-
مدیریت کل سایت
استفاده از نظریات انگارهسازي و جذب در بازي توسط رسانه
اشاره
بررسي كاركرد وسايل ارتباط جمعي و شيوههاي خبري آن در غرب، نشان ميدهد كه در اين شيوهها اهداف خاصي براي اغواي مخاطبان تعقيب ميشود.
نويسنده با استفاده از نظريه «انگارهسازي» پروفسور مولانا و جرج گرنبر و همچنين نظريه «جذب در بازي» پيير بورديو، به بررسي شيوههاي فني خبررساني رسانههاي تصويري آمريكا در جنگ دوم خليج فارس ميپردازد و نتيجهگيري ميكند كه اين شيوهها در جهت نظريههاي «انگارهسازي» و «جذب در بازي» مخاطبان را سرگرم ميسازند به گونهاي جنگ به صورت يك بازي سرگرمكننده رايانهاي درميآيد تا واقعيتها به همان گونهاي كه غربيها ميخواهند در ذهن مردم جهان تصوير شود.
همزمان با بهرهگيري غرب از اين شيوههاي خبري، ورود رسانههاي جايگزين مانند پايگاههاي اينترنتي و وبلاگنويسي خبر، فرصتهاي مناسبي براي شكستن انحصار خبري غرب ايجاد كرده است. افزايش كاربرهاي اينترنتي در زمان جنگ دوم خليج فارس به دليل همين شكستن انحصار خبري بود. در اين جنگ مردم سراسر جهان ميتوانستند خاطرات روزانه سربازان آمريكايي و مردم بغداد را از طريق وبلاگها بخوانند. آيا چنين شرايطي به معناي شكست شيوههاي خبري غرب در آينده خواهد بود؟
مقدمه
در كمتر از سيزده سال، از 1382 ـ 1369 شمسي (2003 ـ 1991 ميلادي) جهان شاهد دو جنگ نظامي در منطقه خليج فارس بود. شيوههاي پوشش خبري وسايل ارتباط جمعي در اين دو جنگ تفاوتهاي آشكاري با ديگر جنگهاي دوران معاصر از جمله جنگ ويتنام در دهه 1970 ميلادي داشت.
بررسي عملكرد رسانهها در حوزههاي گوناگون، تصوير روشنتري از آيندهي روزنامهنگاري در قرن بيست و يكم به نمايش ميگذارد. شيوههاي پوشش خبري در جنگ دوم خليج فارس تأكيدي بر اين گفتهي «كارل جاكوبويچ» محقق و پژوهشگر علوم ارتباطات بود كه: «روزنامهنگاري نخواهد مرد، اما به طور مسلم تغيير خواهد كرد» (جاكوبويچ، 1379: 90). شناخت تغييرات روزنامهنگاري به ويژه در عرصه پوششهاي خبري، در واقع شناخت مهارتهاي جديد در حرفه خبرنگاري به شمار ميآيد.
با وجود آن كه روزنامهنگاري در غرب شيوههاي جديدي از حرفه خبرنگاري را نشان ميدهد، اين شيوهها نيز در خدمت كاركردهاي روزنامهنگاري غربي است كه از آن جمله ميتوان انگارهسازي (Image Making)، عادتوارگي (Ltabitus) و جذب بازي شدن (Illusio) را برشمرد. چنين كاركردهايي مخاطبان را از فراز تحليل و نگرش به فرود تحميق و ادراك بصري سوق ميدهد.
1ـ پيشينهي مطالعات شيوههاي خبري در جنگ
شايد حادثه شب 15 فوريه 1898 ميلادي در لنگرگاه هاواناي كوبا را سرآغاز حضور رسانهها در ساماندهي يك جنگ نظامي ميان دو كشور آمريكا و اسپانيا بدانيم، در اين شب بر اثر انفجار عظيمي كه حدود ساعت 21 و 40 دقيقه در رزمناو آمريكايي «مين» روي داد، اين ناو در لنگرگاه هاوانا غرق شد و 260 تن از خدمه آمريكايي آن، جان خود را از دست دادند.
«ژوزف پوليتزر» از روزنامه «ورلد» و «ويليام راندولف هرست» از روزنامه «نيويورك ژورنال» دو ارباب رسانهاي آمريكا پس از اين حادثه كارزار تبليغاتي سختي را براي آغاز جنگ و بيرون راندن اسپانياييها از منطقه سامان دادند.
«اينياتسيوراموفه» از نويسندگان «لوموند ديپلماتيك» در اين باره مينويسد: «اين كارزار تبليغاتي مورد حمايت مغرضانهي آن دسته از تجار آمريكايي كه سرمايهگذاري كلاني در كوبا كرده بودند و رؤياي بيرون راندن اسپانيا را در سر ميپروراندند، نيز قرار گرفت، اما نه افكار عمومي و نه روزنامهنگاران در اين زمينه علاقه چنداني از خود نشان نميدادند. در ماه ژانويهي 1898، فردريك رمينگتون، طراح نيويورك ژورنال از هاوانا به رئيس خود نوشت: «اينجا از جنگ خبري نيست، من ميخواهم برگردم» و هرست در پاسخ به او تلگراف زد: «همان جا كه هستيد بمانيد، شما طرحهايتان را تحويل بدهيد، ما جنگ تحويل شما ميدهيم». در همين شرايط بود كه انفجار «رزمناو مين» رخ داد.
هرست كارزار سختي به راه انداخت كه آن را در فيلم همشهري كين، اثر اورسون ولز (1941) به خوبي ميتوان ديد. او همه روزه، طي هفتههاي متوالي، چندين صفحه از روزنامههاي خود را به ماجراي مين اختصاص ميداد، علم انتقامجويي را برميافراشت و با پشتكار تمام تكرار ميكرد: «مين را از ياد نبريد، مرگ بر اسپانيا» در اين وضعيت همه روزنامههاي ديگر نيز از او تبعيت ميكردند. شمارگان نيويورك ژورنال ابتدا از 30000 نسخه به 400000 افزايش يافت و ديري نپاييد كه به دفعات از مرز 7000000 نسخه نيز گذشت! افكار عمومي كاملاً به هيجان آمده بود و فضايي متشنج در كشور پديد آورده بود. رئيس جمهوري وقت ويليام مك كينلي كه از هر سو در فشار بود، روز 25 آوريل 1898 به مادريد اعلام جنگ داد اما سيزده سال بعد در سال 1911، كميسيون تحقيق در مورد تخريب رزمناو مين به اين نتيجه رسيد كه اين سانحه در واقع ناشي از يك انفجار تصادفي در موتورخانه «رزمناو مين بوده است …؟!» (رامونه، 1382: 1).
