احمد در دوم مردادماه سال هزار و سيصد و سي و هشت در نجف‌آباد اصفهان در محله كوچه ملّا در خانواده‌اي مذهبي به دنيا آمد. دوران تحصيل را در مدرسه دهقان گذرانده و در سال پنجاه و هشت ديپلم ماشين‌آلات كشاورزي را از هنرستان دكتر شريعتي گرفت. با اوج‌گيري نهضت امام‌خميني(ره) به صف مبارزين پيوست و در سال هزار و سيصد و پنجاه و شش در روز عاشوراي حسيني به علت شركت در تظاهرات بر عليه رژيم سفاك شاهنشاهي به‌همراه سه نفر از دوستان خود توسط شهرباني نجف‌آباد دستگير شد و پس از پانزده روز شكنجه بسيار به علت اينكه هيچ چيز ثابت نشد آزاد گرديد. عواطف و روحيات احمد در خانواده آنچنان شكل گرفته بود كه اين مسئله باعث شد او در امر مبارزه مصمم‌تر شود و لذا وقتي متوجه شد كه مأموران شهرباني دوباره قصد كرده‌اند او را دستگير كنند براي مدتي متواري شد. روزهاي شكل‌گيري شخصيت احمد با آمال و خواسته‌هاي جواني او گره خورد و توانست او را انساني سخت در مقابل دنياي فاني بسازد. چند ماهي در مغازه پدرش به كار نجاري مشغول شد. دفتر زندگي احمد ورق مي‌خورد تا اينكه با شهيد محمد منتظري، شهيد غلامرضا صالحي ، شهيد غلامرضا يزداني و جمعي از دوستان براي آزمايش ديگر در دي ماه يك‌هزار و سيصد و پنجاه و هشت راهي سرزمين زينبيه‌(س)دمشق شد تا در كنار گروههاي فلسطيني آموزش رزم، فرا گيرد. آن روزها او فكر مي‌كرد كه در كنار سازمانهاي فعال و مبارز فلسطيني مي‌تواند خدمتي كوچك به مردم آن خطه نمايد اما واقعيات برخلاف تصورات بود!

احمد كاظمي...فاتح خرمشهر...فرمانده اي فرانر از دنياي مادي

او بازگشت با كوله‌باري از تجربه، اما آرام و قرار نداشت. در سال پنجاه و هشت براي اولين بار به كردستان مي‌رود تا فرياد مظلوم‌خواهي مردم كرد را لبيك گويد. به شهر باز مي‌گردد و آنچه را ديده‌ بازگو مي‌نمايد تا مردان خدا را براي رفع فتنه در كردستان بسيج نمايد. در سال پنجاه و نه با توجه به تجربه در كميته شهري به عضويت سپاه پاسداران درآمد و با شروع جنگ، دوباره به كردستان برمي‌گردد و در يكي از درگيري‌ها از ناحيه‌ي پا مجروح مي‌شود و از آنجا به بيمارستان مصطفي خميني تهران اعزام مي‌گردد. با اينكه هنوز عصا تكيه‌گاهش بود با اصرار زياد به همراه گروه شهيد غلامرضا محمدي به پادگان گلف اهواز رفت تا در نصاره، نقطه‌ا‌ي نزديك آبادان به دوستانش بپيوندد. تجربيات آموزش چريكي در پادگان حموريه سوريه برايش خيلي ارزشمند است زيرا در جبهه فارسياد و دارخوين به كمكش مي‌آيد. جوان باريك و خوش‌اندام و زيباروي نجف‌آبادي با آن لهجه شيرين و جذابش امروز در چهره يك فرمانده مردمي درخشيده است. او پس از مدتي استقرار در منطقه‌ي نصاره در آذر ماه پنجاه و نه با همان گروه اعزامي به جبهه فارسياد مي‌رود.احمد فرمانده محور فياضيه است گروه چهل، پنجاه نفري او در آن جبهه غوغا بپا كرده‌اند. عراقي ها لحظه به لحظه با تمام تجهيزات در محورهاي مختلف به سوي نيروهاي مردمي حمله‌ور هستند. آن‌روزها آنها نمي‌دانستند كه بعد‍‌ها از اين فياضيه مرداني قد علم مي‌كنند كه پايه‌گذار لشكر 8 نجف اشرف مي‌شوند و بهترين فرماندهان بعث و لشكر‌هاي قدرتمند عراق هم تاب ايستادن در مقابل اين لشكر زرهي را ندارند.

احمد كاظمي...فاتح خرمشهر...فرمانده اي فرانر از دنياي مادي

احمد تا پايان مرداد ماه همان سال قبل از عمليات ثامن‌الائمه(ع) نيروهاي مستقر در فياضيه را به سه گردان رسانيد و با آمادگي كامل در پنجم مهر شصت با يك تيپ از لشكر 77 خراسان توانست به دشمن حمله كند و به اهداف عملياتي كه شكستن حصر آبادان بود دست يابد همچنين توانست با غنايم بدست آمده مقدمات تشكيل تيپ8 نجف‌اشرف را فراهم نمايد. بعد از اتمام عمليات ثامن‌الائمه(ع) براي مدتي به مريوان و سرپل‌ذهاب رفت و براي شروع عمليات طريق‌القدس به جنوب بازگشت و در سوم آذر ماه هزار و سيصد و شصت مأمور تشكيل تيپ 8 نجف اشرف گرديد. آن زمان محل استقرار تيپ در شهرستان شوش و در دانشگاه شهيد چمران اهواز بود. در آغازين روز سال شصت و يك در عمليات فتح‌المبين شركت نمود كه در اين عمليات احمد با تدابيري نظامي دشمن را دور زد و توانست ضربه مهلكي به عقبه دشمن وارد سازد كه اين كار او در رسيدن به اهداف عمليات فتح المبين مؤثر واقع گشت و توانست با موفقيت كامل و فرماندهي منحصر به فرد در اين عمليات پيروز شود. مقدمات حمله به خرمشهر در سال شصت و يك با جلسات متعدد گام به گام جلو مي‌رود و همانند هميشه تيپ 8 نجف اشرف به فرماندهي احمد كاظمي واگذار مي‌شود. او كه هميشه در قبول كردن مشكل‌ترين محورهاي جنگ پيش‌قدم است در برابر دشمن در چندين مرحله عمليات بيت‌المقدس مقاومت مي كند. در اين عمليات شهيد مهدي باكري جانشين احمد بود و او توانست با سي و پنج گردان زرهي در سه محور به قلب نيروهاي سردار قادسيه حمله‌ور شود و پيروزي‌هاي مهمي بدست آورد. احمد كاظمي در اين عمليات از ناحيه صورت زخمي شد ولي حاضر نشد به عقب برگردد و با همان صورت و سر باند‌پيچي تا آخر عمليات ايستاد و جزء اولين كساني بود كه وارد خونين‌شهر شد او در اين عمليات حسابي گل كرد و به فاتح خرمشهر در بين بچه‌هاي جنگ معروف گرديد.

احمد كاظمي...فاتح خرمشهر...فرمانده اي فرانر از دنياي مادي

. عمليات رمضان و محرم را با تمام سختيها و مشكلات آن در سال شصت و يك پشت سرگذاشت . در آن موقع بود كه تيپ به لشكر 8 نجف اشرف ارتقا پيدا كرد. در عملياتهاي والفجر مقدماتي و يك علاوه برفرماندهي لشكر به عنوان فرمانده سپاه 7 حديد كه چندين تيپ و لشكر را تحت امر خود داشت عمل كرد و برگ زريني در پرونده خود ثبت نمود. احمد در والفجر2 بيست دي ماه شصت و دو در منطقه‌ي عمومي حاج عمران، والفجر 4، بيستم فروردين شصت و دو در منطقه‌ي عمومي پنجوين عراق با لشكر هميشه پيروزش مردانه جنگيد و بعد از آن با تمامي توان به طرف جنوب حركت كرد تا در عمليات خيبر(جزايرمجنون) امان را از دشمن بگيرد. در همين عمليات بود كه انگشت دست چپش قطع شد ولي اين باعث نشد كه به عقب برگردد، احمد حالا فرماندهي پرتوان و با صلابت و برنامه‌ريز بود با آن هوش، ذكاوت و طرح‌هاي فوق‌العاده ‌اش بعد از وقفه يك ساله براي عمليات بدر آماده مي شد با سازماندهي و آموزش نيروهاي لشكر مي‌رفت تا در شرق دجله در بيستم اسفند ماه شصت و سه عمليات بدر را انجام دهد، در اين عمليات بود كه مهدي باكري فرمانده لشكر31 عاشورا دوست ديرينه‌اش كه به او عشق مي‌ورزيد و از صفاي دل و پاكي روحش بهره مي‌جست او را تنها گذاشت و در آخرين ساعات و لحظات عمليات مهدي ‌باكري هم به سرزمين شهيدان سفر كرد و بعد از آن احمد به علت فشار فقدان مهدي چند روزي مريض شد و بطوري تب كرد كه در بستر افتاد. بعد از آن عمليات قادر را در غرب كشور در هجدهم شهريور شصت و چهار به اتفاق ارتش انجام داد. در اين عمليات احمد خيلي غصه خورد. آذر شصت و چهار احمد براي عمل به سنت نبوي(ص) تصميم گرفت كه ازدواج كند همه صحبتها را با خانم ايزدي كه آن روزها دانشجو بود كرد. انتخاب احمد درست بود هم خانواده ‌‌اي فرهنگي بودند و هم اهل جبهه و جنگ، او مي‌خواست همراهي پيدا كند براي رسيدن به آنچه كه بدنبالش بود و قرعه اين‌طور افتاد.احمد اين روزها سخت گرفتار جنگ است سال شصت و چهار است و مقدمات عمليات والفجر8 در شرف انجام شدن اما از طرفي به‌همراه خانواده جهت اجراء خطبه عقد به تهران آمده تا صبح اول وقت در جماران پير و مرادش خطبه‌ي عقد زندگي مشتركشان را بخواند. آن دو آن‌روز خيلي خوشحال و مسرور بودند، فرداي آن روز احمد مستقيم به طرف جبهه رفت.

احمد كاظمي...فاتح خرمشهر...فرمانده اي فرانر از دنياي مادي

روزها مي‌گذشت و احمد سخت در تكاپوي مقدمات عمليات است. كمتر مي‌تواند به نجف‌آباد برود و به خانواده‌اش سري بزند. عمليات والفجر8 به خوبي و خوشي تمام شد و احمد از امتحاني ديگر سربلند بيرون آمد. احمد در اين عمليات شيميائي مي‌شود. هر روز كه مي‌گذرد احمد همانند آهن آبديده مي‌شود با آنكه فرماندهي با صلابت و شجاع است ولي در عين حال براي تك‌تك بچه‌ها دل مي‌سوزاند و به كوچكترين مسائل واقف است چرا كه لشكر 8 نجف اشرف تجمع نيروهايي است كه از استانهاي مختلف آمده‌اند، يزدي، قزويني، تبريزي، زنجاني، كاشاني، نجف‌آبادي و اصفهاني بايد فصل‌الخطاب همه آنها باشد و چقدر سخت است. خلاصه احمد از جريانات سياسي آن زمان در مقابل همه دوستان و رزمندگان سربلند و رو سفيد بيرون آمد. راستي در همين روزها يعني تيرماه سال شصت و پنج احمد مي‌خواست به خدايش لبيك بگويد براي همين با همسر و به اتفاق بقيه دوستانش به مدينه ‌النبي رفت تا به واسطه پيامبر(ص) و ائمه بقيع عليهم ‌السلام بتواند محرم شود تا به ديدار دوست بشتابد تا دست بيعت با خدا دهد.كربلاي 4 كه شروع شد قبلش احمد براي غواصها و بچه‌ها خيلي صحبت كرد آنقدر كه نمي‌توانست جلوي گريه‌اش را بگيرد شايد مي‌دانست كه خيلي از بچه‌ها توي اين عمليات با او خداحافظي مي‌كنند. دي سال شصت و پنج است و لشكر براي اينكه در منطقه شلمچه وارد عمل شود خيلي تلاش كرده است. او مدت زيادي بود كه به خانه نرفته بود. در حين عمليات فرمانده‌اش آقا محسن به او تبريك گفت او كه فكر مي‌كرد براي پيروزي‌هاي به‌دست آمده تبريك مي‌گويد متقابلاً تبريك گفت اما اينطور نبود آقا محسن گفت: «ابومحمد» تبريك مي‌گويم؛ و احمد فهميد كه پدر شده است و بايد بيشتر از قبل در قبال بچه‌هاي مردم احساس تكليف كند. احمد اين بار هم مورد امتحان قرار گرفت و يار ديرينه‌اش كه در تنهايي‌ ها پشت و پناهش بود قصد رفتن كرد. آري حسين خرازي هم خدايي شد و احمد از اين بابت خيلي متأثر گشت. بيست و پنجم اسفند شصت و شش لشكر 8 نجف بار ديگر به فرماندهي احمد كاظمي در عمليات والفجر 10 درمحور دربنديخان – حلبچه با تمام توان شركت كرد و با موفقيت به ‌پايان ‌رساند.روزهاي جنگ به‌سرعت مي‌گذشت و احمد هر روز با خود فكر مي‌كرد كه چرا از كاروان عقب مانده است اما خداوند اين‌چنين تقدير كرده بود. عمليات كربلاي 8 هم تمام شد و كتاب شهادت در حال بسته‌شدن، عراق كه به واسطه قبول قطعنامه 598 هنوز فكر حمله به ايران را در سر مي ‌پروراند دست به تحركاتي در مناطق جنوب و غرب زد. وضعيت نابساماني بود. فرماندهان جنگ پي‌ريزي عمليات بيت‌المقدس7 در سال شصت و هفت را كردند محور شلمچه بار ديگر با احمد كاظمي دست بيعت داد و ياد و خاطره شهدا و دوستان شهيدش را لحظه به لحظه از جلوي چشمانش مي‌گذراند او منتظر بود كه در لحظات پاياني جنگ به دوستانش برسد اما اين طور نشد و مصلحت چيز ديگري بود. منافقين هم در مرصاد نتوانستند در مقابل احمد بايستند و در حيله مكر خود گرفتار شدند و احمد هاج و واج مانده بود كه چرا هنوز وقت وصال نرسيده است. جنگ تمام شد همه به دنبال زندگي بودند و در حال جبران گذشته اما احمد تازه كارهايش شروع شد . قبل از هرچيز بايد به قول و قرارهايش وفا مي كرد. قول داده بود كه تحصيلش را ادامه دهد لذا عزم خود را جزم كرد و به تحصيل پرداخت و در نهايت از دانشگاه تهران در رشته جغرافياي سياسي ليسانس و در جغرافياي انساني فوق ليسانس گرفت. احمد به اين اكتفا نكرد و بعد از آن در رشته‌ي مديريت و امور‌دفاعي از دانشكده فرماندهي و ستاد با كسب نمرات عالي موفق به اخذ مدرك كارشناسي ارشد شد. معاون عمليات نيروي زميني سپاه، فرماندهي سپاه زرهي 8 نجف‌اشرف، در اين مدت كوتاه وضعيت لشكر را سر و سامان داد. از جمله كارهاي احمد در طول دوران مسؤوليتش در لشكر رسيدن به خانواده‌هاي بي‌بضاعت، رفع مشكلات مردم بالاخص بچه‌هاي سپاه و بسيج و حتي سربازاني كه با او ارتباط داشتند، برپايي هيئت هاي عزاداري در دوران دفاع مقدس و بعد از آن بود. عشق و علاقه او به اهل بيت عليهم‌‌ السلام به حدي بود كه در جزئي‌ترين امور مربوط به عزاداري دخالت مي‌كرد و از نكات حائز اهميت اين كه خود در برپائي خيمه ابي‌عبدالله(ع) و حضرت فاطمه(س) پيش‌قدم بود و جلوي در مي‌ايستاد و به خيل عزاداران عرض خوش ‌آمد گويي مي‌گفت. سال هزار و سيصد و هفتاد و دو بود كه امنيت منطقه كردستان بهم ريخت نا امني مردم را اذيّت مي‌كرد همه به اين نتيجه رسيدند كه احمد تنها مي‌تواند اين مشكل اساسي را حل كند. مقام معظم رهبري حكم دادند كه سردار احمد كاظمي برود فرماندهي قرارگاه حمزه سيد‌الشهدا(ع) را قبول كند تا هيبت، شجاعت و فرماندهي مقتدرانه او ريشه ظلم و ستم را در منطقه بخشكاند. رفتن او همه را خوشحال كرد. او توانست در مدت كوتاهي هم امنيت بياورد و هم اينكه به مردم خدمات بدهد و اين شد كه امنيت را به وسيله مردم به شهر برگردانند.

احمد كاظمي...فاتح خرمشهر...فرمانده اي فرانر از دنياي مادي

احمد كاظمي براي وارد كردن آخرين ضربات به دشمن با دو هزار رزمنده به قلب ضد انقلاب در خاك عراق حمله كرد و بعد از محاصره مقر ضد انقلاب به آنها گفت: «ما آمده‌ايم تا شما اسلحه و مهمات خود را كنار بگذاريد و اگر به مبارزه‌ي سياسي اعتقاد داريد تنها در اين مسير گام برداريد و به مبارزه سياسي اقدام كنيد اگر هم قصد جنگيدن داريد ما اكنون آماده ‌ايم كه با شما مردانه مبارزه كنيم.» آنها هم قبول كردند و به همين علت منطقه آرام گرفت و همه از اين بابت خوشحال شدند.احمد كاظمي حالا يك فرمانده شاخص شده بود و زبانزد خاص و عام، اما او هيچ موقع به خود مباهات نكرد و بر ديگران فخر نفروخت، به خاطر اين حركت مهم و فرماندهي موفق بارديگر صفحه‌اي درخشان بر كارنامه او افزوده شد و در سال هزار و سيصد و هفتاد و نه به مدت پنج سال با حكم مقام معظم‌رهبري بعنوان فرمانده نيروي هوايي سپاه منصوب گرديد در اين مقطع هم همانند گذشته توانست در جهت بالابردن توان و ارتقاء ساختار و سازماندهي موشكي نيروي هوايي سپاه را يك قدم ديگر به هدف نزديك نمايد تا جايي كه دشمنان جمهوري اسلامي از توانمندي نيروي هوايي سپاه انگشت حسرت مي‌گزيدند. مدت مأموريت احمد در نيروي هوايي به شش سال و نيم رسيد در دوران مأموريتش در نيروهوايي حادثه اسفناك زلزله بم پيش آمد. احمد به محض خبردار شدن جزء اولين كساني بود كه خود را به بم رساند و تا آخرين روزها در آنجا حضور داشت تمام امكانات نيروي هوايي سپاه را جهت كمك به مردم زلزله زده مهيا كرد. احمد كاظمي به روايت دوستان در طول روز و شب كمتر مي‌خوابيد و بيشتر كار مي‌كرد كه براي همه جاي تعجب بود كه او چطور توان استقامت دارد. او مرد عمل بود و دلسوز براي ستم ديدگان و مصيبت زدگان. احمد كاظمي بعلت جراحت‌هاي زياد در طول دوران دفاع مقدس به 55% جانبازي نائل گشت و به جهت رشادتها و توانمندي‌هاي خود از دست مبارك مقام معظم رهبري سه مدال فتح را به افتخارات خود افزود. همچنين در بيست و هفتم بهمن ماه سال شصت و نه به درجه سرتيپ تمام نائل آمد.سال هزار و سيصد و هشتاد و چهار مي‌رفت تا سرنوشت احمد را مشخص كند احمد با حكم مقام معظم رهبري فرمانده نيروي زميني سپاه شد. در مراسم توديعش در نيروي هوايي گفت: «واقعاً نمي‌دونم كه چرا از جنگ تا ا‌ينجا رسيدم ولي خدا را شاهد مي‌گيرم كه هيچ روزي نيست كه از واماندگي از اين كاروان غبطه و حسرت نخورم و قطعاً گير در خودمه از خدا مي‌خوام به حق حضرت فاطمه‌زهرا(س) من دوست داشتم تو نيروهوايي شهيد بشم ولي در نيروي زميني دوران شهادت ما فرا برسد و از خدا فقط همين رو مي‌خوام اگه كه كاري كردم، رزمنده‌اي بودم، اگرم گناهكار هستم به خاطر دوستان شهيدم خدا ما رو ببخشه و ما شرمنده نشيم و سرافكنده نباشيم، نمي‌خوام غير از شهادت اون دنيا وارد بشم.» او در اين مقطع توانست در آزمون ورودي دكتراي علوم استراتژيك نمره قبولي را كسب نمايد امّا به دليل مشغله فوق‌العاده كاري از ادامه‌ي تحصيل منصرف شد. در طي سه ماه فعاليت ايشان در نيروي زميني بيش از صد سفر به كليه يگانها جهت سركشي و بررسي امور در كارنامه‌ي خود ثبت كرد. او محور عمده فعاليت‌هاي نيروي زميني را تقويت و ارتقاء يگان‌هاي نزسا اعلام كرد و در اين راستا خدمات بي‌شائبه‌اي عرض داشت. احمد كاظمي در آخرين روزهاي دنيايي‌اش ديگر تاب و توان نداشت قلب او آينه‌اي شفاف از گذشته شده بود هر لحظه انتظار مي‌كشيد و از دوستان مي‌خواست كه براي رفتنش دعا كنند.صبح نوزدهم دي ماه سال هشتاد و چهار احمد براي هميشه از خانواده و بچه‌ها خداحافظي كرد به هنگام سوار شدن بر هواپيما مهدي باكري را در افق ابرهاي آبي مي‌ديد او مي‌رفت تا براي هميشه از تمام خستگي‌ها و نا ملايمت‌هاي دنيا خداحافظي كند يازده ستاره فروزان انقلاب در يك پرواز به سوي اروميه در سرزمين خاطره‌هايشان براي هميشه ماندگار و ثابت قدم در پيشگاه حضرت دوست شدند او در كنار دوستان شهيدش حسين خرازي و مصطفي رداني‌پور در تكيه شهداي اصفهان جاي گرفت.

احمد كاظمي...فاتح خرمشهر...فرمانده اي فرانر از دنياي مادي

سردارسرلشكرپاسدار شهيد احمد كاظمي به همراه يارانش رفت و آناني كه با عشق به آنها زندگي مي‌كردند در فراقشان چشم انتظار ماندند. روحشان شاد و يادشان سبز.