-
مدیریت کل سایت
تفسیر سوره بقره
آيه:
الم
ترجمه :
الف لام ميم
تفسیر:
دربارهى حروف مقطّعه، اقوال مختلفى گفته شده است، از جمله:
1- قرآن،معجزهى الهى از همين حروف الفبا تأليف يافته كه در اختيار همه است، اگرمىتوانيد شما نيز از اين حروف، كلام معجزهآميز بياوريد.
2- اين حروف، نام همان سورهاى است كه در ابتدايش آمده است.
3- اين حروف، اشاره به اسم اعظم الهى دارد. [97]
4- اين حروف، نوعى سوگند و قسم الهى است. [98]
5 - اين حروف، از اسرار بين خداوند و پيامبر است. [99] ومطابق بعضى روايات رموزى است كه كسى جز خداوند نمىداند. [100]
امّا شايد بهترين نظر همان وجه اوّل باشد. زيرا در ميان صد و چهارده سورهقرآن، كه 29 سوره آن با حروف مقطّعه شروع مىشود، در بيست و چهار مورد بعداز اين حروف، سخن از قرآن و معجزه بودن آن است. چنانكه در اين سوره بهدنبال «الم»، «ذلك الكتاب» آمده و به عظمت قرآن اشاره شده است.
در آغاز سوره شورى نيز حروف مقطّعهى «حم عسق» آمده است كه بعد از آنمىفرمايد: «كذلك يُوحى اليك والى الّذين مِن قبلك اللّه العزيزُ الحكيم»خداوندِ عزيز و حكيم، اين چنين بر تو و پيامبران پيش از تو وحى مىكند.يعنى وحى خداوند نيز با استفاده از همين حروف است. حروفى كه در دسترس همهافراد بشرى است. البتّه خداوند با اين حروف، كتابى نازل كرده كه معجزهاست. آيا انسان نيز مىتواند چنين كتابى فراهم كند؟!
آرى، خداوند از حروف الفبا، كتاب معجزه نازل مىكند، همچنان كه از دل خاكصدها نوع ميوه و گل و گياه مىآفريند و انسان مىسازد. ولى نهايتِ هنرمردم اين است كه از خاك و گل، خشت و آجر بسازند!
97) تفسير نورالثقلين.
98) بحار، ج 88، ص 7.
99) بحار، ج 89، ص 384.
100) تفسير مجمعالبيان.
_________________
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه :
ذَ لِكَ الكِتَبُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِّلْمُتَّقِينَ
ترجمه :
آن كتاب (با عظمت كه) در (حقّانيت) آن هيچ ترديدى راه ندارد، راهنماى پرهيزگاران است.
تفسیر:
«لاريب فيه» يعنى در اينكه قرآن از سوى خداست، شكّى نيست. زيرا مطالب آن به گونهاى است كه جايى براى اين شكّ وترديد باقى نمىگذارد واگر شكّى در كار باشد، بخاطر سوءظن وروحيّه لجاجت افراد است. چنانكه قرآن مىفرمايد: «فهم فى رَيبهم يَتردّدون» [101] آنان در شكّى كه خود ايجاد مىكنند، سردرگم هستند.
هدف قرآن، هدايت مردم است و اگر به مسائلى از قبيل خلقتِ آسمانها و زمين و گياهان و حيوانات و... اشاره كرده به خاطر آن است كه توجّه مردم به آنها، موجب توجّه به علم و قدرت و حكمت خداوند گردد. [102]
قرآن وسيله هدايت همه مردم است؛ «هدىً للنّاس» [103] همانند خورشيد بر همه مىتابد، ولى تنها كسانى از آن بهره مىجويند كه فطرتِ پاك داشته و در برابر حقّ خاضع باشند؛ «هدىً للمتّقين» همچنان كه نور خورشيد، تنها از شيشهى تميز عبور مىكند، نه از خشت وگِل. لذا فاسقان [104] ، ظالمان [105] ، كافران [106] ، دلمردگان، مسرفان و [107] تكذيب كنندگان [108] از هدايت قرآن بهرهمند نمىشوند.
سؤال: اين آيه درباره قرآن ومطالب آن مىفرمايد: «لاريب فيه» شكّى در آن نيست. در حالى كه خود قرآن شكّ وترديد مخالفان را در اين باره بيان مىدارد: يك جا مىفرمايد: «انّنا لفى شكّ ممّا تَدعونا اليه مُريب» [109] ما درباره آنچه ما را به آن مىخوانى، در شكّ هستيم. و در مورد شكّ در وحى ونبوّت نيز مىخوانيم: «بل هم فى شك من ذكرى» [110] دربارهى قيامت نيز آمده: «لنعلم من يؤمن بالاخرة ممن هو منها فى شك» [111] بنابراين چگونه مىفرمايد: «لاريب فيه» هيچ شكّى در قرآن ومحتواى آن نيست؟
پاسخ: مراد از جمله «لا ريب فيه» آن نيست كه كسى در آن شكّ نكرده و يا شكّ نمىكند، بلكه منظور آن است كه حقّانيت قرآن به قدرى محكم است كه جاى شكّ ندارد و اگر كسى شكّ كند به خاطر كور دلى خود اوست. چنانكه در آيه 66 سوره نمل مىفرمايد: «بل هم فى شك بل هم منها عمون» [112]
101) توبه، 45.
102) در قرآن به موضوعات طبيعى، كيهانى، تاريخى، فلسفى، سياسى و صنعتى اشاراتى شده، ولى هدف اصلى هدايت است.
103) بقره، 185.
104) لايهدى القوم الفاسقين« توبه، 80.
105) لايهدى القوم الظالمين« مائده، 51.
106) لايهدى القوم الكافرين« مائده، 67.
107) لايهدى من هو كاذب كفار« زمر، 3.
108) لايهدى من هو مسرف كذاب« غافر، 28.
109) هود، 62.
110) ص، 8.
111) سبأ، 21.
112) نخبة التفاسير به نقل از آيةاللَّه جوادى.
نکته ها:
1- قرآن در عظمت، مقامى بس والا دارد. «ذلك» [113]
2- قرآن در زمان حيات پيامبر جمعآورى وبه صورت كتاب شده است.«الكتاب»
3- راهنما بايد در روش دعوت و محتواى برنامه خود، قاطع و استوار باشد. جملهى «لاريب فيه» نشانگر استوارى و استحكام قرآن است.
4- توانِ قرآن بر هدايت پرهيزكاران، خود بهترين دليل بر اتقان و حقّانيت آن است. «هدى للمتقين»
5 - قرآن، مايه هدايت خالص و بدون هيچگونه ضلالت و سردرگمى است. «لاريب فيه هدى...»
6- تنها افراد پاك وپرهيزكار، از هدايت قرآن بهرهمند مىشوند. «هدى للمتقين» هركس كه ظرف دلش پاكتر باشد، بهرهمندى و نورگيرى او بيشتر است. [114]
113) در ادبيات عرب، »ذلك« اسم اشاره به دور است. در اينجا به قرآن كه در پيش روى ماست، با »ذلك« اشاره مىكند كه حكايت از عظمتِ دست نايافتنى قرآن مىكند.
114) هدايت داراى مراحل و قابل كم و زياد شدن است. »والذين اهتدوا زادهم هدى«
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه :
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّارَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ
ترجمه:
(متّقين) كسانى هستند كه به غيب ايمان دارند و نماز را به پاى مىدارند و از آنچه به آنان روزى دادهايم، انفاق مىكنند.
تفسیر:
قرآن، هستى را به دو بخش تقسيم مىكند: عالم غيب [115]و عالم شهود. متّقين به كلّ هستى ايمان دارند، ولى ديگران تنها آنچه راقبول مىكنند كه برايشان محسوس باشد. حتّى توقّع دارند كه خدا را با چشمببينند و چون نمىبينند، نمىخواهند به او ايمان آورند. چنانكه برخى بهحضرت موسى گفتند: «لن نؤمن لك حتّى نَرى اللّه جهرة» [116] ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم، مگر آنكه خداوند را آشكارا مشاهده كنيم.
اين افراد دربارهى قيامت نيز مىگويند: «ما هى الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الاّ الدّهر» [117] جز اين دنيا كه ما در آن زندگى مىكنيم، دنياى ديگرى نيست، مىميريم و زنده مىشويم و اين روزگار است كه ما را از بين مىبرد.
چنين افرادى هنوز از مدار حيوانات نگذشتهاند و راه شناخت را منحصر بهمحسوسات مىدانند و مىخواهند همه چيز را از طريق حواسّ درك كنند.
متّقين نسبت به جهان غيب ايمان دارند، كه برتر از علم و فراتر از آن است.در درونِ ايمان، عشق، علاقه، تعظيم، تقديس و ارتباط نهفته است، ولى درعلم، اين مسائل نيست.
115) غيب به خداوند متعال، فرشتگان، معاد و حضرت مهدى عليه السلام اطلاق شده است.
116) بقره، 55.
117) جاثيه، 24.
نکته ها:
1- ايمان، از عمل جدا نيست. در كنار ايمان به غيب، وظايف و تكاليف عملى مؤمن بازگو شده است. «يؤمنون... يقيمون... ينفقون»
2- اساسىترين اصل در جهانبينى الهى آن است كه هستى، منحصر به محسوسات نيست. «يؤمنون بالغيب»
3- بعد از اصل ايمان، مهمترين اصل عملى، اقامهى نماز و انفاق است.«يؤمنون... يقيمون... ينفقون» (در جامعهى الهى كه حركت وسير الى اللّهدارد، اضطرابها و ناهنجارىهاى روحى و روانى و كمبودهاى معنوى، با نمازتقويت و درمان مىيابد و خلأهاى اقتصادى و نابسامانىهاى ناشى از آن، باانفاق پر و مرتفع مىگردد.)
4- برگزارى نماز، بايد دائمى باشد نه موسمى و مقطعى. «يقيمون الصلوة» [118]
5 - در انفاق نيز بايد ميانهرو باشيم. «ممّا رزقناهم» [119]
6- از هرچه خداوند عطا كرده (علم، آبرو، ثروت، هنر و...) به ديگران انفاق كنيم. «ممّا رزقناهم ينفقون» [120] امام صادق عليه السلام مىفرمايد: از آنچه به آنان تعليم دادهايم در جامعه نشر مىدهند. [121]
7- انفاق بايد از مال حلال باشد، چون خداوند رزق [122] هر كس را از حلال مقدّر مىكند. «رزقناهم»
8 - با انفاق كردن مغرور نشويم. اگر باور كنيم كه همه نعمتها از خداست، بهتر مىتوانيم قسمتى از آنرا انفاق كنيم. «ممّا رزقناهم»
118) يقيمون« فعل مضارع است و فعل مضارع دلالت بر استمرار و دوام دارد.
119) ممّا«، )مِن ما( است و يكى از معانى »مِن« بعض است. يعنى بعضى از آنچه روزى كردهايم )نه همه را( انفاق مىكنند.
120) در اينگونه موارد كلمه »ما« در ادبيات عرب به معناى هر چيز است.
121) بحار، ج 2، ص 17.
122) رزق«، به نعمت دائمى كه براى ادامهى حيات طبق احتياج دادهمىشود، اطلاق مىگردد و قيد تداوم و به اندازهى احتياج، آن را ازمفاهيمِ احسان، اعطاء، نصيب، اِنعام و حظّ، جدا مىكند. التحقيق فى كلماتالقرآن، ج4، ص 114.
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه :
وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْأَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
ترجمه :
و آنان به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران) نازل گريده، ايمان دارند و هم آنان به آخرت (نيز) يقين دارند.
تفسیر:
ابزار شناخت انسان، محدود به حس و عقل نيست، بلكه وحى نيز يكى از راههاىشناخت است كه متّقين به آن ايمان دارند. انسان در انتخاب راه، بدون راهنمادچار تحيّر و سرگردانى مىشود. بايد انبيا دست او را بگيرند و با منطق ومعجزه و سيرهى عملى خويش، او را به سوى سعادت واقعى راهنمايى كنند.
از اين آيه و دو آيه قبل بدست مىآيد كه خشوع در برابر خداوند متعال)نماز) و داشتن روحيّه ايثار و انفاق و تعاون و حفظ حقوق ديگران و اميد بهآيندهاى روشن و پاداشهاى بزرگ الهى، از آثار تقوى است.
نکته ها :
1- ايمان به تمام انبيا و كتب آسمانى، لازم است. زيرا همه آنان يك هدف را دنبال مىكنند. «يؤمنون... بما اُنزل من قبلك»
2- تقواى واقعى، بدون يقين به آخرت ظهور پيدا نمىكند. «بالاخرةهميوقنون»
3- احترام قرآن، قبل از كتب ديگر است. «...بما انزل اليك وما انزل من قبلك...»
4- پيامبر اسلام، آخرين پيامبر الهى است. كلمه «من قبلك» بدون ذكر «من بعدك» نشانهى خاتميّت پيامبر اسلام و قرآن است.
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه :
أُوْلَئِكَ عَلَى هُدىً مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
ترجمه:
تنها آنان از جانب پروردگارشان بر هدايتند و آنان همان رستگاران هستند.
تفسیر:
پاداش اهل تقوى كه به غيب ايمان دارند و اهل نماز و انفاق و يقين به آخرت هستند، رستگارى و فلاح است. رستگارى، بلندترين قلّه سعادت است. زيرا خداوند هستى را براى بشر آفريده [123] و بشر را براى عبادت [124] و عبادت را براى رسيدن به تقوى [125] و تقوى را براى رسيدن به فلاح و رستگارى. [126]
در قرآن، رستگاران داراى ويژگىهاى زير هستند:
الف: كسانى كه در برابر مفاسد جامعه، به اصلاحگرى مىپردازند. [127]
ب: كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند. [128]
ج: كسانى كه علاوه بر ايمان به رسول خدا صلى الله عليه وآله، او را حمايت مىكنند. [129]
د: كسانى كه از بخل دور هستند. [130]
ه: كسانى كه در قيامت از حسنات، ميزانِ سنگين دارند. [131]
رستگارى، بدون تلاش بدست نمىآيد و شرايط و لوازمى دارد، از آن جمله در قرآن به موارد ذيل اشاره شده است:
* براى فلاح و رستگارى، تزكيه لازم است. «قد افلح من زكّيها» [132]
* براى فلاح و رستگارى، جهاد لازم است. «جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون» [133]
* براى فلاح و رستگارى، خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زكات، پاكدامنى، عفت، امانتدارى، وفاى به عهد و دوام و پايدارى در نماز، لازم است.
123) خلق لكم ما فى الارض جميعاً« بقره، 29.
124) و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون« ذاريات، 56.
125) اعبدوا ربّكم... لعلكم تتقون« بقره، 21.
126) واتقوا اللَّه لعلكم تفلحون« مائده، 100.
127) آلعمران، 104.
128) آلعمران، 104.
129) اعراف، 157.
130) حشر، 9.
131) اعراف، 8.
132) شمس، 9.
133) مائده، 35.
نکته ها:
1- هدايتِ خاص الهى، براى مؤمنان واقعى تضمين شده است. «هدًىمنربّهم»
2- ايمان وتقوا، انسان را به فلاح ورستگارى مىرساند. «للمتقين، يؤمنون، المفلحون»
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه :
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ
ترجمه:
همانا كسانى كه كفر ورزيدهاند، براى آنها يكسان است كه هشدارشان دهى يا هشدارشان ندهى. آنها ايمان نخواهند آورد.
تفسیر:
قرآن، بعد از متّقين، كفّار را معرّفى مىكند. آنها كه در گمراهى و كتمانِ حقّ، چنان سرسختند كه حاضر به پذيرش آيات الهى نيستند. [134]چنانكه گروهى از آن كافران معاند، در برابر دعوت پيامبران، زبان قال وحالشان اين بود: «سواء علينا أوَعَظتَ ام لم تكن من الواعظين» [135] براى ما وعظ و نصيحت تو اثرى ندارد، فرقى ندارد كه پند دهى يا از نصيحت دهندگان نباشى.
اگر زمينه مساعد ومناسب نباشد، دعوت انبيا نيز مؤثّر واقع نمىشود.
باران كه در لطافت طبعش، خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار، خَس
134)كفر«، به معناى پوشاندن و ناديده گرفتن است. به كشاورز و شب، كافرمىگويند. چون كشاورز دانه و هسته را زير خاك مىپوشاند و شب فضا را دربرمىگيرد. كفران نعمت نيز به معنى ناديده گرفتن آن است. شخص منكر دين، بهسبب اينكه حقايق و آيات الهى را كتمان مىكند و يا ناديده مىگيرد، كافرخوانده شده است.
135) شعراء، 136جواب قوم هود در برابر آن حضرت.
نکته ها:
1- لجاجت و عناد و تعصّب جاهلانه، انسان را جماد گونه مىكند. «سواء عليهم»
2- روش تبليغ براى كفّار، انذار است. اگر انذار و هشدار در انسان اثرنكند، بشارت و وعدهها نيز اثر نخواهند كرد. «سواء عليهم ءانذرتهم ام لمتُنذرهم»
3- انتظار ايمان آوردنِ همهى مردم را نداشته باشيد. [136] «...لا يؤمنون»
136)در آيهى 103 سوره يوسف مىفرمايد: »وما اكثر النّاس ولو حَرصتَ بمؤمنين«هر چند آرزومند و حريص باشى، بسيارى از مردم ايمان نخواهند آورد.
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه :
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَرِهِمْ غِشَوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
ترجمه:
خداوند بر دلها و برگوش آنان مهر زده است و در برابر چشمانشان پردهاى است و براى آنان عذابى بزرگ است.
تفسیر:
مُهر بدبختى كه خداوند بر دل كفّار مىزند، كيفر لجاجتهاى آنان است. چنانكه مىخوانيم: «يطبع اللَّه على كلّ قلب متكبّر جبّار» [137]خدا بر دل افراد متكبّر و ستمپيشه، مهر مىزند. و در آيه 23 سورهى جاثيهنيز مىخوانيم: خداوند بر دل كسانى كه با علم و آگاهى به سراغ هواپرستىمىروند مهر مىزند. بنابراين مهر الهى نتيجهى انتخاب بدِ خود انسان است،نه آنكه يك عمل قهرى و جبرى از طرف خدا باشد.
مراد از قلب در قرآن، روح و مركز ادراكات است. سه نوع قلب را قرآن معرّفى مىكند: قلب سليم، قلب منيب و قلب مريض.
ويژگىهاى قلب سليم
الف: قلبى كه در آن جز خدا نيست. «ليس فيه احد سواه» [138]
ب: قلبى كه پيرو راهنماى حقّ، توبه كننده از گناه و تسليم حقّ باشد. [139]
ج: قلبى كه از حبّ دنيا، سالم باشد. [140]
د: قلبى كه با ياد خدا، آرام مىگيرد. [141]
ه: قلبى كه در برابر خداوند، خاشع است. [142]
البتّه قلب مؤمن، هم با ياد خداوند آرام مىگيرد و هم از قهر او مىترسد. «اذا ذُكر اللّه وَجِلَت قلوبهم» [143] همانند كودكى كه هم به والدين آرام مىگيرد و هم از آنان حساب مىبرد.
ويژگىهاى قلب مريض
الف: قلبى كه از خدا غافل است ولايق رهبرى نيست. «لاتطع من اغفلنا قلبه» [144]
ب: دلى كه دنبال فتنه و دستاويز مىگردد. «فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة» [145]
ج: دلى كه قساوت دارد. «جعلنا قلوبهم قاسية» [146]
د: دلى كه زنگ گرفته است. «بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» [147]
ه: دلى كه مهر خورده است. «طبع اللّه عليها بكفرهم» [148]
ويژگى قلب منيب
قلب منيب، آن است كه بعد از توجّه به انحراف وخلاف، توبه وانابه كرده و بهسوى خدا باز گردد. ويژگى بارز آن تغيير حالات در رفتار وگفتار انسان است.
خداوند در آيات قرآنى، نه صفت براى قلب كفّار بيان كرده است:
الف: انكار. «قُلوبُهم مُنكِرة» [149]
ب: تعصّب. «فى قلوبهم الحَميّة» [150]
ج: انحراف. «صَرفَ اللّه قُلوبهم» [151]
د: قساوت. «فَويلٌ لِلقاسيَة قلوبهم» [152]
ه : موت. «لا تَسمعُ المَوتى» [153]
و: زنگار. «بَل رانَ على قلوبهم» [154]
ز: مرض. «فى قلوبهم مَرض» [155]
ح: ضيق. «يجعلْ صَدره ضَيّقاً» [156]
ط: طبع. «طَبع اللّه عليها بكفرهم» [157]
قلب انسان، متغيّر است. لذا مؤمنان اينچنين دعا مىكنند: «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا» [158]خدايا! دلهاى ما را بعد از آنكه هدايت نمودى، منحرف مساز. امام صادق عليهالسلام مىفرمودند: اين جمله (آيه) را زياد بگوييد و خود را از انحرافاتدرامان ندانيد. [159]
137) مؤمن، 35.
138) نورالثقلين، ج4، ص57.
139) نهجالبلاغه، خطبه 214.
140) تفسير صافى.
141) فتح، 4.
142) حديد، 16.
143) انفال، 2.
144) كهف، 28.
145) آلعمران، 7.
146) مائده، 13.
147) مطففين، 14.
148) نساء، 155.
149) نحل، 22.
150) فتح، 26.
151) توبه، 127.
152) زمر، 22.
153) روم، 52.
154) مطففين، 14.
155) بقره، 14.
156) انعام، 125.
157) نساء، 155.
158) آلعمران، 8.
159) تفسير نورالثقلين، ج1، ص319.
نکته ها:
1- درك نكردن حقيقت، بالاترين كيفر الهى است. «ختم اللَّه على قلوبهم»
2- كفر و الحاد، سبب مهر خوردن دلها و گوشهاست. «الذين كفروا... ختم اللَّه»
3- در اثر كفر، امتيازات اساسى انسان (درك حقايق و واقعيّات) سلب مىشود. «الّذين كفروا... ختم اللَّه»
4- كيفر الهى، متناسب با عمل ماست. «الّذين كفروا... ختم اللَّه» جزاى كسىكه حقّ را فهميد وبر آن سرپوش گذاشت، آن است كه خدا هم بر چشم، گوش، روح وفكرش سرپوش گذارد. در واقع انسان، خود عامل بدبختى خويش را فراهم مىكند.امام رضا عليه السلام فرمود: مُهر خوردن، عقوبت كفر آنهاست. [160]
160) تفسير نورالثقلين، ج1، ص27.
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه :
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوِمِ الاَْخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ
ترجمه:
وگروهى از مردم كسانى هستند كه مىگويند: به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم، در حالى كه مؤمن نيستند.
تفسیر:
در آغاز اين سوره، براى معرّفى مؤمنان چهار آيه و براى شناسايى كفّار دوآيه آمده است. در اين آيه و آيات بعد كه شمار آن سيزده آيه است، گروه سومىرا معرّفى مىكند كه منافق هستند. اينان نه ايمان گروه اوّل را دارند و نهجرأت و جسارت گروه دوم را در ابراز كفر. منافق، همانند موش صحرايى است كهبراى لانهاش دو راه فرار قرار مىدهد، يكى از آن دو را باز مىگذارد و ازآن رفت و آمد مىكند و ديگرى را بسته نگه مىدارد. هر گاه احساس خطر كندبا سر خود راه بسته را باز كرده و مىگريزد. نام سوراخ مخفى موش «نافقاء»است كه كلمه منافق نيز از همين واژه گرفته شده است. [161]
نفاق، داراى معناى گستردهاى است كه هركس زبان وعملش هماهنگ نباشد، سهمىاز نفاق دارد. در حديث مىخوانيم: اگر به امانت خيانت كرديم و در گفتاردروغ گفتيم و به وعدههاى خود عمل نكرديم، منافق هستيم گرچه اهل نماز وروزه باشيم. [162]
نفاق، نوعى دروغِ عملى و اعتقادى است و رياكارى نيز نوعى نفاق است. [163]
161) قاموس و مفردات.
162) سفينةالبحار، ج2، ص605.
163) تفسير نمونه.
نکته ها:
1- ايمان، يك مسئله قلبى است وبه اظهارات انسان بستگى ندارد. «ماهم بمؤمنين»
2- اساس ايمان، ايمان به مبدأ و معاد است. «آمنا باللَّه و باليوم الآخر»
3- خداوند از درون انسان، آگاه است. «وما هم بمؤمنين»
(8)
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه 9:
يُخَدِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخْدَعُونَ إِلّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ
ترجمه :
(منافقان به پندار خود) با خداوند و مؤمنان نيرنگ مىكنند در حالى كه جز خودشان را فريب نمىدهند، امّا نمىفهمند!
تفسیر:
«شعور» از ريشهى «شَعر» به معناى مو مىباشد. كسى كه داراى فهم دقيق وموشكافانه باشد، اهل درك و شعور است. بنابراين منافق گمان مىكند كهديگران را فريب مىدهد، زيرا درك درست ندارد. «لايشعرون»
مراد ازحيله ومكر منافقان با خدا، يا خدعه ونيرنگ آنان با احكام خدا و دين الهىاست كه آنرا مورد تمسخر و بازيچه قرار مىدهند و يا به معناى فريبكارىنسبت به پيامبر خداست. يعنى همانگونه كه اطاعت و بيعت با رسولخدا، اطاعتو بيعت با خداست [164]، خدعه با رسولخدا به منزله خدعه با خدا مىباشد كه روشن است اينگونهفريبكارى و نيرنگ بازى با دين، خدعه و نيرنگ نسبت به خود است. چنانكه اگرپزشك، دستور مصرفِ دارويى را بدهد و بيمار به دروغ بگويد كه آنها را مصرفكردهام، به گمان خودش پزشك را فريب داده و در حقيقت خود را فريب داده استو فريب پزشك، فريب خود اوست.
برخورد اسلام با منافق، همانند برخوردمنافق با اسلام است. او در ظاهر اسلام مىآورد، اسلام نيز او را در ظاهرمسلمان مىشناسد. او در دل ايمان ندارد و كافر است، خداوند نيز در قيامتاو را با كافران محشور مىكند.
در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مىخوانيم: رياكارى، خدعه با خداوند است. [165]
قرآن، بازتاب كار نيك و بد انسان را براى خود او مىداند. چنانكه در اينآيه مىفرمايد: خدعه با دين، خدعه با خود است نه خدا. و در جاى ديگرمىفرمايد: «اِن أحسنتم أحسنتم لانفسكم و اِن أسأتم فلها» [166]اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كردهايد و اگر بدى كنيد، باز هم به خود. و يادر جاى ديگر مىفرمايد: «ولا يَحيق المَكر السيّىء الاّ بَاهلِه» [167] نيرنگ بد، جز سازندهاش را فرا نگيرد.
164)من يطع الرّسول فقد اطاع اللّه« هركس از رسول پيروى كند، قطعاً از خداپيروى كرده است. نساء، 80. »انّ الّذين يُبايعونك انّما يبايعون اللّه«كسانى كه با تو بيعت كنند، همانا با خدا بيعت نمودهاند. فتح، 1.
165) تفسير نورالثقلين.
166) اسراء،7.
167) فاطر، 43.
نکته ها:
1- حيلهگرى، نشانهى نفاق است. «يخادعون اللّه»
2- منافق، همواره درفكر ضربه زدن است. «يخادعون» (كلمه «خدعه» به معناى پنهان كردن امرى واظهار نمودن امر ديگر، به منظور ضربه زدن است.) [168]
3- آثار نيرنگ، به صاحب نيرنگ بر مىگردد. «وما يَخدعون الاّ انفسهم»
4- منافق، بىشعور است ونمىفهمد كه طرف حساب او خداوندى است كه همهى اسرار درون او را مىداند [169] ودر قيامت نيز از كار او پرده برمىدارد. [170] «وما يشعرون» [171]
5 - خدعه و حيله، نشانهى عقل و شعور نيست. [172] «يخادعون... لايشعرون»
168) تفسير راهنما.
169) يعلم خائنة الاعين و ماتخفى الصدور« غافر، 19.
170) يوم تبلى السرائر« طارق، 9.
171) جمله »و ما يشعرون« را دوگونه مىتوان معنا نمود: يكى آنكه شعورندارند كه خدا اسرارشان را مىداند و ديگرى اينكه شعور ندارند كه در حقيقتبه خود ضربه مىزنند.
172) در روايات مىخوانيم: عقل واقعى آن است كه توسط آن، انسان خداوند را بندگى نمايد.
-
3 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
ایه 10:
فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَهُمْ اللَّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ
ترجمه:
در دلهاى منافقان، بيمارى است پس خداوند بيمارى آنان را بيافزايد. و براى ايشان عذابى دردناك است، به سزاى آنكه دروغ مىگويند.
تفسیر:
بيمارى، گاهى مربوط به جسم است، نظير آيهى 185 سوره بقره؛ «ومن كانمريضاً» كه درباره احكام روزه بيماران مىباشد. و گاهى مربوط به روح، نظيراين آيه «فى قلوبهم مرض» كه درباره بيمارى نفاق مىباشد.
داستانمنافق، به لاشه ومردارى بد بو مىماند كه در مخزن آبى افتاده باشد. هر چهآب در آن بيشتر وارد شود، فسادش بيشتر شده و بوى نامطبوع و آلودگى آنافزايش مىيابد. نفاق، همچون مردارى است كه اگر در روح و دل انسان باقىبماند، هر آيه وحكمى كه از طرف خداوند نازل شود، به جاى تسليم شدن دربرابر آن، دست به تظاهر و رياكارى مىزند و يك گام بر نفاق خود مىافزايد.اين روح مريض، تمام افكار و اعمال او را، رياكارانه و منافقانه مىكند واين نوعى افزايش بيمارى است. «فزادهم اللَّه مرضاً»
شايد جملهى «فزادهم اللَّه مرضاً» نفرين باشد. نظير «قاتلهم اللَّه» يعنىاكنون كه در دل بيمارى دارند، خدا بيمارى آنان را اضافه كند.
نکته ها:
1- نفاق، يك مرض روحى ومنافق بيمار است. همانطور كه بيمار، نه سالم است و نه مرده، منافق هم نه مؤمن است و نه كافر. «فى قلوبهم مرض»
2- اصلِ انسان، دل و روح اوست. «زادهم اللَّه»
(حقّ اين بود كه بگويد «فزادها اللَّه مرضاً» يعنى در دل آنان مرض بود،خداوند مرض دلها را زياد نمود. ولى فرمود: مرض خود آنان را زياد نمود. پسقلب انسان، به منزله تمام انسان است. زيرا اگر روح وقلب منحرف شود، آثارشدر سخن و عمل هويداست.) [173]
3- نفاق، رشد سرطانى دارد. [174] «زادهم اللَّه مرضاً»
4- زمينههاى عزّت و سقوط را، خود انسان در خود به وجود مىآورد. «لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون»
5 - دروغگويى، از روشهاى متداول منافقان است. «كانوا يَكذبون»
173) تفسير راهنما.
174) در قرآن، آياتى را مىخوانيم كه در آن اوصاف پسنديدهاى همچون:علم، هدايت و ايمان، قابل افزايش معرّفى شده است. همانند: »زدنى علماً«طه، 114 و »زادتهم ايمانا« انفال، 2 و »زادهم هدى« محمد، 17. همچنين برخىاز امراض و اوصاف ناپسند مانند: رجس، نفرت، ترس و خسارت نيز قابل ازدياددانسته شدهاند. همانند: »زادتهم رجساً« توبه، 125 و »زادهم نفوراً«فرقان، 60 و »مازادوكم الاّ خَبالاً« توبه، 47 و »ولا يزيد الظالمين الاّخساراً« اسراء، 82. با توجّه به آيات مذكور، معلوم مىشود كه سنّت خداوند،آزادى دادن به هر دو گروه خير و شر است. »كلاّ نُمدّ هؤلاء و هؤلاء«اسراء، 20.
-
کاربر روبرو از پست مفید SENATOR سپاس کرده است .
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن