دوستی ها کم رنگ ، بی کسی ها پیداست ، راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست.*
دوستی ها کم رنگ ، بی کسی ها پیداست ، راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست.*
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
روحم میخواهد برود یک گوشه بشیند پشتش را به دنیا کند زانو هایش را بغل کند و بلند بلند بگوید من دیگر بازی نمیکنم !
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
میخواستم با یکی درد و دل کنم ، اول ازش پرسیدم : سیگار داری؟ ...گفت: میخواهی بکشی ؟. گفتم:نه! تو بکش طاقت حرفامو داشته باشی..!
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
من تنها کمی متفاوتم وقتی تمام دردهایدنیا روی شانه های دخترانه ام کوهمیشود .. من به پهنای تمام کوه پایه ها لبخند میزنم .
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
لبهایت را بیاور، بوسه نمیخواهم ، فقط میخواهم ....اسمم را از رویشان پاک کنم !*
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم..
...ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم.
...نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبنم..
...زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم ...
...از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند...
.....سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم .
.....یک به با مژه هایت دل من مشغول است .......
................................................م یله های قفسم را نشمارم چه کنم...........................................
ویرایش توسط !.behnoosh.! : 2013/06/11 در ساعت 00:40
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست
آنکه دستش تا ابد در دست تو
کوچ او از غصه ها با بال توست
من خطاکارم خداوندا، ولی
دیدگانم تا ابد دنبال توست
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانهترین یار ” آن شراب مگر چند ساله بود ؟ ”
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
...
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند .
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنههای حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم
و زخمهای من همه از عشق است
شریک عشق تو شدن
یعنی همنفس شعرو ترانه شدن
یعنی چون ابری تیره به دریا زدن
و دیوانه شدن
شریک عشق تو شدن
یعنی عاشقی به سان یک مجنونی
یعنی قطره بارانی در دل کویر جاری شدن
شریک عشق تو شدن
یعنی دیوانه وار عاشق شدن
زدن به کوه و بیابان
سرمست لحظه ی دیدار تو شدن
.
. تمام حجم خیالم از تو لبریز شده است
دنیای خیالم کوچک نیست ، تو بینهایت عزیزی
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت