گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود
زندگی،عشق،اسارت،قهر،آشتی، همه بی معنا بود
گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود
زندگی،عشق،اسارت،قهر،آشتی، همه بی معنا بود
سرسبز ترین بهار تقدیم تو باد
آواز خوش هزار تقدیم تو باد
گویند كه لحظه ای ایست روییدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
نبود...پیدا شد...آشنا شد...دوست شد...مهر شد...
گرم شد...عشق شد...یار شد...تار شد...بد شد...
رد شد...سرد شد...غم شد...بغض شد...اشك شد...
آه شد...دور شد...گم شد
ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشکتمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد(just 4 u) !
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان
ابر را بوسید ام تا بوسه بارانت کند
نگاهی کردی و از خود نگرانم کردی
نگران ،پیش نگاه دگرانم کردی
من نظر باز نبودم،تو به یک چشم زدن
در چراگاه نظر، چشم چرانم کردی
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی چنین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت!
عشق تو همچون افقی بی انتهاست
قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست
زندگی با آرزو ها روبروست
با تو بودن از برایم آرزوست
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه بهباران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایانبرسیم
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نیستم
شب های دراز بی عبادت، چه کنم
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند کریم است و گنه می بخشد
گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم
نمیدانم که دانستى دلیل گریه هایم را
نمیدانم که حس کردى حضورت درسکوتم را
ومیدانم که میدانى زعاشق بودنت مستم
وجودساده ات بوده که من اینگونه دل بستم
نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست
تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
هر کجا محرم شدیچشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرممی شود
دل به دلدارانسپردن کارهر دلدار نیست
من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!
در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرم خیال خاموشی نیست
جز من اگرت عاشق وشیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!
منم آن شعله آتشکه از هر شمع برخیزم
تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم
درون قلب منفرمانروایی کن
که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...
من عاشق آن دیدهچشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناهاست
من طالب آن مستی و خواهان گناهم...
مگذار گذاشت در دلتگم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یکسوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخاست
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخاست...
به حق ساقی کوثروجودت بی بلا باشد
سر دستت علی گیرد نگهدارت خدا باشد
به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هرکه گوید دل به دلراه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
دوستان را یادکردنعار نیست
قیمت کاغذ که صد دینار نیست
دوستان را یاد کن تا زنده ای
بعد مردن دوستیدر کار نیست
تورا می خواستم تا درجوانی
نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی سوخت جانم
چه می خواهم دگر زینزندگانی؟!
دگر حس شقایق را نداری
هوای قلب عاشق را نداری
واز چشمان خونسرد تو پیداست
کهشور عشق سابق را نداری
گر دلی دارم بدان دردست توست
گر تنی دارم بدان سر مست توست
گر دلم را بشکنی باز هم چه سود
کین دل ساده من پیوست توست
خبر به دورتریننقطه جهان برسد
نخواست او به منٍ خستهٍ بی کمان برسد
شکنجه بیشتر از این کهپیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
خدا داند که من نفرین نمیکنم
نکند به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرمبرود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...
چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو
پس چرا نیستی پیشم ؟..... نگاه خیس تو کو ؟
گوش گوش دوتا گوش ..... یه دستباز یه آغوش
بیا بگیر قلبمو ..... یادم تورا فراموش
چوب چوب یه گردن ..... جایی نری تو بیمن !
دق می کنم میمیرم ..... اگه دور بشی از من
دست دست دوتا پا ..... یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی ..... بی تو نمیرم هیچ جا
من ؟ من ؟ یه عاشق ..... همون مجنونسابق
ویرایش توسط ABOALFAZL : 2011/11/03 در ساعت 13:26
دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان
تو به سر دفتر خوبان جهان فهرستی...
باز هم ثانیه ها اسم تورا جار زدند
دقایق همه امشب به تو تکرار زدند
سکوتی کهدراین عقربها میچرخید
نکند در دل تو اسم مرا دار زدند
نگو بار گران بودیم و رفتیم
نگو نامهربان بودیم و رفتیم
آخه اینها دلیل محکمی نیست
بگو با دیگران بودیم و رفتیم
تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم
ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم
بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری
من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم
روزگاریست که همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگهایی که لباس پدری می پوشند
خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
کاش هرگز در محبت شک نبود
تک سوارمهربانی تک نبود کاش بر لوحی که بر جان دل است واژه ی تلخ خیانت حک نبود
از برگ گل نازکتری ................. از هر چه گویم بهتری
خوبان فراوان دیده ام .................... اما تو چیز دیگری
ای نگاهت رونق فردای من ................ در تو معنا می شود دنیای من
ای کلامت برترین اثبات عشق.............. با تو ماندن بهترین رویای من
عاشق آن نیست که عشق تکه کلامش باشد
عاشق آن است که وفاداری مرامش باشد
شیطانکه رانده شد جز یک خطا نکرد خدا را برای سجده ی آدم رضا نکرد شیطان 100 بار بهتر از بی نماز او سجده بر آدم ، این سجده بر خدا نکرد...
دیدم که تو دریا شدی و رود شدم
در وسعت چشمان تو محدود شدم
آن روز که در آتش عشق افتادم
سرسبزتر از آتش نمرود شدم
عشق یعنی حسرتی دریک نگاه
عشق یعنی غربتی بی انتها
عشق یعنی فرصت اما کوتاه
عشق یعنی مرگ اما بی صدا
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
باخبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
طبیبان بر سر بالین من آهسته می گفتند
که امشب تا سحر این عاشق دلخسته می میرد
ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خیزد
چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد