دلایل اهمیت توجه به ندای درونی جهت گذران زندگی


وقتی دچار استرس می شوید، چه چیز شما را به ادامه راه ترغیب می کند؟ حس وظیفه؟ ترس از شکست؟ یا فقط لذتی که از انجام آن کار عایدتان می شود؟ پاسخ شما به این سؤال، کیفیت زندگی شما را به طور کل تعیین می کند - چارلز بارکه

من وقتی کلاس چهارم بودم، خیلی جدی (و البته با اشتیاق فراوان) به معلمم گفتم: "من می خواهم وقتی بزرگ شدم یک نویسنده شوم." توقع داشتم او نیز این شور و اشتیاق من را با گفتن "احسنت" یا "خیلی خوب" برگرداند. اما به جای این، جواب داد، "تو این کار پول نیست. آخر سر از گرسنگی هلاک می شوی." معلمم با این حرف انگار یک سطل آب یخ روی من ریخت. چیزی که آنقدر برای رسیدن به آن در زندگی شور و شوق داشتم، نه تنها یک اتلاف وقت محض نامیده شده بود، بلکه متوجه شدم با آن شغل، گدا و آواره خیابان ها هم خواهم شد. با ذهن کودکانه خود فکر کردم، شاید این ایده جالبی نبوده باشد. با وجود اینکه ندای درونیم می گفت این کار اشتباه است، اما تصمیم گرفتم کاری جز نویسندگی پیشه خود کنم. از این حرف بسیار دلسرد و ناامید شده بودم اما می دانستم که معلمم به من دروغ نمی گوید.

در طول زندگی با افراد مختلفی روبه رو شدم که همان اعتقاد معلمم را داشتند و میگفتند که نمی توان با نویسندگی پول درآورد. تعداد زیادی کتاب درمورد نوشتن و نویسندگی دارم که همه آنها با این جمله آغاز کرده اند که فقط تعداد کمی از افراد میتوانند از طریق نویسندگی زندگی خود را بگذرانند. این جملات همان احساسات چندین سال پیش را دوباره برای من یادآور می شدند. من نمی توانم نویسنده شوم چون پولی در آن نیست.

من همیشه علاقه بسیار زیادی به نوشتن داشتم و هر از گاهی میل به نوشتن مقاومت من را دربرابر آن عقیده می شکست. کتاب های زیادی درمورد نویسندگی و هنر نوشتن خریدم اما هیچوقت فکر نمی کردم که بخواهم اینکار را انجام دهم چون میدانستم که "پولی در آن نیست."

همین تازگی ها بود که فهمیدم اینهمه سال اجازه داده ام این تفکر محدود کننده بر من مستولی شود. من اجازه داده بودم که این باور و تصور نادرست همه زندگی بر فکر و ذهن من چیره شود.

شما چطور؟ چه تفکرات و تصورات نادرستی را اجازه داده اید که جزء باورهایتان در آید؟ چیزهایی که در زمان کودکی به ما گفته اند، تا آخر عمر جزء اعتقادات ما می شود. اما خوشبختانه عمیق ترین امیال ما هم تا آخر عمر همراه ما خواهند بود. اما اینطور به نظر می آید که اکثر ما ندای درونی خود را نادیده گرفته و معمولاً آن اعتقادات و تصورات نادرست را باور می کنیم.

اگر شما هم یک میل و علاقه قلبی دارید که چون گفته اند کاری نادرست است، سالهای سال است آن را مدفون کرده اید، بهتر است با این چهار دلیل اهمیت گوش دادن به ندای درونی و قرار نگرفتن تحت تاثیر نیروهای خارجی، آشنا شوید.


1. این خیلی کوته فکرانه است.

اینکه در مورد شغلی بگوییم، "توی آن پول نیست" بسیار اشتباه است. اگر قرار بود همه همین اعتقاد را داشته باشند یگر استفان کینگ ها، شکسپیرها،و ...وجود نداشتند، یعنی اصلاً نویسنده ای وجود خارجی نداشت. این افراد به حرف هیچکس توجه نکردند، به همین خاطر موفق شدند.

2. همیشه بیشتر از یک انتخاب وجود دارد.

اگر کاری یا چیزی هست که واقعاً دوست دارید انجام دهید، انتخاب های زیادی برای انجام آن پیش روی شماست. مثلاً همان نویسندگی را در نظر بگیرید. معلم من آن موقع تصور کرده بود که منظور من این است که می خوهم یک رمان نویس شوم. اما نوشتن و نویسندگی انواع مختلف دیگری هم دارد. اگر هیچ نویسنده ای وجود نداشت (چون ما باور داریم که انتخاب شغل خوبی نیست)، نه فیلم بود، نه تلویزیون، نه روزنامه، نه مجله، نه سخنرانی، نه تبلیغات، و نه....نوشتن رمان تنها یکی از انواع مختلف نویسندگی است. این مسئله برای علایق دیگر نیز کاملاً صادق است. ما نمیدانیم که تکنولوژی نیز چه چیزهای دیگری در آینده برای ما به ارمغان خواهد آورد. معلم کلاس چهارم من نمی دانست که ممکن است روزی اینترنت اختراع شود که دریچه دیگری برای نویسندگان است.

3. پول منبع توجه درستی نیست.

یکبار وقتی در هاوایی بودم، به مغازه کوچکی رفتم که در یک پارکینگ قرار داشت. در این مغازه جواهرات نقره بسیار زیبایی در معرض نمایش بود. من یک دستبند از آنجا خریدم و وقتی با فروشنده که خود سازنده آن جواهرات بود صحبت می کردم فهمیدم که او در اصل یک وکیل بوده است، اما هیچوقت از آن کار لذت نمی برده و به صورت ناگهانی تصمیم گرفته که میل و علاقه همیشگی خود یعنی ساخت جواهرات نقره را آغاز کند. شور و اشتیاقی که در این خانم مشاهده می شد، اعجاب آور بود. درست است، او یک کار بسیار پردرآمدتر را کنار گذاشته بود اما الان شادتر زندگی می کرد. می گفت همه او را به خاطر این کارش مسخره کرده اند اما حرف هیچکس برای او مهم نبوده و به کارش ادامه داده است و الان هم میتواند از این کار امورات زندگی خود را بگذراندو هم شاد و خوشبخت زندگی کند.

کمی درمورد آن فکر کنید. شما کدام را ترجیح می دهید؟ کسی که از زندگی و کار خود بی اندازه لذت می برد یا کسی که شغل خوبی دارد اما از آن متنفر است؟

خیلی از افراد چون شنیده اند که در فلان کار پول نیست دست از ادامه راه خود برداشته اند و به جای آن سعی کرده اند وکیل، پزشک، یا چیز دیگری شوند که بتوانند از کارشان پول دربیاورند. اما چیزی که همیشه باید در خاطرتان نگه دارید این است که پول خوشبختی نمی آورد. اگر علاقه تان را دنبال کنید، پول هم به دنبال آن خواهد آمد. این خیلی بهتر از آن خواهد بود که تمام عمر خود را در کاری صرف کنید که هیچ علاقه ای به آن نداشته و از انجام آن لذت نمی برید.

4. شما اجازه می دهید که کس دیگری برای زندگیتان تصمیم بگیرد.

همه ما سرنوشتی داریم و می خواهیم که چیزهایی را در طول زندگیمان روی این کره خاکی تجربه کنیم. با گوش دادن به این نظرات و باورها، درواقع اجازه می دهیم که کس دیگری به ما بگوید که چطور زندگی کنیم. خشم، ناکامی، و احساساتی که معمولاً به ما می گویند "اگر فقط امتحانش کرده بودم..."، نتیجه نهایی کار ما خواهد بود. ممکن است شغل جدید برای خود اختیار کنید اما همیشه پیش خود فکر خواهید کرد که کار دیگری بایست انجام می دادید. شما تنها کسی هستید که می دانید به چه کاری علاقه دارید و برای دنبال کردن آن علاقه و لذت بردن از آن به خود مدیون هستید.

جامعه همیشه دوست دارد به ما بگوید که چه کاری باید انجام دهیم و چه چیزی برای ما بهتر است. اما این خودِ ما هستیم که می دانیم واقعاً کدام راه شایسته و مناسب ماست. اجازه ندهید که باورها و تصورات نادرست شما را از راهتان منحرف کند. پس رویاهای گذشته را به خاطر آورده و علائقتان را دنبال کنید. مطمئن باشید که پشیمان نخواهید شد.