جالب توجه آن كه حمله نظامي آمريكا به ويتنام نيز با امري ساختگي توسط تلويزيون و مطبوعات آغاز شد: «در سال 1946، دو ناوچهي اسكورت آمريكا اعلام كردند كه در خليج تونكن از جانب ناو اژدرافكن ويتنام شمالي مورد حمله قرار گرفتهاند. بلافاصله، تلويزيون و مطبوعات با تبديل اين سانحه به يك فاجعه ملي فرياد هتك حرمت از ملت آمريكا سر دادند و خواستار مقابله به مثل شدند. پرزيدنت ليندون بيجانسون اين حملات را بهانه اقدام به يك سري بمبارانهاي تلافيجويانه عليه ويتنام شمالي قرار داد و خواهان تصويب لايحهاي از طرف كنگره آمريكا شد كه در عمل به او اجازه دهد ارتش آمريكا را وارد كارزار كند. بدين سان جنگ ويتنام آغاز شد و در سال 1975 با شكست خاتمه پذيرفت تا اين كه مدتها بعد جهان از زبان كاركنان دو ناوچه دريافت حمله خليج تونكن اساساً امري ساختگي بوده است…» (رامونه، 1382: 1).
در واقع آغاز جنگهاي نظامي با آغاز جنگهاي رسانهاي توأم ميشود و راه را براي جنگ نظامي يا جنگ سرد ميگشايد: «در مورد اكاذيب شايع در جنگ اول خليج فارس (سال 1991) سخن را كوتاه ميكنيم، چرا كه دروغهاي اين جنگ به طور گسترده مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته و در اذهان عمومي به عنوان نمونههاي بارز شستوشوي مغزي باقي ماندهاند. به زودي بر همگان روشن خواهد شد اخباري مانند: «عراق، چهارمين ارتش جهان»، «غارت اتاق مخصوص نوزادان زودرس در زايشگاه كويت»، «خط دفاعي تسخيرناپذير»، «حملات بسيار دقيق و حساب شده»، «كارايي نيروهاي آمريكايي» و غيره كه به شكل وسيع و تكراري از جانب رسانهها منتشر ميشد به كلي بياساس بوده است» (رامونه 1382: 1).
در جنگ دوم خليج فارس نيز بهانهي اصلي بوش رئيس جمهور آمريكا وجود سلاحهاي كشتار جمعي در كشور عراق بود. اما با گذشت كمتر از 4 ماه از آغاز جنگ مشخص شد كه سازمان اطلاعات آمريكا (سيا) اطلاعات دروغ به رئيس جمهور داده است و بوش اكنون متهم به دروغگويي شده است!
بررسي كاركرد رسانههاي جمعي در زمان آغاز، ادامه و خاتمه چنين جنگهايي توسط استادان و محققان علوم ارتباطات اجتماعي آثار ارزندهاي را پديد آورده است كه از آن جمله ميتوان به «فراتر از جنگ سرد، تصاوير رسانهاي آفريقا و شوروي» اثر «اورت.اي.دنيس»، «جورج گربنر» و «ياسن. ان.زاسورسكي» اشاره كرد كه برخي از بررسيهاي جالب اين آثار عبارتند از: تصوير روسيه در رسانههاي آمريكا «حماسه جديد» و تصاوير خود و ديگري در پوشش تلويزيوني آمريكا از نشست ريگان و گورباچف (Denis, 1991: 31 – 55)
«داگلاس كلنر» محقق ديگري است كه در كتاب «فرهنگ رسانهاي، مطالب فرهنگي، هويت و سياست ميان دوران مدرن و پست مدرن» در بخش جداگانه از فصل دوم كتاب با عنوان «پيش به سوي جنگ خليج فارس» بسترسازي صنعت سينمايي هاليوود آمريكا را براي انگارهسازي و جذب در بازي جنگ اول خليج فارس افشا ميكند.
از ديدگاه كلنر ساخت فيامهايي چون عقاب آهنين 1 و 2 (1988) و نيروي دلتا (1986) اعراب را در ذهن مردم آمريكا دشمناني تصوير ميكند كه بايد با سلاحهاي پيشرفته و حماسي با آنها روبهرو شد. اين فيلمها دشمني با اعراب را جايگزين دشمني با شوروي سابق ميكنند. (Cellner, 2002, 83).
يك سال پس از وقوع نخستين جنگ خليج فارس در سال 1991 ميلادي، حميد مولانا، جرج گربنر و هربرت شيلر استادان ارتباطات دانشگاههاي آمريكا، كتاب «پيروزي تصوير، جنگ رسانهاي در خليج فارس يك چشمانداز جهاني» را منتشر كردند.
پروفسور حميد مولانا از جنگ خليج فارس مفهوم «پيروزي تصوير بر واقعيت» را استنتاج ميكند. تصويري كه تلويزيونهاي ماهوارهاي و مطبوعات غرب به عنوان انگاره (Image) به جهان خبر افزودند: «جنگ خليج فارس، پيروزي تصوير بر واقعيت و منطق را به نمايش گذاشت. فناوريهاي نوين ارتباطي اين امكان را فراهم آورد كه واژه و تصوير در زمان مناسب براي صدها ميليون نفر در سرتاسر جهان مخابره شود.
تصوير آنچنان بيننده را مسحور خود ميكند كه ميپندارد خود نيز شاهد عيني نبرد است. با وجود اين، آن طور كه مطالعات بيشتر كشورها نشان ميدهد، آنچه بينندگان شاهد آن بودند، جنگ نبود بلكه انگارههايي برنامهريزي شده بود كه قصد داشت با القاي حس پيروزي به نتيجهاي دست يابد كه واقعيت و منطق هيچ گاه نميتوانست به آن برسد» (Mowlana and Gerbner, 1992, xi).
در واقع رسانههاي غربي در نخستين جنگ خليج فارس از ميان حجم زياد اخبار، تنها آن دسته از مطالب و تصاويري را براي مخاطبان ارسال ميكردند كه در جهت انگارهسازي آنها كاربرد داشته باشد. اين واقعهي رسانهاي را در جنگ بالكان، انتفاضهي اول و دوم فلسطين و رويداد مشهور 11 سپتامبر نيز به خوبي شاهد بودهايم.
از جمله آثار ارزشمندي كه در فاصله بين دو جنگ خليج فارس منتشر شده است، كتاب «روزنامهنگاري بعد از 11 سپتامبر» تأليف «باربي زليرز» و «استوارت آلن» را ميتوان نام برد كه «ويكتور ناواسكي» نيز مقدمهاي بر مقالات آن نوشته است.
عناوين برخي از مقالات اين كتاب عبارتند از «وقتي كه ضربه و زخم اخبار را به نمايش ميگذارد»، «يازده سپتامبر در انديشه روزنامهنگاران آمريكايي»، «يازده سپتامبر و ساختار محدوديتهاي روزنامهنگاري آمريكايي»، «برانگيختن احساسات پيرامون خطر اسلام: روزنامهنگاري به عنوان اقدام فرهنگي» و «گفتار ضربه و زخم: آرايش دوباره در داخل و خارج». كتاب در واقع با نقد چگونگي پاسخ رسانههاي غربي به رويداد 11 سپتامبر به اين مطلب ميپردازد كه روزنامهنگاري پس از يازده سپتامبر چگونه حمله كشنده آن روز را به ماهيت روزنامهنگاري آمريكا منتقل كرده و ادامه داده است. اين تأثيرگذاري به خصوص در روزنامهنگاري آمريكا و انگليس كاملاً مشهود است. (Zclizer and Allan, 2002, 1)
2ـ از «انگارهسازي» تا «جذب در بازي»
تصاويري كه ما از پديدهها، موضوعها، اشيا، شخصيتها و رويدادهاي محيط پيرامون خود در ذهن داريم، مجموعهاي از انگارهها را براي قضات دربارهي تصاوير جديد در اختيارمان ميگذارد. «در واقع هر گونه قضاوت درباره تصاوير يا انگارههاي جديد ما را به انگارههاي قديم كه در ذهن داريم ارجاع ميدهد» (مسعودي، 1381: 213).
ارايه انگارهاي از شخصيتها، مكانها، اشيا و رويدادها به مخاطب «انگارهسازي خبري» نام دارد. در انگارهسازي با بازتاب واقعيت سروكار نداريم. واقعيتها دستكاري شده و توأم با تفسير پنهان ارايه ميشوند. انگارهسازي «تكنيك و كليد كارگشاي منفيسازي در جهان خبر است» (شعار غفاري، 1374:21).
براي مثال، تصويري كه روزنامههاي «نيويورك ژورنال» و «ورلد» از انفجار در رزمناو آمريكايي «مين» به خوانندگان خود ارايه دادند با آنچه در واقعيت رخ داده بود از زمين تا آسمان فاصله داشت. تصاويري كه تلويزيون ماهوارهاي CNN آمريكا دربارهي «غارت اتاق مخصوص نوزدان و زودرس در زايشگاه كويت» پخش كرد، دروغي براي فريب اذهان عمومي و به ويژه اعضاي كنگره آمريكا براي رأي به آغاز جنگ عليه عراق بود: «روز 20 فوريه 2002 روزنامه نيويورك تايمز پرده از روي يكي از عظيمترين طرحهاي تحريف افكار تاريخ برداشت. پنتاگون در تبعيت از اوامر رامسفلد و داگلاس فيث معاون وزير دفاع، به منظور احاطه بر «كارزار اطلاعاتي»، به طور محرمانه نهادي مرموز را به نام دفتر نفوذ استراتژيك (OIS) با هدف نشر اخبار بياساس در خدمت منافع ايالات متحده ايجاد كرده و رياست آن را به يك ژنرال نيروي هوايي، سيمون وردن، سپرده بود. اين دفتر مجاز بود تا رسماً به شيوههاي تحريف افكار عمومي، به ويژه در مورد رسانههاي خارجي متوسل شود.
نيويورك تايمز تصريح كرد OIS قراردادي بالغ بر 100000 دلار در ماه با كابينه ارتباط جمعي، راندون گروپ، منعقد ساخته بود. اين كابينه در سال 1990 به هنگام تدارك جنگ خليج فارس نيز به همكاري دعوت شده بود و اعلاميهي دروغ پرستار كويتي را كه گويي شاهد حملهي سربازان عراقي به زايشگاه بيمارستان كويت، «جدا كردن وحشيانه نوزادان زودرس از تخت و قتل بيرحمانهي آنان با پرتابشان به روي زمين» بوده است، منتشر كرده است. اين شهادت تأثير قاطعي در جلب آراي اعضاي كنگره به نفع جنگ داشته است…» (رامونه، 1382: 6).
پروفسور حميد مولانا در مقاله «انتفاضهي فلسطين و انگارهسازي رسانههاي غرب» ضمن بيان خصوصيات انگاره، قسمتهاي مختلف آن را نيز برميشمارد: «انگاره مجموعه تصاويري است كه ما در مغز و ذهنمان از حقايق و ابعاد مختلف آن داريم. انگاره تمامي شاخصهايي است كه فرد درباره يك شي يا يك پديده تصور ميكند. ما انگارههاي مختلفي در مغز داريم كه همه آنها با يكديگر ارتباط دارند و بر هم تأثير ميگذارند. تغيير يك انگاره در مغز ما گاه منجر به تغيير تصورات ما از اشيا، افراد و پديدههاي ديگر ميشود و يك حالت تعادلي يا غيرتعادلي ايجاد ميكند.
انگاره يا تصوير از سه قسمت تشكيل شده است: احساسات، ادراك و آگاهي و عملكرد. در بعد احساسي يا ارزشي دوست داشتن يا دوست نداشتن يك موضوع يا شي مورد نظر است و اغلب با موافقت يا عدم موافقت ادراكي سروكار دارد. بعد ادراكي يا آگاهي يك انگاره، دانش ما از طبيعت هميشگي يا مووروثي موضوع يا پديدهي مورد نظر است و خصايص مستقل آن را بيان ميكند. اما بعد عملكردي يك انگاره با جنبههاي رفتاري فرد، چگونگي برخورد با موضوع مورد نظر و كليه تركيبات و مشخصات آن سروكار دارد. در سطح بينالمللي، براي مثال، بعد احساساتي يك فرد يا يك گروه بيانگر دوست داشتن و يا نفرت آن شخص و گروه به كشورها، فرهنگها و سازمانهاي مختلف است در حالي كه بعد ادراكي قدرت يا ضعف اين كشورها و فرهنگها و سازمانها را از نظر افراد و گروهها بيان ميكند» (مولانا، 1380:16).
ژان بودريار فيلسوف فرانسوي نيز در رسالهاي با عنوان «جنگ خليج اتفاق نيفتاده است» يادآور شد تصاويري كه تلويزيونها از جنگ اول خليج فارس نشان دادهاند، واقعيت نبوده بلكه فقط به آن شباهت داشته و وانمودهايي از آن بوده است. به گفته بودريار «اردوگاهها و جنگها تبديل به رخدادهاي تلويزيوني شدهاند» (Baudrillard, 1992:219-221)
پيير بورديو استاد كرسي جامعهشناسي در كلژدوفرانس و رئيس مؤسسه مطالعاتي عالي علوم اجتماعي پاريس با طرح بحث عادتواره (Habitus) و جذب در بازي (Illusio) بحث تصويرسازي را كاملتر ميكند. وقتي تصاوير ساختهي دست رسانههاي غربي ذهن مخاطبان را به خود مشغول كرده و آنان را از دستكاريهاي فرستندگان در پيام غافل كند، «هويت بازي» فراموش ميشود. از ديدگاه پييربورديو هر گاه كسي ذهن خود را مطابق با ساختارهاي دنيايي كه در آن بازي ميكند ساختاربندي كرده باشد، همه چيز در نظرش بديهي جلوه ميكند. عادتوارههاي رايج در يك حوزه معين اجتماعي چنان است كه ذهن ما را متناسب با ساختارهاي خود، ساختاربندي ميكند. البته «بورديو» به شيوههاي شكلگيري ساختارها از سوي رسانهها و انگارهسازي آنها اشارهاي نكرده است اما نيك ميدانيم كه رسانهها در غرب يك بازي مهمل را خود آغاز كرده، در ذهن مخاطبان ساختاربندي ميكنند و سپس به گونهاي عمل ميكنند كه هويت بازي بودن آن فراموش ميشود. از نظر بورديو: «بازيهاي اجتماعي بازيهايي هستند كه هويت بازي بودن آنها فراموش ميشود و illusio همين رابطه سحرآميز با يك بازي است كه محصول رابطهي همدستي وجودشناسي (انترلوژيك) ميان ساختارهاي فكري و ساختارهاي عيني و فضاي اجتماعي محسوب ميشود. اين همان چيزي است كه من در بحث از منفعت ميخواستم بگويم: شما بازيهايي را مهم و جالب ميدانيد كه براي شما مهم است چون به چشم و مغزتان تحميل شده است، به اين صورت كه شما به گونهاي تربيت يافتهايد كه در آن بازيها احساس برنده شدن ميكنيد». (بورديو، 1380: 202 ـ 201)
در واقع راديو، تلويزيون و مطبوعات غرب به ويژه وسايل ارتباط جمعي آمريكا و انگلستان طي دو دوره جنگ اول و دوم خليج فارس پيش از آنكه يك جنگ تمام عيار كلاسيك و نظامي را به نمايش بگذارند، مطالب و تصاويري را به مغز و چشم مخاطبان خود تحميل كردند كه با ورود نظاميان آمريكايي و انگليسي به خاك عراق خود را از بازيگران حاضر در صحنه بدانند و با پيروزي مهاجمان احساس پيروزي كنند.
«نيل پستمن» استاد دانشگاه نيويورك، جامعهشناس و پژوهشگر مسايل ارتباط جمعي، از جمله محققاني است كه در آثار متعدد خود خطر كاربرد فناوري بدون اخلاق را بارها يادآور شده است. پستمن ميگويد: «حتي اگر احتمال تحقق پيشبينيهاي من ضعيف تلقي شود، عقل سليم ايجاب ميكند كه جانب احتياط را رعايت كنيم و حداقل محتمل بدانيم كه ابزارهاي تبادل اطلاعات و رسانههايي كه در خدمت يك فرهنگ قرار دارند تأثيري جامع و تعيينكننده بر جهتگيريهاي روشنفكران و تلاشهاي اجتماعي انسانهاي درون آن فرهنگ و اجتماع بر جاي ميگذارند» (پستمن، 1373: 68 ـ 67).
از ديدگاه پستمن برداشتها و باورهاي ما از حقايق و حتي ذكاوت، در نتيجهي تحول وسايل ارتباط جمعي و ايجاد وسايل نوين به سرعت و به شكلي كلي تغيير يافته و دستخوش تحول شده است: «من به همين نتيجهگيري عيني اكتفا ميكنم كه يك وسيلهي ارتباطي جديد و مهم، ساختار روابط انسانها و حوزهي تفكر، انديشه و افكار عمومي را دگرگون ميسازد، آن هم از اين طريق كه شكل معين و خاصي را در بهكارگيري عقل و هوش تحميل ميكند، به تعريف و توصيف خاصي از هوشمندي و خردمندي ميپردازد، نوع ويژهاي از مفهوم و محتوا را طلب ميكند و خلاصه آن كه اشكال جديدي از حقيقت و شيوهي اظهار حقايق را ارايه ميدهد، تكرار ميكنم كه در اين مسأله به هيچ وجه به نسبيگرايي نميپردازيم، زيرا عقيدهي راسخ دارم كه معرفتشناسي برخاسته از تلويزيون نه فقط حقيرتر و بيمايهتر از معرفتشناسي ساخته و پرداخته چاپ و كتاب است، بلكه بسيار خطرناك و نابخردانه بوده و با عقل و انديشه در ستيز است». (پستمن، 1373:93).
از ديدگاه پستمن و بسياري از منتقدان ديگر، معرفتشناسي برخي وسايل ارتباط جمعي مانند سخن و نوشتار پايدار خواهد ماند اما برخي ديگر از وسايل ارتباط جمعي مانند تلويزيون سخت ناپايدار و ميرا است، هر چند تلويزيون قدرت برانگيختن احساسات را دارد و با تصويرسازيهاي خود ميتواند افكار عمومي را براي مثال، عليه جنگ ويتنام، خليج فارس و يا جنگ سرد بسيج كند. از سوي ديگر، بسياري از محققان و به خصوص روانشناسان اجتماعي از اين سخنان نتيجه ميگيرند كه روزنامهها و وسايل ارتباط جمعي نوشتاري بر نگرش مخاطبان تأثير ميگذارند و از همين رو معرفتشناسي آنها پايدارتر است اما رسانههاي تصويري مانند سينما و تلويزيون كه بر ادراك، آن هم ادراك بصري مخاطبان تأثير ميگذارند، بر نگرش آنان تأثيرگذار نيستند و معرفتشناسي آنها ناپايدار است. با توجه به مطالب ياد شده اكنون ميتوانيم به تأثير وسايل ارتباط جمعي در درگير كردن مخاطبان در يك بازي و به گفته بورديو ايلوسيو (L illuso) پي ببريم و ببينيم كه چگونه مخاطبان را نسبت به اهميت بازي متقاعد ميكنند. اين اقناعسازي به دقت و با كاربرد شيوههاي خبري متناسب با اوضاع و احوال مخاطب و فناوريهاي ارتباطي صورت ميگيرد.
استفاده از نوع تصاوير و رنگها، نحوهي حضور خبرنگاران و شيوههاي تصويرپردازي گرافيكي، شعارها و ديگر عوامل حاضر در صحنه جنگ، چه در جنگ اول و دوم خليج فارس و چه در ساير جنگها تأكيدي بر اهميت كاربرد تصوير و نوشتار در ساختاردهي و جهتبخشي به افكار عمومي است.
3ـ شيوههاي تصويري اخبار در جنگ خليج فارس
رسانههاي غربي به ويژه وسايل ارتباط جمعي آمريكا و انگليس براي جذب مخاطبان جهاني خود در بازي جنگ دوم خليج فارس از شيوههاي تصويري پيشرفتهتري براي «انگارهسازي» در ذهن مخاطبان استفاده بردند كه در اينجا به چند نمونه آن اشاره ميكنيم:
1ـ3 استفاده از رنگ
رنگهاي آشنا در جنگ معمولاً رنگ قرمز (رنگ خون و آتش) و رنگ سياه يا دود است. اما با آغاز جنگ اول و دوم خليج فارس ناگهان رنگ قرمز جاي خود را به رنگ زرد يا سبز كمرنگ ميدهد. نانسي فرانكلين در مقالهاي كه 31 مارس 2003 در نشريه نيويوركر آمريكا منتشر كرد به اين جايگزيني رنگها اشاره ميكند: «يكي از رنگهايي كه در هفته اول در پوشش تلويزيوني جنگ گم شده بود، رنگ قرمز بود، رنگ اصلي جنگ. آخر هفته انواع و اقسام حوادث مرگبار آن هم از نوع وحشتناك آن اتفاق افتاد. مرگ تصادفي، مرگ بر اثر آتش نيروهاي خودي، مرگ بر اثر افتادن در تله، مرگ اسراي آمريكايي كه شايد توسط نيروهاي عراقي تيرباران شده بودند و مرگ غيرنظامياني كه توسط نيروهاي ائتلاف به قتل رسيده بودند و اين علاوه بر حادثه عجيب و غريب ديگري بود كه در كويت روي داد. سربازي رو در روي رفقاي خود ايستاد، به سمت آنان نارنجك پرتاب كرد، به چادر فرماندهي شليك كرد و دو نفر را كشت. اما در هيچ يك از اين موارد، خوني در تلويزيون نشان داده نشد».
در شب اول حمله به بغداد نيز تصويرهاي سبز پررنگي كه به زردي ميگراييد لحظه انفجار موشكها و بمبها را در ساختمانهاي كنار رود دجله نشان ميداد، چراغ هاي روشنايي شهر در اين زمينهي سبز و زرد، به سپيدي ميگراييد. تصويرپردازان شبكههاي ماهوارهاي و عكاسان حرفهاي روزنامهها براي انگارهسازي، در جنگ افغانستان نيز كه در پاييز 1380 و تنها چند ماه پس از واقعه يازده سپتامبر 2001 ميلادي به وقوع پيوست از تجربهي رنگ به خوبي بهره بردند: «در مهر ماه 1380 هنگامي كه آمريكا براي برچيدن بساط طالبان، القاعده و بن لادن به افغانستان لشكر كشيد، تصويرهاي سبز رنگ [پر گرين] و يك دست سبز كانال هاي تلويزيوني كه نشستن موشكها، بمبها و گلولهها را بر آن سرزمين بلازده به طور مستقيم اما بسيار مبهم نشان ميداد، تجربهاي تازه در عرصهي رسانههاي تصويري تلقي ميشد كه به تبع كيفيت تصويرهايش، انگار هنوز در مرحلهي جنيني آن بود. آن تصويرهاي سبز مهم، شباهت بسيار به عكسهاي راديوگرافي يا تصويرهايي داشت كه با يك دوربين مجهز به اشعهي مادون قرمز (يا شايد ماوراي بنفش) با پيكسلهاي درشت گرفته شده بود اما همين كه ما را همزمان در جريان واقعهاي مهم قرار ميداد، كنجكاوي برانگيز بود و موجب ميشد به دقت به آنها خيره شويم». (گلمكاني، 1382: 11). شايد اگر به جاي رنگ سبز و زرد و ابهام تصويري آن از رنگ قرمز و خون استفاده ميشد قاعده «جذب در بازي» به اين مهارت صورت نميگرفت.
2ـ 3 تصاوير زنده
شبكه تلويزيون كابلي آمريكا (C.N.N) موفقيت خود را مرهون پخش تصاوير زنده (Live) جنگ اول خليج فارس از دوم اوت 1990 ميلادي به بعد ميداند. در اين جنگ براي نخستين بار اين شبكه تلويزيون ماهوارهاي به طور مستقيم تصاويري از خطوط تهاجمي آمريكا عليه عراق در كويت نشان داد و چون رقيبي در اين عرصه نداشت در كار انگارهسازي مخاطبان توفيقي عجيب يافت! البته اين انحصار در پخش فيلمهاي خبري واقعه 11 سپتامبر 2001 و حتي در جنگ افغانستان در همان سال شكسته شد. حضور شبكه خبري الجزيره در انتفاضهي اول و دوم فلسطين تجربه مناسبي را در اختيار اين شبكه عربي قرار داد تا در جنگ افغانستان انحصار تصويري C.N.N را بشكند. البته در جنگ دوم خليج فارس شبكههاي خبري ديگر نيز علاوه بر C.N.N و الجزيره حضور داشتند و توفيق شبكه ايراني العالم به دليل گزارشهاي مستقيم و پخش زميني تصاوير در كنار پخش ماهوارهاي اخبار، اجازه تكرار پخش انحصاري اخبار جنگ را به آمريكا و انگليس نداد.
3 ـ 3 نوار متن همراه با تصاوير براي سرعت
رسانههاي تصويري براي جذب مخاطبان در بازي دوم خليج فارس علاوه بر پخش مستقيم تصاوير و درج واژه زنده (Live) در بالاي قاب تصويرهاي خود براي آن كه در كمترين زمان اخبار جنگ را به مخاطبان برسانند به نحوي بسيار دقيق و حساب شده، ضرباهنگ سرعت را در كليه بخشهاي خبري خود رعايت ميكردند.
سرعت عبور اخبار از نواري كه در پايين تصوير شبكه به نمايش گذاشته ميشد، مجالي براي گسست منطقي بين دو خبر قبلي و بعدي باقي نميگذاشت. چنين تمهيداتي سرعت پخش خبر را به كمتر از يك خبر در 45 ثانيه رسانده بود و اين همان امري بود كه نيل پتسمن چند سال قبل در تحليلهاي خود از اخبار تلويزيوني، پيشبيني كرده بود!
4ـ 3 شعارها، آييني سنتي براي انگارهسازي
اگر در گذشتههاي دور، سپاهيان خصم پيش از آغاز نبرد تن به تن، شاعران و سخنوراني براي رجز خواندن و شعار دادن به ميدان نبرد ميفرستادند، امروزه رسانههاي تصويري هر يك از ديدگاه خود، براي هر جنگي زيرنويس ثابتي دارند كه در واقع موضعگيري آنها را نسبت به رخداد جنگ از آغاز تا پايان بر روي قاب تصوير حك ميكند و در واقع از اين آيين جنگهاي سنتي براي انگارهسازي خود سود ميبرند: «انگارهسازي همواره به نحوي در پوششهاي رسانهاي وجود دارد، اما در شرايطي مانند جنگ و كودتا يا به طور كلي در شرايط بحراني اين نوع انگارهسازي به اوج ميرسد. وقتي شبكهاي مانند Fox شعار «عمليات آزادسازي عراق» (op "operation" Iraqi Freedom) را براي پوشش جنگ انتخاب ميكند يا BBC جنگ كنترل (war of control) و CNN نيز war in Iraq را شعار خود قرار ميدهد، ديگر ما به عنوان مخاطب نبايد دچار سردرگمي شويم چرا كه هر يك از اين رسانهها زاويه نگاه خود به جنگ را با انتخاب اين شعارها نشان ميدهند.
وقتي Fox اين جنگ را جنگ آزادسازي عراق و B.B.C آن را جنگ كنترل مينامد هر دو در واقع گزارشهاي خود را پيش از جنگ نوشتهاند و صرفاً براي پر كردن جزئيات وارد پوشش جنگ شدهاند» (شكرخواه، 1382: 6).
جنگ دوم خليج فارس با بهانه و شعار اصلي آمريكا براي «جمعآوري سلاحهاي كشتارجمعي» دامن زده شد اما تا به امروز معلوم نشده است كه اين سلاحهاي كشتار جمعي كجا هستند؟ هر چند بوش رئيس جمهور آمريكا هنوز ميگويد كه بالاخره روزي آنها را در عراق خواهد يافت! «در اين جنگ واژه «آتش خودي (دوستانه)» (Friendly Fire) را بيش از هر زمان ديگري شنيديم. چون تلفات اوليهي بريتانياييها، ناشي از عمليات آمريكاييها بود نه نيروهاي عراقي! اما هيچ يك از آن گزارشهاي شبانهروزي توضيح روشني در زمينه آتش خوديها ندارند» (صدر، 1382: 11».
5ـ 3 نگاه دوربين از كابين خلبان تا شانهي تانكها
اتفاق ديگري كه در شيوههاي خبري پوشش اخبار جنگ به وقوع پيوست، جابهجايي دوربين فيلمبرداران از شانهي خبرنگاران به درون كابين خلبان و شانهي تانكها بود كه جابهجايي اول در جنگ اول خليج فارس و جابهجايي دوم در جنگ اخير صورت گرفت.
جورج گربنر كه جنگ خليج فارس را يك فيلم سينمايي ميداند درباره نگاه دوربين از كابين خلبان و شليك موشكهاي اسكار مينويسد: «جنگ خليج فارس به تدريج تصاوير لرزاني را نشان ميدهد: موشكهاي اسكار مانند برق از دل آسمان ميجهند و موشكهاي پاتريوت آنها را در بين راه متوقف ميكنند يا آنچنان كه ما ميانديشيم بمبها به دقت بر سر دودكشهاي كارخانهها فرود ميآيند، اما هيچ يك از اينها فيلم سينمايي نيست. اينها نتيجه باقي ماندن در جهان واقعي براي مدت زماني است كه در راه است.
در تصاوير لرزان شليك موشكهاي پاتريوت و فرو ريختن بمب از بمبافكنهاي آمريكايي، پيكان هدف گير رادار هواپيما و يا هليكوپتر هدف را نشانه ميرود و كمي بعد مورد اصابت قرار ميدهد. «وقتي كه گراي مكان مورد نظر روي صفحه تلويزيون به صورت يك دايره و يك علامت به اضافه (+) در مركز آن نشان داده ميشود و پس از مدت كوتاهي اغتشاش در زمين و تصوير مكان هدف ميبينيم، ديگر حتم داريم كه بازي رايانهاي به خوبي پيش ميرود. جالب اينجاست كه بيننده هرگز به محل اصابت موشك برده نميشود. تصاوير به او اجازه نميدهند كه در اين حس تعليق پا به دنياي واقعي بگذارد و با تكه پارههاي اجساد مواجه شود زيرا بيم آن ميرود كه در وجود او، نيروهاي بازدارنده رواني (inhibition) نسبت به اهداف اين جنگ و جنبهي الزام يا تقدس آن زنده شود. نيروي فرا واقعگرايي بازي رايانهاي او را مسحور خود ميكند، تصاوير عموماً پانوراما هستند و نماهاي نزديك ـ كه عملكرد تلويزيون عمدتاً متكي بر اين گونه نماهاست ـ حذف ميشوند. تصاوير هرگز نشان نميدهند كه بمبها بر مدرسه، محل برگزاري مراسم عروسي و يا يك هدف نظامي فرود آمدهاند. اگر تصاويري هم در اين گونه موارد نشان داده شود امكان برقراري ارتباط با آن نشانه روي دايره و علامت به اضافه (+) به سادگي ميسر نيست» (كلهر، 1381: 196 ـ 195).
اگر در جنگ اول خليج فارس خبرنگاراني ناچار بودند پس از تهيه فيلم، عكس و خبر به پشت جبهه بازگردند و با صلاحديد نظاميان آمريكا مطالب خود را ارسال كنند در جنگ دوم وزارت دفاع اين كشور (پنتاگون) پنج ماه پيش از آغاز جنگ براي خبرنگاراني كه قرار بود اين جنگ را پوشش دهند دوره آموزشي ويژهاي را برنامهريزي كرد: «مقامهاي پنتاگون ميگويند هدف اوليه تضمين اين است كه خبرنگاران براي خود و ديگران خطري به حساب نميآيند. هدف ديگر اين است كه خبرنگاران به طور دقيق و با امنيت كامل به گزارش آنچه ميگذرد بپردازند. در اين دورههاي آموزشي، خبرنگاران كمكهاي اوليه، پوشش خبري تحولات نظامي و چگونگي محافظت در برابر حملات هستهاي، ميكروبي و شيميايي را فرا ميگيرند» (همشهري، 12/8/1381: 23).
طرح پنتاگون موسوم به «خبرنگاران همراه» ظاهراً موجب شد كه رسانهها بيش از هر زمان ديگر به جبهه، جنگ و سربازان نزديك شوند. «تفاوت عمده ديگري كه قابل اشاره است تفاوت گزارشهاي «خبرنگاران همراه» يا همانهايي است كه پديده بيسابقهاي در امر روزنامهنگاري جنگ بودند و براي اولين بار در تاريخ روزنامهنگاري ديده شدند. اين خبرنگاران كه صفت embedded Journalism به آنان داده شد، در تانكها، هواپيماها و ناوها مستقر شدند و از پنجره نظاميان به نمايش جنگ پرداختند» (شكرخواه، 1382: 6).
اما واقعيت آن است كه خبرنگاري كه از پنجره نظاميان و از دريچه دوربين قرار داده شده بر شانهي تانكهاي آمريكايي در حال تهيه گزارش است و از طرف پنتاگون نيز آموزش ديده است، چهارچوب گزينشگري خود از واقعيت را از پيش تعيين شده ميداند و فقط وانمودهاي از واقعيت را به نمايش ميگذارد.
6ـ 3 بازسازي رايانهاي
تلويزيونهاي ماهوارهاي آمريكا و انگليس در كنار پخش مستقيم و زنده تصاوير جنگ دوم خليج فارس از بازآفريني نماهاي دور (Long Shot) و طراحي گرافيكي نقشه جنگ براي نشان دادن تمامي ابعاد ماجرا به صورت يك بازي جذاب و ديدني سود بردند.
حركت دوربينها مانند حركت آنها در بازيهاي رايانهاي (play station) جنگ را به يك واقعيت رسانهاي تبديل كرده بود. اگر لوح فشرده (CD) مدال افتخار (Medal of Honor) با بازسازي رايانهاي جنگ دوم جهاني و تهديدهاي زمان جنگ سرد، كودكان آمريكا و ديگر كشورها را به بازي در جنگ فرا ميخواند، لوح فشرده اتمي (nuclear strike) جنگ اول خليج فارس را به بازي ميگرفت و 12 كماندو (Deadly Dozen) ماجراي حمله ژاپنيها به بندر پرل هاربر آمريكا را تا حد يك بازي سرگرمكننده البته به نفع آمريكاييها، كاهش ميداد.
«شين سندرسون» كارشناس ارتباطات در مقالهاي كه براي نشريه «ديت لاين آلاباما» نوشت، ميگويد: «شبكههاي تلويزيوني مدرن مجبور به نشان دادن تصاوير واقعي نيستند، آنها ميتوانند ميدان جنگ را به وسيله رايانه بازسازي كنند، كاري كه در سال 1991 ممكن نبود» (كيهان، 8/2/1382: 12).
وي همچنين به نقل از يك خبرنگار آمريكايي به نام «مولينز» يادآور ميشود: «برخي نگران اين هستند كه بازآفريني ميدانهاي جنگ با رايانه و حضور خبرنگاران در خط آتش تركيبي را به وجود آورد كه موجب شد جنگ عراق شبيه آخرين محصول پلياستيشن (بازي رايانهاي) به نظر برسد». وي ميگويد: «بسياري از مردم از من سؤال ميكنند كه آيا قرار است اين قضايا شبيه يك بازي ويدئويي باشند؟» به گفته مولينز، بينندهاي كه فقط به قصد كسب اخبار، تلويزيون تماشا ميكند ممكن است اين تصور را داشته باشد كه جنگ مسأله مهمي نيست و اگر وقت خواندن روزنامهها و مجلات پرمحتوا را داشته باشد ماهيت آن را بهتر درخواهد يافت» (كيهان، 8/2/1382: 12).
ماهوارههاي خصوصي نيز نگاه خود را متوجه جنگ عراق كردند و تصاوير نواحي جنگ زده را با جزئيات خارقالعادهاي نشان دادند. آنها آتشسوزي در خندقهاي نفتي و توفان شن را به نمايش درآوردند. «شركت Digita Globe طي روزهاي گذشته به كمك ماهواره Quikbird رشته تصاويري از بغداد را تهيه و منتشر كرده است. گفته ميشود اين ماهواره كه در 18 اكتبر سال 2001 به مدار زمين پرتاب شد در ميان ماهوارههاي تجاري بهترين تصاوير را از زمين تهيه ميكند، به طوري كه حتي جزئياتي با ابعاد كمتر از يك متر در عكسهاي آن قابل رويت است.
رشتهاي از تصاوير كه روز پنجشنبه 17 مارس [2003 ميلادي] توسط اين ماهواره گرفته شد خندقهاي پر از نفت آتش گرفته در نزديكي پالايشگاه شمال شرق بغداد را نشان ميدهد. بناي مشهور شمشيرهاي متضارب، يكي از كاخهاي رياست جمهوري كه خسارتي به آن وارد نشده، درختان، خودروها، كاميونها و واگنهاي قطار به راحتي در اين عكسها قابل مشاهده است» (نسيم صبا، 11/1/1382: 8).
در جنگ دوم خليج فارس فناوريهاي ماهوارهاي و رايانهاي، فضاي سيبرنتيكي خاصي را به وجود آوردند كه براي خانوادههايي كه به تلويزيون و رايانه دسترسي داشتند، مرز ميان واقعيت و مجاز در هم ريخته بود. گاهي اوقات كه پدر خانواده خسته از كار روزانه به جمع خانواده ميپيوست و بر صفحه تلويزيون صحنهاي از بمبارانهاي بغداد را مشاهده ميكرد به گمان آن كه باز هم بچهها از پلياستيشن (بازي رايانهاي) استفاده ميكنند، از آنها ميخواست كه دكمه كانال مربوط به اخبار جنگ را بزنند!
استفاده از شيوهها و فنون پردازش خبر در اتاق اخبار، واقعيت جنگ را به صورت يك بازي درآورده است. در اين بازي تماشاگران نيز حضور دارند، از بازي لذت ميبرند و نميدانند كه اساساً چرا در آن حضور يافتهاند. پروفسور مولانا معتقد است: «در عصر ما، جنگ به صورت يك بازي درآمده است، حقايق و واقعيات تلفات جنگ و اشغالگري و مصيبتهاي وارده به مردم و مقاومت آنان در رويارويي با قدرتهاي موجود به صحنه انگارهسازي تبديل شده است و پوشش روزانه ولي غيركامل اين وقايع به صورت تصوير، جايگزين تاريخ شده است. يكي از اين تصاوير و شبهات مفهوم «تاريخ فوري» يا «تاريخ آني و لحظهاي» است. نه تنها حد متوسط افق آگاهي و سواد تاريخي شهروندان جامعه مدرن ما از چند سال تجاوز نميكند، بلكه گذشته و تاريخ به طور كلي از گفتمان دولتمردان و دستاندركاران حاكم بر سرنوشت ما حذف شده است. تعجب نيست كه بسياري از انسانهاي امروز از واقعيات و آنچه با آن آشنايي دارند، دور افتاده و بيزارند و هر لحظه به جستوجوي آنچه بديهي و واضح است، گرايش دارند». (مولانا، 1382: 16).
براي رهايي از اين انزواي تصويري و دورافتادگي است كه از زمان جنگ خليج فارس در جهت شكستن انحصار تصويري و خبري غرب، در ميان مخاطبان رويكرد تازهاي به پايگاههاي اينترنتي مشاهده ميشود.
7ـ 3 رسانههاي جايگزين در برابر انگارهسازي
بيترديد اگر جنگ اول جهاني را جنگ روزنامهاي و جنگ دوم جهاني را جنگ راديويي بدانيم؛ جنگ ويتنام، جنگ تلويزيون سياه و سفيد، جنگ اول خليج فارس، جنگ تلويزيون ماهوارهاي و جنگ دوم خليج فارس به طور قطع جنگ «رسانههاي جايگزين» خواهد بود.
«طبق آمار شركت رسانهاي نيلسون، مجموع تعداد بينندگان سه شبكه كابلي ـ خبري، CNN، Fox News و MSNBC كه در روزهاي معمولي به 21 تا 22 ميليون نفر در آمريكا ميرسد در ايام جنگ به طور ميانگين 26 تا 27 ميليون نفر بوده است يعني فقط پنج تا شش ميليون بيننده بيشتر از بينندگان هميشگي به اين شبكه رجوع كردهاند. از طرفي، ميبينيم كه همين مردم آمريكا كه پيشتر اهميت چنداني به رسانههاي كوچك، سايتهاي اينترنتي مخالف جريان اصلي رسانهها، وبلاگها و در يك كلام جريان Alternative Media نميدادند، در طول جنگ به شدت به اين جريان رو آوردند و از آن استقبال كردند. به همين دليل خود جريان اصلي رسانهها نيز از اين بابت احساس خطر كردند و ديده شد كه حتي در برخي از مديران خبري سخن از تغيير روش براي جلب مخاطب به ميان آوردند». (شكرخواه، 1382: 57).
آمارها از افزايش تعداد كاربران اينترنت براي دستيابي به پايگاه هاي اينترنتي جنگ در روزهاي آغازين حكايت دارد: «مراجعه به سايت www.warbologging.com كه در تابستان سال 2002 ميلادي كمتر از صد مورد در روز بود، در نخستين روز جنگ به 120000 مورد رسيد. در روزهاي ديگر نيز اين سايت به طور متوسط 60000 مراجعهكننده داشت. اين افزايش ناگهاني سبب شد تا دسترسي به آن به طور موقت مختل شود» (نعيمي، 1382: 11).
چند روز پس از پايان جنگ دوم خليج فارس روزنامه همشهري در مطلبي پيرامون «جنگ و اينترنت» نوشت: «حدود 80 درصد كل كاربران اينترنت در اروپا و آمريكا پس از آغاز جنگ سعي كردند از منابع خبري اينترنت به آخرين اخبار جنگ دست پيدا كنند… اما اتاقهاي گفتوگو و پيغامرسانان فوري نيز در روزهاي جنگ به طور محسوس شلوغ و پرترافيكتر شدند. رشد 31 درصدي استفاده از اين امكانات براي گفتوگوي زنده در مورد جنگ باز هم نشان داد كه چت (chat) هنوز در بسياري از مواقع حرف اول را ميزند. در كنار استفاده از اتاقهاي گفتوگو، 60 درصد كل كاربران آمريكايي ترجيح ميدادند از سايتهاي خبري گوناگون براي كسب اخبار استفاده كنند تا اين كه مرتب به يك سايت مراجعه كنند» (همشهري، 9/2/1382: 13).
جنگ دوم آمريكا عليه عراق را بايد آغازگر سبك جديدي در روزنامهنگاري اينترنتي يعني «وبلاگنويسي خبر» بدانيم. در اين نوع روزنامهنگاري در عين حال كه نوشته، صدا و تصوير به مخاطب ارايه ميشود از او نيز خواسته ميشود تا با ارسال نوشته، صدا و تصوير، اخبار و تحليلهاي خود را براي فرستنده و ديگر مخاطبان در عرصه محلي و ملي بلكه در عرصهاي جهاني عرضه كند.
دكتر كارول جاكوبويچ سه خصوصيت تعاملي بودن، فرديتبخشي و ناهمزماني بالقوه را از خصوصيات رسانههاي جايگزين ميداند: «تعاملي بودن: شركتكنندگان در فرايند ارتباطات ميتوانند با وارد شدن به گفتوگوها به طور علمي به پرسش و پاسخ بپردازند. فرديتبخشي: مخاطب ارتباطات ممكن است يك شخص يا گروه باشد، نه كل يا تودهي مردم. ناهمزماني بالقوه: احتياجي نيست كه پيام به همان شكل مخابره شده دريافت شود، ميتوان آن را ذخيره و بعداً ملاحظه كرد» (جاكوبويچ، 1379: 81).
به خاطر بسپاريم كه از جمعيت 6 ميليارد نفري جهان، بيش از نيم ميليارد نفر به اينترنت متصل هستند. تعداد كاربران اينترنتي در سال 2002 ميلادي به 058 ميليون نفر رسيد كه نسبت به سال گذشته 12 درصد رشد داشته است، همچنين پيشبيني ميشود كه براي سال 2003 ميلادي اين ميزان رشد به 17 درصد برسد. در سال 2003 ميلادي تنها در آمريكا حدود 9 ميليون و 700 هزار نفر به كاربران جديد اضافه شده است. در جنگ دوم خليج فارس بود كه براي نخستين بار سربازان آمريكايي با استفاده از لب تاپ (Labtap)هاي خود و از طريق وبلاگنويسي، خاطراتي را براي خانوادههايشان ميفرستادند كه همه مردم جهان نيز ميتوانستند آنها را بخوانند.
وبلاگ معروف «سلام پيس» در طول روزهاي بمباران بغداد آخرين اخبار از صدمات و تلفات وارد شده به مردم و شهر بغداد را به زبان انگليسي براي جهانيان ارسال ميكرد. به اين ترتيب جنگ رسانهاي در دو جبهه به كار خود ادامه ميداد جريان اصلي كه با انگارهسازي و جذب مخاطب به بازي، فريب و اغواي مخاطبان ميپرداخت و از ارايه هر گونه تفسير (comment) به آنان خودداري ميكرد و جريان دوم يا جريان رسانهاي كوچك و جايگزين كه طي آن هر كسي ميتوانست به تفسيرهاي ديگران و اخبار جنگ دسترسي داشته باشد.
به نظر ميرسد، ايجاد چنين وضعيتي موجب شد كه خبرگزاريهاي بزرگي مانند رويترز و آسوشيتدپرس نيز پايگاههاي اينترنتي خود را فعال كنند، چنان كه حتي تلويزيونهاي ماهوارهاي به رسانههاي كوچك پناه بردند زيرا كاربران به سايت B.B.C بيشتر از راديو ـ تلويزيون آن مراجعه ميكردند. در جنگ دوم خليج فارس، جريان اصلي توسط جريان كوچك خبررساني تهديد شد. پايگاههاي اينترنتي با پخش اخبار اعتراضهاي مردم اروپا و آمريكا، دولت بوش را بارها دچار دردسر كردند. شايد اگر رسانههاي جايگزين در جنگ عراق حضور پيدا نميكردند مردم عراق به آساني سلطه نظاميان آمريكايي را ميپذيرفتند و اين گونه مقاومت هاي مردمي در تهاجم به نيروهاي نظامي آمريكا در بغداد و ديگر شهرها، موج نميزد.بيگمان رسانههاي جايگزين به دليل تعامل ميان گيرنده و فرستنده، نقشي تعيين كننده در جهان تصويرآفريني رسانههاي غرب خواهند داشت و به همين منظور ميبايست به مطالعه و بررسي بيشتر و جامعتري از اين گونه رسانههاي خبري همت گماشت زيرا آينده روزنامهنگاري جهان به تحولات چنين رسانههايي بستگي يافته است.
نتيجهگيري
در دو جنگ اول (1991 ميلادي) و دوم (2003 ميلادي) آمريكا عليه عراق، وسايل ارتباط جمعي آمريكا براي فريب و اغواي مخاطبان، جنگ نظامي را به عرصه جنگ رسانهاي تبديل كردند. در اين كارزار تبليغاتي كه بر عهده رسانههاي غربي گذاشته شده بود استفاده از روشهاي تصويرسازي (انگارهسازي) رسانهاي و دور كردن ذهن مخاطبان از واقعيت جنگ يك هدف انكارناپذير بود با اين تفاوت كه هر چند شيوههاي تصويرسازي آمريكاييها در جنگ دوم پيشرفتهتر و تكامليافتهتر بود، به دليل حضور رسانههاي كوچك و جايگزين مانند اينترنت، وبلاگنويسي خبر و اتاق گفتوگو (chat) تصويرسازي تا حدود زيادي مخدوش شد، زيرا رسانههاي كوچك به عنوان رسانههاي تعاملي فرصت تفسير وقايع را نيز به مخاطبان خود ميدادند. اين رويداد رسانههاي اصلي و بزرگ غربي را نيز به تأسيس پايگاههاي اينترنتي واداشت تا از موجآفريني آنها بكاهند اما در عمل آنچه مشاهده ميشود ناتواني رسانههاي اصلي در برابر قدرت روزافزون رسانههاي كوچك و مردمي است. در واقع آينده روزنامهنگاري در قرن بيست و يكم به نتيجه چالش موجود ميان اين دو رسانه بستگي دارد. در حال حاضر، جهان خسته از دو جنگ خونين در منطقه خليج فارس به آيندهاي صلحآميز چشم دوخته است اما به نظر ميرسد كه اگر آتش جنگ ديگري از سوي آمريكا در جهان برافروخته شود، شعلههاي آن بيش از هر كس دامنگير خود او خواهد شد زيرا وجود رسانههاي جايگزين از ورود مخاطبان به دنياي انگارههاي آمريكايي و جذب آنان در بازي جنگ، جلوگيري خواهد كرد.
* اين مقاله بار نخست به عنوان سيمنار در درس «بازنگري در روزنامهنگاري معاصر» دورهي دكتري علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبايي زير نظر استاد دكتر كاظم معتمدنژاد ارايه شده است.
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن