( ادامه ...)
4- در دنباله همان جملهها آمده است:
«اللهم انى استعديك على قريش ومن اعانهم، فانهم قطعوا رحمى وصغروا عظيم منزلتى واجتمعوا على منازعتى امرا هولى،
ثم قالوا: الا ان في الحق ان تاخذه وفى الحق ان تتركه» .
«بار خدايا! من در برابر قريش و كسانى كه به كمك آنان برخاستهاند از تو استعانت مىجويم و شكايت را پيش تو مىآورم آنها پيوند خويشاوندى
مرا قطع كردهاند و مقام و منزلت عظيم مرا كوچك شمردند و در غصب حق، و مبارزهى با من هماهنگ شدند (به اين هم اكتفا نكردند) بلكه گفتند:
بعضى از حقوق را بايد گرفت و پارهاى را بايد رها كرد» (و اين از حقوقى است كه بايد رها سازى) »
ابن ابى الحديد مىگويد: اين گونه جملات از امام به طور تواتر نقل شده از جمله فرموده است:
1. ما زلت مظلوما منذ قبض الله رسوله....
2. و نيز فرموده: «اللهم اخز قريشا فانها منعتنى حقى وغصبتنى امرى» .
پروردگارا! قريش را رسوا ساز كه مرا از حقم ممنوع ساختند وخلافتم را غصب نمودند.
3. و هنگامى كه شنيد كسى داد مىزد «انا مظلوم» من ستمديدهام به او فرمود: «هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما»
بيا با هم فرياد بزنيم كه من همواره مظلوم بودهام!
امام با اين كار، هم ناراحتى او را تسكين داد و هم مظلوميتخويش را اعلام فرمود.
4. و فرمود: «وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى» ابوبكر خوب مىدانست وجود من نسبتبه خلافت همچون محور وسط سنگ آسياست.
و نيز از آن حضرت رسيده است:
«ما زلت مستاثرا على، مدفوعا عما استحقه واستوجبه» : من هميشه تحت فشار حكومت استبداد بودهام و از آنچه حقم بود و
سزاوار آن بودم ممنوع گشتم. (6) ابن ابى الحديد پس از نقل كلمات فوق، به دست و پا افتاده و مىگويد:
معتزلىها اين سخنان را دليل بر افضليت و سزاوارتر بودن امام به خلافت مىگيرند نه اينكه نص صريحى بر خلافتبوده و امام با
اين كلمات اشاره به آن فرموده باشد. اما اماميه و زيديه به آنها استدلال مىكنند و به گمان قوى همين معنى از الفاظ مراد باشد ولى اگر اين
حرف را بپذيريم بايد عدهاى از مهاجر و انصار را تكفير و تفسيق كنيم، لذا بايد گفت اين جملات جزو متشابهات است كه بايد ظاهر آنها را ناديده
گرفت وآنها را به معنايى حمل نمود كه لطمهاى به صحابه نزند!!
اما واقعيت اين است كه چون ابن ابى الحديد سنى مذهب مىباشد لذا مجبور است چنين توجيهى نامربوط براى سخنان امام بكند در
صورتى كه جملات بالا صراحت دارد در اينكه امام صريحا به مسئله خلافت پرداخته و آن را حقمسلم خويش مىداند كه غصب شده است.
چه لزومى دارد ما سخنان امام (ع) را از معنى حقيـقىاش منصرف كنيم با توجه به اين كه ابن ابى الحديد نيز گفته گمان قوى همان معنى
ظاهرى الفاظ استبه علاوه اين جملات هيچگونه ابهامى ندارد تا آنها را از متشابهات بدانيم!
وانگهى صحابه كه معصوم از خطا و اشتباه نبودند تا با تكيه بر عصمت آنها مجبور باشيم آنان را بىگناه قلمداد كنيم. (7)
استاد شهيد مطهرى، بعد از نقل مطالب فوق از ابن ابى الحديد مىگويد:
ابن ابى الحديد خود طرفدار افضليت و اصلحيت على عليه السلام است جملههاى نهج البلاغه تا آنجا كه مفهوم احقيت مولى را مىرساند از
نظر ابن ابى الحديد نيازى به توجيه ندارد ولى جملههاى بالا از آن جهت از نظر او نياز به توجيه دارد كه تصريح شده است كه خلافتحق خاص على
عليه السلام بوده است و اين جز با منصوصيت و اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از جانب خدا تكليف را تعيين و حق را مشخص كرده
باشد، متصور نيست. (8)
5- مردى از بنى اسد از اصحاب على عليه السلام از آن حضرت پرسيد:
«كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و انتم احق به» ، چه طور شد كه قوم شما، شما را از اين مقامى كه سزاوارتر بوديد بركنار نمودند؟ امام در
پاسخ فرمود: «اما الاستبداد علينا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشددن برسول الله نوطا فانها كانت آثرة شحت عليها نفوس قوم و
نحت عنها نفوس آخرين» . (9) رهبرى امت از آن ما بود و پيوند ما با پيامبر از ديگران استوارتر بود اما گروهى بر آن مقام بخل ورزيدند وگروهى ديگر (خود ما)
با سخاوت از آن صرفنظر كردند و داور ميان ما و آنها خداوند است و بازگشت همه به سوى اوست...» .
ابن ابى الحديد مىگويد از استادم: ابوجعفر يحيى بن محمد علوى نقيب بصره كه مردى منصف بود و عقل وافرى داشت، پرسيدم منظور سؤال كننده
از افرادى كه امام عليه السلام را از حقش بر كنار ساختند، كيانند؟ آيا منظور روز «سقيفه» استيا روز «شـــورا» ؟ گفت: «سقيفه» گفتم: من به خود
اجازه نمىدهم بگويم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت پيامبر را نمودند و نص خلافت را كنار گذاشتند، در پاسخم گفت: من هم به
خود اجازه نمىدهم به پيامبر اين نسبت را بدهم كه در امر خلافت و امامت پس از خود اهمال و سستى ورزيده و مردم را بىسرپرست گذارده باشد،
او كه براى مسافرتى در بيرون مدينه، كسى را به جاى خود برمىگزيد، چگونه براى پس از مرگش كسى را به خلافت تعيين نكرد؟ ! (10)
6- عبدالله بن جناده مىگويد: من در نخستين روزهاى زمامدارى على عليه السلام از مكه وارد مدينه شدم، ديدم همه مردم در مسجد پيامبر در انتظار
ورود امام هستند، ناگهان امام از خانه بيرون آمد و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند، چنين آغاز كرد:
«لما قبض الله نبيه ، قلنا نحن اهله و ورثته و عترته و اوليائه دون الناس...و ايم الله لولا مخالفة الفرقة بين المسلمين
و ان لا يعود الكفر و يبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه» . (11)
اى مردم! روزى كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم از ميان ما رخت بربست، گفتيم كه ما وارث و ولــى و عتــرت او هستيم ديگر كسى با ما
درباره حكومتى كه او پىريزى كرده است نزاع نكند و به آن چشم طمع ندوزد اما بر خلاف انتظار گروهى از قريش به حق ما دست دراز كردند و فرمانروايى
را از ما سلب نمودند و از آن خود ساختند، به خدا سوگند اگر ترس از پيدا شدن شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و اين كه بار ديگر كفر و بتپرستى
به نقاط اسلامى بازگردد و اسلام محو و نابود شود وضع ما غير از اين بود كه مشاهده مىكنند.
7- درخطبه شقشقيه صريحا مىفرمايد: «... ارى تراثى نهبا» . (12) جملهى «با چشم خود مىديدم، ميراثم را به غارت مىبرند» ، اشاره به اين است
كه ميراث الهى مرا به غارت مىبرند، قرآن نيز خلافت را «ارث الهى» خوانده است:
«وورث سليمان داود...» (13) و همچنين در جاى ديگر مىخوانيم كه يعقوب از خداوند فرزندى خواسته و چنين دعا مىكند:
«يرثنى و يرث من آل يعقوب...» (14) روشن است كه وراثتسليمان از داود و يحيى از زكريا و آل يعقوب ظاهرا چيزى جز خلافت الهى نبوده است. (15)
8- انتقاد امام از امت مسلمان بعد از تعيين ابوبكر به خلافت، كه چرا بر خلاف دستور الهى عمل كردند:
«ايتها الامة المتحيرة بعد نبيها لو كنتم قدمتم من قدم الله و اخرتم من اخر الله جعلتم الولاية و الوراثة حيث جعلها الله
ما عال ولي الله سهم من فرائض الله و لا اختلف اثنان فى حكم الله...» . (16)
اى امتسرگردان بعد ازپيامبر خود! اگر شما آن كسى را كه خدا مقدم داشته است مقدم مىداشتيد و حكومت و ولايــت را آن طورى كه خدا مقـرر
فرموده، رعايت مىكرديد، يك دوستخدا در مانده نمىگرديد و در امر خداوند در هيچ چيز، امت دچار نزاع نمىگشت، آگاه باشيد علم كتاب خداوند نزد
ماست، پس بچشيد كيفر كار خود را كه دربارهى آن تقصير كرديد و در آنچه دستهايتان از پيش آماده كرده است» .
[size=134]پس اگر حكومت و خلافتحق خاص على(ع) نبود ، پس آن همه احتجاجات و مبارزات در اين باره براى چه بود؟!!!
ادامه دارد ...