صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 12 , از مجموع 12

موضوع: اشعاری از خانم عرفان نظرآهاری

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    قلبم کاروانسرایی قدیمی است

    من نبودم این کاروانسرا بود

    پی اش را من نکندم

    بنایش را من بالا نبردم

    دیوارش را من نچیدم

    من که آمدم ، او ساخته بود و پرداخته

    و دیدم که هزار حجره دارد

    و از هر حجره قندیلی آویزان که روشن بود

    و می سوخت از روغنی که نامش عشق بود

    قلبم کاروانسرایی قدیمی است

    من اما صاحبش نیستم

    صاحب این کاروانسرا هم اوست

    کلیدش را به من نمی دهد

    درها را خودش می بندند

    خودش باز می کند

    اختیارداری اش با اوست. اجازه ی همه چیز

    قلبم کاروانسرایی قدیمی است

    همه می آیند و می روند و هیچ کس نمی ماند

    هیچ کس نمی تواند بماند

    که مسافرخانه جای ماندن نیست

    می روند و جز خاک رفتنشان چیزی برای من نمی ماند

    کاش قلبم خانه بود

    خانه ای کوچک و کسی می آمد و مقیم می شد

    می آمد و می ماند و زندگی می کرد

    سال های سال شاید

    هر بار که مسافری می آید

    کاروانسرا را چراغان می کنم

    و روغن دان قندیل ها را پر از عشق

    هر بار دل می بندم و هر بار فراموش می کنم

    که مسافر برای رفتن آمده است

    نمی گذارد ، نمی گذارد که درنگ هیچ مسافری طولانی شود

    بیرونش می برد ، بیرونش می کند

    و من هر بار در کاروانسرای قلبم می گریَم

    غیور است و چشم دیدن هیچ مهمانی را ندارد

    همه جا را برای خودش می خواهد

    همه ی حجره ها را خالی خالی . . .

    و روزی که دیگر هیچ کس در کاروانسرا نباشد او داخل می شود

    با صلابت و سنگین و سخت

    آن روز دیوارها فرو خواهد ریخت و قندیل ها آتش خواهد گرفت

    و آن روز ، آن روز که او تنها مهمان مقیم من باشد

    کاروانسرا ویران خواهد شد

    آن روز دیگر نه قلبی خواهد ماند و نه کاروانسرایی .




  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    مثل نامه ای ولی
    توی هیچ پاکتی
    جا نمی شوی
    **
    جعبه جواهری
    قفل نیستی ولی
    وا نمی شوی
    **
    مثل میوه خواستم بچینمت
    میوه نیستی ستاره ای
    از درخت آسمان جدا نمی شوی
    **
    من تلاش می کنم بگیرمت
    طعمه می شوم ولی
    تو نهنگ می شوی
    مثل کرم کوچکی مرا
    تند و تیز می خوری
    تور می شوم
    ماهی زرنگ حوض می شوی
    لیز می خوری
    ***
    آفتاب را نمی شود
    توی کیسه ای
    جمع کرد و برد
    *
    ابر را نمی شود
    مثل کهنه ای
    توی مشت خود فشرد
    آفتاب
    توی آسمان
    آفتاب می شود
    ابرهم بدون آسمان فقط
    چند قطره آب می شود
    ***
    پس تو ابر باش و آفتاب
    قول می دهم که آسمان شوم
    یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی می کنم شبیه کهکشان شوم
    ***
    شکل نوری و شبیه باد
    توی هیچ چیز جا نمی شوی
    تو کنار من کنار او ولی
    تو تویی و هیچ وقت
    ما نمی شوی

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •