صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23

موضوع: غزلیات شمس /مولانا/

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    1 غزلیات شمس /مولانا/

    color=#0000CD]هفت اختر بي اب را كاين خاكيان را مي خورند هم اب بر اتش زنم هم بادهاشان بشكنم
    گشتم مقيم بزم او چون لطف ديدم عزم او گشتم حقير رااو تاساق شيطان بشكنم
    گر پاسبان گويد كه هي بروي بريزم جام مي دربان اگر دستم كشد من دست دربان بشكنم
    چرخ ارنگرددگرددل ازبيخ واصلش بركنم گردون اگردوني كند گردون گردان بشكنم
    خوان كرم گسترده اي مهمان خويشم بردهاي گوشم چرامالي اگر من گوشه ي نان بشكنم
    اي كه ميان جان من تلقين شعرم ميكني گرتن زنم خامش كنم ترسم كه فرمان بشكن

    از در درامدی ومن ازخود به در شدم گویی کزین جهان به جهان دگرشدم
    گوشم به راه تاکه خبر میدهدزدوست صاحب خبربیامدومن بی خبرشدم
    گفتم مگرم ببینمش درداشتیاق ساکن شودبدیدم مشتاق تر شدم
    چون شبنم اوفتاده بدم پیش افتاب مهرم به جان رسیدوبه عیوق برشدم
    دستم ندادقوت رفتن به پیش دوست چندی به پای رفتم وچندی به سر شدم
    من چشم ازاوچگونه توانم نگاهداشت کاول نظربه دیده اودیده ور شدم
    تارفتن ببینم وگفتنش بشنوم ازپای تاسرسمع وبصرشدم
    بیزارم ازوفای تویک روزیک زمان مجموع اگرنشتم وخرسنداگرشدم
    اوراخودالتفات نمیدهدبه صیدمن من خویشتن اسیرکمندنظرشدم
    غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/
    غزلیات شمس /مولانا/غزلیات شمس /مولانا/

    گرچه سكوت بلندترين فرياد عالم است ولي گوشم ديگر طاقت فريادهاي تو را ندارد عزیز دلم كمي با من حرف بزن

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی

    وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه

    ای لولی بربط زن تو مست تری یا من؟

    ای پیش چو تو مستی، افسون من افسانه

    از خانه برون رفتم، مستیم به پیش آمد

    در هر نظرش مزمل صد گلشن و کاشانه

    چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ میشد

    وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

    گفتم که رفیقی کن با من که من ات خویشم

    گفتا که به نشناسم من خویش ز بیگانه

    گفتم ز کجایی تو ؟ تسخر زد و گفت ای جان

    نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

    نیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دل

    نیمیم لب دریا، نیمی هم دردانه


    من بی دل و دستارم در خانه ی خمارم

    یک سینه سخن دارم این شرح دهم یانه

    تو وقف خراباتی، دخلت می و خرجت می

    زین وقف به هوشیاران مست آر یکی دانه
    بخت ما از سر مژگان تو برگشته تر است نازنيني تو ولي در حد خويش

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    این آتش عشق می پزاند ما را
    هر شب به خرابات کشاند ما را
    با اهل خرابات نشاند ما را
    تا غیر خرابات نداند ما را

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    اين سينه بر مشعله از مكتب اوست
    و امروز كه بيمار شدم از تب اوست
    برهيز كنم ز هر جه فرمود طبيب
    جز از مي و شكري كه ان از لب اوست
    ****
    **
    خودت را در آغوش بگير و بخواب !!!
    هيچ كس آشفتگي ات را شانه نخواهد زد
    اين جمع،
    پر از تنهاييست!!!!
    *******

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم

    من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم



    از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه

    کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم



    گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم

    هم آه برنیارم از آه خشم کردم



    گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر

    از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم



    ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان

    وز کهربای عالم من کاه خشم کردم



    ما ذره‌ایم سرکش از چار و پنج و از شش

    خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم



    این را تو برنتابی زیرا برون آبی

    گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم
    **

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    از جداييها حکايت مي‌کند
    بشنو اين ني چون شکايت مي‌کند
    در نفيرم مرد و زن ناليده‌اند
    کز نيستان تا مرا ببريده‌اند
    تا بگويم شرح درد اشتياق
    سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
    باز جويد روزگار وصل خويش
    هر کسي کو دور ماند از اصل خويش
    جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
    من به هر جمعيتي نالان شدم
    از درون من نجست اسرار من
    هرکسي از ظن خود شد يار من
    ليک چشم و گوش را آن نور نيست
    سر من از ناله‌ي من دور نيست
    ليک کس را ديد جان دستور نيست
    تن ز جان و جان ز تن مستور نيست
    هر که اين آتش ندارد نيست باد
    آتشست اين بانگ ناي و نيست باد
    جوشش عشقست کاندر مي فتاد
    آتش عشقست کاندر ني فتاد
    پرده‌هااش پرده‌هاي ما دريد
    ني حريف هرکه از ياري بريد
    همچو ني دمساز و مشتاقي کي ديد
    همچو ني زهري و ترياقي کي ديد
    قصه‌هاي عشق مجنون مي‌کند
    ني حديث راه پر خون مي‌کند
    مر زبان را مشتري جز گوش نيست
    محرم اين هوش جز بيهوش نيست
    روزها با سوزها همراه شد
    در غم ما روزها بيگاه شد
    میگن شیشه ها احساس ندارند
    اما وقتی روی شیشه بخار گرفته نوشتم
    دوستت دارم آروم گریست

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    تو بمان اي آنک چون تو پاک نيست
    روزها گر رفت گو رو باک نيست
    هرکه بي روزيست روزش دير شد
    هر که جز ماهي ز آبش سير شد
    پس سخن کوتاه بايد والسلام
    در نيابد حال پخته هيچ خام
    چند باشي بند سيم و بند زر
    بند بگسل باش آزاد اي پسر
    چند گنجد قسمت يک روزه‌اي
    گر بريزي بحر را در کوزه‌اي
    تا صدف قانع نشد پر در نشد
    کوزه‌ي چشم حريصان پر نشد
    او ز حرص و عيب کلي پاک شد
    هر که را جامه ز عشقي چاک شد
    اي طبيب جمله علتهاي ما
    شاد باش اي عشق خوش سوداي ما
    اي تو افلاطون و جالينوس ما
    اي دواي نخوت و ناموس ما
    کوه در رقص آمد و چالاک شد
    جسم خاک از عشق بر افلاک شد
    طور مست و خر موسي صاعقا
    عشق جان طور آمد عاشقا
    همچو ني من گفتنيها گفتمي
    با لب دمساز خود گر جفتمي
    بي زبان شد گرچه دارد صد نوا
    هر که او از هم‌زباني شد جدا
    نشنوي زان پس ز بلبل سر گذشت
    چونک گل رفت و گلستان درگذشت
    زنده معشوقست و عاشق مرده‌اي
    جمله معشوقست و عاشق پرده‌اي
    او چو مرغي ماند بي‌پر واي او
    چون نباشد عشق را پرواي او
    چون نباشد نور يارم پيش و پس
    من چگونه هوش دارم پيش و پس
    آينه غماز نبود چون بود
    عشق خواهد کين سخن بيرون بود
    زانک زنگار از رخش ممتاز نيست
    آينت داني چرا غماز نيست

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم .......... دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

    دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا .......... زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

    گفت که دیوانه نه​ای لایق این خانه نه​اي .......... رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

    گفت که سرمست نه​ای رو که از این دست نه​ای .......... رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

    گفت که تو کشته نه​ای در طرب آغشته نه​ای .......... پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

    گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی .......... گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

    گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی .......... جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

    گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری .......... شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

    گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم .......... در هوس بال و پرش بی​پر و پرکنده شدم

    گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو .......... زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

    گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن .......... گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

    چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم .......... چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

    تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم .......... اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

    صورت جان وقت سحر لاف همی​زد ز بطر .......... بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

    شکر کند کاغذ تو از شکر بی​حد تو .......... کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

    شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم .......... کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

    شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک .......... کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

    شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق .......... بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

    زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم .......... یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

    از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر ........... کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

    باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان .......... کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    نمازریایی

    اگر نه روی دل اندر برابرت دارم
    من این نماز حساب نماز نشمارم

    ز عشق روی تو من رو به قبله آوردم
    وگرنه من ز نماز و ز قبله بیزارم

    مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
    حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

    وگرنه این چه نمازی بود که من باتو
    نشسته روی به محراب و دل به بازارم؟

    نمازکن به صفت چون فرشته ماند و من
    هنوز در صفت دیو و دد گرفتارم

    کسی که جامه به سگ برزند نمازی نیست
    نماز من به چه ارزد که در بغل دارم؟

    از این نماز ریایی چنان خجل شده ام
    که در برابر رویت نظر نمی آرم

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    در هوایت بی‌قرارم روز و شب
    سر ز پایت برندارم روز و شب
    روز و شب را همچو خود مجنون کنم
    روز و شب را کی گذارم روز و شب
    جان و دل از عاشقان می‌خواستند
    جان و دل را می‌سپارم روز و شب
    تا نیابم آن چه در مغز منست
    یک زمانی سر نخارم روز و شب
    تا که عشقت مطربی آغاز کرد
    گاه چنگم گاه تارم روز و شب
    می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
    تا به گردون زیر و زارم روز و شب
    ساقیی کردی بشر را چل صبوح
    زان خمیر اندر خمارم روز و شب
    ای مهار عاشقان در دست تو
    در میان این قطارم روز و شب
    می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
    همچو اشتر زیر بارم روز و شب
    تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
    تا قیامت روزه دارم روز و شب
    چون ز خوان فضل روزه بشکنم
    عید باشد روزگارم روز و شب
    جان روز و جان شب ای جان تو
    انتظارم انتظارم روز و شب
    تا به سالی نیستم موقوف عید
    با مه تو عیدوارم روز و شب
    زان شبی که وعده کردی روز بعد
    روز و شب را می‌شمارم روز و شب
    بس که کشت مهر جانم تشنه است
    ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
    از آدمهاي خودخواه و مغرور نفرت دارم
    غزلیات شمس /مولانا/ انسان باش
    انسانی آرام و منطقیغزلیات شمس /مولانا/
    غزلیات شمس /مولانا/ انسان باش
    انسانی با باورهای پاک و بی آلایش


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •