صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 23

موضوع: غزلیات شمس /مولانا/

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
    خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانی است این

    این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این
    سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این

    این جان جان افزاست این یا جنت المأواست این
    ساقی خوب ماست این یا باده جانی است این

    تنگ شکر را ماند این سودای سر را ماند این
    این سیم و زر را ماند این شادی و آسانی است این

    امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
    از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این

    ای مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم
    بردار بانگ زیر و بم هنگام سرخوانی است این

    مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
    اسحاق قربان توام کاین عید قربانی است این

    رستم من از خوف و رجا عشق از کجا خوف از کجا
    ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این

    گل‌های سرخ و زرد بین آشوب ورداورد بین
    در قعر دریا گرد بین موسی عمرانی است این

    هر جسم را جان می کند جان را خدادان می کند
    داد سلیمان می کند یا حکم دیوانی است این

    ای عشق قلماشیت گو از عیش و خوش باشیت گو
    کس می نداند حرف تو گویی که سریانی است این

    خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد
    با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانی است این

    هر جا یکی گویی بود در حکم چوگان می دود
    چون گوی شو بی‌دست و پا هنگام وحدانی است این

    گویی شوی بی‌دست و پا چوگان او پایت شود
    در پیش سلطان می دوی کاین سیر ربانی است این

    آن آب بازآمد به جو بر سنگ زن اکنون سبو
    سجده کن و چیزی مگو کاین سر ربانی است این

    بسم الله ای روح البقا , بسم الله ای شيرين لقا
    بسم الله ای شمس الضحی , بسم الله ای عين اليقين




    لحظه های زندگیم اگر آکنده از تو نباشد،خالی از تو نیست .


    غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
    ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا

    از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد
    یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا

    ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت
    گاوی خدایی می‌کند از سینه سینا بیا

    رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم
    در گور تن تنگ آمدم ای جان باپهنا بیا

    چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت
    زان طره‌ای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا

    خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق
    ای دیده بینا به حق وی سینه دانا بیا

    ای جان تو و جان‌ها چو تن بی‌جان چه ارزد خود بدن
    دل داده‌ام دیر است من تا جان دهم جانابیا

    تا برده‌ای دل را گرو شد کشت جانم در درو
    اول تو ای دردا برو و آخر تو درمانا بیا

    ای تو دوا و چاره‌ام نور دل صدپاره‌ام
    اندر دل بیچاره‌ام چون غیر تو شد لا بیا

    نشناختم قدر تو من تا چرخ می‌گوید ز فن
    دی بر دلش تیری بزن دی بر سرش خارا بیا

    ای قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت
    کس نیست شاها محرمت در قرب او ادنی بیا

    ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا
    ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا

    مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روح الامین
    تبریز چون عرش مکین از مسجد اقصی بیا

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
    از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
    زبان سوسن از ساقى کرامت هاى مستان گفت
    شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
    ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
    چو دید از لاله کوهى که جام آورد مستان را
    ز گریه ابر نیسانى(1) دم سرد زمستانى
    چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
    "سقاهم ربهم"(2) خوردند و نام و ننگ گم کردند
    چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را
    درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد
    که سرماى فراق او زکام آورد مستان را
    درآ در گلشن باقى برآ بر بام کان ساقى
    ز پنهان خانه غیبى پیام آورد مستان را
    چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
    که ساقى هر چه درباید تمام آورد مستان را
    که جان ها را بهار آورد و ما را روى یار آورد
    ببین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را
    ز شمس الدین تبریزى به ناگه ساقى دولت
    به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان را

    مولانا جلال الدین محمد بلخی

    1- ابرنیسانی : ابر ماه نیسان ( ماه هفتم از تقویم سریانی مطابق با فروردین واردیبهشت )
    2- اشاره به آیه "سقهم ربهم شراباً طهورا" (آیه 21 سوره انسان )


    غزلیات شمس /مولانا/
    الحمد لله الذی جعلنا من المتمسكین بولایة امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (ع)

  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    موسي وشبان »

    ديد موسي يك شباني رابه راه
    كوهمي گفت اي خدا واي اله
    توكجايي تا شوم من چاكرت
    چارقت دوزم كنم شانه سرت
    دستك بوسم بمالم پايكت
    وقت خواب آيد بروبم جايكت
    اي فداي توهمه بزهاي من
    اي به يادت هي هي وهي هاي من
    زين نمط بيهوده مي گفت آن شبان
    گفت موسي باكه هستت اي فلان
    گفت باآن كس كه مارا آفريد
    اين زمين وچرخ ازاو آمد پديد
    گفت موسي هاي خيره سرشدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خود مسلمان ناشده كافر شدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    اين چه ژاژاست وچه كفراست وفشار
    پنبه اي اندر دهان خود فشار.........
    گرنبندي زين سخن توحلق را
    آتشي آيد بسوزدخلق را
    گفت اي موسي دهانم دوختي
    وزپشيماني توجانم سوختي....
    جامه رابدريد وآهي كردو تفت
    پافتاد اندر بيابان وبرفت.....
    وحي آمد سوي موسي ازخدا
    بنده ي مارازما كردي جدا............
    توبراي وصل كردن آمدي
    ني براي فصل كردن آمدي
    درحق اومدح ودرحق تو ذم
    درحق اوشهد ودرحق تو سم
    مابري ازپاك وناپاكي همه
    ازگران جاني وچالاكي همه
    من نكردم خلق تاسودي كنم
    بلكه تابربندگان جودي كنم........
    خون شهيدان رازآب اولي تراست
    اين خطاازصدثواب اولي تراست
    لعل راگرمهرنبودباك نيست
    عشق رادرياي غم غمناك نيست
    دردل موسي سخن ها ريختند
    ديدن وگفتن به هم آميختند........
    چون كه موسي اين خطاب ازحق شنيد
    دربيابن درپي چوپان دويد
    عاقبت ديافت او را وُبديد
    گفت مژده ده كه دستوري رسيد
    هيچ آدابي وترتيبي مجوي
    هرچه مي خواهد دل تنگت بگوي


    مولانا



    غزلیات شمس /مولانا/
    الحمد لله الذی جعلنا من المتمسكین بولایة امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (ع)

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
    وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

    ز آغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدای شه کنم
    بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم

    من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را
    گر ذره‌ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم

    چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم
    گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم

    گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می
    دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم

    چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
    گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم

    نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو
    جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم

    ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی
    گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

    هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می خورند
    هم آب بر آتش زنم هم باده‌هاشان بشکنم

    از شاه بی‌آغاز من پران شدم چون باز من
    تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم

    ز آغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدای شه کنم
    بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم

    امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم
    تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم

    روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور
    چون اصل‌های بیخشان از راه پنهان بشکنم

    من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را
    گر ذره‌ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم

    هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد
    گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم

    گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او
    گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم

    چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم
    گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم

    چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی
    پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم

    گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می
    دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم

    چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
    گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم

    خوان کرم گسترده‌ای مهمان خویشم برده‌ای
    گوشم چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم

    نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو
    جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم

    ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی
    گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

    از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند
    من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم



    لحظه های زندگیم اگر آکنده از تو نباشد،خالی از تو نیست .


    غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/


  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    آتش عشق

    بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
    آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد

    آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
    هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد

    آنچ از عشق کشید این دل من که نکشید
    و آنچ در آتش کرد این دل من عود نکرد

    گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی
    گفت دلبر که بلی کرد ولی زود نکرد

    آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر
    آنچ پشه به دماغ و سر نمرود نکرد

    گر چه آن لعل لبت عیسی رنجورانست
    دل رنجور مرا چاره بهبود نکرد

    جانم از غمزه تیرافکن تو خسته نشد
    زانک جز زلف خوشت را زره و خود نکرد

    نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است
    در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد

    هین خمش باش که گنجیست غم یار ولیک
    وصف آن گنج جز این روی زراندود نکرد

    دیوان شمس

    غزلیات شمس /مولانا/
    الحمد لله الذی جعلنا من المتمسكین بولایة امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (ع)

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم
    دریاب مرا ساقی والله که چنین هستم

    ای ساقی مست من بنگر به شکست من
    ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم

    بشکست مرا دامش بشکستم من جامش
    مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم

    ای جان و دل مستان بستان سخنم بستان
    گویی که نه ای محرم هستم به خدا هستم

    پر کن ز می پیشین بنشین بر من بنشین
    بنشین که چنین وقتی در خواب همی‌جستم

    جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را
    مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم

    والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم
    تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم

    خواهم که ز باد می آتش بفروزانی
    خواهم که ز آب خود چون خاک کنی پستم


    لحظه های زندگیم اگر آکنده از تو نباشد،خالی از تو نیست .


    غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/


  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شد ز غمت خانه سودا دلم
    در طلبت رفت به هر جا دلم

    در طلب زهره رخ ماه رو
    می نگرد جانب بالا دلم

    فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
    رفت بر این سقف مصفا دلم

    آه که امروز دلم را چه شد
    دوش چه گفته است کسی با دلم

    در طلب گوهر گویای عشق
    موج زند موج چو دریا دلم

    روز شد و چادر شب می درد
    در پی آن عیش و تماشا دلم

    از دل تو در دل من نکته‌هاست
    وه چه ره است از دل تو تا دلم

    گر نکنی بر دل من رحمتی
    وای دلم وای دلم وا دلم

    ای تبریز از هوس شمس دین
    چند رود سوی ثریا دلم


    لحظه های زندگیم اگر آکنده از تو نباشد،خالی از تو نیست .


    غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/


  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    زندگی زیباست چشمی بـاز کن
    گردشی در کوچه باغ راز کن

    هر که عشقش در تماشا نقش بست
    عینک بد بینی خود را شکسـت

    علت عـاشق ز علتها جداست
    عشق اسطرلاب اسرار خداست

    من میان جسمها جان دیده ام
    درد را افکنده درمان دیده ام

    دیده ام بر شاخه احساسها
    می تپد دل در شمیم یاسها

    زندگی موسیقی گنجشکهاست
    زندگی باغ تماشای خداست

    گر تو را نور یقین پیدا شود
    می تواند زشت هم زیبا شــود

    حال من، در شهر احساسم گم است
    حال من، عشق تمام مردم است

    زندگی یعنی همین پروازها
    صبح ها، لبخند ها، آوازها

    ای خطوط چهره ات قرآن من
    ای تو جان جان جان جان مـن

    با تو اشعارم پـر از تـو می شـود
    مثنوی هایم همه نو می شـود

    حرفهایم مرده را جان می دهـد
    واژه هایم بوی باران می دهـد


    لحظه های زندگیم اگر آکنده از تو نباشد،خالی از تو نیست .


    غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/


  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم

    جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم

    ما مست سبوحیم زمیخانه توحید

    حاجت به می و خانه خمار نداریم

    در دروی زمین چون دل ما گنج معانی است

    دینار چه باشد غم دینار نداریم

    مایم و گلیم و نمد کهنه و کنجی

    بر سر هوس جبه و دستار نداریم

    ما شاخ دختیم پر از میوه توحید

    هر رهگذری سنگ زند عار نداریم

    گر یار وفادار نداریم ولیکنت

    ما یار به جز حضرت غفار نداریم

    بشنو زدل زنده شمس الحق تبریز

    از دوست به جز وعده دیدار نداریم



    غزلیات شمس /مولانا/

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •