در کتاب "نفآئس الفنون" جلد 2، صفحه 56 تا صفحه 58 آورده است:
((فصل ششم: در ظهور حجب روح انسانی به واسطه تعلق او به بدن:
قالَ النَّبیُّ صَلَّ اللهُ عَلیهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ: اِنَّ لِلَّهِ تَعالَی سَبعینَ اَلفَ حِجابٍ مِن نورٍ وَ ظُلمَتٍ.
بدان که چون روح انسانی را از قربت حضرت عزّت به عالم قالب و ظلمت تعلق می دادند، بر هفتاد هزار عالم بگذرانیدند و از هر عالمی آنچه زبده و خلاصه او بود با او همراه کردند؛ تا چون به قالب پیوسته شد هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی حاصل کرده بود؛ حجابهای نورانی از عالم روحانی و حجابهای ظلمانی از عالم جسمانی.
چه التفات او به هر چیزی در هر عالم اگر چه ثانی الحال آلت کمال می شد، امّا به نسبت با حال هر یک روح او را حجابی گشت؛ به واسطه آن حجب از مطالعه ملکوت و مشاهده جمال لاهوت و ذوق مخاطبه حضرت و شرف قرب و کرامت محروم ماند و از اعلی علیّیین قربت به اسفل اسّافلین طبیعت افتاد.
با آنکه چندین هزار سال در خلوت خاصّ بی واسطه شرف قرب یافته بود، در این روزی چند مختصر به واسطه حجب آن حالت را به کلی فراموش کرد، چنانکه هر چند اندیشه کند از آن هیچ یاد نیاید؛ و اگر نه به آفت حجب مبتلا شدی، چنین فراموش کار نبودی و آن اقبال انس را بدین زودی به ادبار وحشت بدل نکردی. و او را بنا بر انسی سابق که با حضرت عزّت یافته بود نام انسان نهادند.
و از این است که چون ایزد عزَّ شأنُه از زمان سابق بر وجود آدمی خبر دهد، او را به نام انسان خواند؛ کقولِهِ تَعالی: هَل أتَی عَلَی الانسن حینٌ مِّنَ الدَّهرِ لَم یَکَُن شَیئا مَّذکورًا. و چون بدین عالم پیوست و آن انس و قرب فراموش کرد، نام دیگر مناسب آن بر او نهاد و فرمود: یَأیُّهَا النَّاسُ.
و به رسول صلی الله علیه و اله از اینجا فرمود: وَ ذَکِّرهُم بِاَیَّمِ الله. یعنی جمعی را که همه روز به دنیا مشغول اند روزهایی که در جوار حضرت و مقام قرب عزّت بودند یاد دهد؛ شاید که نوازع شوق آن جناب در دل ایشان پدید آید و دیگر بار قصد آشیان اصلی و وطن حقیقی کنند. لعلهم یتذکرون. لعلهم یرجعون.
چه اگر محبّت آن وطن در دل بجنبد عین ایمان است، که: حُبُّ الوَطَن مِنَ الایمان. و اگر به وطن اصلی باز رسند مقام احسان است؛ لِلَّذینَ اَحسَنُوا الحُسنی وَ زیادَت. و اگر از وطن اصلی در گذرند مرتبه عرفان است؛ وَ السابقون السابقون اولئک المقربون. و اگر در پیشگاه بارگاه وصول قدم زنند درجه عیان است؛ فی مَقعَدِ صدق عند مَلیکٍ مقتدر. و بعد از آن نه حدّ وصف و نه عالم بیان است. طوبی لمن عَرفَ مَأواهُ وَ لم یحجبه شیءٌ عما وراه.
و اگر محبت آن وطن اصلی در دل آن بجنبد و قصد آن مراجعت نکند و دل بر تنعم این جهان بندد و به زخارف و اباطیل دنیا فریفته شود، در خسران ابدی و زندان سرمدی بماند، فی سموم و حمیم * و ظل من یحموم * لا بارد و لا کریم.
و غرض از وضع حجب، ابقای تناسل بنی آدم و انتظام عالم بود؛ چه اگر حجب دامنگیر نشدی قیام به امور دنیوی و التفات به عالم سفلی هرگز صورت نبستی، چنانکه مشاهد است که چون بعضی سالکان را اثنای سلوک حجاب از پیش بردارند و بدان قرب و کرامت اصلی اطلاع دهند، از کثرت فرح و شدت شوق در کمال، عالم قالب بپردازد؛ یا از فرط غیرت در عالم حیرت افتاده از دنیا و مافیها اعراض نماید، و از قید عبادت و کلفت خلوت خلاص یابد.))