صفحه 4 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 117

موضوع: درددل هاي عاشقانه

  1. #31
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
    من خودم بودم و یک حس غزیب که به صد عشق و هوس می ارزید
    من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
    گر چه در حسرت گندم پوسید
    من خودم بودم و هر پنجره ای که به سر سبز ترین نقطه ی بودن وا بود و خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
    من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید
    من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید

    ویرایش توسط !MAHSA! : 2013/04/29 در ساعت 00:01

  2. 7 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #32
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568
    سپاس ها
    7,737
    سپاس شده 2,970 در 1,289 پست
    نوشته های وبلاگ
    55

    پیش فرض

    غصه ای را که تو در پلکهای بسته ات میبینی ،من در تصویر زندگیم، بشکن این قفل لبهایت را و بازگوی از احساس ناگفته ات ،نمیخواهی بگویی?!'''' پس انچه را که میخواهی در این دفتر عشق بسرای با غلم رنگین کمان و خطی بکش بر تنهایی من. دانم که دانی جان عاقبت از آن توست،پس مزن آتش به جانم ،چون که جان جان توست .

  4. 5 کاربر از پست مفید !.behnoosh.! سپاس کرده اند .


  5. #33
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2013/02/03
    نوشته ها
    66
    سپاس ها
    750
    سپاس شده 176 در 63 پست

    پیش فرض

    بسمه عشق



    عاشق عاشق تر


    نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
    @@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@
    امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه
    فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم
    عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت
    نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
    حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای
    سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو
    طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
    باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
    بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
    رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
    گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
    گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
    به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
    گفتم که تو می دونی،سرخاک
    تو می میرم ، ولی
    تا لحظه مردن
    نمی گیرم
    دل از
    تو


    دوستت دارم تا ابد...

  6. 6 کاربر از پست مفید كدوتنبل سپاس کرده اند .


  7. #34
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568
    سپاس ها
    7,737
    سپاس شده 2,970 در 1,289 پست
    نوشته های وبلاگ
    55

    پیش فرض

    باران میخواهم انقدر شدییییییییییییییید که من و تنهایی ام را بشوید و ببرددددددددددددددد.

  8. 4 کاربر از پست مفید !.behnoosh.! سپاس کرده اند .


  9. #35
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/09/10
    نوشته ها
    64
    سپاس ها
    1,028
    سپاس شده 279 در 73 پست

    پیش فرض

    نفس می کشم بوی او را

    تمام زندگی ام لبریز از عطر دستان کسی ست که دیگر نیست
    ودر کوچه های پر هیاهوی این مردم
    من هستم و من
    و دریا دریا خاطرات او

    به کوه پناه برده ام
    به دشت
    به زندگی
    با این همه عظمت
    هیچ کدام قدرت بی همتای دستان نازک تو را ندارند

    بهار من
    من در این زمستان
    آمدنت را چشم انتظارم

    نوروز من باش

  10. 5 کاربر از پست مفید علي 11 سپاس کرده اند .


  11. #36
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568
    سپاس ها
    7,737
    سپاس شده 2,970 در 1,289 پست
    نوشته های وبلاگ
    55

    پیش فرض

    کاش خدا میومد و دستمو میگرفت و میگفت :خفم کردی ! بیا اینم اونی که میخواستی
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  12. 4 کاربر از پست مفید !.behnoosh.! سپاس کرده اند .


  13. #37
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568
    سپاس ها
    7,737
    سپاس شده 2,970 در 1,289 پست
    نوشته های وبلاگ
    55

    پیش فرض

    یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم....... به هر حال ممنون ازمشتت
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  14. 3 کاربر از پست مفید !.behnoosh.! سپاس کرده اند .


  15. #38
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568
    سپاس ها
    7,737
    سپاس شده 2,970 در 1,289 پست
    نوشته های وبلاگ
    55

    پیش فرض

    گفتی زیر باران باید رفت .......رفتم ولی!......او نه چشم های خیس و شسته ام را ....نه نگاه دیگرم را..هیچ کدام را ندید!!فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:"دیوانه باران ندیده!!
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  16. 6 کاربر از پست مفید !.behnoosh.! سپاس کرده اند .


  17. #39
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

    دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

    و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

    شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

    میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

    فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

    احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

    چیزهایی مثل ِِ

    آینده

    رفتن

    ماندن

    حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..

    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  ث4ث4.jpg
مشاهده: 27
حجم:  44.9 کیلوبایت  

  18. 4 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #40
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    تو مرا بردی به شهر یادها،


    من ندیدم خوش‌تر از جادوی تو،

    ای سکوت ای مادر فریادها

    گم شدم در این هیاهو گم شدم،

    تو کجایی تا بگیری داد من؟

    گر سکوت خویش را می‌داشتم،

    زندگی پر بود از فریاد من!


  20. کاربر روبرو از پست مفید !ALIPOUR! سپاس کرده است .


صفحه 4 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •