شفاعت تکويني و تشريعي
حال که اين معنا روشن شد، ميگوئيم: خداي سبحان در سببيت در يکي از دو جهت موردنظر قرار ميگيرد:
اول از نظر تکوين، و دوم از نظر تشريع،
از نظر اول خداي سبحان مبداء نخستين هر سبب، و هر تاثير است، و سببيت هر سببي بالاخره به او منتهي مي شود، پس مالک علي الاطلاق خلق و ايجاد،
او است و همه علل و اسباب اموري هستند که واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند، آن رحمتي که پايان ندارد، و نعمتي که بي شمار به خلق و
صنع خود دارد، پساز نظر تکوين سببيت خدا، جاي هيچ حرف نيست.
و اما از جهت دوم يعني تشريع، خدايتعالي به ما تفضل کرده، در عين بلندي مرتبهاش، خود را به ما نزديک ساخته، و براي ما تشريع دين نموده و در آن دين احکامي از
اوامر و نواهي و غيره، وضع کرده و تبعات و عقوبتهائي در آخرت براي نافرمانان معين نموده، رسولاني براي ما گسيل داشت، ما را بشارتها دادند، و انذارها کردند، و
دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت خود را ما تمام كرده
(تمت کلمة ربک صدقا و عدلا، لا مبدل لکلماته، کلمه پروردگارت درراستي و عدالت تمام شد، و کسي نيست که کلمات او را مبدل سازد). (10)
حال ببينيم معناي شفاعت با کدام يک از اين دو جهت منطبق است؟
اما انطباق آن برجهت اول، يعني جهت تکوين و اينکه اسباب و علل وجوديه کار شفاعت را بکنند، که بسيارواضح است، براي اينکه هر سببي واسطه است ميان
سبب فوق و مسبب خودش، و روي هم آنها از صفات علياي خدا، يعني رحمت و خلق و احياء و رزق، و . . . استفاده نموده، و انواع نعمتها و فضلها را گرفته، به
محتاجان آن ميرسانند.
قرآن کريم هم اين معناي از شفاعت را تحمل ميکند، از آن جمله ميفرمايد:
(له ما فيالسموات و ما في الارض، من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه)(11) ،
و نيز ميفرمايد:
(ان ربکم الله الذيخلق السموات و الارض في ستة ايام، ثم استوي علي العرش، يدبر الامر، ما من شفيع الا منبعد اذنه)( 12)
در اين دو آيه که راجع به خلقت آسمانها و زمين است، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تکوين خواهد بود، و شفاعت در مورد تکوين جز اين نمي تواند باشد، که علل
و اسبابي ميان خدا ومسببها واسطه شده، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم کنند و اين همان شفاعتتکويني است.
و اما از جهت دوم، يعني از جهت تشريع، در اين جهت چيزي که ميتوان گفت، اين است که مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل که کرديم، در اين مورد
هم صادق است، و هيچمحذوري در آن نيست، و آيه:
(يومئذ لا تنفع الشفاعة، الا من اذن له الرحمن، و رضي له قولا)(13)
و آيه:(لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له)( 14 )
و آيه(لا تغني شفاعتهم شيئا الا من . . . (15)
و آيه: (و لا يشفعون الا لمن ارتضي)( 16)
و آيه: (و لا يملک الذين يدعون من دونهالشفاعة، الا من شهد بالحق و هم يعلمون)( 17 )
این آیات با شفاعت در مرحله تشريع منطبقند ، براي اينکه اين آيات بطوريکه ملاحظه ميفرمائيد، شفاعت(يعني شافع بودن)را براي عدهاي از بندگان خدا از قبيل
ملائکه، و بعضي از مردم، اثبات ميکند، البته بشرط اذن و به قيد ارتضاء، و اين خودش تمليك شفاعت است، يعني با همين کلامش دارد
شفاعت را به بعضي ازبندگانش تمليک ميکند، و مي تواند بکند، چون(له الملک و له الامر).
پس اين بندگان که خدا مقام شفاعت را به آنان داده، مي توانند به رحمت و عفو و مغفرت خدا، وساير صفات علياي او تمسک نموده، بندهاي از بندگان خدا را که گناه
گرفتارش کرده، مشمول آن صفات خدا قرار دهند، و در نتيجه بلاي عقوبت را که شامل او شده، از او برگردانند، و در اينصورت ديگر از مورد حکم عقوبت بيرون گشته،
ديگر مصداق آن حکم نيست، و قبلا هم روشنکرديم، که تاثير شفاعت از باب حکومت است، نه از باب تضاد و تعارض، و اين مطلب با گفتارخود خدايتعالي که
ميفرمايد: (فاولئک يبدل الله سياتهم حسنات، خدا گناهان ايشان را مبدل به حسنه ميکند(18) کاملا روشن و بي اشکال ميشود.
چون به حکم اين آيه خدا مي تواند عملي را با عملي ديگر معاوضه کند، همچنانکه ميتواند يک عمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده:
(و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)، و به آنچه که عمل کردهاند ميپردازيم، و آنرا هيچ و پوچ ميکنيم (19)
و نيز خودش فرموده: فاحبط اعمالهم، پس اعمالشان را بي اثر کرد (20)
و نيز همو فرموده : ان تجتنبوا کبائرما تنهون عنه، نکفر عنکم سيئاتکم، اگر از گناهان کبيره اجتناب کنيد، گناهان صغيره شما را محو ميکنيم)(21)
و نيز فرموده:
ان الله لا يغفر ان يشرک به، و يغفر ما دون ذلک لمن يشاء،
خدا اين گناه را نميآمرزد که به وي شرک بورزند، و گناهان پائين تر از آن را از هر کس بخواهد ميآمرزد (22)
و اينآيه بطور مسلم در غير مورد ايمان و توبه است، براي اينکه ايمان و توبه شرک قبلي را هم جبران نموده، آن را مانند ساير گناهان مشمول آمرزش خدا ميکند.
و نيز همانطور که مي تواند عملي را مبدل به عملي ديگر کند، ميتواند عملي اندک را بسيارکند،
همچنانکه خودش در اين باره فرموده: اولئک يوتون اجرهم مرتين، اينان اجرشان دو برابرداده ميشود (23)
و نيز فرموده: (من جاء بالحسنة، فله عشر امثالها، هر کس کار نيکي کند، ده برابرمثل آنرا خواهد داشت (24)
و نيز همانطور که ميتواند عملي را با عملي ديگر مبدل نموده، و نيز عملي اندک را بسيارکند، همچنين مي تواند عملي را که معدوم بوده، موجود سازد،
که در اين باره فرموده:
(و الذين آمنواو اتبعتهم ذريتهم بايمان، الحقنا بهم ذريتهم، و ما التناهم من عملهم من شيء، کل امرء بما کسبرهين،
کسانيکه ايمان آوردند، و ذريهشان نيز از ايشان پيروي نموده، ايمان آوردند، ما ذريهشان را به ايشان ملحق ميکنيم، و ايشان را از هيچ يک از اعمالي که کردند
محروم و بي بهره نميسازيم، که هرمردي در گرو عملي است که کرده (25)
و اين همان لحوق و الحاق است، و سخن کوتاه اينکه خدا هر چه بخواهد مي تواند انجام دهد، و هرحکمي که بخواهد ميراند.
بله، اين هم هست، که او هر چه را بکند بخاطر مصلحتي ميکند که اقتضاي آن را داشته باشد، و بخاطر علتي انجام مي دهد، که بين او و عملش واسطه است،
وقتي چنين است، چه مانعيدارد که يکي از آن مصلحتها و يکي از آن علتها شفاعت شافعاني چون انبياء و اولياء و بندگانمقرب او باشد، هيچ مانعي به ذهن
نميرسد، و هيچ جزاف و ظلمي هم لازم نميآيد.
از اينجا روشن شد که معناي شفاعت - البته منظور از آن شافعيت است - بر حسب حقيقت در حق خداي تعالي نيز صادق است، چون هر يک از صفات او واسطه
بين او و بين خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقيقت شفيع علي الاطلاق او است،
همچنانکه خودش به صراحت فرموده: (قل لله الشفاعة جميعا، بگو شفاعت همهاش از خداست)(26)،
و نيز فرموده: (ما لکم من دونه من ولي و لا شفيع، بگو شما به غير خدا سرپرست و شفيعي نداريد)(27)،
و باز فرموده: (ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع، ايشان بجز خدا شفيع و سرپرستي ندارند)(28).
و غير خداي تعالي هر کس شفيع شود، و داراي اين مقام بگردد، به اذن او و به تمليک او شدهاست، و با مطالب گذشته مسلم شد، شفاعت تا آن حدي که
محذوري ناشايسته به ساحت کبريائي خدائيش نياورد، ثابت است و ممکن است اين معنا را به بياني روشنتر تقريب کرده گفت: ثواب و پاداش دادن به نيکوکار
حقيقتي است که عقل آن را صحيح دانسته و حق بنده نيکوکار مي داند، حقي که به گردن مولا ثابت شده همچنانکه عقاب و امساک کردن از رحمت به بنده مجرم را
حقي براي مولي مي داند، اما ميان اين دو حق از نظر عقل فرقي هست و آن اين است که عقل ابطال حق غير را صحيح نمي داند چون ظلم است و اما ابطال حق
خويش و صرف نظر کردن از آنرا قبيح نميشمارد و بنا بر اين عقل جائز مي داند که مولائي بخاطر شفاعت شفيعي از عقاب بندهاش و يا امساک رحمت به او که حق
خود مولا است، صرف نظر کند، و حقيقت شفاعت هم همين است.
ادامه دارد
-----------------------------------------------
10 - سوره انعام آيه 115
11 - سوره بقره آيه 255
12 - سوره يونس آيه 3
13 - سوره طه آيه 109
14 - سوره سبا آيه 23
15 - سوره نجم آيه 26
16 - سوره انبياء آيه 28
17 - سوره زخرف آيه 86
18 - سوره فرقان آيه 70
19 - سوره فرقان آيه 23
20 - سوره محمد آيه 9
21 - سوره نساء آيه 31
22 - سوره نساء 48
23 - سوره قصص 54
24 - سوره انعام آيه 160
25 - سوره طور آيه 21
26 - سوره زمر آيه 44
27- سوره سجده آيه 4
28 - سوره انعام آيه 51
_________________
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)