مسئوليت- کارهاي روزمره و ارزش‌ها

والدين در همه جا به دنبال راه‌هايي براي آموختن مسئوليت به کودکان هستند. در بيشتر خانه‌ها، انتظار مي‌رود که ارجاع کارهاي روزمره به کودک راه‌حلي براي اين مشکل باشد. والدين بر اين باورند که خالي کردن ظرف‌هاي زباله و زدن چمن‌هاي باغچه تأثير بخصوصي در ايجاد احساس مسئوليت در کودکان دارند؛ همچنين بر اين باورند که شستن ظرف‌ها و مرتّب کردن تختخواب‌ها بنا به دلايلي براي دخترها احساس مسئوليت را پايه‌ريزي مي‌کند. اين قبيل کارهاي روزمره گرچه عملاً براي اداره ي خانه مهم هستند، ولي شايد هيچ تأثير مثبتي در ايجاد احساس مسئوليت در کودکان نداشته باشند. برعکس، در برخي منازل، انجام وظايف روزانه به زد و خوردهايي منجر مي‌شود که هم براي والدين و هم براي کودکان خشم و اندوه ببار مي‌آورد.

اين امکان هست که پافشاري در اجراي تحميلي کارهاي روزمره، به اطاعت کودک منجر شود، ولي اين امکان نيز هست که همين پافشاري تحميلي تأثير نامطلوبي در شکل‌گيري شخصيت کودک برجاي بگذارد.

واقعيت آشکار اين است که نمي‌توان مسئوليت را به کسي تحميل کرد. مسئوليت فقط در درون فرد ريشه دارد و از آنجاست که رشد مي‌کند و ارزش‌هايي که آن فرد در خانه و در اجتماع کسب مي‌کند، آن را رشد و جهت مي‌دهد. احساس مسئوليتي که بر پايه ي ارزش‌هاي مثبت استوار نشده است، مي‌تواند ضداجتماعي و ويرانگر باشد. افراد اوباش و لوطي‌هاي محله در رابطه با يکديگر و دارو دسته‌شان بسيار وظيفه‌شناس هستند و از احساس مسئوليت بالايي برخورد دارند. به عنوان مثال، اعضاي گروه مافيا حتي اگر جانشان هم در خطر باشد وظيفه ي خود را انجام مي‌دهند؛ آنان اوامر را اجرا مي‌کنند، به همدستان محتاجشان کمک قانوني مي‌کنند و از خانواده‌هاي زندانيان مراقبت بعمل مي‌آورند.

سرچشمه مسئوليت- ما ضمن اينکه آرزو مي‌کنيم فرزندانمان اشخاصي مسئول و وظيفه‌شناس باشند، مي‌خواهيم که احساس مسئوليتشان از ارزش‌هاي نهايي سرچشمه بگيرد، از ارزش‌هايي که در آنها زندگي محترم است و سعادت بشري مورد توجه واقع مي‌شود.

احساس مسئوليت بايد براساس احترام به زندگي و آزادي، و به‌دنبال خوشبختي باشد.
ما معمولاً موضوع مسئوليت را در چارچوب وسيع‌تر آن مورد توجه قرار نمي‌دهيم. ما مسئوليت يا عدم مسئوليت را در مواردي که واقعي‌تر هستند، مي‌بينيم: مثلاً در اتاق بهم ريخته ي فرزندمان، در دير رسيدن به مدرسه، در کثيف انجام دادن تکاليف، در نافرماني عبوسانه و يا در عادات بد.

ممکن است کودکي با ادب باشد، خود و اتاقش را تميز و مرتب نگاه دارد، در انجام تکاليف خود دقت کند ولي با وجود اين، تصميماتي بگيرد که عاري از احساس مسئوليت باشد.

اين بخصوص در مورد کودکاني صدق مي‌کند که هميشه به آنها گفته مي‌شود چه کار بکنند و به همين خاطر فرصت اندکي نصيبشان مي‌شود تا به قضاوت بپردازند، راه حل ارائه دهند و طرح‌هاي دروني خود را توسعه بخشند.

واکنش احساس دروني کودک در برابر آموزش ما عاملي تعيين کننده است و مشخص مي‌کند کودک از آنچه که مي‌خواهيم بداند، چه مقدارش را ياد گرفته است. ارزش‌ها را نمي‌توان به‌طور مستقيم ياد داد. ارزش‌ها تنها از طريق انطباق کودک و رقابت او با اشخاص مورد احترام و علاقه‌اش جذب او مي‌شوند و قسمتي از شخصيتش را تشکيل مي‌دهند.

بنابراين، موضوع احساس مسئوليت در کودکان به والدين برمي‌گردد، يا اگر بخواهيم دقيق‌تر بگوييم، به ‌ارزش‌هايي که والدين در اعمال مربوط به تربيت کودک از خود نشان مي‌‌دهند. سوالي که اکنون بايد مطرح شود، اين است: «آيا اعمال و رفتارهاي معيني وجود دارد که احتمالاً از طريق آنها احساس مسئوليت مطلوبي در کودکان به وجود آيد؟» در اين سلسله مقالات تلاش شده است که از طريق يک ديدگاه روانشناختي به سوال بالا پاسخ داده شود.

اهداف مطلوب و اعمال روزمره
احساس مسئوليت در کودک از رفتار و مهارت‌هاي والدين سرچشمه مي‌گيرد. رفتارها يعني اينکه پدر و مادر بگذارد کودک تمام احساس‌هايش را درک کند؛ مهارت‌ها يعني اينکه آنها بتوانند راه قابل قبول مواجهه با احساسات را به کودک نشان بدهند.

والدين و دبيراني که ما خودمان داشتيم به حد کافي ما را براي مواجهه با احساسات‌مان آماده نکرده‌اند. آنها حتي خودشان نمي‌دانستند که چگونه با احساسات قوي مواجه شوند. آنها هنگامي که به احساسات آشفته بر مي‌خوردند، سعي مي‌کردند که آنها را انکار و يا پايمال کنند، ظاهر بهتري به آنها بدهند و يا چنين احساساتي را از کودک سلب کنند. آنان از عبارت‌هايي که قالبي خاص داشتند استفاده مي‌کردند، که معمولاً زياد مفيد واقع نمي‌شوند:

1- وقتي آنها را انکار مي‌کردند چنين مي‌گفتند: « راستي راستي که منظورت اين نيست، خودت مي‌‌داني که برادر کوچکت را دوست داري.»
2- در سلب کردن آنها از کودک چنين مي‌گفتند: «اين تو نيستي، اين شيطان درون توست که دارد بدرفتاري مي‌کند.»
3- در پايمال کردن آنها چنين مي‌گفتند: «اگر يکبار ديگر کلمه ي «نفرت» را تکرار کني، آن وقت در زندگي‌ات روز خوش نخواهي ديد. يک بچه ي خوب اين‌جوري احساس نمي‌کند.»
4- در ظاهر بهتر دادن به آنها چنين مي‌گفتند: «تو راستي راستي که از برادرت متنفر نيستي. شايد ازش دلخوري. تو بايد در برابر چنين احساساتي مقاومت کني.»

اين قبيل اظهار نظرها اين واقعيت را که احساسات همچون رودخانه غيرقابل توقف‌اند و فقط تغيير جهت آنها امکان‌پذير است، ناديده مي‌گيرند. احساسات قوي همچون آب‌هاي متلاطم يک رودخانه هستند که نمي‌توان وجود آنها را انکار کرد و يا با دليل و منطق و مذاکرات شفاهي آنها را رد کرد. تلاش به منظور ناديده پنداشتن آنها دعوتي است براي به وجود آمدن بلا و مصيبت. اين احساسات بايد درک و سپس رشد داده شوند. با اين احساسات بايد با احترام برخورد کرد و در جهت‌دهي به آنها بايد مهارت به خرج داد. خلاصه اينکه، اگر اين احساسات جهت يابند، شايد زندگي‌مان را تأمين کرده و شادي و روشنايي به آن بخشند.

اينها اهداف بزرگي هستند. اما اين سوال هنوز باقي است: «چه مراحلي را مي‌توانيم طي کنيم تا بين اهداف مطلوب و اعمال روزانه پل ارتباطي بزنيم؟ از کجا بايد شروع کنيم؟»