-
مدیریت کل سایت
مثل نور الهی
بسم الله الرحمن الرحیم ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضییء و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شیء علیم .
آیه نور
سوره مبارکه نور را به دلیل همین آیه «سوره نور» میگویند، چون آیه نور در این سوره آمده است اسم آن «سوره نور» شده است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی از آیات مشکله قرآن مجید است و مخصوصا قرآن کریم در آخر همین آیه جملهای ذکر میکند که نشان میدهد این آیه بسیار بسیار قابل تدبر و تامل است و هر کسی به اندازه ظرفیتخود چیزی از این آیه کریمه میفهمد، چون در آخر آیه بعد از ذکر مثل میفرماید: «و یضرب الله الامثال للناس» خدا مثلها را برای مردم ذکر میکند.در بعضی آیات دیگر میفرماید «خدا مثلها را برای مردم ذکر میکند ولی به عمق این مثلها نمیرسند مگر عالمان» .این نشان میدهد که مثلهای قرآن عمقهایی دارد که هر کس نمیتواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیدهام.حال ما به کمک آنچه مفسرین بزرگ گفتهاند و در روایات آمده است، یک سلسله مطالبی درباره این آیه عرض میکنیم.تعبیر آیه این است: « الله نور السموات و الارض» خدا نور آسمانها و زمین است.
با توجه به اینکه آسمانها و زمین که در قرآن ذکر میشود نه به عنوان قسمتی از مخلوقات عالم استبلکه به عنوان همه این مخلوقات و همه مخلوقات علوی و سفلی و غیب و شهادت است، معنای آیه این میشود که خدا نور تمام جهان است.پس در ابتدای این آیه به خداوند متعال کلمه «نور» اطلاق شده است.
آنچه بشر ابتدائا از کلمه «نور» میفهمد همین نورهای محسوس است که هنوز هم صد در صد حقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است، قدر مسلم این است که در جهان ماده یک چیزی به نام «نور» وجود دارد اگر چه از نظر علمی شناخت آن دشوار باشد.
بعضی از اجسام نیرند و نور میپراکنند مثل خورشید، ستارگان، چراغها و لامپهایی که خودمان داریم که اگر این نورها نمیبود جهان سراسر تاریک بود و به اصطلاح «چشم، چشم را نمیدید» ولی این نور که هست فضا روشن است.این را میگویند نور حسی و مادی.
آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است این نور نیست، این نور یکی از مخلوقات خداوند است.در اول سوره مبارکه انعام میخوانیم: «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون» : «سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قرار دهنده نور و ظلمت را...» . خدا خالق این نور است[نه خود این نور].این یک مطلبی است که دیگر از نظر قرآن جای بحث نیست، چون نه تنها خود این نور مخلوق خداستبلکه قرآن دائما درباره منبع این نور یعنی خورشید و ستارگان بحث میکند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهی هستند.اگر کسی درباره خدا چنین تصوری کند که معروف استبه تصور «پیر زنی» -که خیال میکنند خداوند یک قلمبه نور است در بالای عرش و نور را هم چیزی نظیر نور برق و خورشید و غیره تصور میکنند-و واقعا چنین اعتقادی داشته باشد، در توحید و در ایمانش خلل است.این نور چیزی است که ما به چشم میبینیم[در حالی که]قرآن درباره خدا میگوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» (1) خدا به چشم دیده نمیشود.اگر کسی خدا را-العیاذ بالله-موجودی از جنس این نور بداند مسلم در توحیدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و دیدن فرض کرده است (2) .
ولی کلمه نور مصداقش منحصر به نور حسی نیست.لفظ «نور» وضع شده استبرای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد.ما به نور حسی از آن جهت «نور» میگوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیدا کننده باشد میتوانیم به آن «نور» بگوییم -و میگوییم-و لو اینکه جسم نباشد، حسی نباشد. مثلا درباره علم میگوییم «علم نور است» و در حدیث است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» (3) حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن و روشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن میکند.اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم از نوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم «نور» میگوییم، به عقل «نور» میگوییم.عقل خودش یک نور است.قرآن کریم به ایمان، «نور» اطلاق کرده است: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» (4) : «آیا آنکه مرده بود و ما زندهاش کردیم و برای او نوری قرار دادیم که با آن نور در میان مردم راه میرود...» آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است، ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشید و امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است، چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی میدهد، هدف و مقصد را به انسان نشان میدهد، چون به انسان مقصد میدهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش میکشاند، به ایمان هم «نور» میگوییم.عرفا به خود عشق «نور» میگویند.مولوی میگوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
وقتی که ما نور را به این معنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده، و دیگر بیش از این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل، و به این جهت کاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده، به این معنی درست است که ما خدای متعال را هم «نور» بدانیم. «خدا نور است» یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.
به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمتاند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایر اشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را «پیدا» و «پیدا کننده» کرده است.در آیه قرآن میخوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر..». (5)
خدا ظاهر است، «ظاهر است» یعنی پیداست.خدا خالق اشیاء استیعنی پدید آورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا میبینیم که کلمه «نور» را در دعاها و در روایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کردهاند، نور از اسماء خداست.
در اوایل دعای کمیل دو جمله هست که مؤید همین مطلب است.
عرض میکند به خداوند متعال: «یا نور یا قدوس» ای نور و ای بسیار بسیار منزه و دور از نقص.شاید علت اینکه «یا قدوس» پشتسر عبارت «یا نور» آمده است این است که کسی توهم نکند خدا نور است آن طور که مانویان خیال میکردند، یعنی خدا نور جسمانی است، خدا منزه از این نسبتها است، نور هست ولی نه از این نورها.
در چند جمله قبل جمله عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» تو را قسم میدهیم به نور چهرهات که همه چیز به نور چهره تو روشن است، به فروغ چهره تو همه چیز روشن است.
به قدری این تعبیر، عالی و لطیف و عارفانه است که من نمیتوانم برایش نظیری پیدا کنم.تعبیر خیلی عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» .
عرفا و شعرا از «محبوب» تعبیر به «شاهد» میکنند(و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی هم هست).شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است.این تعبیر را میآورند که ای محبوب!تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن میکند، اگر چهره تو نباشد محفل ما تاریک تاریک است.حافظ میگوید:
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
امیر المؤمنین(ع)هم میفرماید: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» تو را سوگند به نور چهرهات که همه چیز به آن روشن است، اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است (یعنی همه چیز به تو روشن است). «همه چیز تاریک است» معنایش این است که هیچ چیز نیست، همه چیز در تاریکی عدم است نه اینکه اشیاء در یک تاریکی هستند نظیر تاریکیای که ما در شب در آن هستیم، اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی «نیستی» هستند.
همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا
روایتی است در توحید صدوق که شخصی غیر مسلمان آمد خدمت امیر المؤمنین علی(ع)و عرض کرد:یا علی!خدا کجاست؟
علی(ع)فرمود:هیزم بیاورید.هیزم آوردند(گویا شب هم بوده است).فرمود آتش بزنید. تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود این نور کجاست؟در کجای اینجاست؟گفت:همه جا.فرمود:این نور، مخلوقی از مخلوقهای خداست، تو نمیتوانی بگویی کجاست، میگویی تا هر جا که روشن کرده همه جا هست، خدا هم همه جا هست و تا هر جا که روشن کرده، [هست]و هر جا که هست او روشن کرده و جا هم جایی است که او روشن کرده و ماوراء ندارد، و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» .
آیا ما میتوانیم به خدا کلمه «نور» را اطلاق کنیم
پس یک بحث این است که آیا ما میتوانیم به خداوند متعال کلمه «نور» را اطلاق کنیم یا نه؟بله، میتوانیم، به دلیل اینکه هم ائمه دین اطلاق کردهاند، هم ظاهر آیه قرآن در اینجا همین است و هم از نظر به اصطلاح دلیل عقلی مانعی ندارد.ولی باید بدانیم که اگر میگوییم خدا نور است، نه مقصود این است که-العیاذ باللهاز نوع نورهای حسی است[چرا]که اینها از مخلوقات خدا هستند، بلکه فقط به معنی این است که ذات الهی ذات پیدا و پیدا کننده است، پیداترین پیداها و روشنترین روشنها اوست و هر چیزی که روشن است، از پرتو او روشن است، هر چیزی که پیداست از پرتو او پیداست.به این معنا خدا نور است.خداست آنچه که پیداستبه خود و به ذات خود، چیزی او را پیدا نکرده است، چیزی است که هر چیز دیگر به او پیداست و به نور او پیداست و از فروغ او پیداست.به این معنا خداوند متعال نور است و میتوانیم به خداوند کلمه «نور» را اطلاق کنیم.
بعلاوه، یک خصوصیات دیگر در نور است و آن مساله هدایت و راهنمایی است که لازمه روشنی است، و یک مساله دیگر که بعد عرض میکنم.
یک نکتهای در اینجا عرض کنم و آن این است که ما به خداوند «نور» میگوییم ولی هرگز «نور اعظم» نمیگوییم که معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است و دیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است، نه، در آنجا که میگوییم خدا نور است[یعنی]همه چیز[غیر او]ظلمت است.بله، به خدا که کاری نداشته باشیم و اشیاء را نسبتبه یکدیگر بسنجیم، یکی نور است و یکی نور نیست، مثلا علم نور است، ایمان نور است، همین قوه باصره نور است، قوه عاقله نور است.خدا به این معنی «نور النور» است (6) . خدا نه نور بزرگتر است، بلکه نور همه نورها است، یعنی همه نورها نسبتبه خداوند، ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها داده است.از اینکه بگذریم اشیاء دیگر هر کدام به سهم خودشان سهمی از نور دارند، ایمان خودش نور است، علم نور است، و از این قبیل.
عرض کردیم که خود قرآن مجید به یک چیزهایی اطلاق «نور» کرده است، از جمله به قرآن اطلاق «نور» کرده که قرآن نور خداست، یعنی نوری است که مخلوق خداست: «قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم» (7)
قرآن نور است و به سوی نور که معرفتخداوند است هدایت میکند، پس معرفة الله، نور است.
اگر از افرادی که فهمشان یک مقدار سطح پایین استبپرسند معنی «الله نور السموات» چیست، خیال میکنند نور حسی [مقصود]است، اما اگر کسی بتواند مطلب را خوب بفهمد به او میگوییم خدا نه تنها نور دهنده است، بلکه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماء خداوند است و معنای نور آن نیست که انسان خیال کند محصور و منحصر به نور حسی است.این جمله اول آیه.
مثلی برای نور خدا
جمله دوم مثلی استبرای نور خدا نه برای خود خدا.اول میفرماید: «الله نور السموات و الارض» خدا خودش نور آسمانها و زمین است:ولی خداوند در مخلوقات خودش نورهایی برای هدایت آنان فرستاده است.
در اینجا مثلی برای «نور خدا» ذکر شده است، آن نوری که به وسیله آن مردم را هدایت میکند، که در این مثل خیلی سخنان گفته شده است، مثل میزند به یکی از آن ابزارهای قدیمی برای نور:
خداوند خانه یا خانههای بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدی را مثال میآورد که در آنجا مشکاتی هست. «مشکات» یعنی چراغدان.مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه میدیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند.چراغی را قرآن مثل میآورد که خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف[مثل]یک قندیل و یا در داخل یک شیشهای قرار گرفته باشد.میدانیم وقتی نور در داخل یک شیشه قرار میگیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس میشوند و یا از جهت اینکه احتراق کاملتر میشود-حال از هر جهت که باشد-نور بیشتر میشود.
آن چراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی در اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون که بهترین روغن برای احتراق بوده است، آن هم بهترین زیتون[استفاده میکند]، زیتونی که خودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویی قبل از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودش میخواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.
در آن زمان در میان مصنوعات بشر چیزی که از هر چیز دیگر روشنتر و نورانیتر و بهترین وسیله باشد همین وسیله بوده است.
خدا برای نور خودش مثل چنین چراغی را که در آنچنان وضعی که از این روغن استفاده میکند و در چنین خانهای باشد آورده است.
بعد میفرماید ما مثلی ذکر میکنیم و تدبرش را به عهده مردم میگذاریم.و ما مکرر عرض کردهایم که داب قرآن دعوت کردن مردم به تفکر است نه تنها از راه اینکه بگوید بروید فکر کنید، بلکه خود قرآن گاهی از یک طرف دعوت به تدبر میکند و از طرف دیگر موضوع را به شکلی ذکر میکند که افکار برانگیخته شوند و درباره آن زیاد فکر کنند تا بهتر به عمق مطلب برسند، بلا تشبیه مثل اینکه شما برای اینکه بخواهید ذهن فرزندتان[ورزیدگی]پیدا کند بعضی از مسائل را به صورت معما برایش طرح میکنید تا او برانگیخته شود و فکرش را به کار بیندازد و بیشتر تامل کند.
نظر غزالی و ابن سینا
با این مثل، همین هدفی که قرآن در نظر داشته در واقع عملی شده، یعنی نه تنها مفسرین وادار شدهاند که درباره این مثل بیندیشند، غیر مفسرین هم درباره این مثل قرآن به فکر فرو رفتهاند که منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت و آن روغنی که خود به خود و بدون آتش میخواهد برافروخته شود و نور بدهد، چیست؟مثلا ابو علی سینا که مفسر نیست و فنش تفسیر نبوده، درباره این آیه فکر کرده و یک چیزی به نظرش رسیده و گفته است.غزالی مفسر نیست ولی یک کتاب درباره این آیه نوشته است.هم غزالی و هم ابن سینا معتقدند که این مثل، مثل انسان است، این نوری که قرآن میگوید: «مثل نور خدا مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد و چراغ در قندیلی قرار گرفته باشد الی آخر» مثل برای انسان است، البته با اختلاف فی الجملهای که بین تقریر بو علی سینا و تقریر غزالی هست.
یکی از کارهای فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی است و فیلسوف در مسائل روانی بیشتر از هر چیزی تکیهاش روی قوه عاقله است و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله اوست و کمال انسان هم فقط کمال قوه عاقله است و سعادت انسان هم در کمال قوه عاقله است، حال چه عقل عملی باشد و چه عقل نظری و در درجه اول عقل نظری.لهذا وقتی قائل شدند که این مثل درباره انسان است، آن را راجع به جوهر اصلی انسان که قوه عاقله است دانستند، آنگاه آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در باب قوه عاقله تشخیص میدادند تطبیق کردند که مثلا مقصود از «مشکات» به قول آنها «عقل هیولانی» است، یعنی عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور از زجاجه و شیشه و آنچه که نور را مضاعف و زیاد میکند مرحله «عقل بالملکه» است، مقصود از مصباح مرحله «عقل بالفعل» است و مقصود از آن درخت، درخت فکر است، تا آخر.حال کار ندارم به اینکه حرف آنها چقدر میتواند درستباشد، میخواهد درستباشد یا نباشد، البته اندکی بعید است.بو علی سینا نمیگوید من تفسیر میکنم، آنچه که خودش در باب مراتب عقل انسان گفته، تعبیرات قرآن را آنجا پیاده کرده بدون اینکه بگوید من میخواهم آیه قرآن را تفسیر کرده باشم، ولی غزالی جوری بیان کرده که خواسته آیه قرآن را تفسیر کرده باشد.
بعضی دیگر گفتهاند خداوند از مثال به مشکات و مصباح و زجاجه، در مجموع یک منظور بیشتر ندارد، یعنی یک نور بسیار بسیار روشن.اگر در شب در یک فضایی مثل این مسجد باشیم که نورانیترین چراغ (8) در آن باشد چه حالتی دارد؟دیگر هیچ شک و ابهام و تردیدی نیست.گفتهاند مقصود آیه این است:نور الهی، هدایت الهی در این حد روشن و واضح و هویداست که چنان چراغی در شب تاریکی در یک فضای در بسته وجود داشته باشد.
در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشان میدهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست.در بعضی از روایات این مثل را مثل انسان دانستهاند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمیکنند، در ایمان انسان پیاده میکنند.این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کردهاند به تن انسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونه قرار میگیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار میگیرد.این مثل را برای انسان ذکر کردهاند ولی از نظر ایمان.
تفسیر این آیه در روایات
در بعضی روایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برای کانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخر آیه میفرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا به وسیله آن مردم را هدایت میکند.در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینه و کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء(ص)است و آن چراغ(مصباح)نور ایمان و نور وحیی است که در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجة» ، چون چراغ را به یک قندیل منتقل میکنند، نظر به جنبه انتقالش دارد و مقصود انتقال (9) نور ایمان و ولایت و اقتباس این نور از پیغمبر(ص)نسبتبه علی(ع)است.مقصود از «زجاجه» علی(ع)است و آن درخت پر برکت که از روغن او اینهمه نورانیتها پیدا شده است ابراهیم(ع)است، و چون در اینجا دارد آن درخت نه شرقی است و نه غربی-روایت میگوید-مقصود این است: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا» ابراهیم نه به راست متمایل بود نه به چپ، نه طریقه انحرافی یهود را داشت و نه طریقه انحرافی مسیحیت را، بلکه بر حق و در جاده حق بود: «و لکن کان حنیفا مسلما» (10) .
پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیر برای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیهای نیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من میگویم.خدا مثلی ذکر کرده برای اینکه تامل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است که هم میتواند مثلی باشد برای هدایتخدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شده استبه یک خانهای که آن خانه، تاریک مطلق نیستبلکه در آن خانه یک چراغ نورانی نورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که[قرآن کریم در آیات دیگر ذکر کرده و]نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خدا هستند، یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند... (11)
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره...
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمتبحثشد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض» و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانهای یا خانههایی را در نظر میگیرد که با چراغی-با همان ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر میکند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.
هر چیزی به خدا شناخته میشود و خدا به ذات خودش
همان طوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازهای مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض میکنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفة الله» یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار میرسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته میشود و خدا به ذات خودش شناخته میشود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع» یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شیء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته میشود و غیر خدا به خدا شناخته میشود» در صورتی که ما این طور فکر میکنیم-و خیال میکنیم که راه منحصر هم این است-میگوئیم ما عالم را به خود عالم میشناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق میشناسیم و خدا را به وسیله مخلوق میشناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته] برای مردم مبتدی این طور است، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانههای خدا میداند، ولی از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا میکند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفتخدا و شناسایی خداست [دستیابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی برخورد میکنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصل هدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمیداند، همه موجودات را بینا و راه یافته میداند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا میکند، در نظام تکوین عرض میکنم (12) .
اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح میکند، از زبان موسی(ع)نقل میکند که وقتی فرعون گفتخدای تو کیست، خدایت را به ما معرفی کن، گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (13) در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی» مطلب دیگری است، یعنی بعد هم هر موجودی را نسبتبه آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.
در سوره اعلی میخوانیم: «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی» (14) .و من در بین مفسرین تنها «فخر رازی» را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین استیک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناختهای «غریزه مانند» هر موجودی را به جلو میکشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت میشود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنی خداوند «غایة الغایات» است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیتخودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته میشود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه» است، یعنی به سوی او راه یافته میشود و مقصد واقع میشود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات و زندگی و شعور میداند.در دو سه آیه بعد تصدیق میکند: «الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض» همین است که: «ان من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (15) .
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق میکند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (16) .
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهان دانستهاند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفتهاند که این دار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانهای است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کردهاند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینها باشد عرض میکنیم.
انواع هدایت
میگویند هدایت چند نوع است: «هدایت طبیعی» که در طبیعتبیجان هم وجود دارد. هدایتحسی» یعنی همین حواس ما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان هست. «هدایت غریزی» که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری میکند. «هدایت عقل» :
خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «هدایت وحی» مینامند.
این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کردهاند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفتهاند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل» دانستهاند که گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی» پیاده کردهاند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات» قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح» همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.
هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهی» است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کردهاند، یکی در مورد هر فرد انسان یعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.
هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی استخصوصا با توجه به آیه بعد که میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم، از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشهای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود میآید که چرا اصلا قرآن این طور تعبیر کرده است، میتوانستبگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد، اما میگوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد میگوید و چراغ در شیشهای.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کردهاند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجهای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة» مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجة» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم است و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیهای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم.
مقصود از «بیوت» چیست ؟
آیه بعد میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» در خانههایی که خدا مجاز شمرده و اجازه داده است که آن خانهها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدا در آن خانهها برده شود، در آن خانههاست که صبحگاهان و شامگاهان مردانی خدا را تسبیح میگویند که در عین اشتغال به کارهای دنیایی-که وظیفهشان هم هست-یک لحظه از خدای خود غافل نمیمانند.مقصود از این «فی بیوت» (در خانههایی) چیست؟شاید همه مفسرین گفتهاند مقصود این است که آن چراغی که ما مثال زدیم، در خانههایی اینچنین باشد.طبعا این سؤال به وجود میآید که آن چراغ را در هر خانهای اگر ذکر میکرد کافی بود، چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانهای باشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین است که آن مثل، مثل انسان است، و در روایتی که در تفسیر صافی نقل میکند فرمودهاند: «هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمة الهدی» (17) این، خانههای پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است، خانههای اکابر معنوی بشر است.حال چه فرق استبین خانهای که مال یکی از اولیاء خدا باشد و خانهای که مال دیگران باشد؟
بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان میدهد و در روایات هم آمده است که مقصود از این خانهها، خانههای گلی و ظاهری نیست، مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست، یعنی اینها انسانهایی هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایات ما هم هست که مقصود از این خانهها آنها هستند.
«قتاده» یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است -البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او در سفری که به مدینه میرود، خدمت امام باقر مشرف میشود و از امام سؤالاتی میکند و جوابهایی میشنود و در مقابل سؤالات امام در میماند و در خودش خیلی احساس حقارت میکند.بعد به امام عرض میکند که من با عالمهای زیادی روبرو شدهام ولی در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده و مضطرب نشدهام. حضرت فرمود میدانی که در مقابل چه کسی قرار گرفتهای؟ «بین یدی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» در مقابل آنهایی قرار گرفتهای که خدا آنان را «بیوت» نامیده است، یعنی این که در مقابل توستیکی از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!تصدیق میکنم که مقصود از آن «بیوت» که در قرآن آمده است، خانههای سنگی و گلی نیست، «خانههای انسانی» است.
تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها
از اینجا یک نکتهای در باب توحید استفاده میشود و آن این است:اعم از اینکه این خانهها را خانههای گلی بگیریم یا خانههای انسانی-که البته مقصود خانههای انسانی است-قرآن میگوید این، خانههایی است که خدا اجازه داده است آن خانهها شانشان بالا باشد، تعظیم شوند، مورد احترام واقع شوند.اگر مقصود خانههای گلی هم باشد، ما میدانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلام تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بیاحترامی به مسجد حرام است، تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجب کفایی استبر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به ما بگوید این بر خلاف اصل توحید است، مسجد گل است و خاک و آجر و سنگ، خود کعبه هم همین طور، چهار تا سنگ روی همدیگر گذاشتهاند و چیز دیگری نیست، مگر سنگ هم میتواند احترام داشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟ میگوییم نه، سنگ هرگز احترام ندارد، خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهت که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد را احترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، [نه تنها]شرک نیست، [بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاص به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را از آن جهت که عابد استبدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد است تعظیم و تجلیل و تکریم کنیم، این شرک است؟نه، این هم عین توحید است. بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه، اینها «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» هستند، همان طور که خدا اجازه تعظیم و احترام خانه گلی را-که معبد است-داده، این خانه انسانی که معبد روح اوست، به درجاتی از آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی که احترام دارد به اعتبار عابدهایش است.کعبه احترام خودش را از ابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد، احترامش را از این دارد که «اول بیت وضع للناس» (18) اول معبد جهان است.چون اول معبد و اول نقطهای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس و ایجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس کعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد.
در روایات شیعه زیاد داریم، در روایات اهل تسنن هم هست که مقصود از این بیوت، همان انسانهایی هستند که واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انسان نگاهش برای خدا باشد، شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن و خوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای خدا باشد، این بدن جز «معبد» اسم دیگری ندارد. ببینید علی علیه السلام در دعای کمیل به خدای خودش چه عرض میکند: «یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتک و الدوام فی الاتصال بخدمتک» پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد، عزم علی را بر این خدمت راسختر کن، به من ببخش این را که جدا از تو بترسم، به من ببخش خدمت «علی الاتصال و بالدوام» را که یک لحظه از من در غیر خدمت نگذرد.این همان چیزی است که او داشت و خدا هم به او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد. کعبه هرگز نمیتواند ادعا بکند که من معبدی نظیر این معبد هستم.
بنابراین «آیه مثل» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کردهاند، آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدایتهای انسانی میدانند، حال یکی در مورد هدایت عقل گفته، یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایتحس هم دانسته است. آن چراغ هدایت در چه خانهای است؟در خانه وجود انسان.هدایت وحی بالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
یک وقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام که واقعا مرد وارستهای بود-خدا رحمتش کند-نقل میکرد که من خیلی خوشم آمد.گفتیک جلسهای بود که به اصطلاح آن جلسه را برای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان کرد و چقدر با ذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه» (19) ستمگرتر از آنکه مانع میشود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟
بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدی استبرای روح او، و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هر شکلی، ظلم و ستم است. یک شکل آن این است که «کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است» و بالاترینش کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجد است.
در این خانهها، صبح و شام[تسبیح خدا میشود].مفسرین گفتهاند مقصود این است که علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا میشود، نه فقط صبح و شام و بقیهاش به غفلت میگذرد. مسبح، چه کسانی هستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله» .مقصود از کلمه «رجال» همان طور که مفسرین گفتهاند این نیست که یعنی «نه زنها» ، بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت» میشود، و بعلاوه عنایت روی این است که یعنی «با همتانی» .گاهی که ما میخواهیم افرادی را با همت ذکر بکنیم کلمه «رجل» میآوریم.این دیگر فرقی نمیکند که از جنس مذکر باشد یا از جنس مؤنث.بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش، آنها را از یاد حق باز نمیدارد.البته تجارت و بیع به عنوان مثال است، یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بنایی و معماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایی که کارشان آنها را از یاد خدا باز نمیدارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشن میشود.قرآن نمیگوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی و معماری و آهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه «وظایف» دستبر میدارند و به ذکر خدا مشغول میشوند، میفرماید آنها که در همان حالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمیکنند، یگانه چیزی که هیچوقت او را فراموش نمیکنند خداست.یک چنین آدمی واقعا بدن او مسجد است، چون همیشه در این بدن یاد خدا و ذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستی که دیگران میکنند او هم میکند، دیگران مثلا پشت میز ادارهشان حاضر میشوند، خدمتی به مردم میکنند، او هم مثل دیگران حاضر میشود و خدمتش را انجام میدهد، یا هر کار دیگری، اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.
ممکن استشما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است که انسان در آن واحد هم به کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگری غافل نباشد؟بله، مخصوصا اگر انسان، کامل بشود که خیلی هست ولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض میکنم:
یک وقتی که برای انسان یک سرور فوق العادهای دست میدهد [یک لحظه از یاد آن غافل نمیماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیرید که طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائما فعالیت میکند و در پی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت میگیرد.او هر کاری که انجام بدهد، یک چیز را هرگز فراموش نمیکند، یک خوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزی که حتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمیشود آن معشوق و محبوب و آن مژدهای است که به او دادهاند.در نقطه مقابل، خدای ناخواسته اگر بر انسان مصیبتبزرگی وارد شود، مثلا پدری یا مادری داغ عزیز ببیند، به هر کاری که خودش را وادار میکند، در عین اینکه آن کار را هم انجام میدهد ولی آن غمی که بر قلبش سایه انداخته هرگز از قلبش دور نمیشود.مؤمن واقعی کسی است که نسبتبه یاد خدا این طور است، آن چیزی را که هرگز فراموش نمیکند یاد خداست، بلکه هر کاری را که انجام میدهد به حکم خدا و به امر خدا انجام میدهد و همان یاد خداست که او را وادار به کار میکند. «معامله گری» وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا میکند نامش میشود «تجارت» ، مثل آنهایی که کارشان تجارت و معامله گری است، ولی یک وقت انسان عملی را به تنهایی[و نه به طور مستمر]انجام میدهد، مثل اینکه شما میخواهید خانهتان را بفروشید، آنوقت دیگر این تجارت نیست، «بیع» است.قرآن مخصوصا از مال دنیا مثال آورده، چون بیش از هر چیز ممکن استسبب غفلت انسان شود: تجارت(داد و ستدهای مختلف)و بیع (یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمیکند و نیز از نماز و از زکات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزی که در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایتبفرماید.
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم لیجزیهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله و الله یرزق من یشاء بغیر حساب .
در آیات پیش به این نتیجه رسیدیم که خداوند متعال اصل همه هدایتهاست و برای نور هدایتخودش مثالی ذکر کرد و فرمود:
«یهدی الله لنوره من یشاء» خدا هر کس را که بخواهد به این نورش هدایت میکند.
یکی از آثار اینکه انسان از نور هدایت الهی استفاده کند این است که عمل انسان ارزش پیدا میکند، یعنی چه؟
انسان یک سلسله اعمال و کارهایی در دنیا انجام میدهد و بلکه تمام زندگی انسان تلاش و حرکت و کار است.شما از اول صبح که بیدار میشوید، چه به خودتان نگاه کنید و چه به مردم دیگر، میبینید همه زندگی تلاش و حرکت و جنبش و دوندگی و کار است.اگر بپرسید برای چه؟البته مقصدها خیلی فرق میکند، ولی همه در نهایت امر یک چیز میخواهند و آن سعادت خودشان است.
انسان بالفطره طالب سعادت خودش است نه طالب شقاوت خودش، و اگر دنبال کارهایی میرود که منجر به شقاوتش میشود، آن کار را نه به قصد اینکه به شقاوت برسد انجام میدهد بلکه در همان حال نیز به خیال خودش سعادتش در این راه است.پس انسان به طور قطع و مسلم از عمل و کار و تلاش خودش، سعادت خودش را طالب است و هیچ کس قصدش این نیست که از تلاش و حرکت و فعالیتش شقاوت نصیبش بشود.البته گاهی انسان تلاشهای زیادی در همین دنیا میکند به خیال اینکه به سعادت نائل بشود، بعد از مدتی خودش میفهمد که تمام این تلاشها بیهوده بوده است و یا میبیند که از این تلاشها نتیجه معکوس گرفته است و اگر تلاش نمیکرد برای سعادتش بهتر بود.
یکی از آثار ایمان به خدا و روشن شدن به نور خدا این است که عمل انسان ارزش واقعی پیدا میکند، یعنی وضعی پیدا میکند که واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان میشود آن هم سعادت ابدی.اینجا مسالهای طرح میشود که در آیه بعد بیشتر بر آن تصریح شده است و آن این است که آیا کار خوب انسان و کار بد انسان بستگی به ایمان انسان دارد، یا ندارد، کار خوب به هر حال خوب و سعادت بخش است و لو انسان به نور الهی روشن نشده باشد و کار بد هم برای انسان به هر حال بد است و لو آنکه انسان ایمان داشته باشد و به نور الهی روشن باشد؟این یک مسالهای است که زیاد مطرح میشود و مخصوصا جوانهای امروز این سؤال را زیاد مطرح میکنند، به این صورت که میگویند چه دلیلی هست و چه لزومی دارد که برای اینکه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود انسان حتما به خدا اعتقاد داشته باشد، مسلمان باشد، ایمان داشته باشد، یا به تعبیری که در این آیات هستبه نور الهی روشن شده باشد، کار خوب به هر حال خوب است، خدا هم که غنی است، پس برای خدا چه فرق میکند که بندهای که کار خوب و یا کار بد میکند او را بشناسد یا نشناسد، خدا چون خداست و بزرگ و عظیم و غنی و بی اعتناست، نباید بین بندگان-چه آن بندهای که او را میشناسد و در درگاه او سر تعظیم فرود میآورد، نماز میخواند و روزه میگیرد، و چه آن بندهای که اساسا او را نمیشناسد و بلکه نسبتبه او مخالف و یاغی است ولی در عین حال اینها هر دو کار خوب میکنند-فرق بگذارد.پس روز قیامت نباید مساله ایمان، حسابی داشته باشد، فقط باید عمل حساب داشته باشد، بنابراین اگر یک آدم مادی مسلک منکر خدا و منکر همه پیغمبران خدا کار خیری کرده، مثلا خدمتی به بشریت کرده است، خدا باید او را به بهشتببرد، همان طور که اگر یک بندهای که او را میشناسد کار خوب بکند، باید او را به بهشتببرد، و غیر از این هم نمیتواند باشد.اگر غیر از این باشد باید بگوییم خدا-العیاذ بالله-مثل آن رؤسایی است که میان افرادی که میآیند تعظیم میکنند و تملقش را میگویند و آن افرادی که پیش او نمیآیند تعظیم کنند و تملق بگویند فرق میگذارد، در صورتی که ما میگوییم رئیس خوب آن رئیسی است که هیچ فرقی میان افراد از این نظر نگذارد، فقط به کار افراد توجه کند، اگر دید کار فرد خوب استبه او پاداش بدهد.این موضوع را خیلی از افراد به صورت اشکال و ایراد سؤال میکنند و من خودم در آخرین بخش کتاب عدل الهی همین مساله را مطرح و مفصل درباره این موضوع بحث کردهام.اکنون به تناسب این سه آیه، مقداری از این مطالب را عرض میکنم.
قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد
این صورت اشکال، و حال آنکه ما میبینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمیکند، روی عمل و ایمان هر دو تکیه میکند.میبینید قرآن همیشه میگوید: «الذین امنوا و عملوا الصالحات» آنان که ایمان دارند و عملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نه به ایمان تنها ات
-
2 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد
این صورت اشکال، و حال آنکه ما میبینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمیکند، روی عمل و ایمان هر دو تکیه میکند.میبینید قرآن همیشه میگوید: «الذین امنوا و عملوا الصالحات» آنان که ایمان دارند و عملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نه به ایمان تنها اتکا میکند-که بگوید اگر ایمانت درستبود دیگر اهل سعادت هستی، عملت هر چه بود، بود-و نه به عمل تنها تکیه میکند که بگوید: «الذین عملوا الصالحات سواء امنوا او لم یؤمنوا» میخواهد ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند، بلکه قرآن میگوید اعمال و عمل صالح هر دو.
البته عدهای هم بودند از آن طرف که میگفتند عمل هیچکاره است و هر چه هست ایمان است.در میان خودمان هم هستند افرادی که عمل را تحقیر میکنند و میگویند عمل در سعادت انسان اثر ندارد و فقط ایمان مؤثر است، عدهای هم از این طرف میگویند باید عمل اثر داشته باشد نه ایمان، و عجیب این است که مدعی هستند خود قرآن هم در بعضی آیات همین مطلب را تایید کرده است، مگر خود قرآن نمیگوید: «ان الله لا یضیع اجر المحسنین» (20)
خدا کار نیکوکاران را ضایع نمیکند، -نمیگوید آن نیکوکار مؤمن باشد یا نباشد-و یا: «انا لا نضیع اجر من احسن عملا» (21) هر کسی که کار خیری بکند ما اجرش را ضایع نمیکنیم.
این سؤال هم بیشتر از اینجا مطرح میشود که میگویند ما افرادی را سراغ داریم که اینها خدمات بزرگی به بشریت کرده و میکنند و حال آنکه مسلمان نیستند و بعضی از آنها نه تنها مسلمان نیستند و ایمان به اسلام و پیغمبر اسلام ندارند، بلکه اساسا به خدا ایمان ندارند و خدا را نمیشناسند.مثلا آن کسی که پنیسیلین را کشف کرد چه خدمتبزرگی به بشریت کرده، چقدر بیماریها بود که قبل از کشف پنیسیلین غیر قابل علاج بو و چقدر کودکان مثلا به همین بیماری دیفتری میمردند و معالجه نمیشدند، اما بعد از کشف پنی سیلین معالجه میشوند.همین طور آن کسی که واکسن ضد کزاز را کشف کرد، و دیگران.آیا میشود گفتخدا عمل این اشخاص را به جرم اینکه ایمان نداشتهاند نادیده میگیرد؟
حال ببینیم قضیه از چه قرار است و مطلب چگونه است.
خدا یک اصلی را در قرآن بیان کرده است که این اصل ما را کاملا روشن میکند و آن اصل این است:در سوره بنی اسرائیل میفرماید:
من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا . (22)
خلاصه این آیهها این است که هر کسی در هر راهی که تلاش کند و به سوی هر مقصدی که برود و فعالیت کند، خدا اجرش را در همان مقصد ضایع نمیکند.خدا این عالم و این دستگاه هستی را به صورت یک دستگاه آماده برای کشت کردن و محصول برداشتن ساخته است.شما از یک مزرعه چه انتظاری دارید؟انتظار دارید که آنچه را کشت میکنید بردارید، اما از مزرعه-هر اندازه مزرعه خوب و عالی باشد-این انتظار غلط است که انسان یک چیزی را کشت کند و چیز دیگری بردارد و این اساسا معنی هم ندارد. شما اگر در یک مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بکارید گندم بر میدارید، جو بکارید جو بر میدارید، درخت میوه بکارید میوه برداشت میکنید، اگر گلابی غرس کنید گلابی بر میدارید و اگر حنظل بکارید حنظل، اگر خار بکارید خار برداشت میکنید و اگر گل بکارید گل.
معنی یک مزرعه عالی و نمونه این نیست که به هر حال گل بدهد اعم از اینکه من خار بکارم یا چیز دیگر، یا برنج و یا گندم محصول بدهد، من ارزن بکارم یا جو.این غلط است.
انسانها در تلاشهایشان مقصدی دارند.درست است که همه طالب سعادت هستند ولی سعادتشان را در چه چیزی جستجو میکنند؟یک وقت هست انسان در این دنیا تلاش میکند، عمل میکند، زحمت میکشد برای محصولی و نتیجهای که میخواهد در همین دنیا بگیرد و اصلا به خدا و آخرت هم کاری ندارد، یعنی بذری که میپاشد فقط بذر دنیایی است، کاری میکند برای نتیجهای در همین دنیا.اما یک وقت هست انسان کاری میکند نه برای نتیجه مادی در این دنیا، بلکه برای اینکه قرب به حق پیدا کند، به خدا نزدیک شود و در جهان دیگر محصولی بردارد.قاعده این است که اگر کسی بذری برای آن جهان کاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذری برای این جهان کاشته است در این جهان به او بدهند.
قرآن میگوید «کلا نمد» ما مدد خودمان را، هم به آنان که خدا خواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از مادیت است میرسانیم و هم به آنها که نمیخواهند تا آنجا بروند و میخواهند محصول و نتیجه را در همین جا بگیرند، با یک تفاوت و آن اینکه چون دنیا دار تزاحم علل و اسباب استخدا تضمین نمیکند که هر کس برای دنیا و مقصد دنیا تلاش کند صددرصد به آن میرسد، چون ممکن استبه موانعی بر بخورد، بذری را بپاشد برای اینکه در دنیا نتیجه بگیرد ولی بذرش در همین جا فاسد و خراب بشود و آفتی به آن برسد، نه افرادش را تضمین میکنیم که به همه صد در صد بدهیم و نه در همه اعمال تضمین میکنیم که در همه اعمال صددرصد بدهیم.بذری که به مقصد دنیاستخیلی از اوقات به آفتبر میخورد، ولی بذری که برای خدا و برای تقرب به حق و برای آخرت پاشیده شود، دیگر تخلف پذیر نیست.آن[بذر]مطابق با مزاج هستی است و تخلف نمیپذیرد، و بلکه بیش از مقداری که شخص کاشته است محصول میدهد.
حال من از شما میپرسم این اصل کلی چطور است؟آیا این اصل کلی یک اصل منطقی ستیا منطقی نیست؟در آیات دیگری هم این مطلب به صورت دیگری آمده است.در سوره شوری میفرماید: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فی الاخرة من نصیب» (23) (اصلا این تعبیر کشت و زراعت کردن از خود قرآن است)هر کسی که بخواهد بذر را به قصد آخرت بپاشد-یک بذر به قصد آخرت، نه اینکه دو جور بذر داریم:بذر دنیا و بذر آخرت، یک بذر با نیت انسان فرق میکند که آن را به نیت آخرت بکارد یا به نیت دنیا-هر کسی که قصدش کشت آخرت باشد به او میدهیم، زیادترش را هم میدهیم و هر کسی هم که قصدش دنیا باشد(نمیگوید که میدهیم و بیشتر از آن چیزی به او میدهیم)او را هم محروم نمیکنیم: «نؤته منها» (24) .
به نظر شما این اصل و این مطلب یک حرف منطقی استیا حرفی است که منطقی نیست؟به نظر نمیرسد که کوچکترین ایرادی بشود به این مطلب گرفت و اگر غیر از این بود منطقی نبود.
حال سخن قرآن در مورد اینکه عمل چه کسی مقبول است و عمل چه کسی مقبول نیست، این است که آن کسی که برای دنیا تلاش میکند حتما هدفی دارد، اگر شهوت و معروفیت است، محبوبیت است، پیشرفت کشورش است، بلند شدن آوازه هم نژادان و مردم کشورش است، به نتیجهاش هم میرسد، اما[در]کاری که برای این مقصد انجام شده است دیگر توقع نداشته باشید که انسان به آن مقصد دیگر برسد، یعنی او کار را کرده نه برای اینکه به خدا نزدیک شود بلکه برای اینکه به مردم نزدیک بشود، به مردم هم نزدیک میشود اما نمیتواند بگوید به خدا هم نزدیک میشود.مگر میشود که آدم راه بیفتد برای یک مسافرتی و مثلا قصدش این باشد که به طرف قم برود ولی به طرف شمال تهران حرکت کند و بعد بگوید من به طرف شمال میروم ولی بالاخره به قم میرسم.این دیگر نمیشود، اگر انسان به طرف شمال حرکت کرد به شمال میرسد و اگر به طرف جنوب حرکت کرد به جنوب میرسد، از هر جادهای که انسان حرکتبکند به نهایت آن جاده میرسد.
ایمان از این نظر شرط[قبول عمل]است، نه اینکه-العیاذ بالله-خدا میگوید عمل کسانی را که پیش من تملق میکنند قبول میکنم و دیگران را با اینکه عملشان یکسان است، رد میکنم، نه، آن کسی که ایمان ندارد و اصلا خدا را نمیخواهد خدا هم مال او نیست.آن کسی که ایمان ندارد آخرت را نمیخواهد، وقتی آخرت را نمیخواهد دیگر نمیشود آن را به او داد.در آخرت به انسان آنچه را که خواسته است میدهند، معنی ندارد که آنچه را که نخواسته و به سوی آن نرفته استبه او بدهند.بله، برای اینکه اصل عمل کسی مقبول باشد شرطش این نیست که انسان مثلا حتما مسلمان و شیعه باشد. اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت اعتقاد داشته باشد و کاری را برای خدا و آخرت انجام بدهد آن کارش فی حد ذاته در درگاه الهی قابل قبول است مگر آنکه آفتی ایجاد کند و آن را از بین ببرد که نام آن آفت «عناد» و «کفر» است که آن را توضیح میدهم.آن کسی که پنی سیلین را کشف کرده به افراد بشر خدمت کرده ولی هدف و منظورش از این خدمت چه بوده است، هر منظوری که داشته، خدا او را به همان منظورش میرساند، نه به منظوری که نداشته است.محال است-و معنی هم ندارد-که انسان به منظور و مقصودی که ندارد برس، یعنی در راهی که نرفته استبه مقصد آن راه برسد.پس اینکه عرض کردیم روشن شدن به نور خدا-یا بگویید ایمان به حق-به عمل انسان ارزش میدهد، به این دلیل است که عمل انسان را در همین دنیا دگرگون میکند. دو نفر که یک عمل را انجام میدهند، آنکه به نور خدا روشن است و آنکه به نور خدا روشن نیست، اینها به ظاهر یک جور عمل را انجام دادهاند ولی در باطن تفاوت این عمل و آن عمل از زمین تا آسمان است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (25)
این آیه را دو جور تفسیر میکنند و هر دو جورش هم درست است.همان طوری که قبلا هم تذکر دادهام اساسا معنی ندارد که ما آیات قرآن را همیشه به یک معنی خاص حمل کنیم. یک جا که میبینیم آیه در آن واحد دو معنی درست را تحمل میکند، هر دو مقصود است.این از خصائص و جزء معجزات قرآن است که گاهی تعبیرات خودش را طوری میآورد که آن را چند جور میتوان معنی کرد و هر چند جورش هم درست است.گاهی شاعری شعری میگوید که چند جور قابل معنی است و چه بسا از خودش هم بپرسید میگوید هر طور که بخواهید بخوانید همان درست است.این شعر سعدی که در اول «بدایع» است معروف است و آن را چند جور میتوان خواند:
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
یعنی خدای بخشنده و بنده نواز، هم مرغ هوا را نصیب انسان کرده و هم ماهی دریا را.
ولی این شعر را هفت هشت جور دیگر هم میشود خواند، از جمله اینکه:
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا
یعنی هوا را نصیب مرغ کرده و دریا را نصیب ماهی.
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا
یعنی ماهی دریا را نصیب مرغ هوا کرده.
اگر اینها را تلفیق بکنید چند جور دیگر هم میشود خواند، البته با این تفاوت که اینجا در خواندن باید تغییری بدهیم، یک دفعه میگوییم «مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا» و یک وقت میگوییم «مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا» ولی آیات قرآن را هیچ لزومی ندارد که چند جور بخوانیم، یک جور هم که میخوانیم چند جور معنی میدهد.
«الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» .
عدالتیعنی حسن روابط اجتماعی، و ظلم، گسیختگی روابط اجتماعی است.حال اگر یک ملتی مسلمان و با ایمان هم باشند، خدا شناس هم به قول خودشان باشند، خودشان را هم ملت قرآن حساب بکنند، فریاد «اشهد ان لا اله الا الله» و «اشهد ان محمدا رسول الله» و «اشهد ان علیا ولی الله» آنها هم به آسمان بلند باشد، اما آن اصلی که قرآن میگوید: «لیقوم الناس بالقسط» (26) اصلا در میانشان برقرار نباشد و وقتی روابط اجتماعی آنها را میبینید سراسر فساد و دروغ و تهمت و فحشا و ظلم و ستم است، قرآن نه تنها مدعی نیست که چنین ملتی قابل بقاستبلکه مدعی است که اینها قابل بقا نیستند، و همه اینها از آن اصل ریشه میگیرد:هر فردی و هر ملتی اگر از راهی بروند، به مقصدی که در نهایت آن راه قرار گرفته است میرسند ولی اگر به راهی نروند انتظار رسیدن به مقصد آن راه را هم نباید داشته باشند.یک فرد ماتریالیستیا یک ملت ماتریالیست اگر راه دنیای خودش را درست طی بکند قرآن میگوید به مقصد دنیای خودش میرسد، اما یک ملتخدا شناس اگر همان راه دنیا را غلط طی بکند به مقصودش نمیرسد.به همین دلیل یک ماتریالیست وقتی که به طرف خدا نرفته و راه به سوی خدا یعنی راه تقرب به حق و راه بهشت را و راه اینکه سعادت آن جهانی را هم داشته باشد نرفته است اصلا توقع چه چیزی دارد؟!همین طور که ما در دنیا راه نرفته را نباید انتظار سعادتش را داشته باشیم، در آخرت هم نباید چنین انتظاری داشته باشیم.این است که بعد از آیه نور که همه نظرش-بر طبق روایات و آنچه که از خود آیه استفاده میشود-به هدایت الهی است و در ذیل آیه هم میفرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» ، میفرماید: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله» .
(تعبیرهای قرآن خیلی عجیب است!) «یجزیهم الله» یا به «یهدی الله» بر میگردد و یا به «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال...» ، فرق نمیکند، چه بگوییم خدا آنها را هدایت میکند برای این منظور و چه بگوییم اهل هدایت آن طور درست عمل میکنند و خدا را فراموش نمیکنند به این منظور:
«لیجزیهم الله احسن ما عملوا» این نور خدا برای این است که خدا عمل آنها را به نیکوترین وجهی که عمل کردهاند-یعنی به نیکوترین نحو عملی که یک عمل کننده انجام بدهد-پاداش دهد.و این همان مطلبی است که عرض کردم، یعنی ایمان چنین ارزشی به عمل انسان میدهد که آن حد اکثر پاداشی که باید بگیرد میگیرد.چطور میگیرد؟از نظر آخرت معلوم است که قرب خدا و حیات ابدی و بهشت جاویدان و مغفرت گناهان هست، اما از نظر دنیا چطور؟قرآن هرگز میان آخرت و دنیا تناقض قائل نمیشود.آیا بین دنیا و آخرت تضاد و تناقض هستیا نیست؟من یک مثلی برایتان عرض میکنم شما ببینید اسمش تضاد استیا تضاد نیست.
خود ما مثلی داریم که میگوییم «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست» .مولوی مثل دیگری ذکر میکند، مثال میزند به قطار شتر، میگوید شما یک وقت هست که طالب و خریدار یک قطار شتر هستید و یک وقت هست که طالب پشم و پشکل شتر هستید.اگر شما طالب پشم و پشکل شتر هستید خوب پشم و پشکل گیرتان میآید ولی دیگر قطار شتر به تبع گیرتان نمیآید، اما اگر کسی برود و قطار شتر را بخرد پشم و پشکل هم گیرش میآید میگوید:
آخرت قطار اشتر دان عمو در تبع دنیاش همچون پشک و مو
شما آخرت را بخواهید-نه اینکه آخرت را بخواهید تا دنیا را به شما ندهند-دنیا هم هست، اما اگر دنیا را بخواهید دیگر آخرت نیست.اگر قطار شتر میخواهی پشم و پشکل هم فراوان است، اما اگر فقط پشم و پشکل میخواهی دیگر قطار شتر گیرت نمیآید، قطار شتر مال دیگران است.
کی انسان از عمل خودش حد اکثر بهره را میبرد[و به] سعادت جاویدان اخروی، قرب به ذات حق، دوری از عذاب الهی و به دنیای سعادتمند[نائل میشود؟]آن وقتی که به نور خدا روشن باشد و برای خدا کار کند، میشود: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» یعنی حداکثر آنچه که به یک عملی میشود پاداش داد، پاداش داده میشود و دیگر جای خالی نیست، دنیایش هست، آخرتش هم هست.بعد میفرماید: «و یزیدهم من فضله» از فضل خودش یک چیز اضافه هم میدهد، یعنی علاوه بر اینکه حد اکثر پاداش را میدهد، اضافه بر پاداش هم از فضل خودش میدهد، که یک منطقی هست در قرآن تقریبا به همین مضمون و به عبارات مختلف و آن اینکه اگر کسانی در راه خدا باشند، اینکه عملشان حد اکثر پاداش داده میشود به جای خود، آنچه میخواهند به آنها داده میشود نیز به جای خود- و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا لهم فیها ما یشاؤون -علاوه بر آن «و لدینا مزید» (27)
در اینجا چون راه فطری و طبیعتبشر است، یک چیزهایی هم که نخواستهاند مافوق خواسته به آنها تفضل میشود.
تعبیر دیگر چنین است: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه» (28) .
تعبیر دیگری در چند جای قرآن هست که آن خیلی عجیب است.در بعضی آیات، قرآن میگوید اگر کسی کار بد بکند به همان اندازه که کار بد کرده به او کیفر میدهند، و اگر کار خوب بکند چند برابر کار خوب به او[پاداش]میدهند: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (29) کسی که کار خوب بکند ده برابر به او پاداش میدهند.
یک منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا» (30) (این خیلی عجیب است!)اگر کسی کار نیک و زیبا بکند ما به زیبایی کارش میافزاییم، یعنی ما گریم و پرداختش میکنیم.وقتی کار در مسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است.شما کاری را در مسیر رضای الهی انجام بدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آن معایب و نواقص را بر طرف میکند و زشتیهای عمل شما را از بین میبرد و تبدیل به زیبایی میکند.خدا نسبتبه کار نیک مشاطه گری میکند، بدیهایش را میپوشاند و به جایش خوبی میآورد.
پس این دو مطلب است:یکی اینکه یک کار خوب که انسان میکند خدا آن را ده تا کار خوب حساب میکند.این، جنبه کمیت کار است، یعنی لطف الهی بر کمیتش میافزاید.یکی هم جنبه کیفیت کار است که انسان یک کار نیمه زیبا انجام میدهد، بعد میبیند خدا تمام زیبا به او تحویل میدهد.اینها همه فرع بر این است که انسان به آن نور هدایتی که سراسر عالم را گرفته است روشن باشد، کور و تیره و گمراه نباشد.این معجزهها همه از همان روشنی ایمان و روشن بودن به مقصد اصلی خلقت پیدا میشود «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» که خدا پاداش بدهد به آنها به نیکوترین وجهی که عمل کردهاند.مقصود این است که آن عملی که انجام دادهاند، به حد احسنی که میشد آن را انجام دهند، آن طور به آنها پاداش میدهد.این آن عملی است که انجام داده و خواستهاند «و یزیدهم من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه میکند. «و الله یرزق من یشاء بغیر حساب» خدا آنکه را که بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزی میدهد. روز فقط نان و آب نیست، همان فضل و رحمت الهی است.خدا هر که را بخواهد[روزی بیحساب میدهد.]البته خواستن خداوند از روی قرعه کشی و به گزاف نیست.
خدا چه کسانی را میخواهد؟همانهایی که خودش بیان کرده که مشیت او چگونه حکمفرماست.
دو آیه بعد را فقط اشاره میکنم و تفصیلش را جلسه آینده عرض میکنم.
این آیه راجع به عمل اهل ایمان بود.اما راجع به عمل کافران، آنها که مؤمن نیستند و نه تنها مؤمن نیستند و قاصرند، بلکه مؤمن نیستند و مقصر و معاندند، قرآن برای آنها سه مثل ذکر کرده است که دو مثل آن در اینجا آمده است و هر یک از این سه مثل یک مطلب اساسی را بیان میکند.گاهی میگوید اعمال اینها در حکم تلی از خاکستر است که باد شدیدی-در روزی که تند باد شدیدی هست-بوزد و هر ذره آن را یک جا ببرد، که به این مضمون آیات دیگری هم هست، البته نه به صورت مثال:
و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (31) پس گاهی به این صورت میگوید که عمل کافران، یک چیزی هست-نه اینکه چیزی نیست-ولی یک باد میآید و پراکنده و نابودش میکند و هر ذرهاش را به جایی میبرد.
مثل دیگری که برای اعمال کافران ذکر کرده مثل سراب است.در بیابانها و بخصوص بیابانهای شنزار خیلی اوقات به هنگام تابیدن آفتاب، انسان از دور نگاه میکند و خیال میکند یک دریاست که در آن، آب دارد موج میزند و اگر تشنه باشد به سوی آب میرود، ولی هر چه نزدیک میشود میبیند آب از او دور میشود تا کم کم میفهمد که خیال بوده و از انعکاس نور یک چنین وضعی پیدا شده و اصلا آبی وجود ندارد، صورت و شکل و ظاهر و خیال آب هست ولی خود آب نیست.
گاهی نیز قرآن اعمال کافران را تشبیه میکند به تاریکیهایی که انسان در یک شب ظلمانی در میان امواج طوفانی دریا گرفتار است و همین طور موج از پس موج، حرکت میکند و هوا هم ابری است، هیچ نوری وجود ندارد و به قدری تاریک است که حتی دستش را هر چه نزدیک به چشمش بیاورد که آن را ببیند، دستخودش را نمیبیند.
این سه مثل هر کدام ناظر به یک چیز بالخصوص است:یکی مثل کارهای بد کافران است که «ظلمات بعضها فوق بعض» (32) ، یکی مثل استبرای کار خوبشان که خیال میکنند کار خوب انجام دادهاند، بعد میبینند سراب بوده است نه آب، و یکی دیگر مثل استبرای کار خوبی که اول هم یک چیزی بوده ولی بعد کاری انجام دادهاند که آن را به کلی نیست و نابود کردهاند.
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...
-
2 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
-
مدیریت کل سایت
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحثشد:یک قسمت دراطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض»
و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است،در واقعخانهای یا خانههایی را در نظر میگیرد که با چراغی-با همانترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نهبرای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر میکند.راجع به مفاداین مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در اینجلسه بیان کنم.
هر چیزی به خدا شناخته میشود و خدا به ذات خودش
همان طوری که قبلا عرض کردم،این آیه کریمه از آیاتیاست که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازهای مفاد این آیه را روشن کند برایتانعرض میکنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب«معرفةالله»یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار میرسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود و خدا به ذات خودش شناخته میشود،و بلکه در روایات ماتعبیر عجیبی آمده است،ظاهرا عبارت این است:«کل معروفبغیره مصنوع»یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شیءدیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست،و این،جمله عجیبیاست که«خدا به ذات خودش شناخته میشود و غیر خدا به خداشناخته میشود»در صورتی که ما این طور فکر میکنیم-و خیالمیکنیم که راه منحصر هم این است-میگوئیم ما عالم را به خودعالم میشناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق میشناسیم و خدا رابه وسیله مخلوق میشناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی-که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایتکرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت،وحتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورتیعنی به صورت«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطی است،[البته]برای مردم مبتدی این طور است،یعنی برای متذکر کردن مبتدیهابه خدا،راه ابتدایی و کلاس اول همین است،که خود قرآن هم اینکار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانههای خدا میداند،ولیاز این راه،انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدامیکند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفتخدا و شناسایی خداست[دستیابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلیبرخورد میکنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصلهدایت است،یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمیداند،همه موجودات را بینا و راه یافته میداند.بگذریم از انسان به حکم اینکهمکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی درسطح تکلیف پیدا میکند،در نظام تکوین عرض میکنم (1) .
اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات،تصریحمیکند،از زبان موسی(ع)نقل میکند که وقتی فرعون فتخدایتو کیست،خدایت را به ما معرفی کن،گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (2) در این جملهبه دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقیآنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد،یعنی نظامموجود، «ثم هدی» مطلب دیگری است،یعنی بعد هم هر موجودی رانسبت به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد وراهنمایی نمود.
در سوره اعلی میخوانیم: «الذی خلق فسوی و الذی قدرفهدی» (3) .و من در بین مفسرین تنها«فخر رازی»را دیدم که متوجهاین نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برایاولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقاتیک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایتموجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آنجهت که یک ماشین استیک حساب دارد،[به عبارت دیگر نظاممخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناختهای«غریزه مانند»هر موجودی را به جلو میکشاند اصل دیگریاست.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درستمثل مساله معرفت است،یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایتمیشود،بعد به سوی مقصد دیگر،یعنی خداوند«غایة الغایات»استو هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیتخودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود و خدا به خود،هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چیزی به وسیله خدا«مهتدی الیه»است،یعنی به سویاو راه یافته میشود و مقصد واقع میشود،جز خدا که به ذات خودشمقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است،و به همین دلیلاست که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات وزندگی و شعور میداند.در دو سه آیه بعد تصدیق میکند: «الم تر انالله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علمصلاته و تسبیحه» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجهمنطقی «الله نور السموات و الارض» همین است که: «ان من شیء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (4) .
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند،به تناسبدرجاتشان هدایتها هم فرق میکند.جماد در حد خودش هدایت دارد،نبات در حد خودش،حیوان در حد خودش،و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (5) .
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیرروایات،یعنی کلمات مفسرین و علما،راجع به این مثل-که اینمثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل رابرای کل جهان دانستهاند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره رایک چیز در نظر گرفتهاند که این دار وجود و دار هستی یک خانهتاریک نیست،خانهای است که پرنورترین چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصرذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست،و بعضیاین مثل را در مورد انسان پیاده کردهاند.راجع به انسان هم در جلسهپیش مطالبی عرض کردیم،حالا یک بیان مختصری که جامع همهاینها باشد عرض میکنیم.
انواع هدایت
میگویند هدایت چند نوع است:«هدایت طبیعی»که درطبیعت بیجان هم وجود دارد.«هدایتحسی»یعنی همین حواسما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوانهست.«هدایت غریزی»که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجوددارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری میکند.«هدایت عقل»:
خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگریاست که آن را«هدایت وحی»مینامند.
این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیادهکردهاند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفتهاند مقصود تمامهدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتیهدایت وحی،و بعضی آن را مخصوص«هدایت عقل»دانستهاند کهگفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد«هدایت وحی»پیاده کردهاند که در روایات،این مطلب آمده استکه«مشکات»قلب پیغمبر اکرم است و«مصباح»همان نور وحیاست که بر ایشان نازل شده است،تا آخر،که قبلا عرض کردم.
هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور«هدایتالهی»است که جهان را پر کرده است،شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هردو این را در مورد انسان پیاده کردهاند،یکی در مورد هر فرد انسانیعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.
هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی استخصوصا با توجه به آیه بعدکه میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم،از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است کهمثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یکچراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل وشیشهای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود میآید که چرا اصلاقرآن این طور تعبیر کرده است،میتوانست بگوید: «کمشکوة فیهازجاجة،فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد،اما میگوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد میگوید و چراغ درشیشهای.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کردهاند که مقصود ایناست که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکاتبه زجاجهای منتقل شود،و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این استکه مقصود از«مشکوة»مشکات نبوت است و مقصود از«زجاجة» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی کهاین مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیماست و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع بهاین آیه عرض کردم در واقع حاشیهای بود راجع به مطالبی که درجلسه قبل عرض کرده بودم.
مقصود از «بیوت» چیست ؟
آیه بعد میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیهااسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیععن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیهالقلوب و الابصار» در خانههایی که خدا مجاز شمرده و اجازه دادهاست که آن خانهها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدادر آن خانهها برده شود،در آن خانههاست که صبحگاهان وشامگاهان مردانی خدا را تسبیح میگویند که در عین اشتغالبه کارهای دنیایی-که وظیفهشان هم هست-یک لحظه از خدایخود غافل نمیمانند.مقصود از این«فی بیوت»(در خانههایی)
چیست؟شاید همه مفسرین گفتهاند مقصود این است که آنچراغی که ما مثال زدیم،در خانههایی اینچنین باشد.طبعا اینسؤال به وجود میآید که آن چراغ را در هر خانهای اگر ذکر میکردکافی بود،چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانهای باشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین استکه آن مثل،مثل انسان است،و در روایتی که در تفسیر صافی نقلمیکند فرمودهاند:«هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمةالهدی» (6) این،خانههای پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است،خانههای اکابر معنوی بشر است.حال چه فرق است بین خانهایکه مال یکی از اولیاء خدا باشد و خانهای که مال دیگران باشد؟
بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشهخانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان میدهد ودر روایات هم آمده است که مقصود از این خانهها،خانههای گلی وظاهری نیست،مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست،یعنی اینهاانسانهایی هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایاتما هم هست که مقصود از این خانهها آنها هستند.
«قتاده»یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است-البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او در سفری کهبه مدینه میرود،خدمت امام باقر مشرف میشود و از امام سؤالاتیمیکند و جوابهایی میشنود و در مقابل سؤالات امام در میماند و درخودش خیلی احساس حقارت میکند.بعد به امام عرض میکند کهمن با عالمهای زیادی روبرو شدهام ولی در مقابل هیچکس به اندازهشما خودم را گم نکرده و مضطرب نشدهام.حضرت فرمود میدانیکه در مقابل چه کسی قرار گرفتهای؟«بین یدی بیوت اذن الله انترفع و یذکر فیها اسمه»در مقابل آنهایی قرار گرفتهای که خدا آنانرا«بیوت»نامیده است،یعنی این که در مقابل توستیکی از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!
تصدیق میکنم که مقصود از آن«بیوت»که در قرآن آمده است،خانههای سنگی و گلی نیست،«خانههای انسانی»است.
تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها
از اینجا یک نکتهای در باب توحید استفاده میشود و آن ایناست:اعم از اینکه این خانهها را خانههای گلی بگیریم یاخانههای انسانی-که البته مقصود خانههای انسانی است-قرآنمیگوید این،خانههایی است که خدا اجازه داده است آن خانههاشانشان بالا باشد،تعظیم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصودخانههای گلی هم باشد،ما میدانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلامتعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بیاحترامی به مسجد حراماست،تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجب کفاییاست بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به مابگوید این بر خلاف اصل توحید است،مسجد گل است و خاک وآجر و سنگ،خود کعبه هم همین طور،چهار تا سنگ روی همدیگرگذاشتهاند و چیز دیگری نیست،مگر سنگ هم میتواند احترامداشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟ میگوییم نه،سنگهرگز احترام ندارد،خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهتکه معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد رااحترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود،احترام معبود است،[نهتنها]شرک نیست،[بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاصبه معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را ازآن جهت که عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد استتعظیم و تجلیل و تکریم کنیم،این شرک است؟نه،این هم عینتوحید است.بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه،اینها «بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه» هستند،همان طور که خدا اجازه تعظیم و احترامخانه گلی را-که معبد است-داده،این خانه انسانی که معبد روحاوست،به درجاتی از آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی کهاحترام دارد به اعتبار عابدهایش است.کعبه احترام خودش را ازابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد،احترامش را از ایندارد که «اول بیت وضع للناس» (7) اول معبد جهان است.چون اولمعبد و اول نقطهای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس وایجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس کعبه هم احترام خودشرا از عابد و عبادت دارد.
در روایات شیعه زیاد داریم،در روایات اهل تسنن هم هستکه مقصود از این بیوت،همان انسانهایی هستند که واقعا سراسروجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انساننگاهش برای خدا باشد،شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن وخوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای خدا باشد،این بدن جز«معبد»
اسم دیگری ندارد.ببینید علی علیه السلام در دعای کمیل به خدایخودش چه عرض میکند:«یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتکجوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتکو الدوام فی الاتصال بخدمتک»پروردگارا، پروردگارا،پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد،عزم علی را بر این خدمت راسختر کن،به من ببخش این را که جدا از تو بترسم،به من ببخش خدمت«علی الاتصال و بالدوام»را که یک لحظه از من درغیر خدمت نگذرد.این همان چیزی است که او داشت و خدا همبه او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد.کعبه هرگز نمیتواند ادعا بکند که من معبدی نظیراین معبد هستم.
بنابراین«آیه مثل»را چه مفسرین و چه روایات،در موردانسان پیاده کردهاند،آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوطبه هدایتهای انسانی میدانند،حال یکی در مورد هدایت عقل گفته،یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایتحس همدانسته است.آن چراغ هدایت در چه خانهای است؟در خانه وجودانسان.هدایت وحی بالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فی بیوتاذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
یک وقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام کهواقعا مرد وارستهای بود-خدا رحمتش کند-نقل میکرد که منخیلی خوشم آمد.گفتیک جلسهای بود که به اصطلاح آن جلسه رابرای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوانکرد و چقدر با ذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و مناظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه» (8) ستمگرتر از آنکهمانع میشود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟
بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدی استبرای روح او،و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خداباشد به هر شکلی،ظلم و ستم است.یک شکل آن این است که«کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است»و بالاترینشکشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجداست.
در این خانهها،صبح و شام[تسبیح خدا میشود].مفسرینگفتهاند مقصود این است که علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا میشود،نه فقط صبح و شام و بقیهاش به غفلت میگذرد.مسبح،چه کسانیهستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکرالله» .مقصود از کلمه«رجال»همان طور که مفسرین گفتهانداین نیست که یعنی«نه زنها»،بلکه به اصطلاح«الغاءخصوصیت»می شود،و بعلاوه عنایت روی این است که یعنی«با همتانی».گاهی که ما میخواهیم افرادی را با همت ذکر بکنیمکلمه«رجل»میآور یم.این دیگر فرقی نمیکند که از جنس مذکرباشد یا از جنس مؤنث.بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش،آنها را از یاد حق باز نمیدارد.البته تجارت و بیع به عنوان مثالاست،یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بنایی ومعماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایی کهکارشان آنها را از یاد خدا باز نمیدارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشنمیشود.قرآن نمیگوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی ومعماری و آهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه«وظایف»دست برمیدارند و به ذکر خدا مشغول میشوند، میفرماید آنها که در همانحالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمیکنند،یگانهچیزی که هیچوقت او را فراموش نمیکنند خداست.یک چنینآدمی واقعا بدن او مسجد است،چون همیشه در این بدن یاد خدا وذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستی که دیگران میکنند او هم میکند،دیگران مثلا پشت میز ادارهشان حاضر میشوند، خدمتی به مردم میکنند،او هم مثل دیگران حاضر میشود و خدمتشرا انجام میدهد،یا هر کار دیگری،اما تفاوت در این است که او درعین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.
ممکن استشما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است کهانسان در آن واحد هم به کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگریغافل نباشد؟بله،مخصوصا اگر انسان،کامل بشود که خیلی هستولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض میکنم:
یک وقتی که برای انسان یک سرور فوق العادهای دست میدهد[یک لحظه از یاد آن غافل نمیماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیریدکه طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائما فعالیت میکند و درپی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت میگیرد.اوهر کاری که انجام بدهد،یک چیز را هرگز فراموش نمیکند،یکخوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزی کهحتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمیشود آن معشوق ومحبوب و آن مژدهای است که به او دادهاند.در نقطه مقابل،خدایناخواسته اگر بر انسان مصیبت بزرگی وارد شود،مثلا پدری یامادری داغ عزیز ببیند،به هر کاری که خودش را وادار میکند،درعین اینکه آن کار را هم انجام میدهد ولی آن غمی که بر قلبش سایهانداخته هرگز از قلبش دور نمیشود.مؤمن واقعی کسی است کهنسبت به یاد خدا این طور است،آن چیزی را که هرگز فراموشنمیکند یاد خداست،بلکه هر کاری را که انجام میدهد به حکمخدا و به امر خدا انجام میدهد و همان یاد خداست که او را واداربه کار میکند.«معامله گری»وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا میکندنامش میشود«تجارت»، مثل آنهایی که کارشان تجارت ومعامله گری است،ولی یک وقت انسان عملی را به تنهایی[و نهبه طور مستمر]انجام میدهد،مثل اینکه شما میخواهید خانهتان رابفروشید،آنوقت دیگر این تجارت نیست،«بیع»است.قرآنمخصو ا از مال دنیا مثال آورده،چون بیش از هر چیز ممکن استسبب غفلت انسان شود:تجارت(داد و ستدهای مختلف)و بیع(یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمیکند ونیز از نماز و از زکات دادن،و دائما خوف خدا و خوف آن روزی کهدر آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب،بر روحشانحکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایت بفرماید.
-
2 کاربر از پست مفید SENATOR سپاس کرده اند .
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن