-
مدیریت کل سایت
هشتم مهرماه روز شهادت سرداران رشید انقلاب
چرخهاي هواپيما بوسيله دستگيره دستي باز ميشود و هواپيما در زمين ناهموار فرود ميآيد اما پس از طي مسافتي، در نقطهاي متوقف و بال چپ هواپيما به زمين اصابت ميكند. هواپيما آتش ميگيرد و 49 نفر سرنشين آن از جمله 5 تن از سرداران رشيد اسلام به درجه شهادت نائل آمدند. اين 5 شهيد بزرگوار كه در حال خدمت به ميهن اسلامي به جوار رحمت حق تعالي شتافتند عبارت بودند از:
1ـ سرلشكر فلاحي (رييس ستاد مشترك ارتش)
2ـ سرلشكر يوسف كلاهدوز (قائم مقام سپاه پاسداران)
3ـ سرلشكر سيد موسي نامجو (وزير دفاع)
4ـ سرلشكر فكوري (مشاور جانشين رييس ستاد مشترك ارتش)
5ـ سرلشكر جهانآرا (فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر و آبادان)
به ياد شهید کلاهدوز
تنها نهادی که امروز و در آینده قادر خواهد بود که از انقلاب اسلامی حفاظت کند و در جهت خط امام حرکت کند، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
تولد و کودکی
در روز اول دیماه 1325 ها. ش در شهرستان قوچان متولد شد. پدر و مادر متدین او نامش را یوسف گذاشتند و در تربیت و پرورش فرزندشان از هیچ کوششی فروگذار نکردند، به گونهای که تربیت و هوشمندی او در طول دوران تحصیل، همواره توجه معلمین و مسؤولین مدارسی که شهید در آن تحصیل میکرد را جلب مینمود.
با ورود به مقطع دبیرستان، توانست به مجموعهی آگاهیهای علمی و از جمله معلومات مذهبی خود بیفزاید. او با مطالعهی کتب مذهبی بیش از گذشته با احکام نورانی اسلام آشنا شد. این مطالعات باعث شد تا با همیاری دوستانش، کتابخانهای را در دبیرستان تأسیس و جوانان علاقهمند به مطالعه را گرد هم آورد. با وجودی که در آن زمان عمّال رژیم شاه به فروریختن فرهنگ اسلامی کمر همت بسته و مانعتراشی میکردند، یوسف سعی داشت تا هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلام را در محیط زندگی گسترش دهد. از این رو پیشنهاد برگزاری نماز جماعت را در محیط دبیرستان مطرح کرد، که با استقبال خوب دیگران روبرو شد.
شهید کلاهدوز به مطالعهی تنها اکتفا نکرد، بلکه سعی داشت آموختهها و خصلتهای نیکوی خود را به دیگران نیز منتقل نماید. او در سنین جوانی، ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی را عملاً به دیگران یاد میداد و رفتار و حرکاتش سرمشق و الگویی برای همگان بود
ورود به دانشکدهی افسری
پس از پایان تحصیلات دبیرستان ـ به رغم آنکه ارتش آن زمان، محل مناسبی برای افراد مذهبی نبود، وارد دانشکدهی افسری شد، او با اهداف خاصی وارد این لباس شد و خود را در ظاهر معتقد به رژیم نشان میداد، ولی عملاً به ترویج اصول و ارزشهای اسلامی میپرداخت و افرادی را که رگههای مذهبی داشتند به تشکلهای اسلامی و مبارز پیرو خط امام پیوند میداد تا از این راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشیده و ضربات اساسی بر پیکرهی حاکمیت آن زمان وارد نماید. وی در این راه از هیچ کوششی فروگذار نبود و هر جا شخصیتی را میشناخت که در راه اعتلای اسلام قلم میزد و قدم برمیداشت با او ارتباط برقرار میکرد. شهید دکتر آیت و شهید حجتالاسلام محمد منتظری از جمله کسانی بودند که با آنها روابط نزدیکی داشت.
او مدت هفت سال در لشکر شیراز به خدمت مشغول بود.
با اینکه وضعیت شغلی او به گونهای بود که میتوانست زندگی نسبتاً مرفهی داشته باشد، لیکن توجه به دیگران و ایمان به خدا، او را از این کار باز میداشت، تا جایی که همان حقوق ماهیانهاش را اغلب اوقات در راه خدا انفاق میکرد. توجه او به قرآن و فرامین الهی باعث حساسیت جاسوسان رژیم پهلوی شده بود. آنها او را تعقیب میکردند، هرچند او با انواع لطایفالحیل آنها را فریب میداد. تیزهوشی، زیرکی و کفایت شهید کلاهدوز نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضداطلاعات گشت، بلکه منجر به خوشبینی و پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی شد. او هر قدمی را که برمیداشت، جوانب امر را در نظر میگرفت و سعی داشت تا با ریشهیابی دردها، سرچشمهی آنها را بیابد، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمیکشی؟» پاسخ داد:
«باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بیگدار به آب زد. زیرا من از آقا «حضرت امام خمینی (ره)» دستور میگیرم.»
در همین مقطع، برای فرستادن نیرو به فلسطین با مبارزین مسلمان همکاری داشت.
وی در همان شرایط که جامعه در یک حالت خفقان به سر میبرد، با چند واسطه با حضرت امام (ره) ارتباط داشت و از راهنماییهای ایشان بهره میبرد و در تشکل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت مستمر داشت و سعی میکرد که اطلاعات سری را دراختیار مبارزان مسلمان قرار دهد.
نحوه شهادت
در سال 1360 به هنگامی که با دیگر سرداران اسلام و حدود یک صد تن از رزمندگان اسلام از جبهه های جنوب به تهران بر می گشت بر اثر سانحه هوایی در منطقه کهریزک تهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد و اینچنین مرغ باغ ملکوت از قفس تن رها شد و از عالم خاک به عالم اعلی سفر نمود.
در واقع این شهید بزرگوار از هشتم شهریور ماه سال 1360 که شهیدان عزیز انقلاب اسلامی – رجایی و باهنر – با انفجار بمب در ساختمان نخست وزیری، ناجوانمردانه به دست منافقین کوردل به ملکوت اعلی پیوستند، همواره در انتظار شهادت به سر می برد. زیرا در آن حادثه دلخراش به طور سطحی مجروح گردید و از آن زمان هر لحظه آماده بود تا به یاران وفادار حضرت امام خمینی(ره) بپیوندند، که در هفتم مهرماه همین سال به آرزوی دیرینه خود رسید.
حضرت امام خمینی در بخشی از پیامشان به مناسبت شهادت جمعی از فرماندهان نظامی (سپاه و ارتش) که ایشان نیز جزو آنان بود، فرمودند:
«... اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی انقلاب با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شنافتند.»
سخنرانی همسر شهید کلاهدوز
با درود به پیشگاه مقدس امام عصر (عج) و درود به روان پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، و با درود به رهبر معظم انقلاب،و شما حضار محترم و درود به تمامی شهدایی که خالصانه از همه تعلقات خویش برای حفظ اسلام و کشور اسلامیمان بریدند و عاشقانه همه هستی خویش را در طبق اخلاص نهادند و تقدیم حضرت حق کردند. شهیدانی که چونان شمع سوختند و روشنی بخش راه ما گشتند. شهدا سمبل صداقت بودند و چه صادقانه به عهدشان با خدا وفا کردند تا آنجا که در این راه جان خود را فدا کردند و مصداق آیه «من المؤمنین رحال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من یتنظر و ما بدلوا تبدیلاً» شدند. قلمها عاجز و زبانها قاصرند از اینکه بتوانند حقیقت این صداقت را و زیبایی این شهادت را بیان کنند و شهید کلاهدوز یکی از این شهدا بود. حال، امثال چون منی در بند این دنیا چگونه میتواند از شهید و عظمت او سخن گوید لذا تا آنجا که برایم مقدور باشد با بیان خاطرهای از همسر شهیدم به برخی از ویژگیهای اخلاقی برجسته او میپردازم.
هرگز اشک تو را ندیده بودم اما آن روز در گوشه اتاق نشسته بودی و در حالی که دستهایت زیر چانهات بود آرام و بیحرکت به نقطهای خیره گشته و در اندیشه عمیقی فرو رفته بودی. سکوت زیبایی در اتاق سایه افکنده بود. چند لحظهای تو را نگریستم در عالم دیگری سیر میکردی حیفم آمد تو را از آن عالم خارج کنم اما سرانجام طاقت نیاوردم و صدایت کردم. یوسف کجایی؟ نگاهت به سوی من برگشت. به چشمهایت نگاه کردم. هالهای از اشک دور چشمت را فرا گرفته بود. هنوز هم نمیخواستی اشکت را دیده باشم. خیلی سعی کردی آن را فرو بری اما نتوانستی و پلک زدی و قطرات اشک بر گونههایت غلتیدند. سخنها گفتی و رازها گشودی. من آنها را میشنیدم اما با این حال پرسیدم کجایی؟ چه شده؟ در حالی که بقیه اشکت را فرود بردی و تبسم اندوهبار به لب داشتی. با آهی ملایم شروع به سخن کردی. هنوز طنین ملایم صدایت در گوشم هست که گفتی: خداوند عالم بر ملت ایران منت نهاد و در این سرزمین سفرهای پهن کرد که همه کس را بر سر این سفره راه نمی دهند،خالصان و عاشقانی بر سر این سفره نشستند و روزی خوردند و آنگاه به آستان ربوبی پرگشودند و در مقام عندالله مأوی گزیدند و دریغ که من ناقابل را بر سر آن نخوانند. آری یوسف آن روز میشنیدم آن آوای آتشینت را که از عمق وجودت بر میخواست و حکایت از آرزوی خالصانهات در رسیدن به معبود میکرد. آن روز میدیدم آن اشکی را که حکایت از عشقت به معشوق میکرد. آری آن روز من فقط دیدم، شنیدم اما سخنی برای گفتن نداشتم. اما امروز سخنها دارم. پس این بار تو بیا و دمی در کنارم بنشین و بشنو که چه میگویم. یوسف عزیزم دیدی و دیدیم که تو پرنده سبکبالی شدی و بر سر آن سفره نشستی و روزی بردی و آنگاه چه زیبا پرگشودی، اوج گرفتی و به دیدار حق شتافتی. در مدت هشت سال زندگی مشترکی که با هم داشتیم چونان معلم صادقی بودنی که به من درس خداپرستی، درس اطاعت، بندگی و درس چگونه زیستن و خلاصه درس چگونگی رفتن آموختی. آری تو عملاً پروردگاری خدایت و بندگی خودت را به تصویر کشیدی و در این راه صبر و استقامت کردی و تو «قالوا ربنا الله ثم استقاموا» را برایم معنی کردی. تو در هر حال و در هرکجا بودی بر خواندن نماز اول وقت مراقبت میکردی. تو تنها به نمازهای واجبت اکتفا نمیکردی، نماز مستحبی و نماز شب میخواندی و مرا نیز به این امر تشویق میکردی. تو همیشه به یاد خدا بودی تو «اقم الصلوه لذکری» را برایم معنی کردی. تو نماز را دوست میداشتی. تو نمازت و همچنین سایر عباداتت برای خدا بود. تو زندگی را برای اطاعت و بندگی خدا دوست داشتی. تو اصلاً زندگیت برای خدا بود. تو مرگ در راه خدا را دوست میداشتی. تو مرگت هم برای خدا بود. تو «قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» را برایم معنی کردی. تو همواره خدا را حاضر و ناظر به اعمال و رفتارت میدیدی. تو عاشق خدا بودی. تو در سختترین شدائد، محکم و استوار بودی. تو هرگز هراس و نگرانی به دل راه نمیدادی؛ چرا که تو با یاد خدا آرام و مطمئن بودی. تو «الا بذکرالله تطمئن القلوب» را برایم معنی کردی. تو در تب و تاب بودی و سر از پا نمیشناختی که خدا را اطاعت کنی و مرضّی خدا و محبوب خدا باشی. تو به دنبال رضوان الهی بودی و سرانجام رضای او را جلب کردی و مورد قبولش واقع شدی و دنبال رضوان الهی بودی و سرانجام رضای او را جلب کردی و موردقبولش واقع شدی و ندای «ارجعی الی ربک» را لبیک گفتی و بالاخره تو برایم این آیه را معنی کردی: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی)
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن