علامه سید مهدی بحر العلوم




سید بحر العلوم به قصد زیارت سامرا حرکت کرد.در بین راه،در باره این مسأله که گریه برای امام حسین(ع) گناهان را می آمرزد،تفکر می کرد.در همان حال،به ناگاه دید اسب سوار عربی در کنار او حاضر است،در حالی که به او سلام می کند و می گوید:« جناب سید! شما را متفکرمی بینم،به چه می اندیشی؟ اگر مسئله علمی است،مطرح بفرمایید شایدمن هم بی اطلاع نباشم».

سید بحر العلوم در جواب می گوید:«در این اندیشه ام که چگونه و برچه اساس حق تعالی این همه ثواب به زائران و گریه کنان حضرت سیدالشهدا(ع) عطا می کند؛ تا جایی که در ازای هر قدمی که زائر او برمیدارد،ثواب یک حج و عمر در نامه عملش نوشته می شود و در ازای یک قطره اشک بر مظلومیت او تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده می شود؟!»آن تک سوار عرب فرمود:« از این همه فضیلت برای زائران و گریه کنان آن حضرت تعجب مکن! اینک برای شما مثالی می آورم تا مشکلت حل شود:سلطانی به همراه خادمان و غلامان خویش به شکار رفت.در صحرا و بیابان به دنبال شکاری افتاد،تا جایی که همراهان خود را گم کرد.پس از مدتی سرگردانی،در حالی که گرسنگی و تشنگی بر او غلبه کرده بود،از دور چادر سیاهی را مشاهده کرد.خود را به آن خیمه و چادر رسانید.در آن خیمه، پیرزنی را با پسرش دید که در گوشه ای از خیمه شان بز شیردهی را نگهداری می کردند که با مصرف شیر آن زندگی خود را می گذراندند.آن مادر و پسر ،با ورود سلطان،با آنکه او را نمی شناختند،برای احترام ورود مهمان و اکرام و اطعام او،بز را دوشیدند و آنگاه سرش را بریدند و بریان کردند؛چرا که برای پذیرایی از مهمان هایش چیز دیگری را توان نداشتند. سلطان با نوشیدن شیر آن بز و تناول از گوشت کباب شده آن از مرگ حتمی نجات یافت و شب درهمان خیمه به استراحت پرداخت.

روز بعد، سلطان همراهان خویش را یافت و دستور داد آن پیر زن و پسرش را با احترام و عزت فراوان به بارگاهش بیاورند. آنگاه وزیران و مشاوران خود را در مجلس عمومی حاضر ساخت و خطاب به آنان گفت:«دیروز در شکارگاه از غلامان خود دور افتادم.تشنه و گرسنه،گرما زده و خسته،در بیابان سرگردان شده بودم که به خیمه این پیرزن برخوردم.تمام دارایی این پیرزن و پسرش بزی بود که از شیر آن گذران زندگی میکردند.بز را کشتند و کباب کردند و برای من حاضر ساختند،در حالی که مرا هرگز نشناخته بودند.حال بگویید به این پیرزن وپسرش چه چیزی عطا کنم تا آن محبتشان را تلافی کرده باشم.»یکی گفت:«صد گوسفند به ایشان عطا کنید!یکی از وزیران گفت:صد گوسفند و صد اشرفی به آنها ببخشید!!» در این حال یکی دیگر از حاضران گفت:«فلان مزرعه را بدیشان هدیه کنید!» سلطان گفت:« بدانید که هرچه به ایشان دهم باز هم کم است؛چرا که اینان هرچه را که داشتند،برای من فدا کردند و من نیز می بایست هرچه از سلطنت ثروت و تاج و تخت که دارم،به ایشان بدهم تا مقابله با مثل کرده باشم.»بیان آن سید اسب سوار به اینجا که رسید،خطاب به سید بحر العلوم فرمود:«جناب بحرالعلوم!حضرت سید الشهدا(ع) هر آنچه که از مال و منال،اهل و عیال،پسر و برادر،دختر و خواهر،و سر و پیکر که داشت،همه را در راه خدا فدا ساخت.پس در این حال اگر خداوند به زیارت کنندگان و گریه کنان او آن همه اجر و ثواب عطا نماید،نباید تعجب کرد.» آن تک سوار عرب،چون این مطلب را فرمود،به ناگاه از نظر سید غایب شد.

حضور امام زمان(عج) در دسته های عزاداری امام حسین(ع)

صبح عاشورای آن سال،دسته عزادارعظیم تر و با شکوه تر از سال های قبل،با شور و اخلاصی وصف ناپذیر به سوی کربلا روانه شد.از سوی دیگر،مرجع بزرگوار شیعه،علامه سید مهدی بحرالعلوم،در همان ساعات اولیه صبح به همراه عده ای از فضلا و طلاب از کربلا خارج شد؛چرا که آن سیدعظیم الشأن اراده کرده بود در عاشورای آن سال به استقبال عزاداران حسینی برود.

لحظه تلاقی سید و همراهانش با دسته عزاداری،به صحنه ای عجیب و بی نظیر بدل گشت:عزاداران پرشور بعداز یک پیاده روی طولانی،تازه به حوال کربلا رسیده بودند که سید و همراهانش به استقبال از آنهاشتافتند.عزاداران حسینی در آن گرمای سوزان،با چشمانی گریان،پاهای برهنه و بدن های عریان، با سوز و آه و اخلاصی تمام در سوگ سالار شهیدان بر سر و صورت و سینه می زدند و هروله کنان به سوی بارگاه حسینی می شتافتند.در آن لحظات ناب و سرشار از شور وشیفتگی،سید بحر العلوم،با آن عظمت معنوی و مقام شامخ علمی،درکمال تعجب و ناباوری اطرافیان،به ناگاه عصایش را به کناری انداخت،عمامه از سر افکند،عبال و قبا را نیز از تن در آورد و خود را به دریای خروشان جمعیت انداخت و همچون سایر عزادارن، با سینه ای عریان،به عزاداری و یسنه زنی پرداخت.

همراهان سید،هر چه کردند تا مانع از این کار شوند،موفق نشدند.عاقبت عده ای از طلاب که نگران سلامتی سید بودند،وارد سیل جمعیت شدند و خود را به سید رسانیده، اطراف او حلقه زدند تا مبادا سیدزیر دست و پا بیفتد و خدایی ناکرده آسیبی ببیند.

...سرانجام بعد از اتمام برنامۀ عزاداری و سینه زنی،سید بزرگوار را که دیگر رمقی در بدن نداشت،به کناری بردند تا کمی استراحت نماید و عمامه و لباس هایش را آوردندتا به تن کند.وقتی سیدبحرالعلوم اندکی به حال خود بازگشت، برخی از یاران صمیمی او به خودجرأت دادند و از آن جناب پرسیدند:«چه شد که با دیدن عزاداران از خود بی خود شده،بی اختیار به دسته عزاداران وارد شدید و آن گونه به عزاداری و سینه زنی پرداختید؟!»

علامه بزرگوار و مرجع شیعه،حضرت آیت الله العظمی سید مهدی بحرالعلوم، آهسته و بی رمق،در حالی که هنوز اشک می ریخت،در پاسخ فرمود:«وقتی به دسته سینه زنی رسیدیم،به ناگاه دیدم که حضرت بقیت الله(عج) با سر و پای برهنه در میان سینه زنان حاضرند و در حالی که به شدت گریه می کنند،بر سر و سینه خود می زنند.با دیدن این صحنه،دیگر نتوانستم طاقت بیاورم،از خود بی خود شدم و بی اختیاربه جمعیت عزادار پیوستم تا در محضر آن حضرت به سینه زنی برای جدشهیدش بپردازم».