جنایت کاری به نام " مائو "

Mao Zedong

" مائو یکی از طرفداران جنگ جهانی سوم بود. او در جلسه های بین المللی آشکار می گفت که خود را برای کشته شدن 300 میلیون چینی آماده کرده است. او بر اساس تئوری من درآوردی “سه جهان” خود معتقد بود که جهان سوم باید به جنگ علیه جهان اول و جهان دوم برخیزد و اگر در جنگ اتمی بیشتر مردم نیز از بین بروند، در عوض بازماندگان در جهانی زیبا و سعادتمند خواهند زیست. مائو در مسير زندگی سياسی خود از 1920 تا 1976، مسئول مرگ 70 ميليون چينی است. اين تعداد از مجموع قتل‌هايی كه توسط هيتلر و استالين باهم انجام شده است، بیشتر است. تنها در جنبشی که مائو زیر نام “جهش بزرگ به پيش” به راه انداخت، 38 ميليون نفر در قحطی چهار ساله‌ 1958 تا 1961 مردند که بالاترین میزان تلفات انسانی در یک حرکت بود. آنچه که ویژه است، این است که این 70 میلیون نفر در دوران صلح کشته شدند و چین با جایی در جنگ نبود."

آنگاه که مائو تسه تونگ در نهم سپتامبر 1976 درگذشت، چین نفسی به راحتی کشید و در غم فرو رفت. اگر کسی فرهنگ چینی را بشناسد، می تواند درک کند که چگونه می شود از راحت شدن از شر بزرگترین جنایت کار قرن بیستم نفس راحتی کشید و در غم از دست دادن “رهبر بزرگ” چین و یکی از بزرگترین سیاستمداران قرن بیستم فرو رفت.
ابتدا می خواهم یک شرح مختصری از چگونگی به قدرت رسیدن او و تاسیس جمهوری خلق چین بدهم و بعد از ان به قسمتها و اتفاقات جالب و وحشتناکی که نمونه ای از ان را بالا نوشتم و در زمان حکومت او رخ داد را بگویم.

مائو تسه تونگ تئوریسین مارکسیست لنینیسم و سیاستمدار انقلابی کمونیست بود. وی جمهوری خلق چین را در سال ۱۹۴۹ با شکست دادن نیروهای چیانگ کای شک، رئیس‌جمهور وقت چین بنیان گذاشت. او تا پایان عمر در راس حکومت جمهوری خلق چین قرار داشت و این کشور جهان سومی را به یکی از مهم‌ترین کشورهای دنیا در عرصهٔ سیاست و اقتصاد تبدیل کرد گرچه روشهایی که وی در پیش گرفت مورد انتقاد برخی است. برداشت مائو از مارکسیسم که به نقش برجستهٔ دهقانان و روستائیان در انقلاب کارگری ایمان داشت و بر اهمیت فرهنگ به عنوان عنصری که می‌تواند بر اقتصاد سوسیالیستی تأثیر گذارد تاکید می‌کرد به مائوئیسم معروف است، از سوی بسیاری از نیروهای مبارز در دنیا از جمله در ایران و نپال و پرو پیروی می‌شد. از او به عنوان یکی از تأثیرگذارترین و مهم‌ترین شخصیت‌های سیاسی دنیا در قرن بیستم نام برده می‌شود.
در سال‌ ۱۹۲۱ حزب کمونیست چین‌ در شانگ‌های‌ سازمان‌‌دهی‌ شد، مائو عضو اصلی‌ آن‌ حزب‌ شد و در هونان‌ رهبری‌ طرفداران‌ این‌ حزب‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌. حزب‌ جدید در یک‌ بخش‌ پیشرو شکل‌ گرفت‌. مائو در بخش‌ پیشرو در شانگهای‌، هونان‌ و کانتون‌ و سازمان‌های‌ کارگری‌ و رعیتی‌ فعالیت‌های‌ زیادی‌ انجام‌ داد و یک‌ موسسه‌ آموزشی‌ برای‌ کارگران‌ و کشاورزان‌ تأسیس‌ کرد.


در همان‌ سال‌ چیانگ کای شک بعد از مرگ‌ سون‌ یات‌ سن‌‌ سیاستمدار و رهبرانقلابی حکومت‌ چین کنترل‌ حکومت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. عقاید چیانگ کای شک با خط مشی‌ سون‌ یات‌ سن‌‌‌ مغایرت‌ کامل‌ داشت‌ و سال‌ بعد کنترل‌ ارتش‌ ناسیونالیستی‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌. در سال ۱۹۲۷ چیانگ کای شک حکومت‌ و عوامل‌ آن‌ را از کمونیست‌ها پاک‌ کرد و افرادی‌ که‌ جزء حزب‌ کمونیست‌ بودند اخراج‌ و زندانی‌ شدند.

او مائو را نیز به‌ کوه‌های‌ جنوب‌ چین‌ تبعید کرد، حزب کمونیست چین دست‌ از فعالیت‌ نکشید و یک‌ ارتش‌ پارتیزانی‌ را تشکیل‌ داد. سال‌ ۱۹۲۷ مائو حرکت‌ و جنبش‌ کشاورزان‌ را که‌ خودش‌ باعث‌ آن‌ بود، در هونان‌ رهبری‌ کرده‌ و عقاید بالقوه‌اش‌ را به‌ بالفعل‌ تبدیل‌ کرد.

جنگ داخلی چین
جنگ داخلی چین تخاصمی نظامی در کشور چین بین کومینتانگ (حزب ناسیونالیست چین) و حزب کمونیست چین بود. این جنگ در ۱۹۲۷ با تصفیهٔ کومینتانگ از اعضای چپ و کمونیست توسط رهبر وقت آن، ‌چیانگ کای شک، آغاز شد, کشاورزان‌ و کارگران‌ حزب کمونیست چین را حمایت‌ می‌کردند و به‌ این‌ ترتیب‌ کم‌کم‌ حزب کمونیست چین به‌ رهبری کشاورزان‌ و کارگران‌ رسید. حزب کمونیست چین در سال‌ ۱۹۳۰ نیروی‌ تقریباً عظیمی‌ را فراهم‌ کرد و به‌ سوی‌ شهرهای‌ بزرگ‌ پیش‌ رفت‌ و توانست‌ چند شهر را به‌ تسلط خود درآورد.
خب اینجا که رسیدیم بهتره تو پرانتز یه توضیح کوچکی درباره ی جنگ داخلی چین بدهم تا کاربران و دوستان خوب سایت اگر اشنایی ندارند متوجه بشوند.
جنگ داخلی چین (یا جنگ داخلی کمونیست‌ها و ناسیونالیست‌ها) تخاصمی نظامی در کشور چین بین حزب ناسیونالیست چین (کومینتانگ) و حزب کمونیست چین بود. این جنگ در ۱۹۲۶ با تصفیهٔ کومینتانگ از اعضای چپ رو و نفوذی حزب کمونیست توسط رهبر وقت آن، چیانگ کای شک، آغاز شد و در ۱۹۴۹ با پایان غیررسمی تخاصمات نظامی پایان یافت. در نتیجه کمونیست‌ها کنترل بخش قاره‌ای چین را به دست گرفتند و ناسیونالیست‌ها به مناطق کوچکی در تایوان، پنگ‌هو و جزایر فوجیان عقب نشینی کردند.تایوان تشکیل شده از چینی ها که بعد از جنگی که میان ناسیونالیستها و کمونیستها در گرفت,ناسیونالیستها شکست خورده و به جزیره ی تایوان عقب نشینی کردند و تایوان را تشکیل دادند.


تصاویری از جنگ داخلی چین

در پی‌ تلاشهای‌ حزب کمونیست چین، ایالت‌ کیانگسی‌ نیز تحت‌ کنترل‌ مائو قرار گرفت‌ و کم‌کم‌ نیروهای‌ حزب کمونیست چین قدرتمندتر شد.

تأسیس جمهوری خلق چین
بعد از حمله‌ ژاپن‌ به‌ چین حزب کمونیست چین، با ژاپنی‌ها و چیانگ کای شک مبارزات‌ زیادی‌ داشت‌ و با پایان جنگ جهانی دوم توانست‌ جمهوری خلق چین را در سال‌‌ ۱۹۴۹ تأسیس و تثبیت‌ نماید.

از اوایل‌ سال‌ ۱۹۵۰ مائو رهبر اصلی‌ حزب‌ شد و کنترل ‌کمیسیون نظامی‌ حزب کمونیست چین را به‌ عهده‌ گرفت‌. در سال‌ ۱۹۵۳ بعد از مرگ‌ استالین‌، موقعیت‌ مائو به‌ عنوان‌ رهبر کمونیست‌ها پررنگ‌تر و برجسته‌تر شد.
این یک شرح مختصر از به قدرت رسیدن او. حال به سراغ عملکرد او برویم که وحشتناک هست.

“کمونیست ساده لوح” لقبی است که من بر مائو نهاده ام .مائو در سراسر زندگی خود یک احمق متکبر و تمام عیار ماند و چیز زیادی یاد نگرفت.
او با آنچه که اینجا و آنجا از سوسیالیسم و تاریخ چین خوانده بود و خود را نیز پیرو مارکس، انگلس و لنین می دانست، از چیزهایی که فهمیده بود، چیزی ساخته بود که بعدها با نام مائوییسم مشهور شد. امروز دیگر می دانیم که او از آثار مارکسیستی موجود در آن زمان چیز زیادی نخوانده بود. چون مائو هیچ زبان خارجی نمی دانست و تنها بخشی بسیار محدود از کتابهای اندیشمندان مارکسیست غربی نیز به چینی برگردانده شده بود. از جمله اثر بزرگ “کاپیتال” کارل مارکس تازه در سالهای 60 به چینی برگردانده شد و روشن است که مائو، در آن زمان که از “جهش بزرگ” سخن می راند، آن را نخوانده بود. او از فلسفه آلمان، از درگیری های فکری مارکس، انگلس، فویرباخ، هگل و بسیار دیگران چیزی نمی دانست. در 25 سالگی که در پکن کتابدار کتابخانه دانشگاه شده بود، هر چه دید، همانجا دید و خواند. این نیمه خوانده ها و نیمه فهمیده ها را با فرهنگ سنتی روستایی چین، منافع شخصی خود و نیازهای رسیدن به قدرت و حفظ آن تلفیق کرد و آبگوشتی کوبید که نام مائوییسم بر خود گرفت.

بر اساس تئوری او دهقان ها نیروی انقلابی بودند و انقلاب “پرولتری” باید از روستاها آغاز گردد. سپس انقلابیون روستایی باید شهرها را محاصره کنند و قدرت را به دست گیرند. تئوری مارکسیسم درست عکس این را می گوید و اعتقاد بر انقلابی بودن دهقانان ندارد. به هررو، او همین کارها را هم انجام داد. آنگاه که نتوانست در برابر ژنرال “چیانکایچک” و ارتش ناسیونالیستی او (که تایوان را بعدها ایجاد کردند و هنوز در آنجا حکومت می کنند) مقاومت کند، با هشتاد هزار نفر از جنوب چین مسیری را به طول دوازده هزار کیلومتر تا شمال چین پیمود که به نام “راهپیمایی بزرگ” معروف شد. در این مسیر اینگونه که اکنون آشکار شده است، سربازان ارتش سرخ او روستاها را غارت می کردند و می رفتند. این حقایق در بیست سال اخیر یکی پس از دیگری فاش می شوند.

مائو معتقد بود که هر کس در این راهپیمایی بزرگ شرکت کرده است، آبدیده شده است. “در حالی که به جای راه پيمايی دشوار بر فراز كوهستان‌ها و از ميان باتلاق‌ها، مائو و ساير رهبران در بيشتر آن مسير طولانی بر دوش نيروهای خود و نشسته بر جايگاه‌های سايه‌دار بر ساقه‌های بلند خيزران حمل می‌شدند. در واقع مائو در پايان مسافرتش به شمال استان “شانكسی” با تنها ٤ هزار نفر از 80 هزار نيروی دست نخورده‌اش وارد شد.”

اگر نوشته های مائو و کتاب سرخ او به دستتان افتاد، حتما آنها را بخوانید. شما با مجموعه ای از اندرزهای قدیمی چینی که با منطق عجیب و غریب و گهگاه ابلهانه او قاطی شده است، روبرو می شوید. او فرزند یک کشاورز ساده و بسیار فقیر بود و هر چند که تا دیپلم درس خواند و خیلی زود به شهر رفت، ولی هیچگاه یک شهروند نشد و از مدنیت و فرهنگ شهری چیز زیادی نیاموخت. اندیشه و عمل او به شدت آرمان گرایانه، اراده گرایانه، عجولانه و به دور از منطق و بر اساس احساسات بود. چیزی که در تمام جنبش های روستایی و جنبش های چریکی جهان از سالهای 1960 به بعد به چشم می خورد.



“یونگ چانگ” و‌” جان هاليدی” در کتاب جنجالی “مائو” که در چند سال گذشته تصویری تازه از مائو به دست داده و چهره اسطوره ای او را در هم شکسته است، محاسبه كرده‌اند كه مائو در مسير زندگی سياسی خود از 1920 تا 1976، مسئول مرگ 70 ميليون چينی است. اين تعداد از مجموع قتل‌هايی كه توسط هيتلر و استالين باهم انجام شده است، بیشتر است. تنها در جنبشی که مائو زیر نام “جهش بزرگ به پيش” به راه انداخت، 38 ميليون نفر در قحطی چهار ساله‌ 1958 تا 1961 مردند که بالاترین میزان تلفات انسانی در یک حرکت بود. آنچه که ویژه است، این است که این 70 میلیون نفر در دوران صلح کشته شدند و چین با جایی در جنگ نبود.

در “جهش بزرگ به پيش” در سالهای 1960 مائو اراده کرد که چین عقب مانده را در چند سال به یک قدرت صنعتی تبدیل کند و تولید فولاد را به میزان تولید انگلیس برساند. این سیاست که به سیاست رسمی دولت تبدیل شد، کشاورزی چین را کامل نابود کرد و کشاورزان وادار شدند که کاشت زمین ها را رها کرده، فولاد تولید کنند. در هر روستا یک ذوب آهن راه افتاد. نه این که گمان کنید که کارخانه ای درست شد. بلکه چون عصر حجر یک کارگاه دستی سرهم بندی کرده بودند که عده ای گرم باد زدن به کوره بودند و عده ای سنگ آهن می آوردند و در کوره می ریختند. تولید کشاورزی به سرعت کاهش یافت. از سوی دیگر همان اندک تولید کشاورزی از کشاورزان گرفته می شد و به کشورهای سوسیالیستی صادر می شد تا چین بتواند با پول آنها سلاح بخرد و در نتیجه قحطی های وحشتناک یکی پس از دیگری رخ دادند و 37 میلیون چینی مردند. در بسیاری از روستاهای چین آدمخواری به راه افتاد و مردم از مردگان و زندگان نگون بخت تغذیه می کردند.


دولت مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی كشور را مصادره كرده و آنها را به اروپای شرقی كه زير كنترل كمونيست‌ها بود در برابر دريافت جنگ افزار و حمايت سياسی صادر می‌كرد. مواد غذايی و پول همچنين برای حمايت از نهضت‌های ضد استعماری و كمونيستی به آسيا، آفريقا و آمريكای لاتين ارسال می‌شد. در سال اول قحطی، يعنی در 1959ـ 1958 چين 7 ميليون تن غلات كه برای تغذيه 38 ميليون انسان كافی بود به خارج صادر كرد. در 1960، سالی كه در آن 22 ميليون چينی در اثر گرسنگی جان خود را از دست دادند، چين بزرگترين اهدا كننده‌ی كمك بين المللی بر مبنای نسبت توليد ناخالص ملی در جهان بود. به يمن صادرات محصولات كشاورزی چين، آلمان شرقی موفق شد كه سهميه بندی مواد غذايی را در 1958 و آلبانی در 1961 حذف كند.

مائو اخبار قحطی ها و گرسنگی ها را توطئه دشمن طبقاتی می دانست. یکی دیگر از عادت های مائو این بود که هرگاه در یکی از سیاست هایش شکست می خورد، یکی را مقصر می کرد و همه کاسه ها را بر سر او می شکاند. یک بار که مردم از گرسنگی دسته دسته می مردند، مائو اعلام کرد که گنجشک ها مقصر هستند. چون آنها غله ها را روی زمین می خورند. پس باید نسلشان را برانداخت. با این فتوای مائو یک عده از خودش ابله تر ریختند بر سر گنجشک ها. از انجا که گلوله هم نداشتند و یا حیف برای این کار بود، با قابلمه و قاشق در کشور سروصدایی راه انداختند که هیچ گنجشکی نتواند جایی بنشیند. در نتیجه این سیاست هوشمند و موثر از آسمان باران گنجشک مرده می بارید که از خستگی در آسمان می مردند.
در سال 1957 مائو سخنرانی ایراد کرد به نام “بگذارید هزار گل بشکفند” و در آن خواست که ابراز اندیشه آزاد باشد. ولی چند ماه بعد آنگاه که انتقاد به او و حزب بالا گرفت، دستور سرکوب “عناصر منحرف” را داد. او دستور داد که از هر ده و شهر 10% روشنفکران را دستگیر کنند و به اردوگاه های کار و زندان بفرستند. این گونه بود که اندیشیدن جرم شناخته شد و میلیون ها انسان باسواد و روشنفکر نفر به اردوگاه های کار و زندان رفتند. برای دیگر گروه های اجتماعی نیز سهمیه های زندان و اردوگاه های کار تعیین شده بود و هر ده و شهر باید درصد سهمیه خود را به زندان می فرستاد.


در سال 1966 تا 1976 مائو “انقلاب فرهنگی” را به راه انداخت و اعلام کرد که چین را مستقیم از جامعه فئودالی به جامعه کمونیستی تبدیل می کند. چیزی که بر اساس اندیشه ماتریالیسم تاریخی امکان ناپذیر می بود. اما مائو نه به اندیشه مارکس و انگلس کار داشت و نه آنها را در اساس فهمیده بود. او به راه خود می رفت و بلاهت او از سوی حزب کمونیست نیز دنبال می شد. آنگاه که دستور داد که تولید پنبه بالا رود،
بادمجان دور قاب چین های حزبی در ایالت ها که می خواستند در گزارش موفقیت های خود به مرکز از یکدیگر سبقت گیرند، گزارش می دادند که موفق به کاشت پنبه صورتی و قرمز شده اند. این گزارش ها نیز به مذاق احمق های حزبی و مائو خوش می آمد بدون آن که لحظه ای به این چیزها شک کنند.

در “انقلاب فرهنگی” وحشتناک ابتدا حزب کمونیست از “عناصر مرتجع سرمایه داری” پاکسازی شد و سپس ترور هر گونه دگر اندیشی در کشور به راه افتاد. اعضای برجسته حزبی که سال های دراز در کنار مائو مبارزه کرده بودند، تنها به خاطر انتقاد به او کنار نهاده شدند. آنها را به جلسه های بزرگ حزبی می آوردند، کلاه بوقی دراز بر سر آنها می نهادند و سپس دسته جمعی انها را هو می کردند. این کار در فرهنگ گروه گرای چینی بسیار توهین آمیز است و باعث خودکشی بسیاری شد.


“کتاب سرخ” مائو که در آن رهنمودها و اندرزهای خود را نوشته بود، به میزان یک میلیارد جلد(!) چاپ و پخش شد و از این رو تنها کتاب انجیل است که به میزان بالاتر چاپ شده است. هر کس باید همواره یک جلد از این کتاب را همراه خود می داشت و وای به حالت اگر اراذل و اوباش “گارد سرخ” در خیابان جلویت را می گرفتند و تو آن کتاب را در جیبت نداشتی. یا ترا به قصد کشت می زدند و یا دستگیر می شدی و در یکی از اردوگاه های کار و زندان برای همیشه ناپدید می شدی.

“انقلاب فرهنگی” بنا به تخمین های مختلف به بهای زندگی نزدیک به 10 میلیون نفر تمام شد.


مائو از نظر شخصیتی یک انسان دیکتاتور، قدرت طلب و از دید فرهنگی به شدت عقب مانده بود. پزشک شخصی او “وو جی پینگ” که چند سال پیش سکوت خود را شکست، می گوید که مائو هیچ گاه دندان های خود را تمیز نمی کرد و دهانش چنان بوی زننده ای می داد که نزدیک شدن به او امری غیرقابل تحمل می بود. او بسیار دیر به دیر به حمام می رفت و لباس هایش را به ندرت عوض می کرد.

مائو به زنان جوان بسیار علاقه داشت و عمیقا معتقد بود که خوابیدن با دختران باکره عمرش را می افزاید. از این رو بخشی از اطرافیان او این وظیفه حزبی را نیز بر عهده داشت. او رقص را نیز دوست می داشت و به ویژه به “والس” علاقه داشت و آن را بلد بود. زنان جوانی که افتخار رقص با رهبر بزرگ را داشتند، از تجربه وحشتناک بوی بد دهان و تن او بسیار گفته اند. حال این اعتقادات ابلهانه و رفتار عصر حجری را مقایسه کنید با شخصیت های کمونیست و سوسیالیست مورد احترام اروپایی، چون روزا لوکزامبورگ، کارل لیبکنشت، لنین، پالمیرو تولیاتی، آگوست ببل و بسیار بسیار دیگران که از زاویه شخصیتی و فرهنگی هنوز مورد احترام هستند، هر چند که انسان می تواند با اندیشه سیاسی آنها مخالف باشد. جمله معروف روزا لوکزامبورگ را شاید می شناسید که گفت: “آزادی یعنی آزادی دگراندیشان!” حال این سخن را با چرندیات این هیولای چینی و انقلاب فرهنگی اش مقایسه کنید.

از آنجا که مائو به خاطر افکار عقب مانده و کارهای عصر حجری و عجیب و غریب از سوی رهبران حزب کمونیست شوروی مورد انتقاد بود و آنها خود نیز در جهان منفور بودند، توجه بسیاری از “چپ” های دنیای غیر سوسیالیستی به مائو جلب شد. مائو شوروی را به باد حمله گرفت و آنجا را “سوسیال امپریالیست” نامید و جنبش های چپ و جوان چریکی در کشورهای زیر سلطه آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین برای او کف می زدند و او نیز پول و سلاح آنها را تامین می کرد.

مائو یکی از طرفداران جنگ جهانی سوم بود. او در جلسه های بین المللی آشکار می گفت که خود را برای کشته شدن 300 میلیون چینی آماده کرده است. او بر اساس تئوری من درآوردی “سه جهان” خود معتقد بود که جهان سوم باید به جنگ علیه جهان اول و جهان دوم برخیزد و اگر در جنگ اتمی بیشتر مردم نیز از بین بروند، در عوض بازماندگان در جهانی زیبا و سعادتمند خواهند زیست.


و چه جالب بود این که می دیدی که ریشه و آمدگاه این جنبش ها چگونه با آمدگاه و ریشه مائو شباهت دارد. چریک های مسلح “راه درخشان” در پرو یا مائوییست های رنگارنگ از مکزیک گرفته تا آرژانتین، کلمبیا یا برزیل، مائوییستهای نپال یا هند و کامبوج و یا گروه های چریکی سالهای 1350 در ایران، همگی شیفته مائو بودند. در ایران چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق از اندیشه های مائو الهام گرفته بودند و آنها را به رنگ ایرانی و یا در مورد مجاهدین مذهبی درآورده بودند. ولی جوهره شبیه بود. حال اگر این دو در جامعه ایران نسبت به دیگر گروه های مخالف مسلح بیشتر مطرح بودند، در کنار اینها گروههای مائوییستی بودند چون “طوفان”، “پیکار”، “حزب کمونیست کارگران و دهقانان” (که به حزب دوطبقه مشهور بود) و برخی دیگر که بیشتر در دانشجویان خارج از کشور پایگاه داشتند. آنها نیز جوانان بی تجربه، کم سواد و عمدتا از لایه های روستایی و مذهبی بودند که هرچند (به جز مجاهدین) مذهب را به کنار نهاده بودند، ولی در اندیشه و رفتار خود تفاوتی با مذهبیون قشری نداشتند. آنها نیز کمابیش اعتقاد به آغاز مبارزه در روستا و جنگل داشتند، جوانانی پرشور، صادق، فداکار، کم تحمل، عجول و کم سواد بودند و با اراده گرایی (وولونتاریسم) خود می خواستند انقلاب را سریع آغاز کنند و برای این کار بسیار عجله داشتند. آنها دیگران را که راه درست را تنها در مبارزه سیاسی و بالابردن آگاهی مردم می دانستند، سازشکار، رفرمیست، رویزیونیست و غیره می خواندند. این شباهت ها تصادفی نبود. البته این خود موضوعی است جدا که نمی خواهم وارد آن شوم و شرایطی دیگر می طلبد و آنها نیز هنوز خود آن سالها را به نقد کافی نکشیده اند و روشن است که موارد اختلاف هنوز نیز بسیار است. هدف من تنها بیان شباهت اندیشه و عمل میان آنها و مائو است.
در کامبوج مائوییستهای “خمرهای سرخ” به رهبری “پول پوت” در سالهای 1975 به قدرت رسیدند و حکومت وحشتناکی به راه انداختند که در مدت چهار سال میان 1،5 تا 3 میلیون از 7 میلیون نفر جمعیت کشور را کشتند. آنها اندیشیدن و سواد داشتن را جرم اعلام کردند. همه باید “کارگر کشاورزی” می شدند و لباس سیاه یکدست می پوشیدند. هر کس دیر سر کار می آمد، همانجا اعدام می شد. پول از میان برداشته شد و همه کتابهای کشور را سوزاندند. هر کس که می توانست بخواند و بنویسد و لو می رفت، دستگیر و اعدام می شد. در خیابان ها دستهای مردم را بازرسی می کردند و هر کس دستش شبیه به دست کارگر و زمخت نبود، نتیجه گرفته می شد که او روشنفکر است و همانجا کنار خیابان اعدام می شد. تمام شرکت ها، بانکها، بیمارستان ها و هر گونه سازمان خدماتی بسته شده و اعضای غیر کارگر آنها اعدام شدند. هر کس زبان خارجی بلد بود و لو می رفت، اعدام می شد. سرانجام در دسامبر 1978 ارتش ویتنام وارد کامبوج شد و حکومت مائوییستهای عصر حجری را برانداخت.


انقلاب فرهنگی چین

مائو در سال‌ ۱۹۶۶ انقلاب فرهنگی چین‌ را که‌ بزرگ‌ترین‌ و اساسی‌ترین‌ کشمکش‌ قدرت در حزب کمونیست چین بود به‌ رهبری‌ همسر مائو جیانگ چین را برپا کرد و ارتشی‌ به‌ نام‌ گاردهای سرخ را برای‌ حمایت‌ از مائو از دانشجویان‌ و دانش‌آموزان‌ بر پا کرد. مائو در سال‌ ۱۹۶۸ کتابی‌ به‌ نام‌ کتاب‌ سرخ نوشت‌. چهره‌های میانه‌رو حزب اخراج شدند. در سال‌ ۱۹۶۸ مائو نام‌ مرد برتر چین‌ را از آن‌ خود کرد. گاردهای سرخ در سال‌ ۱۹۶۹ به‌ دست ارتش‌ چین سرکوب شد. انقلاب فرهنگی چین اشتباهی استراتژیک محسوب می‌شود. پس از پایان انقلاب فرهنگی چین در اکتبر سال ۱۹۷۶، چین به دوره نوین توسعه تاریخی وارد شد.
مائو سرانجام‌ در ۹ سپتامبر ۱۹۷۶ در سن‌ ۸۳ سالگی‌ چشم‌ از جهان‌ فرو بست‌.

رخدادهای‌ بعد از مرگ‌ مائو

حکومت چین پس از گذشت سال‌ها از مرگ مائو او را بنیان‌گذار و پدر حکومت خود می‌داند و عکس او بر اسکناس‌ها و مراکز اداری و دولتی تمام چین درج شده است. اما بسیاری از مائوئیست‌ها و احزاب مائوئیستی، دولت چین پس از مرگ مائو را قبول ندارند. بعد از مرگ‌ مائو حزب‌ کمونیست‌ به‌ ماندگاری‌ خود در چین‌ ادامه‌ داد و در سال‌ ۱۹۸۱ یک‌ سری‌ تغییرات‌ در چین‌ روی‌ داد. البته‌ اکثر کارگران‌ و کشاورزان‌ بر این‌ تصور که‌ با طرفداری‌ از مائو حقوق‌ از دست‌ رفته‌ خود را به‌ دست‌ می‌آورند، پیرو مائو بودند. بعد از مرگ‌ مائو قوانین‌ بنا شده‌ توسط مائو نادیده‌ گرفته‌ شد, اما تا به‌ امروز عده‌ بسیار زیادی‌ در چین‌ پیرو مائو هستند و تصویرش‌ در اکثر خیابان‌ها نمایان‌ است‌ و هنوز او را رهبر خود می‌دانند.البته در هنگ کنگ کاریکاتورهایی هست که مائو را به مسخره کشیده اند، چیزی که در چین قابل تصور نیست. حزب کمونیست و دولت چین هر گونه انتقاد به مائو را سانسور و سرکوب می کنند.

اکنون 32 سال پس از مرگ مائو، حزب کمونیست تلاش در رفتن به راه سرمایه داری دارد و برای این که چون حزب کمونیست اتحاد شوروی در روسیه از صحنه قدرت سیاسی حذف نشود، نیاز به حفظ اسطوره مائو دارد. و تا زمانی که در چین پیشرفته سرمایه داری قدرت خود را محکم نکند و رهبران آن به مال و ثروت بیش از اکنون دست نیابند، دست به تاریخ خونین گذشته خود و دوران مائو نخواهد زد.




مقبره‌ی مائو و مومیایی او در میدان تیان آن‌من