که چنين خاکسترين گونه بودن ما را به بازی گرفته ای؟!!
رخصت عبوری نيست٬
اگر مجال دل باختن نباشد گلين عابران خسته پای را؛
ايستاده بر فراز ابرها
چگونه خواهد بودياری تو بر اين دستان متروک
که بر کمان رنگ پريده نيازشان
ديرگاهيست که دست يازيده ای بانو
که چنين خاکسترين گونه بودن ما را به بازی گرفته ای؟!!
رخصت عبوری نيست٬
اگر مجال دل باختن نباشد گلين عابران خسته پای را؛
ايستاده بر فراز ابرها
چگونه خواهد بودياری تو بر اين دستان متروک
که بر کمان رنگ پريده نيازشان
ديرگاهيست که دست يازيده ای بانو
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
به سامانم نمي پرسي نمي دانم چه سر داري؟
به درمانم نمي كوشي نمي داني مگر دردم
نه راهست اين كه بگذاري مرا بر خاك و بگريزي
گذاري آر و بازم پرس تا خاك رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاك آن دم هم
كه بر خاكم روان گردي بگيرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم دم مي دهي تا كي
دمار از من برآوردي نمي گويي برآوردم
شبي دل را به تاريكي ز زلفت باز مي جستم
رخت مي ديدم و جامي هلالي باز مي خوردم
كشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا كردم
تو خوش مي باش با حافظ برو گو خصم جان مي ده
چو گرمي از تو مي بينم چه باك از خصم دم سردم
سرسختی ای غزل امشب به نام کيست
اين واژه ها که بی خبرند از خيال من ؟
تو تک صدای حنجره سبز اين دلی
ديگر نگو که می روی از لحن کال منبردار هر چه که دارم برای تو
تنها نگاه گرم تو يک لحظه مال من
بايد بريد از همه حتی از آبرو
وقتی که می روی به گريه ز چشمان لال من
امشب کنار بغضهای مکرر نشسته ام
تا بشکنند آيينه ها را به حال من
بايد بلند بگويم مبادا که نشنود
اين آسمان که بی خبراست از زوال من
دارم به دست خويشتن از دست می روم
آنکه بر اين سر است تا مرا برنجاند
هشدارش دهيد که شاعران پيامبرانند
و هيچ کرداری در کنارمان نمی آورد
مگر که از تندی عشق برآورده باشندش
بگوی که تا دروغ زنان لشکر انگيزند
من که بر نهاد هر سپيده دمی آگهم چه باک ؟!
ای آدميان مرا به گريستن می آوريد
رنجهای من همه از رنج اين پريشانان خانه های خالی از آوازهاست
بگوی به آزردن که برمی آييد
پيام آوران آزادی را
مبادا که بي بوسه به خاک بسپريد
احتیاجی به شمردن ثانیه ها نیست,
ساعت هاست که عبور دردناک ثانیه ها
را روی شقیقه هایم احساس می کنم
تیک تاک...
چشم باز می کنم هنوز شب است ,
تاریکی .چشم می بندم, تاریکی...
.........................
ظرف زمان لبریز تیک تاک ثانیه هاست
و من لبریز درد...
شب گذشته,
گوش می سپارم در پی آواز آشنای
پرندگان فلوت زن اما جز غارغار محو
کلاغی گمشده صدایی به گوش
نمی رسد...
کنار پنجره می نشینم در جستجوی
طلایی آفتاب .
روز را نگاه می کنم,
روز خاکستری است !
درختان خاکستری اند!
دوباره نگاه می کنم ,آسمان باید
که آبی باشد, درختان سبز ...
اما همه چیز خاکستری است!
فکر می کنم, این منم که خاکستری ام؟
فکر می کنم تا به یاد آورم,غمگینم؟
خوشحالم؟
اما جز تپش بی وقفهء درد جایی
کنار پیشانی ام ...
به رختخواب خاکستری ام باز می گردم
چشمان خاکستری ام را می بندم
شاید که خواب های سبز ببینم...
سلامت را نمی خواهند باسخ گفت سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد باسخ گفتن و دیدار یاران را
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه اورد دست از بغل بیرون
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها بنهان
سلامت را نمی خواهند باسخ گفت
که سرما سخت سوزان است ....
تو می گفتی زمانی دور یا نزدیک , فریب زندگی ما را , مرا از تو , تو را از من جدا سازد...
و من باور نمی کردم...
تو می گفتی زمان این لحظه شادابی ما نیست. زمان صد چهره افسرده هم دارد. جهان تنها سرود گرم و زیبای محبت نیست. هزاران درد در هر زیر و بم دارد...
و من باور نمی کردم...
تو می گفتی دل از یاد تو بردارم...
و من هر روز ناباورتر از دیروز به دنبال تو می گردم...
خسته شدم از این همه انتظار
از این همه درد تنهایی
دیگه تحمل ندارم اگه کوه هم بود خورد میشد می شکست
تو رو به خدا دیگه بسمه دیگه تاب و تحمل ندارم دیگه نمیتونم دیگه بر نگرد چون
میدونم نیومده تنهام میزاری فقط دعام کن که دیگه عاشق نشم
تقدیم به کسی که یکسال و نیم زندگیو ماله خودش کرد
دریغ از اینکه من سهمی از زندگیش داشته باشم
اون یه نفر شقایق خودته !
خیلی سخته ، آره سخته تنها بودن !
خیلی سخته ، آره سخته که همه تنها بزارنت !
خیلی سخته ، آره سخته که بدونی تنهای تنها باید به راهت ادامه بدی !
خیلی سخته ، آره سخته که دوستات درکت نکنن !
خیلی سخته ، آره سخته که حتی پدر و مادرت تنهات بزارن !
خیلی سخته ، آره سخته که بدونی پشتوانه ای نداری !
خیلی سخته ، آره سخته که بدونی اگه توی این سر بالایی مشکلی پیش اومد و نتونستی ادامه بدی کسی نیست که پشتت رو نگه داره !
خیلی سخته ، آره سخته که تنهای تنها غصه بخوری !
خیلی سخته ، آره سخته که بدونی اگه یه روز خاستی آستین هات رو بالا بزنی ، تنهای تنها باید بزنی !
این سختی ها برای چیه ؟
برای اینکه عاشقی !
برای اینکه دیوونه ای !
برای اینکه یه نفر رو خیلی دوست داری !
...
ولی خیلی خوبه ، آره خوبه که بدونی یه نفر درکت می کنه !
خیلی خوبه ، آره خوبه که بدونی یه نفر دوستت داره !
خیلی خوبه ، آره خوبه که بدونی توی سربالایی یه نفر همراهت هست !
خیلی خوبه ، آره خوبه که بدونی یه نفر هست که وقتی غصه می خوری اونم ناراحت
می شه !
خیلی خوبه ، آره خوبه که بدونی یه نفر هست که باهات خوشحال می شه !
خیلی خوبه ، آره خوبه که بدونی اون یه نفر شقایق خودته !
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
نمی دانم چرا؟ نمی دانم کجا؟ ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت...
نمی دانم چرا؟