3. مرگ از نگاه ديگر
آنچه گذشت، وصف عرفي مرگ و در حدّ فهم عموم مردم است ؛ امّا مرگ همين نيست .
مرگ تنها گذرگاه جهان غيب است.
پيامبر گرامي اسلام (ص) زندگي دنيا را خواب و مرگ را بيداري خوانده است .
بدين سان، مرگدريچهاي است براي خروج از عالم خيال و ورود به جهان حقيقت و واقعيت :
« لَو قد عايَنْتُمْ ما قد عايَنَ مَن ماتَ مِنكُم لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُم و سَمِعْتُم و أَطَعْتُم
وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنكُم ما قد عايَنُوا و قَريبٌ ما يُطْرَحُ الْحِجابُ. » (10)
مرگ، ما را به دنيايي نو رو به رو ميكند كه همه عواملش شگفتانگيز است. ورود به اين دنياي نو ، تنها با برافتادن پردهاي كه به دست مرگ فرو ميافتد، امكان دارد:
« اي مردم، اين حقيقت را از خاتم پيامبران بشنويد كه، هركس ميميرد در حقيقت نمرده است
و اگر در ظاهر پوسيده ميشود، در باطن پايدار ميماند و پوسيده نميشود. » (11)
مرگ ارزشهاي راستين را آشكار ميكند. ما ، در اين دنيا ، خلق راميبينيم و حق را نميبينيم ؛ با مجاز آشناييم و با حقيقت بيگانه. از اين رو ، ارزشها و
ارزشگذاريهاي ما براساس معيارهاي حيات مادّي و دانشمحدود دنيوي است.
با حضور مرگ، عالم غيب نمايان ميگردد و معيارها و بينشهايي ديگر اساس ارزشها و ارزيابيها ميشود. از اين رو ، انسانانگشت پشيمان ميگزد
و از دلبستگيهاي خود دست ميشويد و آرزو ميكندكه اي كاش در پي دنيا نميرفت :
« فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَهً عَلي مَا اَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِه ِ، وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَان َيَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرهِ ،
وَ يَتَمَنَّي أَنَّ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْحَازَهَا دُونَهُ. » (12)
امام علي (ع) همچنين ميفرمايند :
« و ما بَينَ اَحَدِكُم وَ بَينَ الْجَنَّهِ أَوِ النّارِ اِلاَّ الْمَوتُ اَنْ يَنْزِلَ بِهِ . » (13)
« ميان انسان و بهشت يا دوزخ، جز مرگ فاصلهاي نيست. »
لطف مرگ در اين است كه ما را از جهان دگرگونيها و ناپايداريها بهجهان جاويدان و ماندگار انتقال ميدهد و براي هميشه در كنار دوستان و اولياي خداوند
قرار ميدهد؛ البتّه اگر با عمل صالح دنيا را ترك گوييم . امام علي(ع) هنگام دفن حضرت زهرا سلامالله عليها ، با روح پيامبر خاتم (ص) چنين گفتند :
« اَمّا حُزْني فَسَرْمَدٌ وَ اَمّا لَيْلي فَمُسَهَّدٌ اِلي اَنْ يَخْتارَ اللهُ لي دارَكَ الَّتي اَنْتَ بِها مُقيمٌ » (14)
« تا روزي كه به ديدارت شتابم ، لحظهاي بياندوه به سر نميبرم و آرام و قرار نميگيرم. »
________________________________
10. نهج البلاغه، خطبه 20.
11. همان، خطبه 87 .
12. نهج البلاغه، خطبه 109.
13. همان، خطبه 64.
14. همان، خطبه 202.