پادشاهی خردمند و اصیل بهرام گور بارها با گفتن داستانها افسانه ای همراه بود زیرا به راستی بهرام به افسانه ها پیوسته است و پادشاهی او دوره خوشبختی و رفاه مردم نام گرفته بود . او به مناسبت علاقه زیادی که به شکار و مخصوصا گورخر داشت به بهرام گور لقب گرفت .

او به گفته تاریخ نگاران عرب در هفتمین ساعت از روز هرمزد از ماه فروردین به دنیا آمد و پیشگویان به یزدگرد گفتند که او شاهنشاه آینده ایران خواهد بود . او برای نخستین بار فرماندار حیره در عراق شد . زیرا در شاهنشاهی ایران باستان رسم بر این بود که ولیعهد باید مدتی فرماندار یا شاه شهر یا کشور کوچکی باشد تا با فنون و رسوم اداری و نظامی کشور آشنا شود و در نهایت به عنوان شاهنشاه ملتهای مختلف و در مقام امپراتوری بزرگ بر تخت سلطنت جلوس کند . بهرام با دعوت مهر نرسی که به گفته تاریخ طبری از شخصیتهای نادر روزگار و حیکم زمانه و ادیب و فاضل بود به پایتخت ایران ( تیسفون ) دعوت شد تا خسرو را که موقتا شاه شده بود برکنار کنند و بهرام را بر تخت بنشانند . در همین حال ایران از چندین نقطه در خطر یورش بیگانگان بود : از جنوب و غرب بخارستان قبایل افغانی ( هپتال ها ) به سوی مرو حرکت کرده بودند . در شرق سغد قبایلی از ترکها به سیحون رسیده بودند . از طرف دیگر خطر رومیان هم که همیشه ایران را تهدید می نمود . بهرام پس از جلوس بر تخت شاهنشاهی از آذربایجان روانه خراسان شد و فتنه هپتال ها را با یک ترفند نظامی در هم کوبید . طبری می نویسد : بهرام شایع کرد که او با سران کشور برای سرکشی و ذکر امور دینی روانه آتشکده شیز ( تنها و بزرگترین آتشکده از زمان هخامنشیان در آذربایجان ) شده بود و سپس برای شکار راهی قفقاز میشود . ولی او با این حیله بهترین سرداران نظامی ایران را جمع آوری نمود و راهی مرو شد و در نبردی غافلگیرانه با " اخشونواز " او را از پای در آورد و او را از مرزهای ایران بیرون نمود . از طرف دیگر نرسی برادر بهرام برای مقابله با ترکان راهی بلخ شد و پس از مذاکراتی با آنان قراردادی صلحی امضا نمود . ولی طولی نکشید که دگر بار نبرد ایرانیان و رومیان آغاز شد . دلیل این نبردها فقط مذهبی و کشور گشایی بود . مهر نرسی مامور شد تا با قیصر روم مذاکره کند و در صورت امکان قرارداد صلح را پیاده کند . از طرف دیگر قیصر هم که میدانست بهرام هپتالها را به سختی شکست داده است و گذشته جنگهای ایران و روم اکثر بدون نتیجه برای رومیان و یا با شکست همراه بود قرارداد صلح را امضا نمود و پایبند شدند عقاید مذهبی یکدیگر را محترم شمارند و به کشورهای یکدگیر تجاوز نکنند . به گفته تاریخ نگاران بهرام شاهی رعیت پرور بود همیشه حامی کشاورزان و قشر تهی دست ایران بود و برخورداری وی از وزیری همچون مهرنرسی این کار نیکوی او را تکمیل نمود . در هیچ جای تاریخ از رویارویی مغان با مردم و نارضایتی کشاورزان و شورشهای داخلی در " ایران زمان بهرام " وجود ندارد . تنها یک مورد و آن شورش طبرستان است که بهرام فرمان میدهد شورشیان را گرفته و به پایتخت بیاورند . که پس از آوردن آنان بهرام برای آنان سخنرانی کرده و سپس برای شرمنده کردند آنان به همگی هدایایی داد و آنان را راهی شهرشان کرد .روایتی دیگر از بهرام که میگوید او سفری به هندوستان داشت و بعد از بازگشت با خود هزاران نوازنده - سراینده - موسیقیدان - رقصنده و آوازه خوان را از آنجا به ایران آورد و در شهرهای ایران پراکند . زیرا بهرام علنا در شاهنامه فردوسی میگوید که من پیرو دین زرتشت هستم و دین نیاکان من مرا و مردمان کشورم را فرمان به شاد بودن و به زیستی داده است . ( همان طور که دیگر شاهان ایران باستان کتیبه هایشان را اینگونه آغاز می کردند " خدایی که زمین را آفرید - خدایی که آسمان را آفرید - خدایی که شادی را برای مردمان آفرید ) حکیم نظامی گنجوی در هفت گنبد و منظومه بهرام نامه ستایش های بیشماری از حکومت داری و شادزیستی بهرام کرده است . همین طور فردوسی بزرگوار میفرماید : بعد از حمله سپاه اسلام به ایران آنقدر غم و رنج و درد در ایران گسترش پیدا میکند که مثل زمان بهرام گور که شادی همه ایران را گرفته بود ." چنان فاش گردد غم و رنج و شور - که شادی هنگام بهرام گور ". حکیم نظامی گنجوی از تاجگذاری شاهنشاه بهرام گور این چنین میگوید : " شاه سربلند عالم گشت - سربلندیش از آسمان بگذشت - خطبه عدل خویشتن برخواند - لولو تر تر از لعل تازه فشاند - گفت : افسر خدای داد به من - این خداداد شاد باد به من- بر خدا خوانم آفرین و سپاس - که آفرین باد بر خدای شناس - پشت بر نعمت خدا نکنم - شکر نعمت کنم چرا نکنم - چون رسیدم به تخت و تاج بلند - کارهایی کنم خدای پسند - آن کنم گر خدای بگذارد - که از من هیچ کس نیا زارد - از کجی به که - روی بر تابید - رستگاری به راستی یابید "

به گفته شاهنامه و حیکم نظامی و حتی مورخان عرب بهرام با اینکه یک مزدیسنا ( زرتشتی ) بود ولی هیچ گاه مردم را وادار به انجام امور مذهبی زرتشتی نکرد و حتی به مسیحیان حق یک زندگی مرفه را در ایران داده بود .

مسعودی تاریخ نگار مشهور درباره بهرام گور اینچنین میگوید : بهرام گور بر نگین انگشتری اش نقش بسته بود " کردار نیک مایه ستایش است " ( مروج الذهب ) . تاریخ طبری میگوید بهرام پس از پیروزی بر هپتالها هدایای بسیاری را راهی آتشکده شیز کرد و مالیات سه سال مردم ایران را به آنان بخشود و نگرفت و در مقابل آن مبلغ 20 میلیون درهم از خزانه سلطنتی را میان مردم ایران تقسیم کرد . سپس فرمان داد در روز اول هر ماه دادگاههایی تشکیل شود و همه فرمانروایان و سرداران و بزرگان حکومتی در آنجا حضور یابند و اگر کسی از مردم از آنان شکایتی دارد آنرا به دادگاه تقدیم کند تا شخص شاهنشاه مستقیما به آنان رسیدگی کند . در کتاب مروج الذهب مسعودی آمده است بهرام گور برای ایرانیان : آبادانی - ارتش نیرومند - مرزهای مستحکم - زمینهای آباد - کشاورزی پربرکت - مالیاتهای سبک و زندگی خوب همراه با شادی و خوش گذرانی برای ایرانیان هدیه آورد .


سخنرانی بهرام گور به مناسبت جلوس بر تخت سلطنت ایران :
اینک که بر تخت و آئین طهمورت و پدری نیاکانمان نشستم خدای بزرگ را ستایش میکنم و از او سپاسگذارم . من اکنون شما کارگزاران را به نیکی و خرد و دانش که یادگار زرتشت است راهنمایی میکنم . من خواستار این دنیای زود گذر ( سپنج ) نیستم و برای گذاشتن نام نیک از خود برای آیندگان کوشش خواهم کرد . من اکنون اعلام میکنم که به مردم تهی دست و ناتوان زور نخواهم گفت و به یاری آنان خواهم شتافت . من سپاه ایران را نیرومند خواهم کرد و پایبند خواهم بود تا دشمنان ایران را همواره از پای در خواهم آورد . من تلاش خواهم کرد که جز راستی با مردم رفتار نکنم و اگر از سوی مردم اشتباه و خطایی سر بزند من آنرا عفو کنم . اکنون شما را به دین اجدادی و اصیل و کهن ایرانی دعوت میکنم و هرگز از راه نیاکان خود عدول نخواهم کرد .

" چو بر تخت نشست بهرام گور - برو آفرین کرد بهرام و حور - پرستش گرفت آفریننده را - جهاندار بیدار و بیننده را - خداوند پیروزی و برتری - خداوند افزونی و کمتری - چنین گفت بهرام با مهتران - که ای نامداران و نیک اختران - به یزدان بگردیم و رامش کنیم - ننازیم دل و از این جهان بر کنیم - همه بندگانیم و ایزد یکی ست - پرستش جز او را سزاوار نیست - نیم خواستار سرای سپنج - نه از بازگشتن به تیمار و رنج - بکوشش بجویم خرم بهشت - خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت - ششم گفت بر مردم زیر دست - مبادا که جویم هرگز شکست - سپه را از دشمن تن آسان کنیم - بد اندیشگان را هراسان کنیم - نشستم بر این تخت فرخ پدر - بر آئین طهمورث دادگر - جز از راستی نیست با هر کسی - اگر چه از او کژی آید بسی - بداد از نیاکان فزونی کنم - شما را به دین رهنمون کنم - بر آیئن زرتشت پیغمبرم - ز راه نیاکان خود نگذرم "

بهرام و پیدا کردن گنج جمشید و تقسیم آن با مردم ایران :

به گفته فردوسی بزرگ که خود او از زندگی نامه ساسانی ها ( خدای نامه ) برداشت کرده است شاهنشاهی بهرام همزمان با پیدا کردن گنجهای بسیاری از زیر دل خاک شد . این گنجها که به گنجهای جمشید شاه نصبت داده شده است که احتمالا همان خزانه های سلطنتی کورش و داریوش بوده است نصیب بهرام شد و کارگزان وی آنها را از زیر خاک بیرون آوردند . به فرمان بهرام شاه مردم نیز باید در تقسیم این ثروت ملی حضور داشته باشند و او خودش میگوید من نیاز به گنج ندارم زیرا جوان و تندرست هستم و با کار و کوشش و نبرد با بیگانگان و متجاوزان به خاک ایران ثروتهای زیادی کسب خواهم کرد . پس کسانی به این گنجها نیاز داردند که مستضعف و از قشر فقیر جامعه هستند . کسانی که از کار افتاده هستند و قادر به کار کردن نیستند . زنان بیوه و کودکان یتیم باید سهم داشته باشند . در ضمن این یک منبع ملی است و همگان باید در آن سهیم باشند و من برای گذاشتن نام نیک از خودم بر جای برای آیندگان این کار را میکنم و نیازی به این گنج ندارم :

" زگنجی که جمشید بنهاد پیش - چرا کرد باید مرا گنج خویش - اگر نام باید پیدا کنم - به داد و به شمشیر گنج ها کنم - همه خواسته سر به سر همچنان - بیاید شمردن برسم کیان - فروشید گوهر به زر و سیم - زن بیوه و کودکان یتیم - تهی دست مردم که دارند نام - گسسته دل از نام و آرام کام - ز ویران و آباد گرد آورید - و از آن پس یکایک همه بشمرید - کسی که اندوه وامست نیز - از این گنج باید که باشدش چیز - ببخشید دینار و گنج و درم - بمژده روان جهاندار جم - مرا تا جوان باشم و تندرست - چرا بایدم گنج جمشید جست "

اندرز بهرام گور به کارگزاران دولتی ایران :
بهرام گور پس از جلوس بر تخت شاهنشاهی کارگزاران دولتی خود را نصیحت میکند و میگوید مبادا بر مردم تنگدست و ضعیف سختگیری کنید . سعی کنید در جهت نیکی به مردم قدم بردارید زیرا این جهان به کسی باقی نیست و همگان رفتنی هستیم . بی آزار باشید و به مردم و همسایگان نیکی کنید . من برای راحتی مردم رنج تن را تحمل میکنم و دوست دارم مردم در همه حال شاد باشند زیرا دین زرتشت مرا فرمان به شاد بودن میدهد و دوست دارم مردمانم شاد زندگی کنند . از یزدان پرستی دور نشوید که تنها اوست که یاری دهنده ماست . خرد و دانش را برای مردم هدیه کنید و دانش پژوهان را قدرت دهید تا مردم آگاه شوند . خردمندان و عاقلان را از بارگاه من دور نکیند که آگاه بودن مردم مایه خوشبختی من است . از بودجه کشور برای نیازمندان بردارید و آنان را بی نیاز کنید مخصوصا خردمندان را بال و پر دهید تا دیگران را فرهنگ دهند . سعی کنید رنجهای مردم را کم کنید زیرا این وظیفه ماموران پادشاه است و به جای غم و اندوه آنان - شادی و نشاط و زندگی خوش هدیه بیاورید .

که گیتی نماند به کس - بی آزاری و داد جوید و بس - بر این گفته ها بر نشانه منم - سر راستی را بهانه منم - به دانش روانرا توانگر کنید - خرد را همان بر پسر افسر کنید - ز چیز کسان دور داری دوست - بی آزار باشید و یزدان پرست - بکوشید و و پیمانها مشکنید - پی و بیخ و پیوند بد برکنید - مجوئید آزار همسایگان - بویژه بزرگان و پرمایگان - به یزدان پناهید و فرمان برید - به پاکی گرائید و نیکی کنید - دل و پشت خواهندگان مشکنید - بدین عهدتان شادمانی کنید - ابر کهتران مهربانی کنید - هم از گنج ما بی نیازی دهید - خردمند را سر افرازی دهید - بکوشید تا رنجها کم کنید - دل غمناکان شاد و خرم کنید "

آرامگاه شاهنشاه بهرام در شهر شوش :
مرگ بهرام گور نیز با افسانه همراه است زیرا بدون تردید اینها حاکی از خاطراتی نیکی که از خود برجای گذاشته بود است . عده ای میگویند او در هنگام شکار گورخر درگذشت - عده ای دیگر میگویند او در شکارگاهی در اطراف اسپهان در باتلاقی فرو رفت ( در سال 440 میلادی ) - عده ای از جمله تاریخ طبری مینویسد که او در آخرین سالهای سلطنت سخنرانی کرد و به بزرگان و کارگزان حکومتی ایران هشدار داد - اگر از راه راست و نیکویی به مردم عدول کنید مطمئن باشید که همچون پدرم و حتی سختر از آن با شما برخورد خواهم کرد به همین جهت او در یک توطئه بزرگان دولتی کشته شد . ولی این روایت که بزرگان مخالفتی با وی کرده باشند بدست نیامده است . روایتهای شده است که بهرام پس از مرگ جسدش مومیایی شده بود . در سال 19 هجری که سپاه اسلام ایران را فتح کرد و به شوش رسیدند و در آنجا تابوتی زرین با رخت پرشکوه و یک انگشتری با نقش دو شیر ( که به سلطنت بهرام بازمیگردد . زیرا او برای جلوس بر تخت موظف شده بود تاج ایران را از میان دو شیر بر دارد و از آن پس به وی بهرام شیران نیز می گفتند ) یافتند و ایرانیان به ابوموسی اشعری گفتند که این تابوت برای دانیال نبی است و نباید این مکان را ویران کرد .