نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: بررسی کامل مسئله اعجاز قرآن

  1. #1

    پیش فرض بررسی کامل مسئله اعجاز قرآن

    اعجاز قرآن كريم

    نوشته : سيد حسن ابطحى
    =============

    معنى معجزه

    به نظر من بهترين معنى معجزه همان چيزى است كه خداى تعالى در قرآن در آيات 23 سوره بقره و 38 سوره يونس و 13 سوره هود و آيه 88 سوره اسرى به آن اشاره فرموده و مى گويد:

    اگر جن و انس پشت به پشت هم بدهند و بخواهند مانند اين قرآن را به كمك يكديگر بياورند, نمى توانند زيرا مـعـجـزه از عـجـز گرفته شده و عجز به معنى ناتوانى است پس معجزه پديده اى است كه تمام عـوامـل طـبـيـعـى از ايـجـادش نـاتـوان باشند و عقل هر عاقلى اين چنين پديده اى را مربوط به طبيعت نداند. ((1)) و به عبارت علمى معجزه فاعل است و از عجز گرفته شده يعنى غير فاعلش كه خداى تعالى باشد ديگران عاجزند از انجامش .((2))

    بنابر اين اگر جن و انس كه دو گروه عاقل و متفكر عالم خلقت اند نتوانند مثل قرآن رابياورند به طريق اولى بقيه موجودات عالم خلقت كه مادون اين دو نوع ازمخلوقاتند و اهل علم و فكر و عقل نيستند نمى توانند كتابى مثل قرآن را بياورند.
    پـس قـرآن بـا اين بيان و اين آيات كه آنها را مفسرين , آيات تحدى مى نامند معنى اعجاز را براى خود ثابت كرده و مى گويد: كه من معجزه ام و كسى غير از خدانمى تواند مثل مرا بوجود آورد.


    فائده اثبات اعجاز قرآن

    اگر ما بتوانيم معجزه بودن قرآن را همان گونه كه خود قرآن مدعى است ثابت كنيم ,طبعا خدا را ثـابـت نـموده و يكى از دلائل محكم اثبات وجود خدا را بيان كرده ايم .
    زيرا اگر ثابت شود كه هيچ نـيـروئى در عـالـم خـلقت نمى تواند اين پديده را بوجودآورد و حال آنكه بوجود آمده , پس بايد به نـيـروى مـافـوق طـبـيعت كه دانا و حكيم است و مى تواند قرآنى را كه دانشمندان جن و انس از آوردنش عاجزند ايجاد كندمعتقد شد و آن قدرت دانا و توانا جز خداى تعالى نمى تواند چيز ديگرى باشد.
    بـه علاوه به اين وسيله رسالت حضرت رسول اكرم (ص ) كه آورنده اين معجزه ازجانب خدا است اثـبـات نـمـوده ايم زيرا ممكن نيست كه خداى تعالى يك چنين قدرت نمائى فوق العاده اى را در اختيار كسى بگذارد كه او به دروغ ادعاى رسالت كرده باشد.
    و سوم آنكه محتوا و علوم قرآن مجيد به طور كلى حجيت پيدا مى كند و باب علوم واقعى به روى ما باز مى شود و با توجه به آنكه قرآن بيان كننده همه علوم و معارف وحقايق است طبعا ثروت علمى بى نهايت خوبى و باب معارف قرآن مجيد از همين جا به روى ما باز مى شود.


    اثبات اعجاز قرآن

    بـعـضى از مفسرين در تفسير آيه شريفه 23 سوره بقره كه مى فرمايد:

    وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كنتم صادقين .
    (اگـر دربـاره نـزول قـرآن از جـانب خدا بر پيامبر در شك هستيد يك سوره از مثل اوبياوريد.)

    گـفـته اند: كه ضمير مثله (مثل او) ممكن است هم به پيامبراكرم (ص )برگردد و هم ممكن است به قرآن برگردد و هم ممكن است به هر دوى آنها برگردد.
    يعنى اگر جن و انس پشت به پشت هم بدهند و بخواهند مثل قرآن را بياورندنمى توانند و هم اگر بخواهند مدعى شوند كه يك سوره قرآن را روى جريان طبيعى از مثل پيامبرى كه درس نخوانده و از جـائى و كـسـى مطلبى استفاده نكرده آورده شودممكن نخواهد بود و برخلاف طبيعت است بـنـابـر ايـن تـفكر تحدى قرآن كه به معنى خصم را به پيش خواندن و او را عاجز كردن است , هم دربـاره آوردن قـرآن از مثل پيامبر اكرم (ص ) و هم درباره محتواى آن از نظر مطالب اعجازآميز قرآن مى باشد.

    به عبارت واضحتر قرآن از دو نظر معجزه است :

    اول : از جـهـت خـصـوصياتى كه در آورنده آن يعنى پيامبر اسلام (ص ) بوده كه درس نخوانده و مـطـلبى از كسى و يا از جائى استفاده نكرده مى باشد زيرا در اين آيه بخصوص با كلمه (من مثله ) ذكـر شـده كـه بطور وضوح منظور از مثل پيامبرى كه درس نخوانده و از كسى چيزى ياد نگرفته مى باشد.

    دوم : از جهت آنكه وقتى به اعماق و مطالب علمى و تحقيق و پيشگوئى ها وفصاحت و بلاغت قرآن تـوجـه مـى شـود كـامـلا روشـن مى گردد كه اگر جن و انس بخواهند پشت به پشت هم بدهند نمى توانند مثلش را بياورند, مى باشد زيرا درسوره يونس مى فرمايد: فاتوا بسوره مثله (بدون من ) كه در اينجا منظور سوره اى ازقرآن است .

    بنابراين , مطلب ما در اين بخش به دو فصل تقسيم مى گردد.

    پی نوشتها :
    =========
    1- قـل لـئن اجـتـمـعـت الانس و الجن على ان ياءتوا بمثل هذا القران لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.
    2- از تحقيق در كتب لغت مانند: اقرب الموارد - مختار الصحاح - معجم متن اللغه - لسان العرب - لـغتنامه دهخدا - المنجد و غيره استفاده مى شودكه كلمه معجزه اسم فاعل است به معنى عاجز كننده بوده و ها آن براى مبالغه است .



  2. #2

    پیش فرض

    فصل اول

    اعجاز قرآن از جهت خصوصيات آورنده آن

    بـدون تـرديـد و به اتفاق تمام مورخين پيغمبراسلام (ص ) مدعى بوده است كه درس نخوانده و مطلبى را از جائى جز از خداى تعالى استفاده نكرده و تعليم نگرفته است .

    اگـر ما بتوانيم اين ادعا را اثبات كنيم بدون ترديد آوردن قرآن از يك چنين فرد درس نخوانده اى معجزه است .

    اما اثبات اين مطلب خيلى ساده است , احتياجى به بحثهاى عميق علمى و فلسفى ندارد فقط كافى اسـت يـك مـقـدار از نـظـر تـاريخ و وضع جغرافيائى و اجتماعى به عقب برگرديم و زمان بعثت پـيـغـمـبـراكـرم (ص ) را در مـكـه در نـظر بگيريم كه اگر اين كاررا كرديم يقين مى كنيم كه پيغمبراكرم (ص ) درس نخوانده و از كسى , چيزى يادنگرفته است .

    ما در اينجا با هفت مقدمه خيلى ساده اين مطلب را توضيح مى دهيم .

    مقدمه اول :

    شـهـر مكه مثل امروز نمى توانسته جاى بزرگى بوده باشد زيرا زندگى هر اجتماعى بخصوص در آن روزگار مربوط به مقدار آبى بوده كه در سرزمين محل زندگى آنان وجود داشته است .
    و تـرديـدى نـيست كه در آن زمان و حتى امروز تنها آبى كه در مكه وجود داشته و دارديك حلقه چاهى بوده كه اسمش چاه زمزم است .

    از اين چاه در آن روزگار تنها با سطل و ريسمان آب مى كشيدند و از اين طريق در آن هواى گرم و سوزان زندگى خود و حيواناتشان را ادامه مى دادند آنان در آن روزگارمثل امروز نمى توانستند از وسائل موتورى و لوله كشى و برق و يا لااقل از همان چاه بوسيله موتور آب زيادى در اختيار مردمى كـه مـى خـواهـنـد در آنجا زندگى كنندبگذارند به علاوه سرزمين مكه چون از كوههاى سنگى تشكيل شده و جز همان محلى كه چاه زمزم در آنجا وجود دارد جاى ديگرى قابل براى چاه زدن نبوده ومردم مكه نمى توانستند در جاهاى ديگر چاهى براى استفاده خود حفر كنند حتى بعضى از دانـشـمـنـدان زمـيـن شـنـاس مـعـتقدند كه چاه زمزم هم از نظر زمين شناسى غيرعادى حفر شده است .((1))

    ايـن مـقـدمه براى آن بود كه بگوئيم : جمعيت مكه در آن زمان خيلى زياد نبوده و بلكه نهايت از يكصدخانوار تجاوز نمى كرده است .
    زيـرا اطـراف ايـن مـقـدار از آب در آن اراضـى سـوزان بـيـشـتـر از ايـن جـمـعـيـت نمى توانسته اندزندگى كنند.

    مقدمه دوم :

    پـيـغـمبراسلام (ص ) از معروفترين مردم مكه بوده است , زيرا خانواده آنها كليددار كعبه و مالك چـاه زمـزم و پـدر و جدش رئيس و بزرگتر قريش بوده اند اين موضوع به قدرى در تاريخ واضح است كه احتياج به شرح و بيان زيادترى ندارد. ((2))

    ايـن مـقـدمه براى آن بود كه بگوئيم : شكى نيست كه اگر خانواده معروف و مشخص در قريه اى كـه حـدودا صد خانوار بيشتر ندارد وجود داشته باشد قطعا تمام اعمال و رفتار آنها كاملا زير نظر اهـل آن مـحـل بـوده و نمى توانند كارهائى از قبيل مدرسه رفتن و مدارك علمى گرفتن خود و فرزندانشان را ازاهل آن قريه بالاخص اقوام نزديكشان مخفى كنند.

    مقدمه سوم :

    در مـكـه و بـلـكـه در جـزيـره العرب , مردم باسواد و متمدنى وجود نداشته و بلكه داراى تعصبات جاهلانه فوق العاده زشتى بوده اند.
    حضرت على بن ابيطالب (ع ) فرموده : وقـتـى كـه خداى تعالى پيغمبراسلام را مبعوث فرمود حتى يك نفر از عربها خواندن و نوشتن رانمى دانست ((3)) و اين مطلب در تاريخ و نهج البلاغه بسيار تكرار شده است .
    بـكـلـه آنچه در بين مردم آن سامان بيش از هر چيز شايع بوده خرافات و اعمال وحشيانه و دور از اخلاق و امتيازات نژادى و خونريزى ها و فرضيات غير علمى بوده است .

    قـرآن دربـاره آنـهـا فـرمـوده :

    و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها ((4))
    شما مـردم عرب لب گودى آتش جهل و بدبختى بسر مى برديد خدا شما را بوسيله بعثت پيغمبراكرم (ص ) نجات داد.

    و بـالاخـره وضـع اخـلاقى و فرهنگى مردم جزيره العرب بخصوص مردم مكه به قدرى بد بوده كه بـعـدهـا نـام آن زمان را جاهليت و اسم مردم آن عهد را مردم زمان جاهليت گذارده اند و بدترين عـقوبت كسى كه عمل زشتى را انجام مى داد, اين بود كه بگوينداو با مردم زمان جاهليت محشور مى شود.
    آنـهـا فـرزنـدان خـود را زنـده به گور مى كردند و به هيچ وجه در رسومات و روشهاى غلط خود تـوجـهى به عقل و وجدان نمى نمودند و نادانى آنها به حدى بود كه درهيچ زمان هيچ جمعيتى تا آن حد نادان نبوده اند. ((5))

    ايـن مقدمه را بخاطر اين جهت عنوان كرديم كه بگوئيم : پيغمبراسلام (ص ) نمى توانسته از هر كسى سخنى ياد بگيرد و از مردم مكه مطالب علمى قرآن را افواها بياموزد.

    مقدمه چهارم :

    اطـراف مـكـه در آن زمان شهر و يا قريه آبادى كه اوضاعش بهتر از مكه باشد وجودنداشته و شهر يثرب كه آن روز و امروز آن را مدينه مى نامند متجاوز از چهارصدكيلومتر با مكه فاصله داشته اسـت و از شهر جده در آن زمان اثرى نبوده و آبادى اين شهر از زمانى كه كشتيها و هواپيماها كنار آن لـنگر انداخته و فرود آمده اند, آغاز شده و در عين حال در آن زمان با مكه متجاوز از دو روز راه بوده است .

    ايـن مـقـدمـه را از ايـن جـهـت آورديـم كه بگوئيم : پيغمبراسلام (ص ) نمى توانسته مخفى به شهرهاى نزديك براى تحصيل علم و دانش , دور از چشم اهل مكه بخصوص اقوام و خويشاوندانش برود وآنچه مى دانسته از آنها ياد بگيرد, زيرا شهر نزديكى وجود نداشته است .

    مقدمه پنجم :

    در آن زمـان اگر كسى مى خواست مسافرتى به شهرهاى ديگرى بكند ناگزير بوده كه با قافله و با همشهريان و آشنايان انجام دهد و به تنهائى به هيچ وجه مسافرت برايش امكان نداشت .
    و لـذا هـر زمان پيغمبراسلام (ص ) قبل از بعثت مى خواسته مسافرتى بكند جمعى ازقريش و هم محليها همراه او بوده اند و او را تنها نمى گذاشته اند.

    ايـن مـقدمه را متذكر شديم كه بگوئيم : پيغمبراسلام (ص ) نمى توانسته به شهرهاى دور بدون اطلاع اهل محل برود و از علما آنجا چيزى ياد بگيرد.
    و بـه عـلاوه حـضـرت رسـول اكـرم (ص ) غـيـر از دو مـسافرت كه يكى قبل از بلوغ با عمويش حـضـرت ابـوطالب با قافله مكه , به شام رفت و ديگرى با غلام خديجه با قافله مكه در بيست و پنج سالگى بوده سفر ديگرى نرفته است .((6))

    مقدمه ششم :

    بدون ترديد وقتى پيغمبراسلام (ص ) كه مبعوث شد و عبادت بتها را تحريم كرد مردم مكه حتى اقـوام بـسـيار نزديكش (مانند عموهايش ) با او دشمن شدند و كمر قتلش رابستند و به حدى با او سرسختانه عمل كردند كه منجر به حبس او در شعب ابيطالب واخراج و يا فرار او از مكه به سوى مـديـنه گرديد و حتى در مدينه هم او را راحت نگذاشتند و به سوى او مكرر لشكر كشيدند و با او جنگ كردند.
    تاريخ يعقوبى مى نويسد: قريش رسول خدا (ص ) را مسخره و استهزا كردند و مى گفتند: به راستى برادرزاده مان خدايان مـا رابد گفته است و خردهاى ما را سبك شمرده و گذشتگان ما را گمراه دانسته است و قريش به سخت ترين وجهى به آزار او پرداختند و آزاردهندگان او گروهى بودند از جمله ابولهب و حكم بن عاص , و عقبه بن ابى معيط و .

    و اما آزار ابولهب از هميشه بيشتر بود و بعضى گفته اند در بازار عـكاظ رسول خدا بپا خاست ((7)) و مردم را به اسلام فرا خواند كه عمويش در ميان حرفهاى او دويد و اورا دروغگو قلمداد كرد.
    گروهى از قريش غلامان و كودكان خود را وا مى داشتند تا رسول خدا را استهزا كنند.
    و قـضـيـه خالى كردن سرگين شتر بر سر و شانه پيامبر در حال سجده , معروفتر از آن است كه بـيـان شـود و قـريش به ابوطالب پيشنهاد كردند كه بهترين جوان و زيباترين جوان قريش را به تو مى دهيم تافرزندت باشد و تو پيامبر را به ما واگذار تا او را بكشيم .
    و نـيـز مى گويد: مسلمانان در شكنجه زيادى به دست قريش در مكه بسر مى بردند براى اينكه از ديـن اسـلام بـرگـردنـد حـتـى بدين خاطر گروهى به حبشه مهاجرت كردند و چند نفر كشته شدند. ((8)) و نيز مى گويد: رسول خدا از قبيله ثقيف در طائف آزار و اذيت بسيار زيادى ديد. ((9))
    و نيز مى گويد: پيامبر اكرم از شدت اذيت قريش به شعب ابيطالب رفتند. ((10)) و نيز مى گويد: (قريش ) از هيچ نوع بى رحمى ابا نداشتند. ((11))
    ايـنـها مطالبى است كه در كتب تاريخ و حتى قرآن به صراحت ثبت است و ما دراينجا بيش از اين مقتضى نمى دانيم كه به آنها اشاره كنيم .

    ايـن مـقـدمه براى اين است كه كسى نگويد ممكن است پيامبر اكرم (ص ) درس خوانده باشد و اهل محل و فاميلش آن را به نفع او مخفى كرده و اظهارنكرده باشند.

    مقدمه هفتم :

    قـرآن در چـنـد آيـه تصريح كرده كه پيامبر درس نخوانده و كسى در مطالب علمى به او كمك نـكـرده و حتى در مقام دفاع از او برآمده و كسانى را كه اين چنين نسبتى به آن حضرت مى دهند نادان و بى اطلاع و ظالم و كلامشان را باطل دانسته است .
    در سـوره عنكبوت كه در مكه نازل شده و آن حضرت آن سوره را در ميان همان مردم مكه مطرح كرده مى فرمايد: و نـبودى كه قبل از اين كتابى خوانده باشى و نه خطى با دستت نوشته باشى زيرا اگر اين چنين بودآنهائى كه بر باطل بودند يعنى كفار در دين تو شك مى كردند. ((12))
    و در آيه 105 سوره انعام در مقام دفاع از آن حضرت برآمده و جمعى نادان را كه گفته اند او درس خوانده , رد كرده و مى گويد: يـك عده اى مى گويند: تو درس خوانده اى ما براى كسانى كه اهل علم و دانش اند بيان مى كنيم كه تو درس نخوانده اى ((13))

    و در آيـه 5 سـوره فرقان در مقام رد كفار كه مى گويند: ديگران در تدوين قرآن به پيغمبراسلام كمك كرده اند .
    فرموده : كـسـانى كه كافرند (و مى خواهند حق را بپوشانند) مى گويند اين قرآن جز مطالبى دروغ كه بر خدا بسته است چيزى نيست و ديگران به او در تدوينش كمك كرده اند آنها كلام باطلى را گفته و به تو در اين سخن ظلم كرده اند. ((14)) كتاب تاريخ عرب جلد يك صفحه 154 مى گويد: مـحـمـد (ص ) از كـسـى تـعليم نگرفت معذالك كتابى بر او نازل شد كه يك پنجم مردم جهان هنوزآن راجامع همه علوم و حكمت و حاوى جميع مطالب دينى مى دانند.
    بـنـابراين بدون ترديد پيغمبراسلام (ص ) مدعى درس نخواندن و تحصيل علم نكردن و از كسى كمك در تدوين قرآن نگرفتن بوده است .

    نتيجه گفتار و مقدمات فوق
    ادعـا مـا در اين فصل اين است كه پيغمبراسلام (ص ) درس نخوانده و از كسى چيزى ياد نگرفته پـس او وقـتى كتابى با اين همه عظمت مى آورد حتما از جانب خدا است و محال است كه بتواند از جـانـب خود آن را تدوين كرده باشد, پس معجزه است ومعجزه را نيروئى كه مافوق طبيعت است ايـجـاد كـرده و آن خدا است , اين ادعا مااست حالا با يك گفتگو با طرف هم صحبت خيالى خود مطلب فوق را توضيح مى دهم .

    ما گفتيم : او درس نخوانده , طرف هم صحبت ما مى گويد: از كجا معلوم مى شود كه او درس نخوانده .
    و از كسى چيزى ياد نگرفته است .

    مـا مى گوئيم : اگر در مكه درس خوانده بود همه مردم مكه متوجه مى شدند كه اودرس خوانده اسـت , زيـرا در مـحـل كـوچـكـى كـه حداكثر صد خانوار بيشتر جمعيت ندارد, همه كارهاى يك خـانـواده اى كه در آن قريه معروف و مشخص اند زير نظردقيق اهالى آن قريه است و آنها از اعمال اين خانواده اطلاع كامل دارند پس اگردرس خوانده بود و مى گفت من درس نخوانده ام يقينا به او اعتراض مى كردند و او رادروغگو معرفى مى نمودند و با اين سوژه نمى گذاشتند كه كسى به او اعتماد كند وكسانى را كه به او درس داده بودند به مردم مى شناساندند و او را مفتضح مى كردند.
    او مـى گـويد: ممكن است پيغمبراسلام (ص ) مرد با استعدادى بوده كه در ميان همان جمعيت كـم ازهر كسى , جمله اى ياد گرفته و آنها را تدوين كرده و به صورت كتابى در آورده و به عنوان قرآن بدست مردم داده است .

    مـا مـى گـوئيم : مردم مكه بلكه مردم جزيره العرب علاوه بر آنكه سواد نداشتند به قدرى مبتلا به خـرافـات و عـادات جـاهلانه بودند كه آنها را مردم جاهل و زمان آنها رازمان جاهليت مى ناميدند بنابراين چگونه ممكن است آن حضرت از آنها چيزى يادبگيرد و حال آنكه گفته اند.
    ذات نايافته از هستى بخش ----- كى تواند كه شود هستى بخش او مـى گـويد: شايد پيغمبراسلام (ص ) در شهرهاى اطراف مكه مى رفته و از دانشمندان آنها به طورى كه كسى از اهالى مكه مطلع نشود درس مى گرفته و بر مى گشته است .

    مـا مى گوئيم : در گذشته متذكر شديم كه در اطراف مكه شهر نزديكى نبوده و در آن زمان اگر كسى مى خواسته به مسافرتهاى دور برود حتما مى بايست با قافله وهمراهانى از اهالى همان محل باشد.
    بنابراين , اين تصور به طور كلى غلط و مردود است .
    او مـى گـويـد: ممكن است پيغمبراسلام (ص ) د خوانده باشد ولى مردم مكه كه اكثرا اقوام وخـويـشـاوندان او بوده اند بخاطر آنكه او را در اين دروغ رسوا نكرده باشند به كسى اظهار نكرده ونگفته اند كه او درس خوانده و اين مطلب را كاملا مخفى نگاه داشته اند.

    مـا مـى گـوئيم : به تواتر ثابت است و به هيچ وجه قابل انكار نيست كه مردم مكه بخصوص اقوام و خـويـشاوندان آن حضرت دشمنان سرسخت او بوده اند تا جائى كه سالهائى او را در شعب ابيطالب مـحـبـوس نـمـوده و بعد هم بسوى او لشكر كشيدنددر عين حال حتى براى يك مرتبه هم به او نگفتند تو كه در فلان مكان نزد فلان كس درس خوانده اى چه اصرارى دارى كه بگوئى من درس نخوانده و از كسى چيزى يادنگرفته ام .


    بـا اين مقدمات ثابت شد كه آن حضرت نمى توانسته درس بخواند و به هيچ وجه راهى براى درس خواندن نداشته است .
    بـنـابـرايـن , چگونه ممكن است بگوئيم آوردن قرآن از يك چنين فردى عمل عادى بوده و معجزه نبوده است .

    آيـا مـى شـود فـردى كـه اين چنين باشد قرآنى را كه حاوى جميع قوانين سعادت بخش و مطالب عميق علمى و مطابق با آخرين نظرات دانشمندان علوم فيزيك و شيمى وهيئت و غيره است (كه مـا بـعـضى از آنها را شرح خواهيم داد) از نزد خود بياورد وعلاوه آن را در معرض افكار عموم قرار دهـد و اصـرار داشته باشد در مطالب عميق علمى آن فرو رويد و سعات دنيا و آخرت خود را از آن تامين نمائيد و بدانيد كه كسى جز خداى تعالى نمى تواند مثل اين قرآن را بياورد.

    با اين مقدمه عقل سليم گواه است كسى كه درس نخوانده و هميشه زيرنظر مردم كارهايش انجام مـى شده و در محيط كوچكى مثل مكه آن زمان با مردم بى سوادزندگى مى كرده و با صداى بلند در مـيـان دشـمـنان سرسختش مى گفته من درس نخوانده ام و آنها منتظر مشاهده كوچكترين نقطه ضعفى از او بوده اند كه او رابى دريغ بكوبند و مى بينيم كه آنان در اين خصوص به هيچ وجه عـكـس الـعملى ازخود نشان نداده اند, ثابت مى شود كه او اين قرآن را از جانب خداى تعالى آورده وخداى تعالى آن را فرو فرستاده و تدوينش كرده و به شخص رسول اكرم (ص ) به تنهائى و بدون ارتباط با خداى تعالى مربوط نمى شود.
    (اين بود اعجاز قرآن با توجه به خصوصيات آورنده آن , يعنى حضرت رسول اكرم (ص )).

    پی نوشتها:
    =========
    1- از آيـات قـرآن كـامـلا اسـتـفاده مى شود كه سرزمين مكه غير قابل كشت و زرع بوده زيراآب نداشته است .
    كتاب تاريخ الرسل و الملوك طبرى به نقل از كتاب مسجدالحرام و كعبه مى گويد: چاهى غير اززمزم در زمان بعثت رسول اكرم نبوده .
    تـاريـخ يـعـقـوبـى مـى گـويـد: در زمان منصور دوانيقى براى تامين آب مردم مكه آبى را از دوازده مـيـلـى مـكه در مجراهاى قلعى جارى ساخت و به مكه آورد كه به بركه ام جعفر معروف گرديد.
    كـتاب مسجدالحرام و كعبه مى گويد: تاريخ ‌نويسان اصلا براى مكه قنات و چاهى ذكر نكرده اند حـتـى در زمـان مـعـاويـه آب از خـارج مـكه و در زمان هارون الرشيد از خارج مكه در حدود 35كـيـلـومـترى شمال شرقى عرفه در منطقه حنين به دستور همسرش زبيده آب قناتى را به مكه آوردند كه به چشمه زبيده يا قنات حنين معروف گرديد.
    كـتـاب حرمين شريفين مى گويد: شاهد بر اينكه در مكه چاهى غير از چاه زمزم نبوده اين است كـه در زمـان جـعـفـر عباسى آب زمزم بسيار كم شد و به همين جهت مردم در تشنگى شديدى قرارگرفتند و چنانكه آبى و چاهى غير از زمزم حتى در زمان منصور عباسى وجود داشت مردم به تشنگى گرفتار نمى گشتند.
    بـنـابـرايـن مـكـه هـمواره مورد تهديد كم آبى بوده است و به غير از چاه زمزم در آن چاهى ديگر وجـودنداشته است و اصولا موقعيت جغرافيائى مكه به صورتى است كه بارانهاى منظم و زياد هم درآن نـمـى بارد و فقط گاهى بارانهائى به ندرت مى باريده است و هوائى بسيار گرم و خشك را دارااست و به واسطه احاطه كوههاى آن به شدت خشك است .
    معجم البلدان ياقوت حموى جلد 5 صفحه 187 مى نويسد: در مكه آب جارى وجود ندارد,آبهاى آن از آسـمـان (يـعـنى از باران ) است و براى اهل مكه چاههائى كه آب مشروب داشته باشدوجود ندارد (غير از زمزم ).

    2- دائره الـمـعـارف فـريـد وجـدى جـلـد 9 صـفـحـه 358 مـى نويسد: اما بنى هاشم عظمت امـرشـان خـصـوصـا در زمان عبدالمطلب بن هاشم جد پيامبر اكرم (ص ) (كه سلطنت او بعد از حمله فيل عظيم و شهرتش منتشر و قبائل عرب از او ترسان شدند) به اوج رسيده و اعراب از همه جهات قصد او كردند.
    تـاريـخ قـرون وسـطى (آلـبرماله ) صفحه 95 مى گويد: حضرت محمد (ص ) از قبيله با نفوذ قريش بود, لكن در شش سالگى يتيم ماند.

    3- ان اللّه بعث محمد صلى اللّه عليه وآله و ليس احد من العرب يقر كتابا خطبه 33 نهج البلاغه .

    4- سوره آل عمران آيه 99.

    5- تـاريـخ عـرب جـلـد اول صـفـحـه 34 دربـاره حـالات عـرب قبل از بعثت پيامبر اسلام (ص )مـى نـويسد: غارت , اقتصاد چوپانى جامعه بدوى رسوخ كامل دارد حتى قبائل مسيحى مانند بـنـى نـغـلـب از رسـم غـارت پـيـروى مـى كـنـند .
    قطامى شاعر عصر اول اموى ضمن شعرى اصول غارتگرى را توضيح داده مى گويد: كار ما غارتگرى و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى را نيابيم او را غارت مى كنيم .
    تـاريـخ عـرب جـلـد اول صـفـحه 36 مى گويد: نفوذ دين در روح (بدوى ) چندان راسخ نبوده است ,قرآن مردم بدوى را به شدت كفر و نفاق وصف مى كند.
    قبيله , اساس اجتماع بدوى است .
    اگر مقتول از قبيله ديگرى بود رسم انتقام اجرا مى شد و هريك از افراد قبيله قاتل در اين خطر بود كه جان خود را به عوض مقتول از دست بدهد .
    گاه مى شد كه خونخواهى چهل سال طول مى كشيد چنانچه در جنگ سبوس ميان بنى بكر و تغلب بود, مورخان بـه تـاكـيـد مى گويند: كه در همه ايام عرب (جنگهاى قبايلى در ايام جاهليت )خونخواهى باعث اساس جنگ مى شد .
    قبيله حق دارد كه از افراد تقاضا كند از همسران خوددورى گيرند اين فكر راسـخ .
    در حـقيقت تكامل خودپرستى فرد است كه در شخصيت قبيله تجلى مى كند طبعا به اين نتيجه مى رسد كه قوم و قبيله ديگر را شكار قانونى خويش بداند.
    كلمه عرب از جهت اشتقاق يك كلمه سامى است به معنى صحرا يا مقيم صحرا.
    فـصول بت پرستى بدويان , مظاهر آفتاب پرستى , دختران خدا, اخلاق بدويان از دريچه اشعاركتاب تاريخ عرب جلد اول در تاييد اين مقدمه قابل ملاحظه است .
    تاريخ عرب جلد اول صفحه 109 مى نويسد: تاريخ بدويان غالب گزارش جنگهاى چريكى است كه نـزد عـربـان بـعـنوان ايام عرب معروف است و ضمن آن غارت و چپاول رواج داشت و خون كمتر ريـخـتـه مـى شد در همه ايام عرب .
    در آغاز كار ميان عده كمى در نتيجه اختلاف مرزى يااهانت شخصى زدوخوردى رخ مى داد و خيلى زود كشاكش اين گروه معدود مشتعل همگان مى شد.
    كـتـاب مـذكـور صـفـحـه 119 مـى گـويد: سرزمين عربستان تا قبل از ظهور اسلام همواره زير سـيـطره امپراطوران مصر, كلده و آشور, ايران و يونان و روم قرار داشت و حكومتهاى قبيله اى كه بيشتر باهم در حال جنگ بودند هر يك در ناحيه اى حكمروائى مى كردند.
    ترجمه تاريخ قرون وسطى (آلبرماله دژول ايزاك ) صفحه 95 مى نويسد: در گل عرب آثارجهالت و مـلكات ناجوانمردى به وضوح شگفت آورى سرشته بود مثلا چون تولد دختر را مصيبت مى دانست دختر تازه مولود خود را زنده به گور مى كرد .
    به غارتگرى ولع داشت .
    قبايل عرب بتهاى خود را نيز در كعبه گذاشته بودند, عدد اين بتها به سيصدمى رسيد.
    تـرجـمـه تـاريـخ تـمـدن تـويـن جـى صفحه 442 مى نويسد: (قريش ) از هيچ نوع بى رحمى ابا نـداشـتـنـدآنـهـا مـى دانـسـتـند رونق بازارشان بستگى تمام به تشريفات مذهبى شان دارد, آنها مـى دانستند كه اگر دعوت محمد (ص ) به سوى خداى يكتا همه جا گير شود كعبه كه جايگاه خدايانشان بود ازكارمى افتد.
    دائره الـمـعـارف مصاحب جلد دوم صفحه 1708 مى گويد: زندگى در شبه جزيره عربستان بر پايه نظام قبيله اى بوده است .
    (اعم از شهرى و بيابان نشين ).
    چه بسا براى خونخواهى يك فرد جنگهاى طولانى ميان قبايل صورت مى گرفت .
    دائره الـمـعـارف مـصـاحـب جـلـد دوم صـفـحـه 1710 مى گويد: از تحقيق در روايات و اخبار نـويسندگان اسلامى و كنيه هاى پيدا شده در عربستان بر مى آيد كه در ميان ساكنين شبه جزيره عربستان پرستش ارواح و اجداد و اصنام رواج داشته است .
    آنـچـه دلالـت بـر وجـود نـوعـى تـوتـمـيسم (اعتقاد به توتم ) در ميان عرب قبل از اسلام دارد, نـامـگـذارى عـده اى از اشـخاص و قبايل به نام حيوانات از قبيل كلب ,ذئب , دب , لاك پشت , ضب (سوسمار) وغيره , داشتن تعاويز و استخوان حيوانات .
    در سـال 1962 بـر اسـاس آمـار 5/97 درصـد مـردم عـربـسـتان بى سواد بوده اند .
    (نظرى اجمالى به كشورهاى عربستان صفحه 9).

    6- تفسير الميزان جلد اول صفحه 63.
    7- تاريخ يعقوبى جلد اول صفحه 379.
    8- تاريخ يعقوبى جلد اول صفحه 384.
    9- تاريخ يعقوبى جلد اول صفحه 394.
    10- تاريخ يعقوبى جلد اول صفحه 390.
    11- تاريخ يعقوبى توين بى صفحه 443.
    12- و مـا كنت تتلوا من قبله من كتاب و لاتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون سوره عنكبوت آيه48 .
    13- و ليقولوا درست و لنبينه لقوم يعلمون .
    14- و قال الذين كفروا ان هذا الا افك افتريه و اعانه عليه قوم اخرون فقد جاو ظلما و زورا.

  3. #3

    پیش فرض

    فصل دوم

    اعجاز قرآن با توجه به محتواى آن

    ما در اين فصل به آورنده قرآن هر كه باشد به هيچ وجه كارى نداريم حالا اومى خواهد مرد تحصيل نـكرده و معلم نديده اى باشد يا اول دانشمند و نابغه جهان بشريت بوده و يا تمام دانشمندان جهان بـاشند, فرقى نمى كند .
    ادعا ما در اين فصل اين است كه :

    اگر جن و انس پشت به پشت هم بدهند نـمى توانند مانند مطالب قرآن را بياورند اين كار و اين عمل تنها از خداى تعالى كه قدرتش مافوق هـمـه قدرتهااست ممكن است , لذا آن را معجزه مى ناميم و معنى معجزه جز اين چيزى نيست ,در حقيقت معجزه اين است كه كليه عوامل طبيعى از انجامش ناتوان و عاجزباشند.
    ابوبكر باقلانى در كتاب اعجاز قرآن معتقد است كه : چون قرآن خود راحجت مى داند پس بايد معجزه هم باشد زيرا تا معجزه نباشد حجت نيست .
    حالا بر ما است كه با نشان دادن چند نمونه از وجوه اعجاز قرآن اين مطالب را اثبات كنيم .
    مقدمتا بايد دانست در روزى كه پيغمبر اسلام (ص ) اعلام كردكه : ايـن قـرآن از جـانـب خدا است و فرمود: اگر مى گوئيد من اين قرآن را از نزد خود آورده ام و به خـداتـهـمت زده ام شما هم ده سوره و يا يك سوره مثل آن را بياوريد و به خدا نسبت بدهيد اگر راست مى گوئيد.

    قـطـعا اين تحدى تنها در مقابل اعجاز قرآن در خصوص پيشگوئيها و مطالب علمى آن نبوده بلكه بـايد معتقد شد كه نسبت به مردم صدر اسلام بيشتر در مقابل فصاحت و بلاغت آن بوده است زيرا پيشگوئيهاى قرآن در آن زمان هنوز تحقق پيدانكرده بود تا صحت و سقم آن معلوم شود و مطالب علمى قرآن هم در خور فكر آنهادر آن زمان نبوده است .
    بـنابراين , مردم عربى كه در آن زمان اظهار عجز در مقابل قرآن كرده اند بخاطرفصاحت و بلاغت قـرآن بـوده و آنـهـا در مقابل اين فصاحت و بلاغت خود را كوچك و ناتوان مى ديدند و به آن ايمان مى آوردند.


    فصاحت و بلاغت

    اكـثـر دانشمندان ادبيات عرب معتقدند كه فصاحت صنعتى است مربوط به الفاظ وبلاغت هنرى اسـت مـربـوط به معانى , مركز فصاحت دهان و دندان و زبان است ولى مركز بلاغت عقل و نفس و فكر است .
    قرآن از جهت فصاحت اگر چه مانند سائر نوشتجات محدود به حروف معينى است ولى فصاحت و تنظيم الفاظ قرآن به حدى اعجازآميز است كه شبلى شميل رهبرمكتب مادى در ضمن قصيده مفصلى كه در عظمت فصاحت و بلاغت و حقايق قرآن گفته و معروف است مى گويد:

    رب الفصاحه مصطفى الكلمات .
    قرآن خداى فصاحت و برگزيده ترين كلمات است .

    عـلامـه سـيـد هـبـه الـدين شهرستانى در كتاب تنزيه تنزيل از علامه شريف مدنى در كتاب انـوارالـربيع تنها براى آيه 44 سوره هود يا ارض ابلعى ماك (تا آخر سوره سى ) نوع از صنايع علم بديع را نقل مى كند و اعجاز فصاحت قرآن را ثابت مى نمايد.
    دانـشـمند مذكور در كتاب سبع المثانى تنها براى سوره حمد هفتاد مزيت از اسرابلاغت را بيان كرده است .

    مـرحوم شيخ طوسى در كتاب جمع الجوامع تنها براى سوره كوثر شانزده نكته بديعى را يادآور شده كه براى بشر عادى محال است بتواند در سوره اى با اين همه اختصاراين همه وجوه بلاغت را بگنجاند.
    و بـالاخـره چون ما در اين جلسه بناى اختصار را داريم و نمى خواهيم مطالبمان كسل كننده باشد شـما را به كتاب مجمع البيان و تفسير تبيان و سائر كتبى كه در تفسيرو فصاحت و بلاغت قرآن چـيـزى نـوشـته اند ارجاع مى دهيم ولى براى نمونه دو آيه ازقرآن را كه يكى مربوط به فصاحت و ديگرى مربوط به بلاغت قرآن مى باشد روى ميز كالبد شكافى علمى و ادبى قرار مى دهيم تا صدق گفتارمان روشن گردد.

    اول : آيه 6 سوره قصص آنجا كه مى فرمايد: و اوحـيـنا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لاتخافى و لاتحزنى انا رادوه اليك وجاعلوه من المرسلين .
    مـا وحـى كـرديـم به مادر موسى كه به او شير بده و وقتى بر جان او ترسيدى او را به دريا بيانداز نترس ومحزون مشو ما او را به تو بر مى گردانيم و از پيامبرانش قرارمى دهيم .
    اين آيه با كوتاهى عبارت دو خبر از آينده به مادر حضرت موسى (ع ) داده است .
    اول آنكه : فرموده موسى را به مادرش بر مى گرداند.
    دوم آنكه : او را از پيامبران قرارش مى دهد.
    لـذا بـه مـنـاسبت جفت بودن اين خبرها يازده كلمه و معنى را در اين آيه يك سطرى جفت جفت آورده است .

    توضيح آنكه در اين آيه دو فعل ماضى , يكى اوحينا و ديگرى خفت و دو فعل امر,يكى ارضعيه و ديگرى القيه دو فعل نهى , يكى لاتخافى و ديگرى لاتحزنى دو وزن اسم فاعل , يكى رادوه و ديـگـرى جاعلوه دو خبر و دو امر و دو وعده و دو فا جواب و دو الى و دو ماده خوف را در يك جا جمع كرده و به اين وسيله فصاحت را به حدنهائى رسانده است .

    دوم : آيه 21 سوره انبيا آنجا كه مى فرمايد:لو كان فيهما الهه الا اللّه لفسدتا.
    اگر در زمين و آسمان خدايانى غير ازخداى واحد متعال مى بود زمين و آسمان فاسدمى شد.

    دانـشـمـنـدان و فلاسفه مى دانند كه قرآن از نظر بلاغت در اين نيم سطر از آيه 21 سوره انبيا چه كرده است .

    به عبارت واضح , اگر بزرگترين فلاسفه و دانشمندان دنيا بخواهند آنچه قرآن در اين جمله كوتاه بـيان فرموده در چندين صفحه از كتاب با عبارات علمى و فلسفى بيان كنند نمى توانند آن گونه كه با اين آيه با كمال سادگى بيان كرده , انجام دهند.
    و اگر بخواهيم در توضيح آيه فوق چيزى بنويسيم و شرح دهيم كه چگونه اين آيه شريفه بلاغت را كامل كرده اين جزوه , بسيار مفصل خواهدشد.

    و بـالاخـره تـقـريبا هزار و چهارصد سال است كه قرآن با آيات تحدى دشمنان خود رابه مبارزه خواسته و آنان را مورد عتاب قرار داده و مى گويد: اگـر مـعـتـقـديـد قرآن را پيامبر (ص ) از نزد خود آورده شما هم مثل او بشريد مانند اين قرآن رابياوريد مسلم نخواهيد توانست , آنجا كه مى فرمايد: قـل لـئن اجـتـمـعـت الانـس و الـجـن عـلـى ان ياءتوا بمثل هذا القران لاياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. ((1)) بـگو اى پيامبر اگر انس و جن جمع شوند و بخواهند مانند قرآن را بياورند نمى توانند .
    اگر چه تمام آنها پشت به پشت يكديگر بدهند.
    ايـنـكـه مـحـال اسـت و تمام قرآن براى شما زياداست شما فقط ده سوره مثل سوره هاى قرآن را بياوريد.

    ام يـقـولـون افـتـريـه قـل فـاتـوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين .((2))
    مـى گـويـنـد افـترا است , بگو ده سوره مثل قرآن را بياوريد و به خدا افترابزنيد و غير خدا هر كه رامى خواهيد به كمك خود بخوانيد اگر راست مى گوئيد.

    ايـن هـم مـحـال اسـت نـه , ده سوره هم زياد است شما يك سوره مثل سوره هاى قرآن را بياوريد كه حاوى تمام خصوصيات سوره اى از سوره هاى قرآن باشد.

    ام يـقـولـون افـتـريـه قـل فـاتـوا بـسـوره مـثـلـه و ادعـوا مـن استطعتم من دون اللّه ان كنتم صـادقين .((3))
    مى گويند افترا است بگو شما هم يك سوره مثل قرآن را بياوريد و به خدا افترا بزنيد و هر كسى رامى خواهيد غير خدا به كمك خود دعوت كنيد اگر راست مى گوئيد.

    اگر يك سوره را هم نمى توانيد با فصاحت و بلاغت قرآن بياوريد آن هم از مثل پيامبر اسلام (ص ) كـه در محيط مناسبى زندگى نمى كرده و درس نخوانده است پس متنبه شويد و بدانيد كه قادر براين عمل نيستيد و هيچگاه نمى توانيد چنين كارى را بكنيد پس از عذاب الهى بترسيد.

    و ان كـنـتـم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كـنـتـم صـادقـيـن فـان لـم تـفـعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره اعدت للكافرين .((4))
    اگـر دربـاره نـزول قـرآن بـر پـيامبر اسلام (ص ) شكى داريد شما هم سوره اى از مثل پيامبر مـانـنـدقـرآن را بـياوريد و شهود خود را غير از خدا دعوت كنيد اگر راست مى گوئيد پس اگر نتوانستيد وهرگز هم نخواهيد توانست پس از آتشى كه شعله هايش از بدنهاى انسان و سنگها است و آماده شده است براى كفار بترسيد.

    ايـن معنى تحدى قرآن است و به دلائلى عجز و ناتوانى عرب از آوردن مثل قرآن ازنظر فصاحت و بلاغت بوده است زيرا اخبار غيبى و نظرات علمى بعدها درستيش كشف شده است .
    مـمـكن است سوال شود: آيا ممكن است در اين مدت دشمنان بتوانند چنين عملى را براى از بين بردن نور خاتم انبيا (ص ) انجام دهند و اين كار را نكنند.

    در جواب مى گوئيم : مسلما خير و بلكه به قول مستر كرنيكوى انگليسى استاددانشكده ادبيات و زبانهاى انگليسى و عربى وقتى اساتيد دانشگاه از او سوال كردندكه درباره فصاحت و بلاغت قرآن چه مى گوئى .

    گفت : قـرآن را بـرادر كـوچـكـى اسـت , كـه نـهج البلاغه نام دارد آيا براى كسى امكان دارد مانند اين بـرادركـوچـكـتـر را بـيـاورد تـا مـا را مجال بحث از برادر بزرگ يعنى قرآن و امكان آوردن نظير آن باشد. ((5)) آنها علاوه بر آنكه اين عمل را انجام ندادند به عظمت قرآن هم اقرار كردن و به حقايق آن هم ايمان آوردند.
    دكتر موريس فرانسوى درباره فصاحت قرآن مى گويد: قرآن برترين و با عظمت ترين كتابى است كه دست صنعت ازلى براى بشريت بيرون داده است .

    و وقـتـى از نظر تاريخ به زمان خلافت بنى اميه يعنى آنهائى كه مى خواستند به هروسيله كه شده اسـلام را نابود كنند دقيق مى شويم مى بينيم جمعى از جيره خواران خود را تحريك كرده و آنها را وادار مـى نـمـودنـد كـه بـا قـرآن مبارزه كنند و به آنها تلقين مى كردند اگر بتوانيد مثل قرآن را بـيـاوريـد, كـار تمام است .
    زيرا خود قرآن اين راه رابراى ابطال خود پيشنهاد كرده است و آنها هم مكرر به اين انديشه فرو رفته اند ولى هيچگاه كوچكترين موفقيتى نصيبشان نشد.

    هشام بن حكم مى گويد: چهار نفر از مشاهير و فلاسفه مادى به نام عبدالكريم ابن ابى العوجاع و ابـوشاكر عبدالملك ديصانى و عبداللّه ابن مقفع و عبدالملك البصرى در مكه , درخانه خدا اجـتماع كرده و در مساله حج و پيغمبر اسلام (ص ) و تمسك مسلمانان به شعائر آن و فشارهائى كه مسلمين به قوت ايمان بر خود وارد مى سازند فكرمى كردند تا بالاخره نظر آنها بر اين شد كه در مقام معارضه با قرآن كه اساس اين دين است برآيند و هر يك از آن چهار نفر به عهده بگيرند كه يك قـسـمـت از چهار قسمت قرآن را از بين ببرند و با خود مى گفتند كه وقتى پايه و اساس اسلام كه قرآن است ازبين رفت تمام قوانين دين اسلام موهوم و بى پروپا خواهد گشت .

    پـس از اين قرارداد از يكديگر جدا شدند تا در سال آينده همين موسم گرد هم آيند واز كرده هاى خـود يـكـديـگـر را مـطـلـع سازند و چون سال بعد موسم حج اجتماع نمودند تعهد خود را از هم خواستند.
    و از كيفيت كار يكديگر جويا شدند ابن ابى العوجاع معذرت خواست وگفت : چـون من به آيه لو كان فيهما الهه الا اللّه لفسدتا ((6)) برخورد نمودم , بلاغت و عظمت علمى آن به قدرى مرا به دهشت انداخت كه از تعرض به آيات ديگر منصرف گرديدم .

    ديصانى نيز عذر خواست و گفت : آيه يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لايستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ((7)) مرا متحير ساخته و از كارى كه درنظر داشتم منصرف كرد.

    عبدالملك گفت : بـلاغـت و فـصـاحت اين آيه فلما استياسوا منه خلصوا نجيا ((8)) مرا مدهوش كرد و نگذاشت كه هدف خود را تعقيب كنم .

    ابن مقفع گفت : اين آيه يا ارض ابلعى ماك ((9)) مرا نگذاشت كه درباره سائر آيات قرآن فكرى كنم .

    هشام بن حكم مى گويد: در ايـن موقع امام صادق (ع ) بر آنها مى گذشت و گوئى مى دانست آنها به چه امرى مشغولند و بـر چـه مى انديشند اين آيات را آن حضرت تلاوت فرمود: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القران لاياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. ((10))


    پی نوشتها :
    =========

    1- سوره اسرى آيه 88.
    2- سوره هود آيه 13.
    3- سوره يونس آيه 38.
    4- سوره بقره آيه 23 و 24.
    5- نقل از كتاب تنزيه تنزيل .
    6- سـوره انـبيا آيه 22 : اگر در آسمان و زمين معبود ديگرى غير از خداى واحد بوده باشد,امور آنها دچار تباهى خواهد گشت .
    7- سـوره حـج آيـه 72 : اى مـردم مـشرك و كافر به اين مثل گوش كنيد (تا حقيقت حال خود رابـدانـيد) آن بتهاى جماد كه به غير از خدا معبود خود مى دانيد و آنها را مى خوانيد اگر اجتماع كـنـندبر خلقت مگسى قادر نيستند و اگر مگسى (ناتوان ) چيزى از آنها بگيرد قدرت باز گرفتن آن چيزرا از آن مگس ندارند طالب و مطلوب (يعنى عابد و معبود) هر دو ناچيز و ناتوانند.
    8- سـوره يـوسـف آيـه 79: و چون برادران از پذيرفتن خواهش خود مايوس شدند با خودخلوت كردند.
    9- سوره هود آيه 44: و گفته شد اى زمين آبت را بمك .
    10- سوره اسرى آيه 91: بگو اگر جن و انس جمع شوند و بخواهند مثل قرآن را بياورندنمى توانند اگر چه پشت به پشت هم بدهند.

  4. #4

    پیش فرض

    عدم اختلاف در معانى و الفاظ قرآن

    و بـاز مـوضوع ديگرى كه به احتمال قوى براى مردم صدر اسلام و سائر مردم ازوجوه اعجاز قرآن بوده و آنها هم مثل سائرين در اين موضوع مشمول تحدى قرآن شده اند در مساله عدم اختلاف در معانى و الفاظ قرآن بوده است .
    زيـرا يـكـى از دلائل اعـجـاز قرآن كه خود قرآن نيز به آن اشاره فرموده اعجاز او است ازنظر عدم اختلاف در عبارات و معانى قرآن كه در سوره نسا آيه 81 مى فرمايد:

    افلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا.
    آيـا مـردم در قـرآن تـامـل و فـكـر نـمـى كـنند اگر از جانب غير خداوند تدوين شده بود در آن اختلاف زيادى مى ديدند.

    ترديدى نيست كه تمام قرآن (طبق آيات سوره قدر و آيه دوم و سوم سوره دخان ) درشب قدر نازل شده و چنانكه در آيه 113 سوره طه مى فرمايد:

    و لاتعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه و قل رب زدنى علما.
    عـجله نكن در بيان الفاظ قرآن قبل از آنكه آن ارتباط مخصوص بين تو و خالقت برقرار گردد .

    و به تو اجازه بيان آيات قرآن داده شود و به تو وحى گردد.
    و آمـدن جـبـرئيـل براى صدور اجازه بيان آيات از جانب خدا بوده است .
    اين از نظراعتقاد اسلامى است .
    ولـى مـا بـراى اثبات اعجاز قرآن و اينكه قرآن مصنوع خود پيامبر اسلام (ص ) نبوده بايد بگوئيم اگـر قرآن ساخته شده خود پيامبراسلام (ص ) مى بود طبعا مى خواست اختلاف زيادى در الفاظ آن پيدا شود زيرا ممكن نيست كه شخصى در ظرف بيست و سه سال هر روز چند جمله از مطالبى را بگويد و خود او در دفترى آن راجمع آورى نكند و در يكجا ننويسد, در عين حال از اول تا به آخر از نظر الفاظ ومعانى هيچ گونه عدم توازن و اختلافى در آن وجود نداشته باشد.

    اهل دانش و ادب مى دانند كه يك نويسنده و اديب و يا شاعرى كه بيست و سه سال شعر گفته و يا نثر ادبى نوشته , در هر سال كتابى منتشر كرده مسلم اشعار و يا نوشته سال اول او با سالهاى دهم و سال دهم او با سال بيست و سوم كلى فرق دارد.
    حتى ديده نشده كه حالات نويسنده و شاعر در نوشته و شعرش اثرى نگذاشته باشد, در تاريخ شعرا و حالات آنها زياد به چشم مى خورد كه گاهى شاعرى قصيده اى را مى سازد كه از نظر ارزش ادبى بـه پايه قصيده ديگرش نمى رسد وقتى ازاساتيد ادب , سر اين مطلب را سوال مى كنند مى گويند: شاعر در اينجا ناراحتى روحى داشته و نتوانسته كاملا ذوقش را به كار بياندازد ولى در قصيده ديگر از نظرروحى در نشاط و راحتى كامل بوده است .

    فـراموش نمى كنم شبى با يكى از نوابغ نويسندگان نشسته بودم و او از اهميت قلم ونويسندگى سـخـن مـى گـفـت و قـسمتى از نوشته هاى ادبى خود را مى خواند ومى گفت : هر وقت من اين مـطالب را مى خوانم در خود احساس غرور عجيبى مى كنم و آنچنان تشويق مى شوم كه حتما بايد چند صفحه از نكات علمى و ادبى رادوباره روى كاغذ بياورم تا آرام بگيرم .
    در ايـن موقع كه چند سطرى هم از آنچه به فكرش رسيده بود مى نوشت كودكش ازدو پله راهرو منزل سقوط كرد و صداى گريه كودك فكر او را به خود جلب نمودخدمتكارش كودك را از زمين برداشت و گفت : چيزى نشده , بخير گذشت ولى اوديگر رشته افكارش از هم گسيخته بود و از آن وقت تا مدتى هر چه به مغزش فشارآورد حتى نتوانست يك سطر از آن مطالب رابنويسد.

    مـى گـويـنـد: فـرزدق شاعر معروف زمان عبدالملك مروان شعرى را كه در مدح حضرت امام سـجـاد (ع ) گـفـتـه , در كـمـال فـصـاحت و بلاغت بوده است ((1))
    ولى همان شاعر در مدح عـبـدالـمـلـك مـروان شـعـرى گـفـت كه از نظر اهل ادب ارزشى نداشت وقتى علتش را بيان مـى كـنـنـدمـى گـويند: كه مدح امام سجاد (ع ) را روى ايمان و نشاط واقعى گفته ولى اشعار مدح عبدالملك مروان را در اثر اجبار و فشار دستگاه جبار عبدالملك سروده است .

    بنابر اين وقتى يك شاعر و يا يك نويسنده با آنكه اشعار و نوشته هاى خود را ضبطمى كند و همه را در مقابل ديدگان خود نگه مى دارد در عين حال نمى تواند درحالات مختلف و زمانهاى متفاوت اشـعار و قلم يك نواختى داشته باشد و در همه حال رعايت فصاحت و بلاغت كامل را بنمايد و بلكه هـر مـقـدار ايـن نويسنده و شاعرنبوغ هم بخرج دهد بخصوص اگر مطالب را خودش جمع آورى نكرده باشد براى اوغير ممكن است كه بتواند چنين عملى را انجام دهد.

    چـگـونـه مـمكن است حضرت محمد مصطفى (ص ) كه خط نمى نويسد مطالب قرآن راخودش جمع نمى كند بيست و سه سال دوران نزول قرآن طول كشيده در حالات مختلف از قبيل جنگها و فشارها, هجوم دشمنان , در ميان غار, در شعب ابيطالب ,در وقت كسالت و مرض , در موقع وفات و سـائر احـوال واقع شده است ولى درالفاظ قرآن هيچ گونه تغييرى ديده نمى شود و بلكه در تمام احوال رعايت فصاحت و بلاغت اعجازآميز قرآن شده است .
    آيا اين خود دليل بزرگى بر اعجاز قرآن از نظرعدم اختلاف در الفاظ آن نيست .

    و عـجـيـب تر آنكه در مدت طولانى (زمان نزول قرآن ) و عدم ضبط اين كتاب عظيم بوسيله خود پـيـامـبر اسلام (ص ) و متفرق بودن اجزا قصص قرآن كوچكترين اختلافى در معانى آن نيز ديده نـمـى شود و از ضد و نقيض و عدم توازن و تكرار بى معنى محفوظ بوده است اين خود دليل بارزى است كه قرآن با اين توازن و عدم اختلاف در الفاظ و معانى آن از پيامبر اسلام (ص ) معجزه و غير طبيعى است .


    1- بحارالانوار جلد 46 صفحه 131 و 141 تمام اشعار فرزدق را درباره امام سجاد نقل مى كند.

  5. #5

    پیش فرض

    اعجاز قرآن از نظر علوم روز

    بـا آنـكـه مـردم عـرب در زمـان پـيـامـبـر اسلام (ص ) حتى از علوم زمان خود بى بهره بودندو دانشمندان آن زمان نيز در اثر نداشتن وسائل علمى امروز به خرافات عجيبى مبتلا بوده اند.
    مثلا اعتقاد آنها درباره كره زمين اين بود كه زمين در مركز معينى ايستاده و افلاك هفتگانه گرد او مـى چـرخـنـد و يا زمين غير كروى است و هيچ گونه حركت وضعى وانتقالى ندارد, در چنين شـرائطى اگـر پـيامبر اسلام (ص ) مى خواست قرآن را از جانب خود تدوين كند طبعا بايد طبق آنـچـه در مـيـان مـردم معمولى يا نهايت دانشمندان آن زمان شايع بوده بنويسد نه آنكه مطالبى بـرخـلاف دانشمندان آن روز و موافق علم امروز در كلمات و عبارات قرآن بياورد كه دانشمندان امروز انگشت حيرت به دهان بگيرند.
    ما در اينجا نمى خواهيم كتابهاى قرآن و اكتشافات جديد يا قرآن از نظر علوم روز و يا علم روز و قـرآن و يا قرآن برفراز اعصار و يا كتاب عذرتقصير به پيشگاه محمد (ص ) و قرآن و دههاكتاب ديگر از اين قبيل رارونويس كنيم زيرا به قول معروف در اين صورت مثنوى هفتاد من كاغذشود.
    ولـى بـه يـارى پروردگار مى خواهيم چند نمونه از آنچه در بين مردم آن زمان شايع بوده و قرآن برخلاف آنها و طبق علم روز سخن گفته است براى اثبات اعجاز قرآن بيان نمائيم .


    اول : مساله آهن

    در روزگارى كه مردم از آهن جز براى شمشير و چاقو و نهايت چند آلت ديگراستفاده نمى كردند.
    در زمـانـى كـه از نـظـر مردم آهن بيشتر از مواد ديگر مورد استفاده نبود بلكه طلا و نقره از نظر اقتصادى در آن زمان اهميت زيادترى داشت .

    در عـيـن حال قرآن آنچنان به مساله آهن و استفاده عجيبى كه از آن در اين زمانهامى شود توجه داشـته كه يك سوره به نام حديد آهن در قرآن ديده مى شود و در آيه24 همين سوره مى گويد:

    و انـزلـنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس
    و ما آهن را كه در آن صلابت و محكمى شديد و منافعى براى مردمان در آن است نازل نموديم .


    دانشمند معروف آقاى نوفل در كتاب القرآن و العلم الحديث مى گويد:

    تـا قـرن هيجدهم يعنى دوازده قرن پس از نزول قرآن هنوز كارهاى فلزى در نهايت ضعف بود و نه تنها ارزش آن شناخته نشده بود بلكه اساسا مهم و قابل توجه تلقى نمى شد تا آنكه ناگهان چشم دنـيـا به آهن دوخته شد و رقابت عجيبى در ميان دانشمندان براى استخراج و استفاده بهتر از آن بـوجـود آمـد تـاآنجا كه به اين دو قرن دوران نهضت و پيشرفت و عصر فلز اطلاق شده و دنيا حقا مـنـافع آن راآنچنانكه بايد دريافته و صدق يكى ديگر از حقايق قرآن , نقاب از صورت به يكسو زده است , امروزمنافع آهن آنچنان براى مردم دنيا روشن شده كه احتياج به توضيح ندارد.

    و قـرآن تقريبا در هزار و چهارصد سال قبل برخلاف نظريه مردم آن روز و موافق علم امروز سخن در اهميت آهن گفته و از اين راه اعجاز خود را اثبات كرده است .


    دوم : مساله حركت زمين

    در روزگارى كه نظريه بطلميوس ((1)) به عنوان بهترين فرضيه در موضوع افلاك شناخته شده بود.
    در زمانى كه جز سكون زمين و حركت افلاك به دور آن چيز ديگرى براى افراد بشرمفهوم نداشت .
    در عهدى كه وسائل علمى به هيچ وجه در اختيار بشر قرار نگرفته بود تا به غيرمحسوسات خود به حقيقت ديگرى متوجه شوند.

    قـرآن بـا لـطافت خاصى كه نه با نظرات مردم آن زمان صريحا مبارزه كرده باشد كه آنهااز اسلام دورى كنند و نه حقيقت را بيان نكرده باشد, در چند مورد به حركت وضعى و انتقالى زمين اشاره فرموده و مى گويد:

    الم نجعل الارض كفاتا احيائا و امواتا و جعلنا فيها رواسى شامخات و اسقيناكم ما فراتا. ((2))
    يـعـنـى : آيـا مـا براى شما زمين را مروركننده سريع ((3)) و زنده و مرده قرار نداده ايم بلكه در آن كوههاى ثابت و بلندى قرار داديم و براى شما از آن آبهاى پاك و گوارا آفريديم .


    در گذشته مفسرين در تفسير اين آيه شريفه دچار اشكالاتى شده بودند زيرا كلمه كفات در لغت عرب به معنى موجودى كه با سرعت پروازمى كندمى باشد. ((4)) و آنـهـا بـه عناوينى اين جمله را تاويل مى كردند
    ولى پس از كشف حركت انتقالى زمين معنى آيه شـريـفـه كـامـلا واضح شد و نيز معلوم گرديد كه چرا پروردگار پس ازجمله كفات كه در آيه شـريفه ذكر شده , زنده شدن و مردن زمين كه بوسيله جمله احيا و امواتا گفته شده كه مسلم با ضـمـيـمـه آيات ديگر مراد تابستان و زمستان است وبوجود آمدن تابستان و زمستان دراثر حركت انتقالى زمين است .
    و يـا در نتيجه حركت انتقالى زمين و بوجود آمدن فصل زمستان و تابستان جريان آب از اقيانوسها به سطح خشكى و تصفيه آنها بوسيله ابرها و آشاميدن بشر از آب پاك وقابل شرب نام مى برد.

    و يا در سوره نبا آيه 5 مى فرمايد:

    الم نجعل الارض مهادا و الجبال اوتادا.
    آيا ما زمين را براى شما گهواره و كوهها را ميخهائى بر آن قرار نداديم .

    و در سـوره طـه آيـه 53 مى گويد:

    الذى جعل لكم الارض مهدا
    خدا آن كسى است كه زمين را گاهواره قرارداد.


    تـرديـدى نـيـسـت كـه اين دو آيه با تشبيه كاملا جالبى كه اهل دقت متوجه آن هستند به حركت وضعى زمين اشاره كرده است .
    و چون در معنى اين آيه بين مفسرين اختلاف شديدى است .
    ما در اينجا خلاصه كلام يكى از مراجع بزرگ ((5)) را در تفسير اين دو آيه نقل مى كنيم : در صفحه 86 تفسير البيان آمده است .

    خـوانـنـده مـحـتـرم تامل كن كه چگونه اين آيات به حركت زمين نيكو اشاره كرده , چقدر عالى گـاهـواره را بـراى زمـين به استعاره گرفته ,

    آنچنانكه گهواره به منظوررشد و استراحت طفل حـركـت داده مـى شـود,هـمـچـنـان زمـين در اثر حركت سبب رشد و استراحت بشر و حيوانات مى گردد.
    و عـجـيبتر آنكه پس از بيان حركت زمين در اين آيات كه اشاره به حركت وضعى زمين است فورا بـعـد از آن بـه بيان استحكام زمين بوسيله كوهها كه اگر نبود در اثر حركت وضعى زمين در هم مـى پاشيد و بعد اشاره به شب و روز كه باز هم در اثر حركت وضعى زمين يعنى گردش آن به دور خـود بـوجـود مى آيد مى فرمايد و حيرت دانشمندان جهان را به خود جلب مى نمايد .
    چنانكه اگر كسى از باب نمونه در سوره نبا دقت كند اين حقيقت را به خوبى درك مى كند.

    ممكن است كسى بگويد كه : چرا قرآن مجيد حركت وضعى و انتقالى زمين را باكنايه و تشبيه بيان كرده و صريحا نفرموده زمين دو حركت , يكى به دور خود وديگرى به دور خورشيد دارد در جواب مـى گـوئيـم :

    الكنايه ابلغ من التصريح يعنى :
    كنايه بليغتر از تصريح است

    زيرا اگر پيامبر اسلام (ص ) درهـزار و چـهـارصد سال قبل كه كليه دانشمندان بشرى معتقد بودند زمين حركت ندارد.

    مى فرمود: زمين در حركت است علاوه بر آنكه او را به پيامبرى قبول نمى كردند به او صدمه و آزار هم وارد مى نمودندو به علاوه پيامبراكرم (ص ) در آن زمان وسيله اثبات مدعى خود را هم براى مـردم نداشت .
    يعنى نمى توانسته اين حقيقت را براى آنها ثابت كند و بالاخره آنچنانكه گاليله را پـس از هـزار سـال كـه از هجرت پيامبر (ص ) گذشته بود با آنكه ادعا نبوت هم نمى كرد وقتى حركت وضعى و انتقالى زمين را اثبات نمود تنها به منظور آنكه حرف تازه اى آورده با آن عظمت و جـلالـت علمى كه در بين مردم داشت او را به محكمه تفتيش عقائد در محضر پاپ احضار كرده و مـدتـهـا او را زنـدانى نمودند ومى خواستند اعدامش كنند كه توبه كرد و توبه نامه او معروف است .

    هـمچنين پيامبراكرم (ص ) را هم با وضع بدترى اذيت مى نمودند و حتى قرآن به خطر مى افتادو رسالت حضرت خاتم الانبيا (ص ) دچار حملات مردم و بلكه دانشمندان آن زمان قرار مى گرفت و نـمـى گذاشتند صداى اسلام به گوش كسى برسد ولى وقتى قرآن باآن بيان اعجازآميز كه در مقام تذكر نعمتهاى الهى يا در مقام اثبات وجود خدا باتشبيه و كنايه مطلب را بيان كرده علاوه بر آنكه مردم آن زمان را عليه خودش تحريك نفرموده مطلب را به طورى كامل و صحيح ادا كرده كه امروز دانشمندان به نحو احسن آن را قبول مى كنند.


    سوم : مساله كرويت زمين

    در گذشته مفسرين متوجه نبودند كه منظور از رب المشرقين و رب المغربين چيست زيرااگر مـنـظور, فصول باشد هر روز از فصل زمستان و تابستان و بهار و پائيز مشرق ومغرب جداگانه اى دارد و در لـغت به محل فرو رفتن ماه مغرب نمى گويند اما اززمانى كه كرويت زمين به صورت علم جلوه كرد معنى آيات به ترتيب زير واضح شد.

    قسمت اول آيات آيه 28 سوره شعرا مى گويد:

    قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون

    وقتى موسى در مناظره خود با فرعون مى خواهد, خدا را به او معرفى مى كند, مى گويد: پـروردگـار مـن خـدائى اسـت كـه خـالـق شرق و غرب و آنچه در بين اين دو است .

    اگرتعقل و تفكركننده باشيد.
    ايـن آيـه چـون در مـقام مناظره با فرعون و طرفداران او بيان شده بايد به محسوسات كسانى كه مـورد خـطابند نزديك باشد تا آنكه مناظره صحيح انجام شود و لذا تنها به آنچه در وقت مناظره مـحـسـوس مـخـاطبين بوده اشاره فرموده و آن جز يك مشرق ويك مغرب و آنچه در بين آنها از مخلوقات وجود داشته , چيز ديگرى نبوده است .
    (و اين يكى از بزرگترين رموز بلاغت است ).

    و هـمـچـنـيـن اگـر در سـوره بقره آيه 136 مى فرمايد:

    سيقول السفها من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل للّه المشرق و المغرب .((6)) نـيـز در مقام مناظره است و بايد محسوسات مخاطبين در زمان خاصى مورد توجه ومنظور نظر قرار گيرد.

    و اگر در سوره بقره آيه 110 مى فرمايد:

    و للّه المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه اللّه .((7)) در مـقـام بـيـان احاطه الهى بر مخلوق بوده و اينجا جز كلمه مشرق و مغربى كه در زمان خطاب محسوس خلق است چيز ديگرى نبايد گفته شود, زيرا خلاف بلاغت بوده است .

    و حـتى اگر در سوره مزمل آيه 9 فرموده :

    رب المشرق و المغرب خلاف حقيقت نبوده زيرا آيات قبل و بعد آن خطاب به شخص پيامبر اكرم (ص ) بوده و مسلم زمان خاص و وقت خطاب , منظور شده و در اين صورت جز با جمله مفرد آن را ادا نمودن چيزديگرى معنى ندارد و يا لااقل برخلاف بلاغت مى باشد.

    قسمت دوم از آيات سـوره رحـمن آيه 17 رب المشرقين و رب المغربين خداى دو مشرق و دو مغرب .

    در اين آيه كه جـنـبـه مـنـاظـره و خـطـاب به فرد خاص و زمان خاص منظور نشده است و بلكه فقط در بيان خـداشـنـاسى براى جن و انس بوده و تمام زمانها را در نظر گرفته است ,كلمه مشرقين در آيه آمده و با بيان زير به كرويت زمين اشاره فرموده است : زيرا واضح است كه با توجه به كرويت زمين , در هر زمانى كه خورشيد از ديدگان ماناپديد شود در همان زمان در جاى ديگر ظاهرمى گردد.
    پـس اگـر مثلا ما رو به جنوب بايستيم , طرف راست براى نيمكره اى كه ما در آن قرارگرفته ايم , مغرب است و همان محل در زمان غروب خورشيد, براى نميكره ديگرمشرق خواهد بود.
    و همچنين طرف چپ براى نيمكره ما مشرق و براى نيمكره ديگر مغرب است .
    بنابر اين يك مشرق و يك مغرب طرف راست ما و يك مشرق و يك مغرب طرف چپ ما قرار خواهد گرفت .
    و مسلم در غير اين فرض مشرقين و مغربين به صيغه تثنيه معنى ندارد.

    و نيز در آيه 38 سوره زخرف مى فرمايد:

    حتى اذا جانا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين .
    وقـتـى آنـكـه پيروى از شيطان كرده و از ذكر خدا اعراض نموده به محضر عدل الهى در قيامت مـشـرف مـى گـردد, مى گويد: اى كاش بين من و تو اى شيطان دورى دو مشرق بود, زيرا تو بد قرينى براى من بودى .

    جـاى تـرديـد نيست با فرض كرويت زمين و شرحى كه در آيه بالا ذكر شد بعد دومشرق در سطح كره , در نهايت درجه دورى از يكديگر قرار گرفته است .
    اگـر مـشرقين به معنى مشرق و مغرب نيمكره اى كه ما در آن قرار گرفته ايم مى بود ومجازا اين نام را بر اين دو اطلاق كرده بودند نهايت درجه بعد كه در آيه منظور بوده است , استفاده نمى شد.
    بـنابراين در اين آيه به كرويت زمين كاملا اشاره شده و يكى ديگر از وجوه اعجازقرآن مجيد ظاهر گرديده است .
    زيرا اگر در زمانى كه مردم دنيا معتقد نبودند كه زمين كروى است حضرت رسول اكرم (ص ) با نـداشـتـن وسـائل عـلمى و تحقيقاتى .
    اشاره صحيح است كه زمين كروى است مسلم اين گفتار معجزه است .

    قسمت سوم از آيات در سه آيه از قرآن به كلمه مشارق و مغارب كه جمع مشرق و مغرب است اشاره شده ((8)) كه در مرحله اول احتمال دارد منظور مشرقهائى كه از اختلاف افق بدست مى آيد باشد كه باز به كرويت زمـيـن اشـاره شده و در مرحله دوم ممكن است اختلاف فصول در حركت زمين به دور خورشيد منظور باشد كه براى هر روز شرق وغربى در نظر گرفته باشند كه معنى مستبعدى است .


    چهارم : مساله سفر كيهانى از نظر قرآن

    در زمـانى كه كليه فلاسفه معتقد بودند كه نفوذ در سقف نيلگون آسمان , غير ممكن است و حتى زيـر بـار ادعـا پـيـامـبـر اسـلام (ص ) كـه مـن بـه مـعراج جسمانى رفته ام بعنوان آنكه خرق و التيام ((9)) لازم مى آيد, نمى رفتند.

    اسلام همان گونه كه مى گويد: و سخر لكم الفلك.((10)) و سخر لكم الانهار. ((11)) نيز مى گويد: و سخر لكم الشمس و القمر. ((12)) (خدا مسخر شما خورشيد و ماه را قرار داد).

    و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه ((13)) (خدا مسخر شما گرداند آنچه در بالائيهاو پستى است , همه را, ولى اختيار در حقيقت از اواست ).

    و بـلـكـه صريحتر مى فرمايد: يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لاتنفذون الا بسلطان.((14))
    اى گروه جن و انس اگر مى توانيد به اقطار آسمانها و زمين نفوذ كنيد پس فرو رويد ولى اين كار رانمى توانيد انجام دهيد مگر با تسلط و تهيه وسائل حركت به اقطار آسمانها و زمين .

    جـمـعـى مـى گويند: آيه بالا درباره قيامت نازل شده و دليلشان آيات قبل و بعد اين آيه است كه دربـاره روز واپـسـيـن نـازل گـرديده است .
    ولى از نظر مفسرين حقيقى يعنى پيروان اهل بيت عصمت (ع ) مسلم است كه سياق آيات به هيچ وجه دليل بر مطلبى نخواهد بود.
    بـنـابـرايـن اسلام در اين موضوع هم برخلاف فرضيات آن روز و بر طبق علم امروز به امكان سفر كيهانى اشاره فرموده و به اين وسيله پرده ديگرى از چهره اعجاز آيات قرآن برداشته است .


    پی نوشتها :
    ========
    1- ايـن بـطـلـمـيـوس يـونـانـى بـوده و در قرن دوم بعد از ميلاد زندگى مى كرده و معروف بـه بـطـلميوس قلوذى بوده است اين دانشمند مى پنداشت كه زمين ثابت و ساكن و مركز عالم اسـت و ايـن فـرضـيـه تـا زمـان كـوپـرنـيـك مـسـلم بود ولى بعد از آن اين فرضيه باطل شد.
    (فرهنگ دهخدا).
    2- سوره مرسلات آيه 25 تا 27.
    3- مفردات راغب و اقرب الموارد.
    4- مفردات راغب و اقرب الموارد.
    5- مـنـظـور مـرحـوم آيـه اللّه الـعـظـمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم خوئى (ره ) در كتاب تفسير البيان است .
    6- زود است كه سفها بگويند: چه سبب شده كه مسلمانان رو بگردانند از قبله اى كه تا به حال رو به آن مى ايستادند بگو مشرق و مغرب مال خدا است .
    7- مشرق و مغرب مال خدا است پس به هر طرف رو كنيد همان جا است طرف خدا.
    8- آيه اول , سوره اعراف :134, آيه دوم , سوره صافات :5 و 3, آيه سوم , سوره معارج , 40.
    9- منظور از خرق و التيام اين است كه سابقا فلاسفه فكر مى كردند اگر كسى بخواهد به آسمان پـرواز كـند و وارد يكى از كرات ديگر شود بايد آسمان را سوراخ كند و وقت برگشتن آن رادوباره بدوزد و چون اين عمل محال است پس معراج پيغمبر اكرم (ص ) هم محال است .
    10- سوره ابراهيم آيه 32: خدا مسخر شما گرداند كشتى را.
    11- سوره ابراهيم آيه 32: خدا مسخر شما گرداند نهرهاى آب را.
    12- سوره ابراهيم آيه 32.
    13- سوره جاثيه آيه 13.
    14- سوره رحمن آيه 33.

  6. #6

    پیش فرض

    پنجم : جنين شناسى از نظر اسلام و قرآن

    مـا مـى دانيم قبل از ساختمان دستگاههاى مجهز ميكروب شناسى و بوجود آمدن ميكروسكپهاى قـوى مـمـكن نبود كه بشر بتواند بدون ارتباط با علوم ماوراالطبيعه ازعلم جنين شناسى اطلاعى داشته باشد.
    در عـصر پيامبر اسلام (ص ) آنچه در بين مردم معروف بود اين بود كه فرزند از نطفه پدر بوجود مـى آيـد و رحم مادر, جز ظرفى براى پرورش نطفه پدر چيزى نيست ومادر حقى نسبت به فرزند ندارد.
    ولـى قرآن و اسلام برخلاف فرضيه ديروز و طبق علم امروز در اين موضوع نظر داده
    و در چند آيه اشـاره مـى كند آن چنانكه پدر در انعقاد نطفه فرزند سهيم است , مادر نيزدر آن سهم دارد و شايد سهم زيادترى هم داشته باشد.

    قرآن در اين باره مى گويد:

    و تـلـك حـجـتـنـا اتـيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشا ان ربك حكيم عليم (تا آنكه مـى فـرمـايـد:) ومـن ذريـتـه داود و سـليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى وعيسى و الياس كل من الصالحين .((1))
    از ايـن آيه مستفاد است كه يكى از فرزندان حضرت ابراهيم حضرت عيسى است باآنكه عيسى پدر نـداشـت پـس مـسلم از ناحيه مادر به حضرت ابراهيم منتسب است وطبيعى است كه در صورتى حـضرت عيسى از ذريه حضرت ابراهيم محسوب مى شود كه حضرت مريم نطفه اى از خود داشته بـاشد و نطفه او موجب ايجاد فرزندبشود ولى اگر قرآن هم مثل مردم آن روز معتقد بود كه مادر از خـود نـطـفه اى ندارد وتنها ظرف پرورش كودك است نمى خواست بگويد كه حضرت عيسى از ذريـه حـضـرت ابراهيم است و اين خود دليل است كه قرآن مى داند نطفه مادر هم درانعقاد نطفه فرزند موثراست .

    و نيز مى فرمايد: فمن حاجك فيه من بعد ما جاك من العلم فقل تعالوا ندع ابنانا و ابناكم و نسانا و نساكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه اللّه على الكاذبين .((2))

    مـفـسـرين و كليه مورخين و تمام پيشوايان دين فرموده اند كه : پيامبر اسلام (ص ) دراين آيه از كـلمه ابنانا (فرزندان ما) منظورى جز حسن و حسين (ع ) نداشته است وتنها آنها بودند كه در مباهله حاضر شدند و حال آنكه آنها از طرف مادر به پيامبر اكرم (ص ) منتسب مى شوند.

    و نيز در سوره نسا آيه 27 مى فرمايد:

    حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم (تا آنكه مى فرمايد:) و حلائل ابناكم الذين من اصلابكم .
    از ايـن آيـه اسـتـفاده مى شود كه ازدواج دختران بر پدر و زوجه پسرانى كه از صلب پدرانند بر پدر حرام است و از نظر كليه مسلمين به راهنمائى مفسرين واقعى قرآن دخترانى كه در آيه است شامل دختران پسر و نيز زوجه پسران شامل زوجه پسردختر نيز مى گردد بنابراين اسلام معتقد است كه مادر در انعقاد نطفه فرزند كاملاسهيم است و در سوره دهر آيه 2 مى فرمايد:

    انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج
    يعنى : ما خلق كرديم انسان را از نطفه بهم مخلوط شده ,

    امام بـاقـر(ع ) در تـفـسير اين آيه فرمود:

    ماالرجل و ما المرئه اختلطا جميعا
    يعنى : آب مردو آب زن مخلوط مى شود و نطفه فرزند منعقدمى گردد.

    مـا در كـتاب پاسخ ما درباره اينكه چرا فرزندان حضرت على و فاطمه (ع ) را ابن رسول اللّه مى گويند نوشته ايم كه حتى ائمه اطهار (ع ) در ضمن مناظراتى كه با خلفازمان خود درباره اين مـوضع اظهار داشته اند همان مطلبى را اثبات كرده اند كه دانشمندان علم جنين شناسى امروز با وسائل مجهز و كافى توانسته اند به گوشه اى از آن مطالب و علوم توجه پيداكنند.
    ما در كتاب پاسخ ما شرح مفصلى از كيفيت پيدايش انسان از اسپرماتوزوئيد كه نطفه مرد است و اوول كـه نـطفه زن است نگاشته ايم و در آنجا يادآور شده ايم كه هر دوى آنها بطور مساوى در ايجاد فرزند دخالت دارند و بايد هر يك از آنها قسمتى از بدن انسان را تشكيل دهند.

    قـابل توجه آنكه دانشمندان جنين شناس معتقدند كه نطفه زن نقش موثرترى درايجاد و پرورش فـرزنـد به كار مى برد, يعنى از زمان انعقاد نطفه تاوضع حمل سراپاى مادر براى نسل جديد حكم و وضع مشابه يك تخم مرغ را خواهد داشت نسبت به جوجه اى كه در آن است و رشد مى كند.
    خروس تخم مرغى را نطفه دار مى كند ديگر تا زمانى كه جوجه هايش بالغ مى شوندتمام زحمات به عهده مرغ است بسا كه خروس نباشد مرغ تخم مى گذارد و بسا كه تخم مرغ بدون خروس جوجه مى آورد.
    مـادر و پـدر نيز همين وضعيت را دارند .

    (اسپرماتوزوئيد) پدر به تخمك (اوول ) مادرمى رسد يكى مى شود شروع به فعاليت مى كند, فعاليت بدون تغذيه نمى شود وتغذيه نطفه از طرف مادر است .
    نطفه كه روزهائى چند در لوله هاى رحم سرگردان است از كجا بايد تغذيه شود گويا(اوول ) اين پيش بينى را كرده , و بطور تقريب غذائى جهت خود و اسپرماتوزئيد, آن قدر برداشته كه براى زمان قبل از لانه گزينى كافى است .
    وقـتى نطفه اى از پدر يعنى اسپرماتوزئيد و نطفه اى از مادر جدا از هم در جستجوى همند تا نسل جـديدى بسازند فقط مادر به فكر تغذيه است اوول غذا با خود حمل مى كند بعد سلولهاى مخاط رحم توسط نطفه منهدم مى شود تا لانه گزينى انجام گيرد.

    بـاز سـلـولهاى خراب شده , كه به مصرف تغذيه نطفه مى رسد از مادر است كم كم وضعيت جنين , مـانـنـد اعـضـا ديـگـر بـدن كـه در مـايـعـات غـوطه ورند درآمده , او نيز درمايعى از بدن به نام (مايع آمنيوتيك ) غوطه ور شده و از آنجائى كه مادر مى خورد و يامى آشامد تغذيه مى نمايد.
    بـعـد هـم كـه از مـادر جـدا شد و متولد گرديد باز هم مادر متكفل تغذيه او بوده آنچه رابوسيله رگـهـاى مـخصوص در جفت به طفل مى رساند اينك بوسيله رگهاى مخصوص در پستان به او مى رساند و در هيچ زمان از پدر خبرى و كارى نيست .((3)) تا اينجا از نظر علم روز ثابت شد كه مادر در بوجود آوردن فرزند و رشد و تربيت اوسهم بيشترى از پدر دارد.

    نـاگـفته پيداست كه اين حقيقت در قرون اخير كه چشم مسلح بوجود آمده واضح گرديده ولى پيشوايان شيعه در چهارده قرن قبل تمام مطالب فوق را با بيانى ساده براى پيروانشان فرموده اند و در ضمن آيات و روايات بسيارى اشاره و بلكه تصريح كرده اند به اينكه مبدا خلقت انسان هم نطفه زن و هـم نـطـفـه مـرد است كه ما در اين فصل به چند نمونه از كلمات خاندان عصمت كه همان حقايق قرآن است اشاره مى كنيم .

    1 - قـال رسـول اللّه صـلـى اللّه عليه وآله : اخبرنى جبرئيل انه اذا سبق ما الرجل ما المرئه نزع اليه الولد و اذاسبق ما المرئه ما الرجل نزع اليها. ((4))
    پيامبر اكرم (ص ) فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه وقتى آب مرد بر آب زن پيشى گيرد فرزند بـه شـكـل پـدر مـتـولد مى شود و اگر آب زن بر آب مرد پيشى گيرد فرزند به شكل مادر متولد مى گردد.

    2 - روزى از پيغمبر اسلام (ص ) سوال شد كه : انسان چگونه بوجود مى آيد .
    آن حضرت فرمود:
    ما الـرجـل ابـيـض غـليظ و ما المرئه اصفر رقيق فاذا علا ما الرجل ما المرئه كان الولد ذكرا باذن اللّه عزوجل و اذاعلا ما المرئه ما الرجل خرج الولد انثى باذن اللّه تعالى .((5))
    (آب مـرد سـفـيـد غـليظ است و آب زن زرد رنگ رقيق است وقتى اين دو در رحم جمع شوند اگرآب مرد بر آب زن غلبه كند فرزند به خواست خداوند عزوجل پسر خواهد بود .و اگر آب زن بر آب مرد غلبه پيدا كند فرزند به اجازه خداوند دختر خواهد شد).

    3 - پـيشواى ششم شيعيان امام صادق (ع ) فرمود: اذا سبق ما الرجل ما المرئه فالولد يشبه اباه و عمه و اذاسبق ما المرئه ما الرجل يشبه الولد امه و خاله .((6))
    (اگر آب مرد بر آب زن سبقت گرفت فرزند شباهت به پدر و عمويش پيدا مى كند و اگر بعكس شديعنى آب زن بر آب مرد غلبه كرد نوزاد شباهت به مادر و دائى خوددارد).


    از روايات فوق چند نكته علمى استفاده مى شود :

    اول : چنانكه علم جنين شناسى ثابت كرده نطفه زن و مرد در انعقاد فرزند هر دوموثرند.

    دوم : پـيـشـوايان اسلام در اين روايات اشاره به علم ژنتيك و يا قانون وراثت نموده اندبا اينكه در كتاب دانش كه به گمان اروپائيان مجموعه گرانبهائى از معارف بشرى است مى نويسد: در طى قـرون مـتـمادى بشر درباره اسرار توارث دچار حيرت بوده و فقط از اواخر قرن گذشته شروع به درك چگونگى اين مساله نمود ولى مطالعات درباره اين موضوع فقط از اوائل قرن حاضر به صورت دانش مستقلى كه علم پيدايش موجودات نام گرفته در آمده است .

    پايه گذار حقيقى ايـن عـلم جديد راهبى كه در صومعه برون واقع در نزديكى وين مى زيست , مى باشد اين شخص يوهان مندل نام داشت و در سال 1822 متولد شده بود.
    چـنانكه ملاحظه فرموديد از نظر دانشمندان اروپا علم ژنتيك كاملا جوان است وحتى عمرش به يـك قـرن هـم نـرسيده و ما در اينجا براى آنكه اعجاز گفتار پيشوايان اسلام واضح گردد آخرين نظريه دانشمندان روز را در موضوع علم ژنتيك از نظرشما مى گذرانيم .
    دكتر اوكوسيت واسيمان , دانشمند بزرگ آلمانى در كتاب دانش پس از مطالعات زيادى معتقد شـده بـود كـه عامل حقيقى توراث , ماده اى است به نام (پلاسماى نطفه اى ) كه در هسته مركزى سلولهاى نطفه اى در قسمت كروماتين ((7)) سلولهاوجود دارد.

    نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كه اين دانشمند تا حدود زيادى به حقيقت نزديك شده است زيراآخرين تحقيقات علمى در اين باره به ما مى گويد موقعى كه سلولها مى خواهندتقسيم شوند كروماتين به عده اى از اجسام نخ مانند كه كروموزم يعنى اجسام رنگ پذير ناميده مى شوند تقسيم مى گردند.
    امروز براى ما مسلم شده است كه اين كروموزمها ناقل خصوصيات ارثى هستند ودر كليه سلولهاى نـباتات , حيوانات و انسان يافت مى شوند و تعداد آنها در هر سلول بر حسب نوع موجودات متفاوت است .
    سلولهاى بعضى از موجودات زنده داراى تعداد كمى كروموزم مى باشد, سلول انسان 46 كروموزم دارد.
    امـروز ثـابـت شـده اسـت كه كروموزمها به صورت جفت در سلولها وجود دارند و هرجفت از آنها داراى شـكـل خـاصى است , در موقع تقسيم سلول كروموزمها نيز تقسيم مى گردند, تقريبا كليه سلولها داراى تعداد كامل كروموزم معينى مى باشند.

    يـكـى از مـوارد مهم استثنائى تعداد كروموزمهاى نطفه اى مى باشد موقعى كه سلولهاى نطفه اى رسيده مى شوند براى آخرين بار تقسيم مى گردند در اين عمل تقسيم , از هر جفت كروموزم فق ط يـك عـدد در هـر سـلـول نـطـفه قرار مى گيرد و هر يك از سلولهاى نطفه اى داراى نصف تعداد معمولى كروموزم خواهد بود.
    مثلا در مورد انسان سلول نطفه اى به جاى 46 كروموزم فقط 23 كروموزم دارد درك علت اين امر مشكل نيست زيرا براى پيدايش يك موجود جديد بايد دو سلول بايكديگر تركيب شوند.
    اگـر هـر يك از آنها داراى تعداد كامل كروموزم مى بود سلول جديدى كه از آميزش آن دو بدست مى آيد داراى دو برابر تعداد كروموزمهاى سلول معمولى مى گرديد.
    داستان شگفت انگيز وراثت به همين جا خاتمه نمى يابد بدين معنى كه كروموزمهاكوچكترين واحد توارث نيستند.

    دانـشمندان معتقدند كه اين كروموزمها از ذرات كوچكى كه ژن يا ماده حياتى ناميده مى شوند, تشكيل مى يابند اين واحدهاى كوچك به شكل دانه هاى تسبيح در طول كروموزم قرار گرفته اند.
    در هر صورت ژن را مى توان به منزله كوچكترين واحد و يا به عبارت ديگر اتم توارث تلقى كرد و ملكول هر ژن با ملكول ژن ديگر متفاوت است .
    طرز قرار گرفتن اين ذرات در دور كروموزمها تعيين شده و مورد مطالعه قرار گرفته ونقش آنها در انتقال خصوصيات ارثى كشف گرديده است .
    هـر كـرومـوزم مـمكن است داراى چند صد عدد ژن باشد هر يك از اين ژنها به سهم خود نقش كوچكى را در انتقال خصوصيات ارثى به عهده دارند.

    مـثـلا بـراى انـتـقال خصوصيات كوچكى از قبيل رنگ چشم چندين ژن بايد بايكديگر همكارى كنند. ((8)) آنـچـه در بالا گفته شد فقط مقدمه و جز كوچكى از كشفياتى كه در اين زمينه بدست آمده است مـى بـاشـد تشريح جزئيات اين مساله دشوار است و دانشمندانى كه عمرخود را صرف مطالعه اين مـبحث نموده اند هنوز از چگونگى ارتباط ژنها با يكديگراطلاع درستى ندارند و نمى دانند كه چرا گاهى از اوقات خصوصيات غير مترقبه بطور ناگهانى به حيوانات يا نباتات انتقال مى يابد.
    آنها فقط مى دانند كه در كروموزمهاى سلول نطفه اى تغييراتى رخ داده است و درنتيجه موجودى تـولـد يـافـتـه اسـت كـه بـه هيچ وجه با والدين يا برادران و خواهران خود شباهتى ندارد اين نوع موجودات را نژاد تغيير يافته (موتانت ) مى نامند.

    عـقـيـده ديـگـرى كـه بـعـضـى از دانـشمندان آن را جديدا مورد بحث قرار داده اند اين است كه مـى گـويـند: عامل تعيين جنس , همراه كروموزمهاى غير جنسى نيست بلكه عامل معين كننده جـنـس را هـمـراه يـكـى از كروموزمهاى ديگرى كه شناخته شده (به نام كروموزومهاى جنسى ) مى دانند و وجود آن را در هر دو جنس (كرمك و تخمك )عقيده دارند.
    بـنابر اين اگر آن كروموزم در كرمك (اسپرم ) بيشتر باشد فرزند پسر خواهد بود و اگردر تخمك (اوول ) بيشتر بود نوزاد دختر است .
    ((9)) حالا بعد از آنكه مختصرى از اين مساله بحث شد برگرديم به تشريح رواياتى كه ازپيشوايان اسلام نقل كرديم .

    پـيـغـمـبر اسلام (ص ) فرمود: (وقتى آب زن و مرد جمع شد) يعنى (اسپرماتوزئيد) وارد(اوول ) گـرديـد اگـر نطفه مرد غلبه كرد يعنى كروموزم جنسى كرمك (اسپرم ) بيشتربود فرزند پسر اسـت (و اگـر نـطفه زن غلبه كرد) يعنى كروموزم جنسى تخمك (اوول )بيشتر بود فرزند دختر است .
    قـابـل تـوجـه آنكه بعضى از دانشمندان علم ژنتيك در آخرين تحقيقات علمى خودگفته اند: در كروموزمها ژن هائى كه حامل صفات و خصوصيات نياكانند گاهى زيادو گاهى كمترند.

    امـام (ع ) در روايـت بالا مى فرمايد: اگر آب مرد بر آب زن غلبه كند (يعنى ژنهاى كروموزم نطفه مـرد غـلـبه داشته باشد) فرزند به پدر و عموها شباهت دارد و اگر آب زن بر نطفه مرد غلبه كرد (يعنى ژنهاى كروموزم نطفه زن غلبه داشت ) فرزند شباهت به مادر و خاله هايش خواهد داشت .
    در اينجا ممكن است يك مطلب فكر خوانندگان را متوجه خود سازد و بگويند اگراين اصل مسلم باشد چرا بسيارى از فرزندان شباهتى به پدر و مادر خود ندارند.

    در پـاسـخ مى گوئيم : اولا پيشوايان اسلام تنها موضوع توارث را موثر نمى دانند بلكه نيرو و قدرت پروردگار را كاملا موثر دانسته كه اگر برخلاف طبيعت اراده كند اثر ژنهارا خنثى مى نمايد و لذا در وقتى كه مى گويند اگر نطفه مرد بر نطفه زن غلبه كرد فرزندپسر است بلافاصله فرموده اند: باذن اللّه يعنى اگر خداوند اذن دهد.

    لـذا مـى گـوئيـم : اينكه حضرت عيسى (ع ) تنها از حضرت مريم بدون پدر متولد شده بادر نظر گـرفـتـن مطالب فوق زياد شگفت انگيز نيست بلكه معجزه اين است كه بايدطبق قانون توارث و عـلـم ژنتيك اولادى كه تنها از زن بوجود مى آيد دختر باشد ولى حضرت عيسى (ع ) يك مرد از حضرت مريم يك زن كه به هيچ وجه از لحاظ تقسيمات كروموزمى نبايد تحقق پيدا كند چگونه آن حضرت بوجود آمده است .
    اسـلام ايـن مـطلب را سهل دانسته زيرا اين مورد را تنها مربوط به قدرت پروردگارمى داند و در قرآن تصريح كرده كه تولد عيسى بدون پدر پنجاه درصدش مربوط به قانون توارث نبوده بلكه پسر بودنش خلقت ابتدائى بوده كه مى فرمايد: عـيـسـى هم مانند آدم خلقت شده است يعنى همان گونه كه بوجود آمدن آدم وخصوصيات او مربوط به قانون توارث نبوده و تنها قدرت خدا در بوجود آوردن آن حضرت موثر بوده است .
    و بالاخره از گفتار فوق به اين نتيجه مى رسيم كه اولاد را نبايد فرآورده پدر دانست بلكه مادر در ايجاد فرزند نفش موثرترى را بازى مى كند.

    ايـنـجـا شايد مهمترين مطلبى كه افكار جمعى را متوجه خود ساخته اين باشد كه چرادانشمندان علم جنين شناسى به عظمت پيشوايان اسلام توجه نداشته و اعجازقرآن را اذعان نكرده اند.
    در پاسخ اين عده بايد گفت كه مردم غير مسلمان بيشتر اسلام را از دريچه تاريخ ‌خلفا و افكار علما اهل سنت مى نگرند و گمان مى كنند كه خلفا اموى و عباسى نمايندگان حقيقى پيغمبر اسلام (ص ) بـوده اند و ترديدى نيست كه آنها هم از اين مطلب بى بهره بوده اند بخصوص اين موضوع كه اثـبـاتـش ضررهاى فوق العاده اى براى اغراض شخصى آنان داشته كه در نتيجه اگر هم پيشوايان شـيـعـه مـى خواستنداين مطالب را به آنان تعليم دهند در مقام بحث و مجادله بر مى خواستند و منكر اين مطلب علمى مى شدند.

    و لـذا پـيـشـوايـان اهل سنت و خلفا اموى و عباسى يا از اين موضوع اطلاعى نداشته وطبق افكار سـطحى مردم قضاوت كرده و يا روى حقد و حسد اصرار داشته اند كه بگويند فرزندان تنها متعلق به پدرانند و مادران در ايجاد آنها دخالتى ندارند و غالبابه اين شعر متمثل مى شدند كه : بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابنا الرجال الاباعد.
    فـرزنـدان مـا از پـسران ما خواهند بود ولى فرزندان دختر ما فرزندان مردان ديگر و دور از نسب مامى باشند و هـمـچـنين مكرر خلفا اموى و عباسى با پيشوايان شيعه در مورداين موضوع بحث مى كرده اند و بخصوص عباسيان منكر اين معنى بوده اند.

    زيرا حقد و حسد آنان نمى گذاشت كسى را در مقابل خود در نسب برتر و پراهميت تر ببينند و لذا مـكـرر پـيـشوايان معصوم شيعه با آنان مباحثاتى در اين موضوع داشته و از نظر علم و استدلالات عـقـلـى و نـقـلـى اثـبـات مـى كرده اند كه فرزندان فاطمه (س ) به همان مناسبت كه فرزندان ابـيـطـالـب انـد فرزندان پيغمبر اسلام (ص ) هم خواهند بود چنانچه مباحثه حضرت موسى بن جعفر (ع ) با هارون الرشيد در كتب تاريخ و روايات ذكر شده است .
    بـنابراين مسلم است , علاوه بر اينكه فرزندان على و فاطمه (ع ) از نظر علم ,فرزندان پيغمبرند بـيـان ايـن مـطـلـب هـم بـه تـنهائى ازقرآن و پيشوايان اسلام بخصوص با نداشتن وسائل علمى معجزه است .


    پی نوشتها :
    =========
    1- سـوره انعام آيه 83 تا 85: اين بود حجت ما براى ابراهيم بر قومش , بالا بريم درجه كسى را كه بـخـواهـيـم پـروردگـار تو حكيم و دانا است و از ذريه و فرزندان ابراهيم داود و سليمان و ايوب ويـوسـف و مـوسى و هارون است .
    اين چنين جزا مى دهد نيكوكاران را و نيز از ذريه ابراهيم زكريا ويحيى و عيسى است كه همه آنها از شايستگان بودند.
    2- سوره آل عمران آيه 61.
    3- اولين دانشگاه و آخرين پيامبر.
    4- بحار الانوار جلد 57 صفحه 382.
    5- بحارالانوار جلد 57 صفحه 336.
    6- بحارالانوار جلد 58 صفحه 338.
    7- كـروماتين از يك كلمه يونانى به معنى رنگ اقتباس شده , زيرا قسمتى ازهسته مركزى سلول است كه مى توان آن را بوسيله پيوند و يا اختلاف نژاد رنگ كرد.
    8- كتاب دانش صفحه 202.
    9- گامهاى انسان از نظر وجود كروموزومهاى جنسى يكسان نيستند.
    جـنـس مـذكـر هـتروزيگوت بوده چ ج و دو نوع اسپرم با نسبتهاى مشابه توليد مى كند .
    يك نوع حمل مى كند .
    (كتاب مبانى زيست شناسى چ و ديـگـرى يـك كروموزوم ج آن يـك كـرومـوزوم لقاح پيدا مى كند داراى كروموزوم ج سلولى ومولكولى ) .
    توضيح آنكه اگر اسپرمى كه با تخمك ج ج باشد فرزند دختر ج خواهد شد و اگر آن اسپرم داراى كروموزوم چ ج باشد,فرزند پسر چ مى شود.

  7. #7

    پیش فرض

    ششم : عمر زمين و قرآن

    آنـچـه در كـتـب عـهدين نوشته شده و همچنين در زمان بعثت پيامبر اكرم (ص ) در بين مردم مـعـروف بوده اين بوده است كه از عمر زمين كمتر از ده هزار سال گذشته است چنانكه در سفر پيدايش از كتاب تورات به اين مطلب تصريح شده است .

    ولى قرآن برخلاف نظريه دانشمندان آن روز و طبق علم امروز عمر كره زمين راطولانى دانسته و حتى زندگى بشر را در آن پرسابقه مى داند.
    زيرا وقتى قصه حضرت آدم را نقل مى كند از قول ملائكه مى گويد:

    اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدما. ((1))
    يعنى : آيا مى خواهيد در كره زمين كسى را قرار دهى كه در آن فساد و خونريزى كند در تـفـسير اين آيه مفسرين واقعى قرآن يعنى ائمه اطهار (ع ) مى فرمايند ملائكه سابقه زندگى بشر و خصوصيات روحى او را مى دانسته اند به همين جهت اين سوال را ازپروردگار نموده اند.

    و لذا وقتى از مفسرين حقيقى قرآن يعنى پيشوايان دين اسلام سوال مى شود كه آياقبل از اين عالم و آدم در كـره زمين عالم و آدم ديگر هم بوده در پاسخ به مضامين مختلف جواب مثبت داده بلكه به قدرى آن را در كره زمين مكرر مى دانند كه ذكرعدد آن را براى شنونده خسته كننده دانسته اند در تفسير برهان در ذيل همين آيه روايات فراوان نقل شده است .
    بـنـابراين قرآن با بيان مطلب فوق يك پرده ديگر از وجوه اعجاز خود را بكنارى زده ومطلب ما را ثابت كرده است .


    هفتم : قرآن و موجودات آسمانى

    امـروز بـا وسائل مختلف علمى كشف شده كه در كرات ديگر نيزموجودات زنده اى وجود دارد كه آنها حتى داراى علم و عقل ودانشند.
    و قرآن نيز با آياتى به اين جمله اشاره فرموده و مى گويد:

    و من اياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابه و هو على جمعهم اذا يشا قدير. ((2))
    يعنى : از نشانه هاى خدا خلقت و آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگانى است كه در آنها پراكنده شده است و او قدرت دارد هرگاه بخواهد همه را جمع آورى كند.

    كه از كلمه دابه كاملا استفاده مى شود كه در آسمانها نيز جاندارى وجوددارد.
    ايـن بـود چند جمله بسيار مختصر از صدها مطلب علمى كه در اعجاز قرآن از نظرعلوم مادى در كتب مختلف ذكر شده است .


    هشتم : قرآن و اخبار از آينده

    قرآن در بسيارى از آيات خبر از آينده داده كه منجمله اين آيات است .

    1 - و اذ يعدكم اللّه احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم و يريد اللّه ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين .((3))
    زمـانـى كـه وعـده داد خدا كه بر يكى از دو دسته لشگر دشمن پيروز خواهيد شد و شما دوست داشـتـيـدطائفه غير مسلح براى شما باشد و تنها شما با آنها روبرو شويد ولى خدا مى خواهد حق را آشكار كند وكافران را ريشه كن سازد.

    ايـن آيـه قـبل از جنگ بدر نازل شده و ريشه كن ساختن كفار را به مسلمانان وعده فرموده با آنكه جـمعيت مسلمانان سيصد و سيزده نفر بيشتر نبودند و اين تعداد درمقابل كثرت جمعيت كفار به حـسـاب نمى آمد و از نظر قوا نيز نوشته اند كه در ميان لشگر مسلمين جز براى زبير و مقداد اسب سـوارى وجود نداشت و حال آنكه مشركين كاملا مجهز به قواى آن روز بوده اند و اين خود بهترين دليل بر پيشگوئى قرآن است .

    2 - سوره روم آيه دوم الى ششم مى فرمايد:

    غلبت الروم فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين للّه الامر من قبل و من بـعد و يومئذيفرح المومنون بنصر اللّه ينصر من يشا و هو العزيز الرحيم وعداللّه لايخلف اللّه وعده و لكن اكثر الناس لايعلمون .
    يـعـنـى : روميان در نزديكترين سرزمين مغلوب شدند ولى آنها به زودى پيروز خواهند شد چند سال بيشتر طول نمى كشد كارها پيش از اين و بعد از اين دست خدا است و او توانا و مهربان است و در آن روز مـومـنـين از نصرت الهى خوشحال مى شوند خداوند هر كس را بخواهد يارى مى كند و وعده الهى تخلف ندارد ولى بيشتر مردم نمى دانند.

    كـه در ايـن آيـه از غالب شدن روم بر سلطان فارس بعد از آنكه در زمان نزول اين آيه مغلوب شده بودند خبر داده است و آن پس از سالها كه از نزول اين آيه گذشته بودواقع شد.

    3 - انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر. ((4))
    مـا بـه تـو كـوثـر عـطا كرديم براى خدا نماز بخوان و نحر كن و بدان كه دشمنت يعنى بنى اميه مقطوع النسل است .

    كـه در ايـن سـوره از قطع نسل بنى اميه و پيشرفت دين مقدس اسلام و توسعه نسل پيامبر اكرم (ص ) خبر داده شده است زيرا وقت نزول اين سوره فرزندان اميه فراوان بودند و پيامبر جز دخترى بـه نام فاطمه (س ) نداشت ولى در عين حال بعدها ازنسل على و فاطمه (ع ) به قدرى نسل آن حضرت توسعه پيدا كرد كه جميع كارهاى نيك در دنيا بوسيله آنها انجام شده و در تمام زمانها آنـهـا بـوده اند كه در مقابل استعمارگران هر زمان مبارزه را آغاز مى نمودند و عاقبت هم بوسيله حضرت بقيه اللّه روحى فداه دنيا پر از عدل و داد مى شود بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.

    4 - در سوره فتح آيه 27 مى فرمايد:
    لـقـدصـدق اللّه رسـولـه الرويا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شااللّه امنين محلقين روسكم و مقصرين لاتخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا.
    خـدا رويـاى رسـول را راسـت قـرار داد زيـرا حـتـمـا اگر خدا بخواهد در حال آرامش و امنيت واردمـسـجدالحرام خواهيد شد و سرهاى خود را تراشيده و تقصير (كه اينها از اعمال عمره است ) انـجـام خـواهـيد داد و هيچ خوف و ترسى در آن موقع نخواهيد داشت و غير از آن پيروزى نزديك ديگرى نصيب شما خواهد شد.

    پـر واضح است كه اين آيه از آينده مجهولى كه از نظر مسلمانان كاملا بعيد به نظرمى رسيد (يعنى ورود مـسـلـمـانـان بـه مـكـه و انجام اعمال عمره ) خبر داده و پرده ديگرى از چهره اعجاز قرآن برداشته است .

    5 - در روز جنگ بدر ابوجهل صدا زد: (انا جميع منتصر) ما جمعى پيروزيم , آيه 44 و45 سوره قمر نازل شد: ام يقولون نحن جميع منتصر سيهزم الجمع و يولون الدبر.
    آيـا آنـهـا مـى گـويـنـد مـا جـمـع پـيروزى هستيم ولى به زودى آنها شكست خواهند خورد و فرارمى كنند.

    6 - تبت يدا ابى لهب و تب ما اغنى عنه ماله و ما كسب سيصلى نارا ذات لهب .
    يـعـنـى : نابود باد دو دست ابى لهب و نابود شد هيچگاه مال و تجارتش او را نجات نخواهد داد به زودى در آتش سوزان شعله ور وارد مى شود.

    در شان نزول اين سوره مورخين مى نويسند: روزى پيامبر معظم اسلام اقوام خود رادعوت كرده و گـفت : اگر من به شما بگويم صبح يا عصر دشمنى به سراغ شمامى آيد باور مى كنيد يا نه , همه گـفـتـنـد: بـلى , فرمود: قبل از رسيدن عذاب سختى به شما اعلام خطر مى كنم (عبدالعزى ) كه بـه مـنـاسـبت گونه هاى برافروخته و سرخش اورا ابولهب كنيه داده بودند گفت : نابود شوى آيا بخاطر اين منظور ما را دعوت كرده اى اين سوره نازل شد: تبت يدا ابى لهب و تب .
    كـه پـر واضـح است اين سوره از آينده مجهولى خبر داده و اين اخبار غيبى حقيقت پيدا كرد و دو دست ابولهب نابود شد.
    مـفـسـرين آيات زيادى درباره پيشگوئيهاى قرآن نقل نموده اند كه ما براى اختصار به همين چند مورد اكتفا مى كنيم .
    پـس بـنابر آنچه در اين باره يادآور شديم قرآن از نظر مطالب معجزه است آن چنانكه ثابت شد كه اين كتاب عظيم از نظر آورنده آن معجزه مى باشد.


    پی نوشتها :
    ========
    1- سوره بقره آيه 30.
    2- سوره شورى آيه 29.
    3- سوره انفال آيه 7.
    4- سوره كوثر.

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •