-
مدیریت کل سایت
نام این ژنرال را به خاطر بسپارید!!(قسمت دوم)سرهنگ احمد زيدان
" سرهنگ احمد زیدان"
«...ایرانیان آمدند...». این اولین جملهای است که سرهنگ «احمد زیدان»، فرمانده نیروهای عراقی در خرمشهر، روی ورقه تلفنگرام خود مینویسد. این تلفنگرام وقتی به فرماندهان او میرسد که باران آتش راه را بر نیروهای عراقی بسته است. نیروهایی که نوزده ماه پیش، روی دیوار خانههای خرمشهر نوشته بودند: «آمدهایم تا بمانیم».
این سرهنگ اهل استان رمادی است و از طایفه «دلیم» به شمار میرود. او فارغالتحصیل دوره آموزشی چهل و نهم از دانشکده افسری بغداد است و کارت عضویت در شاخه نظامی حزب بعث را هم در جیب خود دارد.
سرهنگ زیدان قبل از فرماندهی نیروهای مستقر در خرمشهر، فرمانده تیپ 113پیادهنظام بود که جزو تیپهای مرزی محسوب میشود.
بعضی از نظامیان برجسته عراقی او را افسر لایقی نمیدانند و معتقدند که این سرهنگ دانش نظامی ندارد و انتخاب او به فرماندهی این جبهه حساس و مهم، یک اشتباه بزرگ در جنگ عراق با ایران به حساب میآید؛ اما مطیع بودن و اطاعت بیچون و چرای او از دستورهای صدام و فرماندهان ردههای بالاتر، همه ضعفهای او را میپوشاند. او در تماس خود با صدام، درباره تازهترین خبرهای خرمشهر میگوید: «قربان! خرمشهر با مردان دلاور ما پایدار است و به صورت دژ محکمی، هر نیروی مهاجمی را خرد میکند».
در آخرین شب خرمشهر، این سرهنگ میدان نبرد را خالی میکند؛ اما خیلی زود گرفتار میدان مین میشود و لرزش قدمهایش یکی از مینهای خفته را بیدار میکند. هیکل نیمهجان سرهنگ در میدان مین باقی میماند و به خاطر شدت آتش، کسی جرأت نمیکند به او نزدیک شود. سه ساعت بعد، در یک فرصت کوتاه، چند سرباز وارد میدان میشوند و سرهنگ را که بیهوش و غرق در خون است، با یک جیپ جابهجا میکنند. راننده جیپ که یک سرباز است، بعد از طی مسافتی جیپ را نگه میدارد و فحش و ناسزا را به جان سرهنگ میکشد و او را مسبب همه بدبختیها و تیرهروزیهای خود و همقطارانش میداند. سرباز راننده، جیپ و سرهنگ نیمهجان را به حال خود رها میکند و به سویی میگریزد. اما نیروهایی که در آن حوالی بودند جیپ و سرهنگ را مییابند و او را به طرف اروندرود میبرند. سرهنگ شبانه با یک قایق به جزیره امالرصاص برده میشود.
آن شب، شایعه کشته شدن سرهنگ احمد زیدان و ماندن جنازه او در میدان مین، میان نیروهای محاصره شده عراق میپیچد و تزلزل آنان را چند برابر میکند. این شایعه به قدری قوی و وقوع آن حتمی به نظر میرسد که فرماندهان رده بالای عراقی نیز به باور آن تن میدهند. سندی که در دست ماست، حاکی از این باور است. به همین دلیل، خبر کشته شدن سرهنگ زیدان در صدر اخبار آن روز مطبوعات و اطلاعیههای ما درباره آزادی خرمشهر قرار میگیرد.
چند روز بعد، صدام فرماندهان خود را برای اعطای نشان شجاعت به کاخ ریاست جمهوری فرامیخواند؛ با فرماندهانی که با دست خالی از خرمشهر بازگشتهاند.احمد زیدان در این ملاقات با عصا حضور پیدا میکند. صدام خطاب به فرماندهانش - که حالا سربازی برایشان باقی نمانده است - میگوید: «...من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم. این مدالها برای تسکین افکار عمومی است. آرزو میکردم در خرمشهر کشته میشدید و عقبنشینی نمیکردید. آیا شما واقعا شایستگی دریافت نشان شجاعت را دارید؟ نه؛ اصلا ندارید. وجدان من آرام نخواهد شد، مگر اینکه سرهای له شده شما را زیر شنی تانکها ببینم». (در این حال، صدام از فرط عصبانیت لیوانی که جلوی دستش بود چنان روی میز میکوبد که تمام تکههای آن در کف سالن پخش میشود).
صدام با یأس و ناامیدی ادامه میدهد: «...ای وای؛ خرمشهر از دست رفت. چگونه آن را دوباره بگیریم؟»در این هنگام، سرتیپ ستاد «ساجت الدلیمی» میگوید: «قربان ببخشید...»
صدام، درحالی که از خشم دندان روی دندان میفشرد، نگاه تندی به ساجت میکند و میگوید: «ساکت باش بیشعور! ساکت باش ترسو! همه شما ترسو هستید! همه شما مستحق اعدام هستید! چرا علیه ایرانیان از سلاحهای شیمیایی استفاده نکردید؟»
یکی از افسران در پاسخ صدام میگوید: «قربان! در این صورت سلاح شیمیایی بر سربازان ما هم تأثیر میگذاشت. چرا که نیروهای ایرانی به نیروهای ما خیلی نزدیک بودند.»صدام بلافاصله جواب میدهد: «سربازان تو بمیرند، مهم نیست. مهم این است که خرمشهر در دست ما باقی بماند... ای حقیر... ای پست...»وقتی سرتیپ ستاد «نبیل الربیعی» شروع به صحبت میکند، صدام کفش خود را از پای درآورده، به طرف سرتیپ نبیل پرتاب میکند. محافظان او فوری کفش را به صدام برمیگردانند.صدام در پایان سخنانش، با لحنی که نفرت و خفت از آن میبارید، میگوید: «من در مقابل خودم چهره مرد نمیبینم. همه شما زن هستید. غیرت زنان عراق از شما بیشتر است.»بعضی از فرماندهان هنگام خروج از سالن گریه میکردند؛ چون صدام برای سومین بار در این جلسه به صورت آنها تف کرده بود.
آن شب، شب آخر در خرمشهر، احمد زیدان به جزیره امالرصاص برده میشود. از آنجا به بیمارستانی در بصره و سپس در بیمارستان نظامی الرشید بستری میشود و تحت عمل جراحی قرار میگیرد.
پرونده این سرهنگ، مانند سایر افسران اشغالگر بعثی، سیاه و سنگین است. این افسران در شهرها و روستاهای اشغال شده ما از انجام هیچ جنایت و تجاوزی کوتاهی نکردند. سرهنگ احمد زیدان، حتی قبل از اینکه وارد میدان مین شود، دستور اعدام سه بسیجی اسیر ما را صادر کرده بود. او بارها و بارها دستور اعدام گروهی اسیران ایرانی را داده بود و حتی افسران دیگر را به اعدامها و قتلعام مردم بومی ترغیب میکرد و معتقد بود این اعدامها در بالا بردن روحیه افراد برای نبرد با ایرانیان مؤثر است. آنگونه که گروهی از افسران عراقی پناهنده به ایرانیان میگویند، بعد از مدتی پزشکان هر دو پای سرهنگ زیدان را قطع میکنند.
مرتضی سرهنگی
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن