است، بنابراین رستگاری نیز به واسطه ی آن زیر سوال می رود. با احتساب به این امر دستگیری از دیگران و کمک به فقرا و بخشیدن تمام چیزهایی که دارید به نیازمندان، در زمره ی کدهای اخلاقی که کهنه گریان در مورد آن تبلیغ می کنند، جای نمی گیرد. به این دلیل که کمک کردن به فقرا، کم توان ترین خانواده ها را نیز تشویق می کند که فرزندان بیشتری به دنیا بیاورند. در حقیقت جوابی که در بالا به آنها اشاره شد، یک فضای دموکراتیک آمیخته به ستمگری مطلق را ایجاد می کند و به مثابه آن همین اختلالات مضر ایجاد می شود که ما امروزه در جوامع بشری با آن روبرو هستیم. این سوال را از خودتان بپرسید: معنی "نژاد برتر و پست تر" و یا کلاس های اجتماعی که از محبوبیت بالاتر یا پایین تری برخوارد هستند چه می تواند باشد؟ آیا اگر ما سیر اخلاقی معینی را دنبال می کردیم باز هم اجازه می دادیم که اختلاف نژادی میان جوامع بشری درگیری و اختلال ایجاد کند؟


قتل و غارت و خودکشی تنها در جوامعی صورت می پذیرد که افراد در آن هیچ گونه مسئولیتی را برای کارهایی که انجام می دهند به عهده نمی گیرند. بنابراین ما باید با احتساب به تمام مسائل ذکر شده یک سیستم ارزشی فردی برای خود در نظر گرفته و خودمان را مجاب کنیم که به صفات اخلاقی نیکو پایبند باشیم. همگام با پیشرفت دانش بشری و آگاهی از دامنه ی اطلاعات گسترده، انسان ها باید مسئولیت اخلاقی کارهایی را که انجام می دهند را نیز در نظر بگیرند.


حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم این است که مسئولیت اخلاقی سرنوشت خودمان را به عهده گیریم و به این حقیقت برسیم که ما خود جزئی از آگاهی این دنیا هستیم. باید متوجه شویم که خودمان در نقطه ی تمرکز، اتکا و مرکز جهان هستی قرار گرفته ایم، یعنی درست همان مکانی که همه چیز از آنجا شروع می شود، دیده میشود، و درک می شود: در حقیقت می توان گفت که خدا در وجود تک تک انسان ها نهفته است.


اگر انسان ها خود مسئول سرنوشت فردی و در پی آن سرنوشت جهان هستی باشند، بنابراین هدف فعالیت های انسانی باید بر روی افزایش دانش بشری متمرکز شده و توانایی های او را در بهرمندی از امکانات موجود در جهان هستی افزایش دهد. این بدان معناست که افراد باید از شیوع و گسترش خرافات جلوگیری بعمل آورند، به ویژه زمانیکه این قبیل موهومات در سایه مضامین دینی به آنها معرفی می شوند.


آیا کهنه گرایی در مذهب می تواند نسل بشر را از نابودی نجات دهد و دانش بشر را ارتقا داده و کنترل گیتی را به دستان او بسپارد و یا نه فقط راه او را مسدود می کند؟ یک آزمایش صادقانه نشان می دهد که تاریخچه ی کهنه گرایی دینی چیزی جز آزمون و خطا نیست. کهنه گرایی خیلی پیشتر از این نیز به عنوان یکی از بزگترین موانع در راه پیشرفت علوم مختلف از جمله نجوم، پزشکی، زیست شناسی، و ... به شمار می رفته. کسانیکه طرفدار عقاید کهنه هستند، مرتکب جنایات سنگین و جبران نشدنی می شوند به این دلیل که با ایجاد مانع بر سر راه پیشرفت دانش بشری، از بقای موجودیت انسان ها جلوگیری بعمل آورده و سلامت، سعادت، و بقای بشریت را به خطر می اندازند. برای هزاران سال پزشکان با توجه به نظریه کهنه گرایان، از کالبد شکافی اجساد انسان ها خودداری می کردند و به همین دلیل تا مدت ها دلیل ایجاد بسیاری از بیماری ها برایشان نامعلوم مانده بود و نمی توانستند منبع و راه علاج بیماری ها را کشف نمایند چراکه کهنه گرایان به این مسئله معتقد بودند که برش و کالبد شکافی بدن انسان کاری شرک آمیز و آلوده به گناه است.


چندین میلیون انسان بی گناه به خاطر وجود یک چنین نظریه ی غلط و نسنجیده ای در درد و رنج و فلاکت از بین رفته اند ؟ حقیقت اینجاست که در حال حاضر نیز انسان های بیشماری هنوز هم مرگ های وحشتناکی را متحمل می شوند و در انتظار آن هستند که یک دانشمند باجرات پیدا شده، زندگی اش را به خطر بیندازند و جان میلیون ها نفر را نجات دهد. یک چنین دانشمندان دلیر و با جراتی راه درمان بسیاری از بیماری های مختلف را در طول دوره های زمانی متعدد پیدا کرده اند. اگر به خاطر تعلل ها و موانعی که کهنه گرایان بر سر راه علم و دانش می انداختند نبود، ممکن بود روش درمان بسیاری از بیماری هایی که دانشمندان این روزها آنها را کشف می کنند، مدت ها قبل کشف می شد.


البته اگر بخواهیم با دید وسیع تری به این مطلب نگاه کنیم، متوجه می شویم که کهنه گرایان نه تنها جان تعداد کمی را به خطر می انداختند، بلکه با نگاهی دقیق تر می توان گفت که این نسل کشی در مورد کل بشر تعمیم پیدا می کند. بد نیست به این مطلب نیز اشاره ای داشته باشیم که در آن زمان که زندگی بشر تنها به کره ی زمین محدود می شد، انسان تصور می کرد که پس از مدتی عمر کره ی زمین تمام می شود، این کره ی خاکی نابود شده و متعاقباً همه ی انسان ها نیز از بین می روند. در آن زمان با توجه به علم زیست شناسی تصور می شد که شرایط به گونه ای تغییر شکل پیدا می کند که هر چیزی که بر روی زمین وجود دارد از بین رفته و منقرض می شود، و نهایتاً انسان نیز از بین می روند. این نظریه زمانیکه انسان بر روی ماه فرود آمد به طور کلی تغییر پیدا کرد. چرا که انسان ها به این نتیجه رسیدند که این توانایی بالقوه را دارند که به سیارات دیگر نیز سفر کرده و در آنجا سکنی گزینند و برای همیشه حتی در خارج از منظومه شمسی به بقای خود ادامه دهند. این امر خود به عنوان یکی از موفقیت های چشمگیر در زندگی بشر به شمار می رود. حتی اگر زمانی کره ی زمین هم از بین برود، بچه های ما می توانند برای همیشه به زندگی خود در سیارات دیگر ادامه دهند؛ و این بقای همیشگی جزء بزرگترین پیشرفت های بشریت به شمار می رود که همیشه توسط کهنه گرایان از پیشروی در آن جلوگیری بعمل می آمد.


نباید فراموش کنیم که دانشمندان گرانقدر و دلیری نظیر "گالیله" و "برونو" بودند که سفر به ماه را میسر ساختند و آنها بودند که این حس بلند پروازی را به انسان ها القا کردند، اما همانطور که می دانید، هر دو به ترتیب ابتدا شکنجه شده و بعد هم زنده زنده به آتش انداخته شدند تا به این طریق نظر کهنه گرایان تامین گردد.

دید کهنه گرایان نسبت به دنیا بسته است. اولین کسانی که اطلاعات اولیه برای سفر به ماه را جمع آوری کردند، شکنجه شده و در آتش سوختند، تنها به خاطر یک مشت اعتقادات پوچ و بی پایه و اساس.


ناسپاسی ها و قدر ناشناسی هایی که در قبال "برونو" انجام شد را به خاطر آورید. او جانش را فدا کرد تا امروز جان فضانواردان در امان باشد. در حقیقت از کسی که باید قدردانی کرد "برونو" است. او جانش را داد تا دانش بشری را ارتقا بخشد، جانش را فدا کرد که به انسان ها فضا نوردی بیاموزد و پتانسیل پیشرفت را به بچه های ما در نسل های آتی اعطا نماید.


در نتیجه "برونو" مثال بارزی از تمام دانشمندانی است که در طول تاریخ، زندگی خود را برای تعهد به علم و دانش فدا کرده اند و در این زمینه جان باختند تا نسل بشر همچنان جاودانه باقی بماند.


اما باید توجه داشت که پیشرفت علوم مادی همگام با علوم معنوی نبوده است و در این میان علوم معنوی از سهم کمتری برخوردار بوده اند. به همین دلیل است که در حال حاضر انسان ها به جان هم افتاده اند و در صدد نابودی یکدیگر بر می آیند. آنها "قدرت" را پیدا کرده اند و در جهان مادی قادر به حکمفرمایی هستند، اما از آنجایی که نتوانستند درمورد مسائل معنوی پیشرفت کنند، اخلاقیات در زندگی آنها نقشی ایفا نمی کند و کنترل خود را بر روی اعمالشان از دست داده اند. به همین دلیل هم در دین به موفقیت نمی رسند و به جای یافتن راه حل، به دین ستیزی روی می آورند. این امر ما را در معرض خطرات زیادی قرار می دهد. میزان درک معنوی ما درست مثل درک یک انسان نخستین است که 2000 سال پیش بر روی کره زمین زندگی می کرده، تنها تفاوت این است که ما از علم و دانش هسته ای امروزی برخوردار هستیم. درست مثل یک کودک 5 ساله که یک تفنگ سرپر به او داده باشند.


