کجایی ای زجان خوشتر؟
من آن مرغ اسیرم.........ناگزیرم...........ناگ زیرم
برای تو بخوانم..............تا بمیرم..........تا بمیرم
دلا ديدي كه خون شد زندگانـــــي؟ زدستم رفت آن دلدار جانـــــــي
چنان خواندند آواز جدائــــــــــــي كه از يادم برفت آواز خوانـــــي
بگو داماد جانرا:نوحه سر كــــــن كه بردند آن عروس از ميهماني
بهاري بود و ياري بود بهــــــــناز فسردش ناگهان باد خزانـــــــــي
مگر نامهربان بود آن عزيـــــــزم كه بردندش بدين نامهربانـــــــي؟
به عمري مادر غم پرورانــــــدش به خاكش برد شوقي ناگهانـــــي
نشد از شوق باز آن غنچهء نـــــاز كه پرپر گشت از داغي نهانــــي
چه ايامش كه گفتم:پير گـــــــردي ندانستم كه ميميرد جوانــــــــــي
نمك ديگر كجا باشد بدان شــــــور؟ كجا نقلي به آن شيرين بيانــــــي؟
به هوش اي آسمان،امروز وقتست بريزي يا بسوزي يا بخوانــــــي
نه ديگر آنچنان آهــــــــــي برآري نه ديگر اينچنين اشكي فشانــــي
بگو از من به آن دلبر كه:خوش باش ولي باور نكن از من كه آنـــــي
نباشيّ و بخندم،اين به دورســـــــت
خصوص اينكه پريسايم به گورست
خداوندا"پريسا" نيست ديـــــــــگر؟ همان سيمين بناگوش سبكســـــر
هزاران بار اگر گوئي كه: "او رفت" تو ميگوئي و ما را نيست بـــاور
همه دردي تحمّل كردم، امــــــــــّا ندارم من تحمّل داغ دلبـــــــــــــر
هنوزش بود آن لب وقت بوســــــه هنوزش بود وقت عيش خوشتـــر
هنوزش بود جاي عــــــشق در دل هنوزش بود جاي شور در ســــر
هنوز آن باغبانش آب مـــــــــــيداد چرا كردي گل نازم تو پــرپــــــر؟
حديث عشق اين بود و دگر هيـــچ اگر چه گفته اندش نامـــــــــــكرر
به هر تصوير تا چشمي گـــــذارم بود در پيش چشمانم مصـــــّـــور
دگر خون شد مرا ابيات و اشـــعار اگر باور نداري نيك بنــــــــگـــر
نگه كن تا تو را خطّي ســــــرودم ز اشك ديدگان درياست دفتــــــر
تو ديگر نيستي تا خوش بخـــــندي چو ديگر نيستي،من نيز ديــــگـر
نباشّي و بخندم؟اين به دورســـــــت
خصوص اينكه پريسايم به گورست
هزاران ياد بادت،ياد بـــــــــادت كه ميديدم در اين غمخانه شادت
دلا،عادت همه لبخند بـــــــــودت چه پيش آمد كه افتادي زعــادت؟
كنون رفتيّ و ميخوانم به حسرت كه:از كف رفت آن مرغ سعادت
ندانم شاه قسمت گاه تقسیـــــم چه انديشيد كاين قسمت نهـــادت
همه پيران خمودند و بماندنـــــــــد برفتيّ و نبود عمري زيـــــــادت
به وقت عشقبازي، ايدريغـــــــــا كه جانان فرصتي چندان نــدادت
بسي ترسم بدين صورت كه ميري پريرويان بميرند از حســـــــادت
در آن آرامـــــــــگاه پر قــــــناري همه دوران خوش و آرام بـــادت
هر آنكس بي ارادت بود بگريست مرا گويند تا با ايــــــــــن ارادت
نباشيّ و بخندم،اين به دورســـــــت
خصوص اينكه پريسايم به گورست
بخواب آرام اي دلداده فرزنــد بخواب اي دختر شيرينتر از قنـــد
اگر پيوند ياران زود بگسست تو را دائم بود با خاك پــــــــيونــد
دگر وقت سفر آمد،نگه كــــن تو آزاديّ و صدها سينه در بـــنــد
هنرمندان خبر گشتند و مردند كه از كف رفت آن دخت هنرمنــد
چگونه مادرت را باز گويـــم زخاموشيّ آن خورشيد ارونـــــــد
چگونه با پدر گويم؟چگونــه؟ كه از كف دادي آن دردانه فرزند؟
كرا گويم،كرا جويم ازينپــس كنم تا بلكه او را با تو مانـــــنــــد؟
منم در انتظار صبح،كــــز او بپرسم:رفت آن افسانه دلبــــنـــــد؟
بيادم آيد از افسوس آنــــــشب چنين يادم دل از افسوس آكنــــــد
به هم بوديم دلگرم شكفتــــــن مرا گفتي در آن هنگام لبخنــــــــد:
اگر مردم بخندي باز بي من؟ تورا گفتم:مخواه از من كه يكچنــد
نباشيّ و بخندم،اين به دورســــــت
خصوص اينكه پريسايم به گورست
بهاري آمد از ره،بد بــــــــــــهاري بهاري بي گل سرخ بهــــــــاري
به دشتي عندليبي نوحـــــــــــه دارد به كنج ديلمان خواند قــــــــناري
نه اين شرط وفا باشد،كه بـــــــردي اميدي از دل امّــــــــــــــيدواري
به هر برگي نظر دوزم،دريـــــــغـا حديثي از تو دارد يادگــــــــاري
دلا ديدي كه آغاز جوانــــــــــــــــي چه خاكي بر سر آورديــــم،آري؟
از اين انديشه خون بارم ،كه امشب سر گلگون به بالين كــــــه داري
تو گلبرگم نه با ما يار بـــــــــودي؟ چه شد كز ياد بردي عهد يــاري؟
كنار سنگ ميبايد گرفتـــــــــــــــن كه ديگر نيست ياري در كـناري
اميد قصر جانانت به دل بـــــــــود چهي،خاكيّ و سنگي بر مزاري؟
اميد دلبريت از نرگسان بــــــــــود نگاهي گود رفته،اشك جـــــاري؟
مرا بي تو خزان باشد بـــــــــهاران چسان در بزم ياران چشم داري
نباشيّ و بخندم،اين به دورســــــت
خصوص اينكه پريسايم به گورست
بعد از وفات تربت ما در زمين مجو