فتح قسطنطنيه يكي از سرفصل هاي مهم تاريخ است يك امپراتوري بعد از يازده قرن از جغرافيا پاك و جهان وارد عصر رنسانس شد


بازماندگان قيصر
امپراتوري بيزانس طولاني ترين دوره امپراتوري تاريخ است. 1100 سال طول كشيد تا امپراتوري بيزانس نسخه اش پيچيده شود و در تمام اين 11قرن قسطنطنيه يكي از اصلي ترين شهرهاي اين امپراتوري بود؛ شهري كه امپراتور كنستانتين بزرگ آن را پايتخت امپراتوري بزرگ رم كرد و به همين دليل هم به آن كنستانيتنوپل يا شهر كنستانتين مي گفتند (همان كه عرب ها قسطنطنيه مي گويند). ملكه شهرها بارها در اين دوره طولاني امپراتوري محاصره شده بوداما امپراتوري همچنان سر جايش بود؛ اگرچه در اواخر دوره اش در سال 1453 عملا از آن امپراتوري گسترده، چيزي بجز يك شهر و كمي از روستاهاي اطرافش باقي نمانده بود. اما كليساي اياصوفيه و مجسمه هاي قديسانش كافي بود تا هنوز هم صرب ها، بلغارها و لاتين هاي اروپاي غربي براي تصرفش تدارك حمله ببينند.
به غير از اينها يك دشمن قدرتمند هم در طرف شرق بود كه هرازگاهي يادي از ديواره هاي حصار شهر مي كرد اما نمي توانست وارد آنجا شود. امپراتوري عثماني تلاش مي كرد از طرف غرب هم قلمرو خود را گسترش دهد و اين وسط قسطنطنيه مانعش بود.
سلطان محمد- پادشاه جوان عثماني - تصميم گرفته بود كاري كه اجدادش شروع كرده بودند را تمام كند. جد بزرگ او سلطان بايزيد اول در سمت آسيايي تنگه بسفر قلعه اي به نام آنادولوحصار ساخته بود و حالا او در كنار ديواره قسطنطنيه و قسمت اروپايي تنگه، قلعه ديگري ساخته بود به نام روملي حصار . اين قلعه ها در زبان تركي به بغازكسين يا حلق بر معروف شده بودند چون عملا گلوگاه تنگه بسفر را گرفته بودند و اجازه نمي دادند هيچ كشتي اي از طرف اروپا براي كمك به شهر وارد تنگه شود. سلطان محمد موقعي تصميم به حمله به بيزانس را گرفته بود كه آنها به خاطر اختلافات دروني بسيار ضعيف شده بودند.

پشت دروازه هاي شهر
دورتادور قسطنطنيه - حتي در آن جاهايي كه كنار درياي مرمره و تنگه بسفر قرار داشت - يك ديواره به طول 20 كيلومتر كشيده شده بود؛ ديواره اي كه به مرور زمان و با حمله هاي مختلف، ديوارهاي كوچك تري هم دركنار آن ساخته شده بود و يك سپر حفاظتي چندلايه را به دور شهر تشكيل مي داد.
اين سپر دفاعي باعث مي شد نيروي تدافعي اندكي هم بتواند در برابر يك لشكر قوي از شهر حفاظت كند. در حمله ارتش 100 هزارنفري سلطان محمد هم تنها 7 هزار نفر نيروي تدافعي در شهر بودند اما توانستند يكماه از شهر دفاع كنند و فقط يك دليل باعث شد كه ديوارها اين بار نتوانند قديسان كليساي اياصوفيه را حفظ كنند: دليلي به نام باروت. جنگ قسطنطنيه همان طور كه بعدها باعث به وجودآمدن رنسانس در اروپاي قرون وسطي شد، خودش هم رنسانسي در عصر جنگ هاي تن به تن قديمي محسوب مي شد. براي اولين بار يك ارتش به طور سازمان يافته از باروت و گلوله توپ براي حمله به يك شهر استفاده مي كرد.
سلطان محمد عزمش را جزم كرده بود كه شهر را بگيرد؛ به همين دليل از مدت ها قبل تدارك حمله ديده بود. رايزن ها و جاسوس هاي او توانسته بودند زودتر از مدافعان شهر، يك مهندس آلماني به نام اوربان را استخدام كنند تا برايشان يك توپ ويژه بسازد. اوربان ابتدا قرار بود براي كنستانتين مسيحي توپ بسازد اما پيشنهاد اغواكننده سلطان محمد او را از سمت مدافعان، به جبهه مهاجمان منتقل كرد تا بزرگ ترين اسلحه تاريخ تا آن زمان را بسازد. او به سلطان ضمانت داد توپي بسازد كه بتواند ديواره هاي شهر را نابود كند.
توپ ويژه ارتش عثماني ساخته شد؛ اسلحه مخوفي به طول 8 متر كه مي توانست در هر شليك، يك گلوله 550 كيلويي را از فاصله يك كيلومتري به سمت ديواره شليك كند.
توپ، باسيليك نام گرفت كه به نام يوناني يك اژدهاي افسانه اي اشاره داشت. قدرت شليك توپ هاي ارتش عثماني با توپ هاي قسطنطنيه اصلا قابل مقايسه نبود. شليك توپ هاي شهر، بيشتر از آسيب زدن به ارتش عثماني، ديواره هاي خود شهر را خراب مي كرد.
شيپورها و طبل ها
ارتش عثماني 100 كشتي هم به همراه آورده بود تا هم در كنار قلعه هاي بغازكيسن مانع از ورود كشتي هاي ايتاليايي و يوناني شوند و هم بتوانند درصورت لزوم به ديواره هاي كنار دريا حمله كنند.
اما سلطان محمد مي خواست مانند يك فاتح از دروازه اصلي شهر وارد آنجا شود و به همين دليل سربازانش را به سمت ديواره تئودوزيان (ديواره اصلي شهر) منتقل كرد. با صداي شيپورها و طبل هاي جنگ حمله به شهر شروع شد. توپ ها بي وقفه شليك مي كردند اما گارد ايتاليايي شهر به خوبي توانسته بود دفاع كند. آنها به سرعت قسمت هاي آسيب ديده را تعمير مي كردند و اجازه ورود به سربازان ترك نمي دادند. از طرفي قسطنطنيه يك سد دفاعي ديگر هم داشت كه اجازه نزديك شدن كشتي ها را به شهر نمي داد؛ زنجيري بزرگ كه سراسر تنگه را بسته بود و در مواقع لزوم و به دست مدافعان شهر مي توانست باز شود.
اما اين سد دفاعي هم از عزم سلطان محمد مستحكم تر نبود. سلطان دستور داد تمام 100كشتي را از خشكي به آن طرف سد منتقل كنند. يك مسير طولاني با الوار و روغن آماده شد تا كشتي ها روي آن ليز بخورند و دوباره به آب بيفتند. اين كار باعث شد تا بخشي از نيروهاي دفاعي از ديواره اصلي به سمت دريا منتقل شوند. جنگ به غير از زمين و دريا، در زيرزمين هم جريان داشت.
مهندسان صرب هم به استخدام سلطان مسلمان درآمده بودند و تونل هايي از سمت ارتش مهاجم به زير ديواره اصلي شهر و داخل شهر حفر مي كردند تا سربازان بتوانند از آنجا حمله كنند. در مقابل، يك مهندس آلماني با كمك تشت هاي آب و ثبت ارتعاشات ناشي از حفاري، به مدافعان قسطنطنيه كمك مي كرد تا محل تونل هاي جديد كشف شود.

آتشفشان
يك عقيده خرافي مي گفت: موقعي قسطنطنيه سقوط مي كند كه روح مقدس از آن شهر برود .
۲۲ مي 1453 (يك هفته قبل از سقوط شهر) اتفاقات عجيبي افتاد كه خيلي از مردم شهر آن را به همان خرافه ربط دادند. ماه، علامت شهر قسطنطنيه بود و با به وجودآمدن يك ماه گرفتگي، اتفاقات عجيب شروع شد. شعله هايي سرخ رنگ گنبد كليساي اياصوفيه را روشن كردند و شعله هايي هم در دوردست، دورتر از اردوگاه دشمن ديده مي شد. مه عجيبي كه براي آن موقع سال بي سابقه بود سراسر شهر را فرا گرفته بود. چو افتاد كه روح مقدس دارد شهر را ترك مي كند.
بعدها مشخص شد همه اينها به خاطر تغييرات جوي ناشي از اثرات آتشفشان كووايي در اقيانوس آرام است و شفق قطبي ناشي از خاكسترها باعث آن شعله هاي سرخ شده بود.
روحيه مدافعان ازبين رفته بود و به همين خاطر همه آنها با زخمي شدن فرمانده ايتاليايي شان سريع پا به فرار گذاشتند و با كشتي، شهر را ترك كردند. ادعا مي شد كه فرمانده با علم به سقوط شهر خود را مجروح كرده بود تا بتواند بگريزد؛ ادعايي كه باعث شد دولت جنوا به اتهام بزدلي و خيانت، سفرايش را براي تكذيب به تمام كشورهاي مسيحي بفرستد. اما همين كار فرمانده باعث شد تا شهر سقوط كند. چند هزار نيروي كمكي غيرترك فقط براي خط شكني و كشته شدن در موج اول حمله فرستاده شدند تا نيروهاي آموزش ديده ارتش عثماني در موج دوم و گارد ويژه شاهي به نام جان نثاران در موج سوم به شهر حمله كنند. دروازه هاي شهر باز شد.
جنگ به خيابان ها كشيده شد و امپراتور كنستانتين يازدهم كه خودش رهبري دفاع را به عهده گرفته بود، كشته شد.

فاتح
سلطان محمد در روز سه شنبه 29 مي 1453 از دروازه اصلي شهر وارد قسطنطنيه شد. خانه هاي شهر پرچم عثماني را بالا مي بردند تا در امان باشند. معدود كشتي هاي يوناني و ايتاليايي، فراري ها را از شهر جمع مي كرد و با زحمت از بين كشتي هاي عثماني فرار مي كردند. سلطان محمد بعد از 1100 سال كار امپراتوري بزرگ بيزانس را يكسره كرده بود.
به دستور او، احدي حق غارت و تعرض به مردم نداشت. او در همان ابتداي كار عده اي سرباز فرستاد تا از ساختمان هاي مهم حفاظت كنند چون دوست نداشت بعد از آن جنگ سخت، حاكم يك شهر مخروبه باشد. او شخصا سربازي را كه درحال تخريب مرمرهاي كف اياصوفيه بود گردن زد و دومين كليساي بزرگ شهر را به مسيحيان بخشيد. فاتح اگرچه چند راهب و كشيش را به قتل رساند، اما اسقف اعظم را والي شهر فتح شده كرد. مذهب مسيحيت ارتدكس را به رسميت شناخت تا بتواند بر مسيحيان نيز حكومت كند. روستاهاي اطراف كه در موقع جنگ به او كمك كرده بودند نيز بخشيده شدند. سلطان محمد عثماني با اسب به كليساي اياصوفيه وارد شد و بعد از آنكه تمام علائم مسيحيت را از آن پاك كرد آنجا را مسجد اياصوفيه نام گذاشت و در آن نماز پيروزي خواند.
سپاه اسلام با فتح و پيروزي وارد شده بود و نمونه هاي عجيبي از خوش رفتاري و عطوفت يك فاتح را داشت در تاريخ ثبت مي كرد. حتي اگر هنوز هم يوناني ها روز سه شنبه را روز بدي بدانند.