در عصر حاضر همه انسان ها موقعیت یک فضانورد را دارند. همانطور که یک فضانورد در حین سفر فضایی خود در تاریکی مطلق به سر می برد، ما نیز در تاریکی فرو رفته ایم و به عقایدی روی آورده ایم که برایمان مخرب هستند. اگر نسل بشر از بین برود، مطمئناً کسی جز کهنه گرایان را نباید سرزنش کرد، چراکه این افراد ما را کور کرده اند و نمی گذارند یک سیستم ارزشی نوین را پایه گذاری کنیم؛ درست همانطور که 400 سال پیش همین افراد در راه کسب علم و دانش ممانعت به خرج می دادند و نمی گذاشتند تا دانشمندان بر روی ارتباط میان زمین و خورشید تحقیق و بررسی بعمل آورند. صداقت "برونو" در تحقیقاتش بود که امروزه راهگشای سفرهای فضایی شده است و تنها صداقت و صفات نیک اخلاقی هستند که می توانند زندگی انسان ها را نجات دهند. به خاطر داشته باشید که خیر و شر افسانه نیستند و خوبی و بدی در دنیای واقعی هم وجود دارند و به عنوان قوانین مهم بیولوژیک هستند که جزء پیش نیازهای بقای بشر به حساب می آیند.


اگر اساس بنیاد فکری بشر بر روی تزویر و کذب پایه گذاری شده بود، این محال بود که بتواند بر روی زمین و یا حتی کرات دیگر به پیشرفت دست پیدا کند. هر وقت توانستید با اتکا به نجوم بطلمیوسی به فضا بروید، آنوقت می توانید دنیا را با اخلاقیات 2000 سال پیش اداره کنید. یک نیم نگاه به این کره خاکی کافی است تا فرد متوجه شود که پیروی از سیستم ارزشی-اخلاقی 2000 سال پیش، در دنیای مدرن چیزی جز تشویش و هرج و مرج به دنبال نخواهد داشت. شاید به صورت لفظی بتوان ادعا کرد که قدمت اخلاقیات بشر 2000 سال است، اما فکر می کنید طی این 2000 سال چقدر به اخلاقیات اضافه شده است؟ تصور کنید دنیا به چه شکلی در می آمد اگر پیشرفت ما در ارتقای علومی نظیر شیمی، دارو سازی، فیزیک و ... از 2000 سال پیش متوقف می شد؟ اگر راه استفاده از علوم و فنون مختلف را ندانیم، چگونه می توانیم از آن ها به نفع خود بهره ببریم؟ اگر دانش باشد اما علم استفاده از آن نباشد، انسان نمی داند که باید با استفاده از دانش خود آجرها را روی هم گذاشته و آسمان خراش های بلند درست کند، و یا به کره ماه سفر کند و یا از این دانش برای راه انداختن جنگ هسته ای استفاده کند.


چنانچه قبلاً هم گفتیم همانطور که تاریکی و روشنایی درون هم نمی گنجند، خرافه و مذهب نیز در یکجا جمع نمی شوند. دین کامل، آیینی است که درک و فهم را برای انسان ها به ارمغان می آورد و مسئولیت اصلی او را در قبال دنیای اطرافش روشن می سازد. اگر ما دانش خود را در مورد علوم مادی به بوته ی آزمایش بگذاریم، به این نتیجه می رسیم که پیشرفت های اکنون ما نشات گرفته از اختراعات و اکتشافات ابتدایی مان مثل سنگ های نوک تیز، تبر، و نیزه بوده است. بعد به مرور زمان دانش بشر هر روز نسبت به روز گذشته پیشرفت کرد تا به شکل امروزی درآمد. اما متاسفانه دانش اخلاقی همان ماهیت 2000 سال پیش را دارد و مانند همان سنگ های تراش نیافته است. اما این بدان معنا نیست که سیطره فعلی اخلاقیات را باید کنار گذاشت و به طور کلی از آن دست کشید. این کار درست مثل این است که ما تمام ابزار اولیه را کنار بگذاریم چرا که به عنوان مثال تبری که در قرون ابتدایی کشف کرده بودند به اندازه کافی کارامد نیست.


تلاش ملحدان برای از بین بردن دین، غیر قابل اغماض است. آنها تصور می کنند که دین و خرافه هر دو یکی هستند؛ اما حقیقت اینجاست که دین درست در نقطه ی مقابل خرافه قرار گرفته است. در حقیقت هر چقدر دانش بشری پیشرفت می کند، مردم به این فرضیه نزدیک تر می شوند که دین و دانش یکی هستند. هم دین و هم علوم مختلف، هر دو تلاش می کنند که بشر را به تکاملی که در خور اوست، نزدیک تر کرده و به او در درک جهان هستی کمک کنند.