صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 56

موضوع: زندگی نامه و اشعار مریم حیدرزاده

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شعر:و بعد از رفتنت
    از کتاب پروانه ات خواهم ماند

    شبي از پشت يک تنهايي نمناک و باراني ، تو را با لحجه ي گلهاي نيلوفر صدا کردم
    تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم
    پس از يک جستجوي نقره اي در کوچه هاي آبي احساس
    تورا از بين گلهايي که در تنهاييم روئيد ، با حسرت جدا کردم
    و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
    دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
    و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
    تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها کردم
    همين بود آخرين حرفت
    و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
    حريم چشم هايم را بروي اشکي از جنس غروب ساکت و نارنجي خورشيد وا کردم
    نمي دانم چرا رفتي
    نمي دانم چرا ، شايد خطا کردم
    و تو بي آن که فکر غربت چشمان من باشي
    نميدانم کجا ، تا کي ، براي چه
    ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
    و بعد از رفتنت يک قلب دريايي ترک برداشت
    و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد
    و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
    تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
    و بعد از رفتن تو آسمان چشم هايم خيس باران بود
    و بعد از رفتنت انگار کسي حس کرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
    کسي حس کرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مُرد
    و بعد از رفتنت دريا چه بغضي کرد
    کسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
    و من با آن که مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي بُرد
    هنوز آشفته چشمان زيباي تو ام
    برگرد !
    ببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
    و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
    کسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
    تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
    و من در حالتي مابين اشک و حسرت و ترديد
    کنار انتظاري که بدون پاسخ و سرد ست
    و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل
    ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر
    نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز
    براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم

  2. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  3. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    دوبيتي هايي از كتاب : پروانه ات خواهم ماند

    غربت انتظار

    تو همسفر طلایی خورشیدی
    یک باغ پر از ستاره کیدی
    ای کاش در آن زمان که می رفتی زود
    از غربت انتظار می پرسیدی

    ----------------------

    خواب

    آن سوی افق پرنده ها بی تابند
    غرف دل بی ریای یک مهتابند
    نیلوفر باغ آرزویم آرام
    امواج قشنگ شهر دریا خوابند

    --------------------

    تمنا

    در حادثه بهاری چشمانت
    در سایه ارغوانی مژگانت
    بگذار که جا بماند این روح غریب
    در بین اشاره های بی پایانت

  4. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  5. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    از كتاب : مثل هيچ كس


    به خاطر من

    آخر یه روز دق میکنم فقط به خاطر تو
    دنیا رو عاشق میکنم فقط به خاطر تو
    شب به بیابون می زنم فقط به خاطر تو
    رو دست مجنون می زنم فقط به خاطر تو
    تو نمی خوای بیای پیشم فقط به خاطر من
    من ولی سرزنش می شم فقط به خاطر تو
    عشق تو پنهون میکنی فقط به خاطر من
    من دلم و خون می کنم فقط به خاطر تو
    از دور تماشا میکنی فقط به خاطر من
    من دل و رسوا میکنم فقط به خاطر تو
    از خوبیات کم میکنی فقط به خاطر من
    رشته رو محکم می کنم فقط به خاطر تو
    تو خودت رو گم میکنی فقط به خاطر من
    من خودم رو گم میکنم فقط به خاطر تو
    شعله رو خاموش میکنی فقط به خاطر من
    شب رو فراموش میکنم فقط به خاطر تو
    تو خنده هات غم میزنی فقط به خاطر من
    دنیا رو بر هم میزنم فقط به خاطر تو
    یه روز می شم بی آبرو فقط به خاطر تو
    قربونی یه جست و جو فقط به خاطر تو
    تو ام یه روز می ری سفر فقط به خاطر من
    خیره می شن چشام به در فقط به خاطر تو
    به من تو میگی دیوونه فقط به خاطر من
    جملت به یادم می مونه فقط به خاطر تو
    تو من و بیرون میکنی فقط به خاطر من
    قلبم رو ویرون میکنم فقط به خاطر تو
    میگی از سنگ دلت فقط به خاطر من
    یه عمره که تنگه دلم فقط به خاطر تو
    تو گفتی عاشقی بسه فقط به خاطر من
    دنیا واسم یه قفسه فقط به خاطر تو
    می ری سراغ زندگیت فقط به خاطر من
    من می سوزم تو تشنگیت فقط به خاطر تو
    تو میگی عشق یه عادته فقط به خاطر من
    دلم پر شکایته فقط به خاطر تو
    میگیری از من فاصله فقط به خاطر من
    دست میکشن از هر گله فقط به خاطر تو
    تومیگی از اینجا برو فقط به خاطر من
    رفتم به احترام تو فقط به خاطر تو
    رد میشی از مقابلم فقط به خاطر من
    مونده سر قرار دلم فقط به خاطر تو
    ناز میکنی برای من قفط به خاطر من
    من میشینم به پای تو فقط به خاطر تو
    نیستی کنار پنجره فقط به خاطر من
    دل نمی تونه بگذره فقط به خاطر تو
    تو من رو یادت نمیاد فقط به خاطر من
    دلم کسی رو نمی خواد فقط به خاطر تو
    می گذری از گذشته ها فقط به خاطر من
    می رم توی نوشته ها فقط به خاطر تو
    تو منو تنها می ذاری فقط به خاطر من
    من خودم رو جا میذارم فقط به خاطر تو
    دل رو گذاشتی بی جواب فقط به خاطر من
    یه عمر میکشم عذاب فقط به خاطر تو
    دلت شکسته می دونم فقط به خاطر من
    منم یه خسته می دونی فقط به خاطر تو
    آخر ازم جدا شدی فقط به خاطر من
    من مشغول دعا شدم فقط به خاطر تو

  6. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  7. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    کتاب : یا تو یا هیچ کس دیگه

    دوس ندارم

    چي مي شه مي نويسم آدما رو دوس ندارم
    خودمو ، اونا رو ، حتي شما رو دوس ندارم
    ديگه از دلم گذشته عاشق كسي بشم
    اون دوست دارماي بي هوارو دوس ندارم
    يادمه يه وقت جونم سر عاشقي مي رفت
    ديگه حتي فكر اون لحظه ها رو دوس ندارم
    سر نوشت و سفر و خيانت و پشيموني
    حق دارم بگم كه هيچكدوما رو دوس ندارم
    نه غريبه لطفي كرد ،‌ نه آشنا خيري رسوند
    هيچ كدوم ، غريبه و آشنا رو دوس ندارم
    كفره اما مي نويسم ، دعا فايده اي نداشت
    من دعا نمي كنم ، نه ،‌دعا رو دوس ندارم
    بچه بوديم چي مي شد بچه مي مونديم هميشه
    گرچه من خيلي بدم بچه ها رو دوس ندارم
    يه زموني يه صدا وجودمو تكون مي داد
    باورش سخته ولي اون صدا رو دوس ندارم
    التماس سرخ سيبا ديگه معني نداره
    سيا مال عاشقاس ، من سيبا رو دوس ندارم
    ديگه دستي نمي خوام كه كنج دستام بشينه
    همه چي سرده ، مي لرزه ، گرما رو دوس ندارم
    چرا من دلواپس شمدوني باشم ، تو غروب ؟
    ديگه نه گلا رو نه گلدونا رو دوس ندارم
    وفا حرفه ، مهربوني قحطيه ، عشقم بلاس
    ديگه بي وفام ،‌ عجب نيس ، وفا رو دوس ندارم
    صحبت چشماي روشنش يه عمري منو كشت
    ولي نه هرگز ديگه اون چشا رو دوس ندارم
    با خودم قرار گذاشتم سراغ دلم نرم
    با دلت بري خطاست ، من خطا رو دوس ندارم
    وقتي كه عاشق بودم ،‌ بلا چه طعم خوشي داشت
    حالا كه رها شدم ،‌ پس بلا رو دوس ندارم
    يعني چي دوست دارم ، بي تو مي ميرم ، عزيزم
    نمي دونم چرا اين جمله ها رو دوس ندارم
    بايد آدم بشينه راس راسي زندگي كنه
    آدماي عاشق و مبتلا رو دوس ندارم
    خدا هر چي سر رام بود طعم خوشبختي نداشت
    نمي شه آخه بگم كه خدا رو دوس ندارم
    ولي بنده هات نساختن با دلم تك تكشون
    اينكه جرمي نداره بنده ها رو دوس ندارم
    خورشيد و ستاره رو ، مهتاب و آسمونا رو
    ساحل و موج بلند دريا رو دوس ندارم
    همه عمرم توي سوختن واسه پروانه گذشت
    ولي بي رحمم و حتي شمعا رو دوس ندارم
    مي دوي مي شكننت ، نمي خوانت ، نمي رسي
    من به كي بگم كه اين قانونا رو دوس ندارم
    زندگي رو شونه هام سنگيني مي كنه عجيب
    پس گناه من چيه كه دنيا رو دوس ندارم
    دو سه سالي بود به عشق روياهام زنده بودم
    ديگه حتي رسيدن تو رؤيا رو دوس ندارم
    دلمو همه زدن يا بد مي شن يا كه بدن
    خودمم بدم وليكن بدارو دوس ندارم
    به جاي اين همه حرفا چونكه باور بكنيد
    بذاريد بگم كه ديگه ، زيبا رو دوس ندارم

  8. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  9. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    حسرت داشتن تو

    از كتاب : یا تو یا هیچ کس


    مثل اون وقتا هنوز دلم برات لک می زنه
    حسرت داشتن تو ،‌پیر شده ، عینک می زنه
    صورتم سرخ شده بود ،‌اما حالا کبود شده
    جدایی یه عمر داره توی اون چک می زنه
    اونی که من نمی خواستمش ولی منو می خواست
    منو می بینه یه وقت ، دوباره چشمک می زنه
    یادته مشروط دوست داشتن تو شدم یه عمر ؟
    هنوزم کامپیوتر داره برام تک می زنه
    حالا که گذشت و رفتی و منم تموم شدم
    مث تو کی آدمو جای عروسک می زنه ؟
    دیشب از خواب پریدم خوب شد ، آخه دیدم یکی
    داره به ماشین تو ، هی گل میخک می زنه
    تو که تنها نبودی ،‌یکی پیشت نشسته بود
    بگذریم این دل من همیشه با شک می زنه
    اونی که بهم می گفت دوست دارم دوسم نداشت
    دیده بودم واسه ی دختره سوتک می زنه
    باورت می شه هنوز عاشقتم اون روز خوب
    دل هنوز واست « تولدت مبارک » می زنه
    تو زیاد دوسم نداشتی ، خوب مقصر نبودی
    کی میاد امضا زیر قول یه کودک می زنه ؟
    نه که بچه ها بدن ،‌ پک و زلاله قلبشون
    ولی نبض عقلشون یه قدری کوچک می زنه
    فکر نکن فقط تویی رسمه یه وقتا حوصله
    میره آسمون ، خودش رو جای لک لک می زنه
    دختر همسایه مون ، نمی دونه دوس نداری
    داره دور قاب عکست گل و پولک می زنه
    نه که فکر کنی به تو نظر داره ، می کشمش
    مثلا داره رو زخمام گل پیچک می زنه
    کارش این نیس ، طفلکی شب تا سپیده می شینه
    گل و بوته و شکوفه روی قلک می زنه
    راستی من چرا تو نامم اینا رو به تو می گم
    نمی گم گوشای رؤیام دیگه سمعک می زنه
    جز واسه نوار تو که توش صدای نازته
    به نفس هام طعم عطر سیب قندک می زنه
    نامه مو جواب نده ،‌دوسم نداشته باش ولی
    نذا اصلا نزنه قلبی که اندک می زنه
    پیش هیچ کسی نرو ، حلقه دس کسی نکن
    چون گناهه ، من هنوز دلم برات لک می زنه

  10. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  11. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    كتاب‌: مثل هيچ كس

    رفع زحمت

    حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم
    انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم
    وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا
    دارم به این بد قولیت دیریست عادت میکنم
    چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
    تقدیر و ویران میکند من هم مرمت می کنم
    در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین
    من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم
    نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
    هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم
    بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست
    در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم
    یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
    هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت میکنم
    خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش
    دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت میکنم

  12. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  13. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    یک فکر دیگر

    امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
    گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم
    تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست
    ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
    یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
    یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم
    یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
    آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
    صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
    من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
    شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
    یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم
    گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
    اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
    زیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
    با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم

  14. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  15. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    كاش مي شد

    از كتاب : پروانه ات خواهم ماند

    کاش می شد سرزمین عشق را
    در میان گامها تقسیم کرد
    کاش می شد با نگاه شاپرک
    عشق را بر آسمان تفهیم کرد
    کاش می شد با دو چشم عاطفه
    قلب سرد آسمان را ناز کرد
    کاش می شد با پری از برگ یاس
    تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
    کاش میشد با نسیمشامگاه
    برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
    کاش می شد با خزان قلبها
    مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
    کاش میشد در سکوت دشت شب
    ناله غمگین باران را شنید
    بعد دست قطره هایش را گرفت
    تا بهار آرزو ها پر کشید
    کاش می شد مثل یک حس لطیف
    لا به لای آسمان پر نور شد
    کاش میشد چادر شب را کشید
    از نقاب شوم ظلمت دور شد
    کاش می شد از میان ژاله ها
    جرعه ای از مهربانی را چشید
    در جواب خوبها جان هدیه داد
    سختی و نامهربانی را ندید
    کاش میشد با محبت خانه ساخت
    یک اطاقش را به مروارید داد
    کاش می شد آسمان مهر را
    خانه کرد و به گل خورشید داد
    کاش میشد بر تمام مردمان
    پیشوند نام انسان را گذاشت
    کاش می شد که دلی را شاد کرد
    بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت
    کاش میشد در ستاره غرق شد
    در نگاهش عاشقانه تاب خورد
    کاش می شد مثل قوهای سپید
    از لب دریای مهرش آب خورد
    کاش میشد جای اشعار بلند
    بیت ها راساده و زیبا کنم
    کاش می شد برگ برگ بیت را
    سرخ تر از واژه رویا کنم
    کاش میشد با کلامی سرخ و سبز
    یک دل غمدیده را تسکین دهم
    کاش میشد در طلوع باس ها
    به صنوبر یک سبد نسرین دهم
    کاش میشد با تمام حرف ها
    یک دریچه به صفا را وا کنم
    کاش میشد در نهایت راه عشق
    آن گل گم گشته را پیدا کنم

  16. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  17. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    از كتاب : پروانه ات خواهم ماند

    جادوی نگاهت

    چه می شد گر دل آشفته من
    هر چشم تو عادت نمی کرد
    و ای کاش از نخست آن چشمهایت
    مرا آواره غربت نمی کرد
    چه زیبا بود اگر مرغ نگاهت
    میان راز چشمان تو می ماند
    تو می ماندی و او هم مثل یک کوچ
    ز باغ دیده ات هجرت نمی کرد
    تمام سایه روشن های احساس
    پر از آرامش مهتابیت بود
    و لیکن شاعر اینه ها هم
    به خوبی رک این وسعت نمی کرد
    زمانی که تو رفتی پکی یاس
    خلوص سبز گلدان را رها کرد
    چه زیبا بود اگر از اولین گام نگاهم با دلت صحبت نمی کرد
    تو پیش از آنکه در دل پاگذاری
    تمام فال هایم رنگ غم داشت
    ولی تو آمدی و بعد از آن دل
    بدون چشم تو نیت نمی کرد
    هجوم لحظه های بی قراری
    مرا تا عمق یک پرواز می برد
    و جز با آسمان دیدگانت
    دلم با هیچ کس خلوت نمی کرد
    نگاهم مثل یک مرغ مهاجر
    به دنبال حضورت کوچ می کرد
    به غیر از انتظارت قلب من را
    این گونه بی طاقت نمی کرد
    تو می ماندی کنار لحظه هایم
    ولی این شادمانی زود می رفت
    و تا می خواست دل چیزی بگوید
    تو می رفتی و او فرصت نمی کرد
    دلم از پشت یک تنهایی زرد
    نگاهش را به چشمان تو می دوخت
    ولی قلب تو قدر یک گل سرخ
    مرا به کلبه اش دعوت نمی کرد
    و حالا انتهای کوچه شعر
    منم با انتظاری مبهم و زرد
    ولی ایکاش جادوی نگاهت
    غزل های مرا غارت نمی کرد

  18. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  19. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    از كتاب : پروانه ات خواهم ماند

    آرزوی نقاشی

    میان آبشارخاطراتم کنار بوته های گل نمی نشینم
    همیشه آرزو کردم که رنگ نگاه بوته گل را ببینم
    همیشه آرزو کردم که روزی برای لحظه ای نقاش باشم
    همیشه آرزویم بوده رویا ولیکن یک زمان ایکاش باشم
    همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لاله ها یعنی چه رنگی
    همیشه گفته بودی باغ سبز ولی رنگ خدا یعنی چه رنگی
    نگاه مادرم چون یاس می شد به پرسشهای منلبخند می زد
    زمانی رنگ سرخ لاله ها را به دنیای دلم پیوند م یزد
    ولی من باز می پرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر
    هما رنگی که گفتی دنگ دریاست همان رنگی که گشته چشم از او تر
    ز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشک ها را می شنیدم
    در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را میکشیدم
    نگاهی سرخ اشکی آسمانی دوچشمانی به رنگ ارغوانی
    ولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود
    و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بود
    معلم آن زمان که عاشقانه کنار حرفهایت می نشینم
    همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینم
    ببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد
    که دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا کرد
    ببینم که چه کس راگ شفق را به چشمان وجود من نشان داد
    ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داد
    اگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را میشناسیم
    صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را میشناسم
    ز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را ترسم کردم
    ز تب نور امید و موج دل را میان غنچه ها تقسیم کردم
    ولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهایم رسیدم
    هم اینک لحظه ای نقاش هستم معلم را و مادر ا کشیدم
    ولی نقاش من کاغذی نیست برای رسم ابزاری ندارم
    کمی احساس را با جرعه ای عشق به روی برگ یاسی می گذارم
    دل نقاشیم تفسیر رویاست چرا تفسیر یک رویا نباشیم
    چرا رنگ غروبی سرخ باشیم چرا چون آبی دریا نباشیم
    اگر چه گشت شعرم بس مطول ولی نقاشیم را قاب کردم
    سحر شد خاطراتم نیز رفتند دوباره من زمان را خواب کردم

  20. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •