صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 46

موضوع: ••๑۩๑۞๑۩๑ زندگینامه بزرگان ادب پارسي ๑۩๑۞๑۩๑••

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:حافظ





    حافظ شيرازي‌











    زندگينامه:

    شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي‌ و مشهور به‌ لسان‌ الغيب‌ از مشهورترين‌ شعراي‌ تاريخ‌ ايران‌ و از تابناك‌ترين‌ ستارگان‌ آسمان‌ علم‌ و ادب‌ ايران‌ زمين‌ است‌ كه‌ تا نام‌ ايران‌ زنده‌ و پابرجاست‌ نام‌ وي‌ نيز جاودان‌ خواهد بود. با وجود شهرت‌ والاي‌ اين‌ شاعران‌ گران‌ مايه‌ در خصوص‌ دوران‌ زندگي‌ حافظ بويژه‌ زمان‌ به‌ دنيا آمدن‌ او اطلاعات‌ دقيقي‌ در دست‌ نيست‌ ولي‌ به‌ حكم‌ شواهد و قرائن‌ ظاهرا شيخ‌ در حدود سال‌ 726 ه.ق‌ در شهر شيراز، كه‌ به‌ آن‌ صميمانه‌ عشق‌ مي‌ورزيده‌، به‌ دنيا آمده‌ است‌. اطلاعات‌ چنداني‌ از خانواده‌ و اجداد خواجه‌ حافظ در دست‌ نيست‌ و ظاهرا پدرش‌ بهاء الدين‌ نام‌ داشته‌ و در دوره‌ سلطنت‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ از اصفهان‌ به‌ شيراز مهاجرت‌ كرده‌ است‌.

    شمس‌ الدين‌ از دوران‌ طفوليت‌ به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ روي‌ آورد و پس‌ از سپري‌ نمودن‌ علوم‌ ومعلومات‌ معمول‌ زمان‌ خويش‌ به‌ محضر علما و فضلاي‌ زادگاهش‌ شتافت‌ و از اين‌ بزرگان‌ بويژه‌ قوام‌ الدين‌ عبدا...بهره‌ها گرفت‌. خواجه‌ در دوران‌ جواني‌ بر تمام‌ علوم‌ مذهبي‌ و ادبي‌ روزگار خود تسلط يافت‌ و هنوز دهه‌ بيست‌ زندگي‌ خود را سپري‌ ننموده‌ بود كه‌ به‌ يكي‌ از مشاهير علم‌ و ادب‌ ديار خود بدل‌ گشت‌. وي‌ در اين‌ دوره‌ علاوه‌ براندوخته‌ عميق‌ علمي‌ و ادبي‌ خود قرآن‌ را نيز كامل‌ از حفظ داشت‌ و اين‌ كتاب‌ آسماني‌ رابا صداي‌ خوش‌ و با روايت‌هاي‌ مختلف‌ از بر مي‌خواند و از اين‌ روي‌ تخلص‌ حافظ را بر خود نهاد.

    دوران‌ جواني‌ اين‌ شاعرگران‌ مايه‌ مصادف‌ بود با افول‌ سلسله‌ محلي‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ و اين‌ ايالات‌ مهم‌ به‌ تصرف‌ خاندان‌ اينجو، از عمال‌ ايلخانان‌ مغول‌، در آمده‌ بود. حافظ كه‌ در همان‌ دوره‌ به‌ شهرت‌ والايي‌ دست‌ يافته‌ بود موردتوجه‌ و عنايت‌ امراي‌اينجو قرار گرفت‌ و پس‌ از راه‌ يافتن‌ به‌ دربار آنان‌ به‌ مقامي‌ بزرگ‌ نزد شاه‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ ابواسحاق‌ حاكم‌ فارس‌ دست‌ يافت‌. دوره‌ حكومت‌ شاه‌ ابو اسحاق‌ اينجو توأم‌ با عدالت‌ و انصاف‌ بود و اين‌ امير دانشمند و ادب‌ دوست‌ در دوره‌ حكمراني‌ خود كه‌ از سال‌ 742 تا 754 ه. ق‌ بطول‌ انجاميد در عمراني‌ و آباداني‌ شيراز و آسايش‌ و امنيت‌ مردم‌ اين‌ ايالت‌ بويژه‌ شيراز كوشيد. حافظ نيز از مرحمت‌ و لطف‌ امير ابو اسحاق‌ بهره‌مند بود و در اشعار خود با ستودن‌ وي‌ درالقابي‌ همچون‌ (جمال‌ چهره‌ اسلام‌) و (سپهر علم‌ و حياء) حق‌شناسي‌ خود را نسبت‌ به‌ اين‌ امير نيكوكار بيان‌ داشت‌.

    پس‌ از اين‌ دوره‌ صلح‌ و صفا امير مبارز الدين‌ مؤسس‌ سلسله‌ آل‌ مظفر در سال‌ 754 ه.ق‌ بر امير اسحاق‌ چيره‌ گشت‌ و پس‌ از آنكه‌ او را در ميدان‌ شهر شيراز به‌ قتل‌ رساند حكومتي‌ مبتني‌ بر ظلم‌ و ستم‌ و سخت‌گيري‌ را در سراسر ايالت‌ فارس‌ حكمفرما ساخت‌. امير مبارز الدين‌ شاهي‌ تندخوي‌ و متعصب‌ و ستمگر بود و بويژه‌ در امور ديني‌ ومذهبي‌ بر مردم‌ خشونت‌ بسياري‌ جاري‌ نمود. در دوره‌ حكومت‌ وي‌ مردم‌ از بسياري‌ از آزادي‌ها و مواهب‌ طبيعي‌ خود محروم‌ شدند و امير خود را مسلماني‌ متعصب‌ جلوه‌ مي‌داد كه‌ درصدد جاري‌ ساختن‌ احكام‌ اسلامي‌ است‌. اين‌ گونه ‌اعمال‌ با مخالفت‌ و نارضايتي‌ حافظ مواجه‌ گشت‌ و وي‌ با تاختن‌ بر اينگونه‌ اعمال‌ آن‌ را رياكارانه‌ و ناشي‌ از خشك‌ انديشي‌ و تعصب‌ مذهبي‌ قشري‌ امير مبارز الدين‌ دانست‌. سلطنت‌ امير مبارز الدين‌ مدت‌ زيادي‌ به‌ طول‌ نيانجاميد و در سال‌ 759 ه.ق‌ دو تن‌ از پسران‌ او شاه‌ محمود و شاه‌ شجاع‌ كه‌ از خشونت‌ بسيار امير به‌ تنگ‌ آمده‌ بودند توطئه‌اي‌ فراهم‌ آورده‌ و پدر را دستگير كردند و بر چشمان‌ او ميل‌ كشيدند.

    شاه‌ شجاع‌ و شاه‌ منصور از ديگر امراي‌ آل‌ مظفر همعصر با حافظ بودند و به‌ سبب‌ از بين‌ بردن‌ مظاهر تعصب‌ و خشك‌ انديشي‌ در شيراز و توجه‌ به‌ بازار شعر و شاعري‌ مورد توجه‌ حافظ قرار گرفتند. اين‌ دو امير نيز به‌ نوبه‌ خود احترام‌ فراواني‌ به‌ خواجه‌ مي‌گذاشتند واز آنجا كه‌ بهره‌اي‌ نيز از ادبيات‌ و علوم‌ داشتند شاعر بلند آوازه‌ ديار خويش‌ را مورد حمايت‌ خاص‌ خود قرار دادند.

    اواخر زندگي‌ شاعر بلند آوازه‌ ايران‌ همزمان‌ بود با حمله‌ امير تيمور و اين‌ پادشاه‌ بيرحم‌ و خونريز پس‌ از جنايات‌ و خونريزي‌هاي‌ فراواني‌ كه‌ در اصفهان‌ انجام‌ داد و از هفتاد هزار سر بريده‌ مردمان‌ شوريده‌ بخت‌ آن‌ ديار چند مناره‌ ساخت‌ روبه‌ سوي‌ شيراز نهاد. داستان‌ ملاقات‌ تاريخي‌ و عبرت‌ انگيز خواجه‌ حافظ با تيمور نيز اگر صحت‌ و اعتبارداشته‌ باشد ظاهرا در سال‌ 790 ه. ق‌ و يك‌ سال‌ پيش‌ از مرگ‌ شاعر نامدار صورت‌ گرفته‌ است‌. براساس‌ اين‌ داستان‌ پس‌ از آنكه‌ دروازه‌هاي‌ شيراز به‌ روي‌ مؤسس‌ سلسله‌ تيموريان گشوده‌ شد امير تيمور قاصدي‌ را به‌ نزد حافظ فرستاد و او را به‌ نزد خود خواند و گفت‌: من‌ اكثر ربع‌ مسكون‌ را با اين‌ شمشير مسخر ساختم‌ و هزاران‌ جاي‌ و ولايت‌ را ويران‌ كردم‌ تا سمرقند و بخارا را كه‌ وطن‌ مألوف‌ و تختگاه‌ من‌ است‌ آبادان‌ سازم‌ و تو آن‌ گاه‌ به‌ يك‌ خال‌ هندوي‌ ترك‌ شيرازي‌ سمرقند و بخاراي‌ ما را در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ فروش‌ مي‌رساني‌. گويند خواجه‌ زيركانه‌ در جواب‌ وي‌ به‌ فقر و نداري‌ خود اشاره‌ كرده‌ و مي‌گويد: اي‌ سلطان‌ عالم‌ از اين‌ بخشندگي‌ است‌ كه‌ بدين‌ روز افتاده‌ام‌. اين‌ پاسخ‌ زيبا وشوخ‌ طبعانه‌ مورد پسند تيمور واقع‌ مي‌گردد و او را مورد عنايت‌ خود قرار مي‌دهد. مرگ‌ خواجه‌ يك‌ سال‌ پس‌ از اين‌ ملاقات‌ صورت‌ گرفت‌ و وي‌ در سال‌ 791 ه.ق‌ در گلگشت‌ مصلي‌ كه‌ منطقه‌اي‌ زيبا و باصفا بود و حافظ علاقه‌ زيادي‌به‌ آن‌ داشت‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد و از آن‌ پس‌ آن‌ محل‌ به‌ حافظيه مشهور گشت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ تشييع‌ جنازه‌ خواجه‌ شيراز گروهي‌ از متعصبان‌ كه‌ اشعار شاعر و اشارات‌ او به‌ مي‌ و مطرب‌ و ساقي‌ را گواهي‌ بر شرك‌ و كفروي‌ مي‌دانستند مانع‌ دفن‌ حكيم‌ به‌ آيين‌ مسلمانان‌ شدند. در مشاجره‌اي‌ كه‌ بين‌ دوستداران‌ شاعر و مخالفان‌ او در گرفت‌ سرانجام‌ قرار بر آن‌ شد تا تفألي‌ به‌ ديوان‌ خواجه‌ زده‌ و داوري‌ را به‌ اشعار او واگذارند. پس‌ از باز كردن‌ ديوان‌ اشعار اين‌ بيت‌ شاهد آمد: قديم‌ دريغ‌ مدار از جنازه‌ حافظ/ كه‌ گرچه‌ غرق‌ گناه‌ است‌ مي‌رود به‌ بهشت‌ / ***

    حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و برخلاف‌ سعدي‌ به‌ جز يك‌ سفر كوتاه‌ به‌ يزد و يك‌ مسافرت‌ نيمه‌ تمام‌ به‌ بندر هرمز همواره‌ در شيراز بود و از صفا و زيبايي‌ شهر محبوبش‌ و اماكن‌ تفريحي‌ آن‌ همچون‌ گلگشت‌ و آب‌ ركن‌آباد لذت‌ مي‌برد. وي‌ در دوران‌ زندگي‌ خود به‌ شهرت‌ عظيمي‌ در سرتاسر ايران‌ دست‌ يافت‌ و اشعار او به‌ مناطقي‌ دور دست‌ همچون‌ هند نيز راه‌ يافت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ وي‌ مورد احترام‌ فراوان‌ سلاطين‌ آل‌ جلاير و پادشاهان‌ بهمني‌ دكن‌ هندوستان‌ قرار داشت‌ و سلاطيني‌ همچون‌ سلطان‌ احمد بن‌ شيخ‌ اويس‌ بن‌ حسن‌ جلايري‌ (ايلكاني‌) ومحمود شاه‌ بهمني‌ دكني‌ با احترام‌ زياد او را به‌ پايتخت‌هاي‌ خود دعوت‌ كردند. حافظ تنها دعوت‌ محمود شاه‌ بهمني‌ را پذيرفت‌ و عازم‌ آن‌ سرزمين‌ شد ولي‌ چون‌ به‌ بندر هرمز رسيد و سوار كشتي‌ شد طوفاني‌ درگرفت‌ و خواجه‌ كه‌ درخشكي‌ آشوب‌ و طوفان‌ حوادث‌ گوناگوني‌ را ديده‌ بود نخواست‌ خود را گرفتار آشوب‌ دريا نيز سازد از اين‌ رو از مسافرت‌ پشيمان‌ شد. شهرت‌ اصلي‌ حافظ و رمز پويايي‌ جاودانه‌ آوازه‌ او به‌ سبب‌ غزلسرايي‌ و سرايش‌ غزل‌هاي‌ بسيار زيباست‌. غزل‌ بويژه‌ نوع‌ عارفانه‌ آن‌ توسط حافظ به‌ اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ و ملاحت‌ رسيد و او جداي‌ از شيريني‌ و سادگي‌ و ايجاز، روح‌ صفا و صميميت‌ را در ابيات‌ خود جلوه‌گر ساخت‌. خواجه‌ شيراز در غزليات‌ خود تمامي‌ منويات‌ قلبي‌ خويش‌ نظير عشق‌ به‌ حقيقت‌ و يكرويي‌ و وحدت‌ و وصال‌ جانان‌ و از سوي‌ ديگر خشم‌ و تنفر خود را در مقابل‌ اختلاف‌ و نفاق‌، ريا و تزوير و ستيزگي‌هاي‌ قشري‌ بيان‌ كرده‌ است‌.

    در غزليات‌ زيباي‌ حافظ كه‌ از همه‌ حيث‌ اوج‌ غزل‌ فارسي‌ محسوب‌ مي‌شود كلمات‌ و تعبيرات‌ خاصي‌ وجود دارد و خواجه‌ كه‌ خود مبتكر اين‌ سبك‌ است‌ از آن‌ طريق‌ مقصود خود را بيان‌ داشته‌ است‌. كلمات‌ و عباراتي‌ همچون‌ طامات‌، خرابات‌، مغان‌، مغبچه‌، خرقه‌، سالوس‌، پير،هاتف‌، پير مغان‌، گرانان‌، رطل‌ گران‌، زنار، صومعه‌، زاهد، شاهد، طلسمات‌، شراب‌ و... از اين‌ گونه‌اند كه‌ هر يك‌ بيانگر قريحه‌ عالي‌ و روح‌ لطيف‌ و طبع‌ گويا و فكر دقيق‌ و ذوق‌ عارفانه‌ و عرفان‌ عاشقانه‌ وي‌ است‌. خواجه‌ در اشعارش‌ اغلب‌ از خود به‌ عنوان‌ رندي‌ پاك‌ باخته‌ و بي‌نياز ياد كرده‌ كه‌ با همه‌ هشياري‌ و دانايي‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و مقررات‌ اجتماعي‌ بي‌اعتناست‌. وي‌ از ريا و تزوير زاهدان‌ دروني‌ در رنج‌ و اضطراب‌ است‌ و حتي‌ صوفيان‌ ريايي‌ را كه‌ به‌ طريقت‌ حافظ انتساب‌ مي‌ورزند ولي‌ اهل‌ ظاهر بوده‌ و در ژنده‌ پوشي‌ و قلندري‌ تظاهر مي‌كنند سخت‌ سرزنش‌ مي‌كند و در اشعار خود دام‌ حيله‌ و تزوير اين‌ ظاهر پرستان‌ را پاره‌ مي‌سازد. لسان‌ الغيب‌ با بهره‌گيري‌ از برخي‌ تشبيهات‌ معمول‌ شاعران‌ همچون‌ تشبيه‌ زلف‌ به‌ كفر و زنجير وسنبل‌ و دام‌، تشبيه‌ ابرو به‌ كمان‌، تشبيه‌ قد به‌ سرو، صورت‌ به‌ چراغ‌ و گل‌ و ماه‌ و دهان‌ به‌ غنچه‌ و پسته‌ و... ناپديداري‌ اوضاع‌ زمان‌، بي‌ دوامي‌ قدرت‌ و شكوه‌ و جلال‌ پادشاهان‌ و لزوم‌ دل‌ نبستن‌ به‌ مظاهر دنيوي‌ را متذكر مي‌شود. حافظ معتقد است‌ آدميان‌ بايد از زيبايي‌ها و خوشي‌هاي‌ طبيعت‌ و لحظه‌هاي‌ خوش‌ محبت‌ و دوستي‌ و صفا و صميميت‌ برخوردار شوند و عمر كوتاه‌ خود را با شادي‌ و شادكامي‌ سپري‌ سازند. خواجه‌ حقيقت‌ هستي‌ را خداي‌ تعالي‌ مي‌داند كه‌ در اين‌ جهان‌ جلوه‌ كرده‌ است‌ و مظهر او را عشق‌ معنوي‌ و دل‌ آدمي‌ مي‌داندكه‌ در همه‌ جا با خود آدميان‌ است‌ و براي‌ دريافتن‌ سر وجود او بايد به‌ حقيقت‌ نفس‌ پي‌ برد. شاعر در برخي‌ از اشعار خويش‌ گوش‌ خود را به‌ پيام‌ اهل‌ راز و صداي‌ هاتف‌ و پند پير و سخن‌ كاردان‌ و ناله‌ رباب‌ و چنگ‌ باز نموده‌ است‌ وحقايقي‌ از زبان‌ اينان‌ كه‌ در حقيقت‌ همه‌ از يك‌ زبان‌ گويند مي‌شنود و از عالم‌ حال‌ رو به‌ زاهدان‌ پرقيل‌ و قال‌ كرده‌ رندانه‌ سخن‌ها مي‌گويد.

    حافظ در جاي‌ ديگر از اصطلاحات‌ باده‌ و مي‌ و ميكده‌ در بيان‌ مقاصد عرفاني‌ خود سود مي‌جويد; مقصود او از مي‌ و ميخوارگي‌ در مواردي‌ همانا تازيانه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ پرده‌ دري‌ از روحانيون‌ ريايي‌ عوام‌ فريب‌ به‌ كار مي‌رود و ميكده‌ واقعي‌ را درگاه‌ حق‌ مي‌داند كه‌ مستي‌ عارفان‌ از آنجاست‌ و براي‌ رسيدن‌ و نايل‌ آمدن‌ به‌آن‌ رنجها مي‌كشند و اشكها مي‌ريزند و خاك‌ راه‌ معرفت‌ را به‌ رخسار مي‌سايند. خواجه‌ بزرگ‌ شعر و ادب‌ مي‌پرستي‌ را آن‌ مي‌داند كه‌ آدمي‌ را از خود بيخود مي‌كند و آن‌ را در مقابل‌ خودپرستي‌ به‌ كار مي‌برد و عشق‌ورزي‌ و باده‌گساري‌ عارفان‌ را حق‌پرستي‌ و گذشتن‌ از حرص‌ و شهوت‌ و آرزوي‌ وصال‌ حقيقت‌ مي‌داند كه‌ حاضرند در راه‌ حق‌ رنج‌ برند و درد كشند و شكايتي‌ نكنند. وي‌ عشق‌ عارف‌ را عشقي‌ معنوي‌ مي‌داند كه‌ جوينده‌ آن‌ سعي‌ دارد خود را از چاه‌ طبيعت‌ بيرون‌ برد و در بحر عميق‌ عشق‌ حق‌ كه‌ كرانه‌ ندارد غرق‌ شود.

    از زيباترين‌ جلوه‌ها و مضامين‌ غزليات‌ خواجه‌ حافظ آن‌ است‌ كه‌ اگر چه‌ او مخالف‌ با روش‌ شهوت‌ پرستان‌ و پيروان‌ طبيعت‌ و دشمن‌ ريا و سالوس‌ و زهد فروشي‌ و عوام‌ فريبي‌ است‌ و فراموش‌ كردن‌ عالم‌ روحاني‌ و پرداختن‌ به‌ جهان‌ جسماني‌ را شرط عقل‌ و معرفت‌ نمي‌داند ولي‌ در عين‌حال‌ انسانها را به‌ بهره‌مندي‌ از زيبايي‌ها و دوستي‌هاي‌ جهان‌ هستي‌، كه‌ آفريدگار آن‌ را مقدمه‌ آن‌ جهان‌ قرار داده‌،دعوت‌ مي‌كند به‌ شرط اينكه‌ از راه‌ عقل‌ و خرد دور نيفتند. خواجه‌ آدميان‌ را به‌ برخورداري‌ از لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ دعوت‌ مي‌كند و با شاهد آوردن‌ از زندگي‌ خود كه‌ در حفظ نشاط و داشتن‌ روح‌ قوي‌ و فكر بلند و ميل‌ به‌ وفا و مروت‌ و رغبت‌ به‌ سعي‌ و عمل‌ سرمشق‌ بوده‌، انسانها را به‌ خوش‌ بودن‌ و خوش‌ داشتن‌ زندگي‌ خود دعوت‌ مي‌كند.

    در مجموع‌ مي‌توان‌ گفت‌ اشعار حافظ آميزه‌اي‌ است‌ از معاني‌ عاشقانه‌ و اجتماعي‌ و عرفاني‌ و در هر يك‌ از غزليات‌ خود در كنار عبارات‌ معمولي‌ مقاصد عالي‌ خود را نيز در باب‌ هستي‌ و محبت‌ و مدارا و گذشت‌ وخشونت‌ها و رياكاري‌هاو مردم‌ فريبي‌هاي‌ نوخاستگان‌ به‌ قدرت‌ رسيده‌ و لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ و اراده‌ عارفانه‌ انديشه‌ نيرومند به‌ نمايش‌ مي‌گذارد كه‌ هريك‌ از اين‌ مضامين‌ بسيار آموزنده‌ و عبرت‌انگيز است‌ و راه‌ و رسم‌ زندگي‌ را به‌ انسان‌ها مي‌آموزد. حافظ انديشمندي‌ است‌ كه‌ با غزليات‌ نافذ و روح‌ نواز خود مرزهاي‌ قرون‌ و اعصار را در نورديده‌ و در اعماق‌ دل‌ تك‌ تك‌ ايرانيان‌ رسوخ‌ كرده‌ است‌; از اين‌ روي‌ كمتر خانه‌اي‌ را در ايران‌ مي‌توان‌ يافت‌ كه‌ ديوان‌ حافظ در آن‌ نباشد ومورد مطالعه‌ قرار نگيرد. ايرانيان‌ ديوان‌ حافظ را سخت‌ گرامي‌ مي‌دارند و از طريق‌ تفأل‌ به‌ اشعار اين‌ شاعر جاوداني‌، با او به‌ راز و نياز مي‌پردازند و از اينروست‌ كه‌ به‌ او لقب‌ لسان‌ الغيب‌ و ترجمان‌ اسرار داده‌اند. انديشه‌ و افكار والاي‌ اين‌ حكيم‌ و عارف‌ نامدار به‌ ساير ملل‌ نيز راه‌ يافته‌ است‌ و شعراي‌ بزرگي‌ همچون‌ گوته‌ آلماني‌ او را از بزرگترين‌ انديشمندان‌ تاريخ‌ هستي‌ لقب‌ داده‌اند كه‌ به‌ انسانها درس‌ عشق‌ و محبت‌ داده‌ است‌.

    ديوان‌ حافظ به‌ دهها زبان‌ ترجمه‌ شده‌ و در زمره‌ معروف‌ترين‌ كتب‌ ادبي‌ جهان‌ است‌. ساليانه‌ چندين‌ سمينار در ارتباط با بررسي‌ شخصيت‌ اين‌ شاعر برجسته‌ در ايران‌ و ساير كشورهاي‌ جهان‌ برگزار مي‌شود و سازمان‌ يونسكو وي‌ را يكي‌ از ذخيره‌هاي‌ جاودانه‌ ادب‌ در جهان‌ دانسته‌ است‌. ميعادگاه‌ حافظيه‌ در شيراز زيارتگه‌ رندان‌ جهان‌ است‌ و بسياري‌ از ادب‌ دوستان‌ از سراسر جهان‌ با حضور در اين‌ مكان‌ پر رمز و راز بر عمق‌ معرفت‌ و دانش‌ او تحسين‌ مي‌ورزند.

    در پايان‌ اين‌ مبحث‌ گزيده‌اي‌ از چند غزل‌ زيباي‌ لسان‌ الغيب‌ كه‌ بيانگر انديشه‌هاي‌ متعالي‌ اوست‌ و هر يك‌ بيت‌الغزل‌ معرفت‌ خواجه‌ شيراز به‌ شمار مي‌رود نقل‌ مي‌گردد. دريغا كه‌ محدوديت‌ كلام‌ اجازه‌ تفسير و تحليل‌ اين‌ اشعار را نمي‌دهد: (بارها دل‌ طلب‌ جام‌ جم‌ از ما مي‌كرد/ آنچه‌ خود داشت‌ زبيگانه‌ تمنا مي‌كرد // گوهري‌ كز صدف‌ كون‌ و مكان‌ بيرونست‌ / طلب‌ از گمشدگان‌ لب‌ دريا مي‌كرد // مشكل‌ خويش‌ بر پير مغان‌ بردم‌ دوش‌ / كو بتأييد نظر حل‌ معما مي‌كرد // ديدمش‌ خرم‌ و خندان‌ قدح‌ باده‌ بدست‌/ واندران‌ آينه‌ صدگونه‌ تماشا مي‌كرد// گفتم‌: اين‌ جام‌ جهان‌ بين‌ بتو كي‌ داد حكيم‌؟ / گفت‌ آنروز كه‌ اين‌ گنبد مينا مي‌كرد// بيدلي‌ در همه‌ احوال‌ خدا با او بود / او نميديدش‌ و از دور خدايا مي‌كرد...) // *** دوش‌ در حلقه‌ ما قصه‌ گيسوي‌ تو بود / تا دل‌ شب‌ سخن‌ از سلسله‌ موي‌ تو بود // دل‌ كه‌ از ناوك‌ مژگان‌ تو در خون‌ مي‌گشت‌ / باز مشتاق‌ كمانخانه‌ ابروي‌ تو بود // هم‌ عفاا... صبا كز تو پيامي‌ مي‌داد / ورنه‌ در كس‌ نرسيديم‌ كه‌ از كوي‌ تو بود // عالم‌ ماز شور و شر عشق‌ خبر هيچ‌ نداشت‌ / فتنه‌انگيز جهان‌ غمزه‌ جادوي‌ تو بود // من‌ سرگشته‌ هم‌ از اهل‌ سلامت‌ بودم‌ / دام‌ را هم‌ شكن‌ طره‌ هندوي‌ تو بود // بگشا بند قبا تا بگشايد دل‌ من‌ / كه‌ گشادي‌ كه‌ مرا بوذر پهلوي‌ تو بود // بوفاي‌ تو كه‌ بر تربت‌ حافظ بگذر / كز جهان‌ مي‌شد و در آرزوي‌ روي‌ تو بود // *** فكر بلبل‌ همه‌ آنست‌ كه‌ گل‌ شد يارش‌ / گل‌ در انديشه‌ كه‌ چون‌ عشوه‌ كند در كارش‌// دلربايي‌ همه‌ آن‌ نيست‌ كه‌ عاشق‌ بكشند / خواجه‌ آنست‌ كه‌ باشد غم‌ خدمتكارش‌ // جاي‌ آنست‌ كه‌ خون‌ موج‌ زند در دل‌ لعل‌ / زين‌ تغابن‌ كه‌ خزف‌ مي‌شكند بازارش‌// بلبل‌ از فيض‌ گل‌ آموخت‌ سخن‌ ورنه‌ نبود / اين‌ همه‌ قول‌ و غزل‌ تعبيه‌ در منقارش‌ // اي‌ كه‌ در كوچه‌ معشوقه‌ ما ميگذري‌ / برحذر باش‌ كه‌ سر مي‌شكند ديوارش‌ // آن‌ سفر كرده‌ كه‌ صد قافله‌ دل‌ همره‌ اوست/ هر كجا هست‌ خدايا بسلامت‌ دارش// صحبت‌ عافيتت‌ گرچه‌ خوش‌ افتاد ايدل‌/ جانب‌ عشق‌ عزيز است‌ فرو مگذارش‌ // صوفي‌ سرخوش‌ از اين‌ دست‌ كه‌ كج‌ كرد كلاه‌/ به‌ دو جام‌ دگر آشفته‌ شود دستارش‌ // دل‌ حافظ كه‌ بديدار تو خو گر شده‌ بود / ناز پرورد وصالست‌ مجو آزارش// ------------------------------------>

    1-براساس‌ منابع‌ و شهادت‌ يكي‌ از علماء معاصر حافظ (محمد گلندام‌) خواجه‌ در جواني‌ سنگين‌ترين‌ كتابهاي‌ مذهبي‌ و ادبي‌ دوره‌ خويش‌ همچون‌ كشاف‌ زمخشري‌ در تفسير، مصباح‌ مطرزي‌ در نحو، طوالع‌ الانوار من‌ مطالع‌ الانظار قاضي‌ بيضاوي‌ در حكمت‌، شرح‌ مطالع‌ قطب‌ الدين‌ رازي‌ در منطق‌ و مفتاح‌ العلوم‌ سكاكي‌ در ادبيات‌ را بطور كامل‌ مطالعه‌ كرده‌ بود.

    2- وي‌ در برخي‌ از ابيات‌ خويش‌ به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ كرده‌ است‌: (نديدم‌ خوشتر از شعر تو حافظ / بقرآني‌ كه‌ تو در سينه‌داري‌...( // *** (زحافظان‌ جهان‌ كس‌ چوبنده‌ جمع‌ نكرد / لطايف‌ حكما با كتاب‌ قرآني‌...( // 3- (بعهد سلطنت‌ شاه‌ شيخ‌ ابواسحق‌ / بپنج‌ شخص‌ عجيب‌ ملك‌ فارس‌ بود آباد // نخست‌ پادشاهي‌ همچو او ولايتبخش‌ / كه‌ جهان‌ خلق‌ بپرورد و داد عيش‌ بداد...) //



    لازم‌ به‌ ذكر است‌ حافظ در معدود مدايحي‌ كه‌ گفته‌ است‌ نه‌ تنها متانت‌ خود را از دست‌ نداده‌ است‌ بلكه‌ همچون‌ سعدي‌ ممدوحان‌ خود را پند داده‌ و كيفر دهر و ناپايداري‌ اين‌ دنيا و لزوم‌ رعايت‌ انصاف‌ و عدالت‌ را به‌ آنان‌ گوشزد ساخته‌ است‌. 4- حافظ در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ واقعه‌ كور شدن‌ امير مبارز الدين‌ اشاره‌ كرده‌ است‌: (... آنكه‌ روشن‌ شد جهان‌ بينش‌ بدو / ميل‌ در چشم‌ جهان‌ بينش‌ كشيد...) // ***

    5- حافظ نيز در يكي‌ از شعرهاي‌ خود صفات‌ مثبت‌ شاه‌ شجاع‌ را ياد كرده‌ است‌: (مظهر لطف‌ ازل‌ روشني‌ چشم‌ امل‌ / جامع‌ علم‌ و عمل‌ جان‌ جهان‌ شاه‌ شجاع‌) // 6- اشاره‌ به‌ يكي‌ از اشعار بسيار معروف‌ حافظ كه‌ در يكي‌ از اشعار آن‌ مي‌گويد: اگر آن‌ ترك‌ شيرازي‌ به‌ دست‌ آرد دل‌ ما را / به‌ خال‌ هندويش‌ بخشم‌ سمرقند و بخارا را//

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:جلال آل احمد





    جلال آل احمد

    تولد : 2 آذر 1302 - تهران

    وفات : 18 شهريور 1348 - اسالم گيلان

    جلال آل احمد در 2 آذر 1302 در تهران به دنيا آمد. در 1323 به حزب توده پيوست و سه سال بعد در انشعابي جنجالي از آن كناره گرفت. نخستين مجموعه داستان خود به نام «ديد و بازديد» را در همين دوران منتشر كرده بود. او كه تاثيري گسترده بر جريان روشنفكري دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعي، پژوهش‌هاي مردم شناسي، سفرنامه‌ها و ترجمه‌‌هاي متعددي نيز پرداخت. شايد مهمترين ويژگي ادبي آل احمد نثر او بود. نثري فشرده و موجز و در عين حال عصبي و پرخاشگر، كه نمونه‌ها‌‌ي خوب آن را در سفرنامه‌هاي او مثل «خسي در ميقات» و يا داستان-زندگي‌نامه‌ي «سنگي بر گوري» مي‌توان ديد. وي در 18 شهريور 1348 در اسالم گيلان درگذشت.

    آثار :

    از رنجي كه مي بريم ؛اورازان ؛پنج داستان ؛تات نشين هاي بلوك زهرا ؛جزيره خارك در يتيم خليج فارس ؛چهل طوطي ؛خسي در ميقات ؛در خدمت و خيانت روشنفكران ؛دست هاي آلوده ؛ديد و بازديد ؛زن زيادي ؛سرگذشت كندوها ؛سفر امريكا ؛سفر به ولايت عزراييل ؛سفر روس ؛سه تار ؛غرب زدگي ؛مدير مدرسه ؛مكالمات ؛نفرين زمين ؛نون و القلم ؛يك چاه و دو چاله

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:سهراب سپهری





    سهراب سپهری در 15 مهرماه در سال 1307 هجری خورشیدی،در کاشان به دنیا آمد.وی دوره شش ساله ی ابتدایی را در دبستان"خیام" این شهر و دوره ی اول دبیرستان را در سال 1322 به پایان می برد و از سال چهارم به دانشسرای مقدماتی در تهران می رود و دوره ی دو ساله ی آن را تا خرداد 1324 به پایان می رساند.

    سپهری در آذرماه سال 1325 به استخدام آموزش و پرورش کاشان در می آید و تا شهریور 1327 در این اداره می ماند. در این هنگام در امتحانات ششم ادبی شرکت می کند و دیپلم کامل دوره ی دبیرستان را نیز می گیرد.وی در سال 1327 وارد دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران می شود و ناچار برای ادامه ی تحصیل از معلمی کناره می گیرد. در تهران چند ماهی در شرکت نفت مشغول به کار می شود و در سال 1330 نخستین مجموعه ی شعرش را با عنوان "مرگ رنگ" انتشار می دهد.وی قبل از این ،یعنی در سال 1326 در کاشان صفحاتی چند از نخستین شعرهایش را در قالب کلاسیک(سنتی) انتشار داده بود.

    "زندگی خوابها " دومین دفتر شعرش بود که در سال 1331 منتشر شد.در این دفتر،شاعر وزن عروضی نیمایی را کنار گذاشته و به شعر سپید روی آورده است.

    در سال 1332 در رشته ی نقاشی با احراز رتبه ی اول و دریافت درجه ی اول علمی، لیسانس می گیرد.سهراب بین سالهای 32 تا 40 مدتهای کوتاهی به کار در اداراتی همچون "اداره کل هنرهای زیبا" و "اداره ی کل اطلاعات وزارت کشاورزی" و تدریس در " هنرستان هنرهای زیبا" و "هنرکده هنرهای تزیئنی" می پردازد تا آنکه در سال 1340 برای همیشه از کارهای دولتی کناره می گیرد.

    از سال 1336 تا 1340 چندبار به خارج از کشور می رود.ابتدا به اروپا و سپس به ژاپن. در پاریس در "مدرسه ی هنر های زیبا"ی آن شهر در رشته ی لیتوگرافی نام نویسی می کند و مدتی که در ژاپن بود به آموختن فنون حکاکی روی چوب می پردازد.از سال 1340 در راه بازگشت به ایران در هند توقف می کند و به تماشای "آگره" و " تاج محل" می پردازد.

    سهراب که گذشته از شعر در نقاشی نیز چیره دست است،در نمایشگاههای بسیار و بی ینال های گوناگون در ایران و خارج از وطن شرکت می جوید.در سال 1339 در بی ینال دوم تهران برنده ی جایزه ی بزرگ هنرهای زیبا ی کشور می شود.

    در این سالها سهراب دو دفتر از شهرهایش را چاپ می کند: "آوار آفتاب " و "شرق اندوه/1340" .سپهری در این دوره از شاعری نگاه جدیدی به هستی و انسان و زندگی و حقیقت می اندارد.غالبا نگاه و صدای "بودا" از شعرش می تراود. اما شور و فرزانگی و ایمان عارفان کهن ایران و زبان و لحن شعرهای صوفیانه ی فارسی را نیز می توان در اشعار او سراغ گرفت.

    در سال 1343 به هند، پاکستان و افغانستان و یک سال بعد به فرانسه،اسپانیا،هلند،ایتال یا و اتریش سفر می کند. در این سالها سهراب سپهری به اوج خویش می رسد.آثار ادبی و هنری او به ویژه شعرهایش در سطحی بسیار وسیع مورد توجه قرار می گیرد. مجمو عه های "صدای پای آب/1343" ، "مسافر/1345" و حجم سبز/1346" حاصل این دوره ی پربار شاعری اوست.

    وی در سال 1349 به ایالات متحده ی امریکا سفر می کند و مدتی در آنجا اقامت می گزیند اما کمی بعد به ایران باز می گردد.در سال 1352 به پاریس عزیمت می کند و مدت دو سال درآنجا می ماند و سپس بعد از سفری به یونان و مصر به ایران باز می گردد. در سال 1355 تمام دفاتر شعری خود را به همراه "ما هیچ،ما نگاه" در مجموعه ای به نام " هشت کتاب" منتشر می کند.

    سهراب در دی ماه سال 1358 برای درمان بیماری سرطان خون به انگلستان می رود و در اسفندماه همین سال به ایران باز می گرد و سر انجام در اول اردیبهشت 1359 در بیمارستان پارس تهران چشم از جهان فرو می بندد و در صحن "امام زاده علی" در روستای "مشهد اردهال" در نزدیکی کاشان به خاک سپرده می شود.





    زندگینامه ای زیبا و متفاوت به نقل از سایت رسمی سهراب سپهری



    سهراب سپهري نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.

    خود سهراب ميگويد :

    ... مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صداي اذان را ميشنديده است... (هنوز در سفرم - صفحه 9)



    پدر سهراب، اسدالله سپهري، كارمند اداره پست و تلگراف كاشان، اهل ذوق و هنر.

    وقتي سهراب خردسال بود، پدر به بيماري فلج مبتلا شد.

    ... كوچك بودم كه پدرم بيمار شد و تا پايان زندگي بيمار ماند. پدرم تلگرافچي بود. در طراحي دست داشت. خوش خط بود. تار مينواخت. او مرا به نقاشي عادت داد... (هنوز در سفرم - صفحه 10)

    درگذشت پدر در سال 1341



    مادر سهراب، ماه جبين، اهل شعر و ادب كه در خرداد سال 1373 درگذشت.

    تنها برادر سهراب، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب : همايوندخت، پريدخت و پروانه.

    محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.

    سهراب از محل تولدش چنين ميگويد:

    ... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. براي يادگرفتن، وسعت خوبي بود. خانه ما همسايه صحرا بود . تمام روياهايم به بيابان راه داشت... (هنوز در سفرم - صفحه 10)



    سال 1312، ورود به دبستان خيام (مدرس) كاشان.

    ... مدرسه، خوابهاي مرا قيچي كرده بود . نماز مرا شكسته بود . مدرسه، عروسك مرا رنجانده بود . روز ورود، يادم نخواهد رفت : مرا از ميان بازيهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند . خودم را تنها ديدم و غريب ... از آن پس و هربار دلهره بود كه به جاي من راهي مدرسه ميشد.... (اتاق آبي - صفحه 33)

    ... در دبستان، ما را براي نماز به مسجد ميبردند. روزي در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديكتر باشيد.

    مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سالها مذهبي ماندم.

    بي آنكه خدايي داشته باشم ... (هنوز در سفرم)



    سهراب از معلم كلاس اولش چنين ميگويد:

    ... آدمي بي رويا بود. پيدا بود كه زنجره را نميفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد...



    خرداد سال 1319 ، پايان دوره شش ساله ابتدايي.

    ... دبستان را كه تمام كردم، تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم . نميدانم تابستان چه سالي، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زيانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آباديها شدم. راستش، حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. اگر محصول را ميخوردند، پيدا بود كه گرسنه اند. وقتي ميان مزارع راه ميرفتم، سعي ميكردم پا روي ملخها نگذارم.... (هنوز در سفرم)



    مهرماه همان سال، آغاز تحصيل در دوره متوسطه در دبيرستان پهلوي كاشان.

    ... در دبيرستان، نقاشي كار جدي تري شد. زنگ نقاشي، نقطه روشني در تاريكي هفته بود... (هنوز در سفرم - صفحه 12)

    از دوستان اين دوره : محمود فيلسوفي و احمد مديحي

    سال 1320، سهراب و خانواده به خانه اي در محله سرپله كاشان نقل مكان كردند.

    سال 1322، پس از پايان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانه روزي تهران ثبت نام كرد.

    ... در چنين شهري [كاشان]، ما به آگاهي نميرسيديم. اهل سنجش نميشديم. در حساسيت خود شناور بوديم. دل ميباختيم. شيفته ميشديم و آنچه مياندوختيم، پيروزي تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسراي مقدماتي. به شهر بزرگي آمده بودم. اما امكان رشد چندان نبود... (هنوز در سفرم- صفحه 12)

    سال 1324 دوره دوساله دانشسراي مقدماتي به پايان رسيد و سهراب به كاشان بازگشت.

    ... دوران دگرگوني آغاز ميشد. سال 1945 بود. فراغت در كف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمينه براي تكانهاي دلپذير فراهم ميشد... (هنوز در سفرم)



    آذرماه سال 1325 به پيشنهاد مشفق كاشاني (عباس كي منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) كاشان استخدام شد.

    ... شعرهاي مشفق را خوانده بودم ولي خودش را نديده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن كشيد. الفباي شاعري را او به من آموخت... (هنوز در سفرم)

    سال 1326 و در سن نوزده سالگي، منظومه اي عاشقانه و لطيف از سهراب، با نام "در كنار چمن يا آرامگاه عشق" در 26 صفحه منتشر شد.

    ...دل به كف عشق هر آنكس سپرد

    جان به در از وادي محنت نبرد

    زندگي افسانه محنت فزاست

    زندگي يك بي سر و ته ماجراست

    غير غم و محنت و اندوه و رنج

    نيست در اين كهنه سراي سپنج...

    مشفق كاشاني مقدمه كوتاهي در اين كتاب نوشته است.

    سهراب بعدها، هيچگاه از اين سروده ها ياد نميكرد.



    سال 1327، هنگامي كه سهراب در تپه هاي اطراف قمصر مشغول نقاشي بود، با منصور شيباني كه در آن سالها دانشجوي نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا بود، آشنا شد. اين برخورد، سهراب را دگرگون كرد.

    ... آنروز، شيباني چيرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گيجي دلپذيري بودم. هرچه ميشنيدم، تازه بود و هرچه ميديدم غرابت داشت.

    شب كه به خانه بر ميگشتم، من آدمي ديگر بودم. طعم يك استحاله را تا انتهاي خواب در دهان داشتم... (هنوز در سفرم)



    شهريور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ كاشان.

    مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا در رشته نقاشي به تهران ميايد.

    در خلال اين سالها، سهراب بارها به ديدار نميا يوشيج ميرفت.



    در سال 1330 مجموعه شعر "مرگ رنگ" منتشر گرديد. برخي از اشعار موجود در اين مجموعه بعدها با تغييراتي در "هشت كتاب" تجديد چاپ شد.

    بخشهايي حذف شده از " مرگ رنگ " :

    ... جهان آسوده خوابيده است،

    فروبسته است وحشت در به روي هر تكان، هر بانگ

    چنان كه من به روي خويش ...



    سال 1332، پايان دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا و دريافت مدرك ليسانس و دريافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.

    ... در كاخ مرمر شاه از او پرسيد : به نظر شما نقاشي هاي اين اتاق خوب است ؟

    سهراب جواب داد : خير قربان

    و شاه زير لب گفت : خودم حدس ميزدم. ...

    (مرغ مهاجر صفحه 67)

    اواخر سال 1332، دومين مجموعه شعر سهراب با عنوان "زندگي خوابها" با طراحي جلد خود او و با كاغذي ارزان قيمت در 63 صفحه منتشر شد.



    تا سال 1336، چندين شعر سهراب و ترجمه هايي از اشعار شاعران خارجي در نشريات آن زمان به چاپ رسيد.

    در مردادماه 1336 از راه زميني به پاريس و لندن جهت نام نويسي در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي سفر ميكند.



    فروردين ماه سال 1337، شركت در نخستين بي ينال تهران

    خرداد همان سال شركت در بي ينال ونيز و پس از دو ماه اقامت در ايتاليا به ايران باز ميگردد.



    در سال 1339، ضمن شركت در دومين بي ينال تهران، موفق به دريافت جايزه اول هنرهاي زيبا گرديد.

    در همين سال، شخصي علاقه مند به نقاشيهاي سهراب، همه تابلوهايش را يكجا خريد تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.

    مرداد اين سال، سهراب به توكيو سفر ميكند و درآنجا فنون حكاكي روي چوب را مياموزد.



    سهراب در يادداشتهاي سفر ژاپن چنين مينويسد :

    ... از پدرم نامه اي داشتم. در آن اشاره اي به حال خودش و ديگر پيوندان و آنگاه سخن از زيبايي خانه نو و ايوان پهن آن و روزهاي روشن و آفتابي تهران و سرانجام آرزوي پيشرفت من در هنر.

    و اندوهي چه گران رو كرد : نكند چشم و چراغ خانواده خود شده باشم...



    در آخرين روزهاي اسفند سال 1339 به دهلي سفر ميكند.

    پس از اقامتي دوهفته اي در هند به تهران باز ميگردد.

    در اواخر اين سال، سهراب و خانواده اش به خانه اي در خيابان گيشا، خيابان بيست و چهارم نقل مكان ميكند.

    در همين سال در ساخت يك فيلم كوتاه تبليغاتي انيميشن، با فروغ فرخزاد همكاري نمود.

    تيرماه سال 1341، فوت پدر سهراب

    ... وقتي كه پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.

    حضور فاجعه، آني دنيا را تلطيف كرده بود. فاجعه آن طرف سكه بود وگرنه من ميدانستم و ميدانم كه پاسبانها شاعر نيستند. در تاريكي آنقدر مانده ام كه از روشني حرف بزنم ...



    تا سال 1343 تعدادي از آثار نقاشي سهراب در كشورهاي ايران، فرانسه، سوئيس، فلسطين و برزيل به نمايش درآمد.

    فروردين سال 1343، سفر به هند و ديدار از دهلي و كشمير و در راه بازگشت در پاكستان، بازديد از لاهور و پيشاور و در افغانستان، بازديد از كابل.

    در آبانماه اين سال، پس از بازگشت به ايران طراحي صحنه يك نمايش به كارگرداني خانم خجسته كيا را انجام داد.

    منظومه "صداي پاي آب" در تابستان همين سال در روستاي چنار آفريده ميشود.



    تا سال 1348 ضمن سفر به كشورهاي آلمان، انگليس، فرانسه، هلند، ايتاليا و اتريش، آثار نقاشي او در نمايشگاههاي متعددي به نمايش درآمد.

    سال 1349، سفر به آمريكا و اقامت در لانگ آيلند و پس از 7 ماه اقامت در نيويورك، به ايران باز ميگردد.

    سال 1351 برگذاري نمايشگاههاي متعدد در پاريس و ايران.



    تا سال 1357، چندين نمايشگاه از آثار نقاشي سهراب در سوئيس، مصر و يونان برگذار گرديد.



    سال 1358، آغاز ناراحتي جسمي و آشكار شدن علائم سرطان خون.

    ديماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر ميكند و اسفندماه به ايران باز ميگردد.



    سال 1359... اول ارديبهشت... ساعت 6 بعد ازظهر، بيمارستان پارس تهران ...

    فرداي آن روز با همراهي چند تن از اقوام و دوستش محمود فيلسوفي، صحن امامزاده سلطان علي، روستاي مشهد اردهال واقع در اطراف كاشان مييزبان ابدي سهراب گرديد.

    آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فيروزه اي رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته اي از هنرمند معاصر، رضا مافي با قطعه شعري از سهراب جايگزين شد:

    به سراغ من اگر مياييد

    نرم و آهسته بياييد

    مبادا كه ترك بردارد

    چيني نازك تنهايي من



    ... كاشان تنها جايي است كه به من آرامش ميدهد و ميدانم كه سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...

    و سهراب .... ماندگار شد

  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:عبــــاس اریانپور





    عباس آريانپور

    تولد : 1285ش - کاشان

    وفات :1363ش آمريكا

    عباس آريانپور , فرزند ماشاالله خان كاشى (1285-1363ش), نويسنده و شاعر . وى پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى و متوسطه ,به مديريت داخلى مجله «عالم نسوان» منصوب شد . وتا سه سال دراين سمت باقى بود 0 سپس به شركت نفت وارد شد . وپس از دريافت ديپلم دوره متوسطه شعبه بازرگانى , مدتى به تدريس علوم بازرگانى در دبيرستان ادب اصفهان پرداخت . آريانپور در سال 1335ش,بـراى مـطالعـه امـور مـاليـاتى 6ماه به امريكا رفت. در سال 1336 ش به دريافت ليسانس قضائى از دانشگاه تهران نائل آمد . آريانپور در سرودن شعر به زبان فارسى انگليسى نيز توانا بود . وى بنيانگذار مدرسه عالى ترجمه در ايران و دانشگاه مكاتبه اى زبان انگليسى در آمريكا ست . آريانپور در آمريكا در گذشت .

    آثار :

    «اشتباهات خنده‌‌دار» ؛ «زمينه دانش در علوم طبيعى ؛ «ماشين زندگى»؛ «نخستين بانوى پزشك» ؛ «فرهنگ آريان پور» جيبى (يك جلدى, دو جلدى , و پنج جلدى)انگليسى به فارسي و فارسى به انگليسى؛ «تاريخ كليساى شرق».

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:مهدی اخوان





    مهدي اخوان ثالث



    در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود

    تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در همين شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگري را به پايان بر و همان جا در همين رشته آغاز به كار كرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در اين شهر و پيرامون آن به تدريس پرداخت

    اخوان چند بار به زندان افتاد و يك بار نيز به حومه كاشان تبعيد شد

    در سال 1329 ازدواج كرد در سال 1333 براي بار چندم به اتهام سياسي زنداني شد

    پس از آزادي از زندان در 1336 به كار در راديو پرداخت و مدتي بعد به تلويزيون خوزستان منتقل شد

    در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و اين بار در راديو وتلويزيون ملي ايران به كار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه هاي تهران ملي و تربيت معلم به تدريس شعر ساماني و معاصر روي آورد در سال 1360 بدون حقوق و با محروميت از تمام مشاغل دولتي بازنشسته شد

    در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان براي برگزاري شب شعري از تاريخ 4 تا 7 آوريل براي نخستين بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهي پس از بازگشت از سفر در شهريور ماه جان سپرد وي در توس در كنار آرامگاه فردوسي به خاك سپرده شد از او 4 فرزند به يادگار مانده است .

  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:پروین اعتصامی





    پروين اعتصامي

    تولد :1285 هـ.ش. - تبريز

    وفات : 1320هـ.ش.

    وی فرزند "ميرزا يوسف خان اعتصام‌‌‌الملك" بود و در خانواده‌‌‌اي ادب دوست و دانشمند در "تبريز" به دنيا آمد و بيش تر عمرش را در "تهران" گذراند. پروين، ادبيات فارسي و عربي را نزد پدر آموخت و تحصیلات خود را در "كالج آمريكايي" به پايان رسانيد. پس از فراغت از تحصيل در دفتر همان مدرسه مشغول به كار شد. در سال (1313 هـ.ش.) با پسر عموي پدرش ازدواج كرد و به "كرمانشاه" رفت،بعد از دو ماه و نيم خانه ی شوهر را ترك كرد و به تهران بازگشت. او به دلیل بيماري "حصبه" در گذشت و در "قم" به خاك سپرده شد. پروين از همان كودكي كه به سرودن شعر پرداخت، نشان داد كه از قريحه‌‌‌‌اي سرشار برخوردار است، علاوه اين امر موجب دلگرمي و تشويق زنان ايراني علاقمند به كارهاي اجتماعي بودند، شد. بعد از مدت كوتاهي پروين جزو گويندگان سرآمد زمان خود گرديد.

    آثار :

    از آثار او "ديواني" شامل قصیده ها، قطعه ها، مفردات، مثنوي و غزل از وي بر جاي مانده است. او در شعر خود دو سبك خراساني و عراقي را با هم تركيب كرد. بيش تر مقطعه ها وي به طرز مناظره است، اشعار پروين سرشار از مهر مادري و دلسوزي نسبت به تهيدستان و يتيمان و حتي شفقت به جانوران است.

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:ابوعلی سینا





    ابوعلي حسين ابن سينا

    تولد : 370 -

    وفات : 427-428 ق



    ابن سينا, ابو على حسين بن عبدالله بن سينا . (370-428/427ق),پزشك, فيلسوف, منطقى و دانشمند . مشهور به ابن سينا يا ابوعلى سينا, در مغرب زمين آويسن يا آويسنا و ملقب به حجةالحق, شيخ الرئيس, شرف‌‌الملك و امام‌‌الحكما.ابن سينا در افشنه بخارا, زادگاه مادرش, متولد شد. پدروى از ديوانيان دستگاه سامانيان بود ودر تربيت فرزندان خودسخت كوشا . پدر ابن سينا,عبدالله,شيفته تعليمات اسماعيليان بود.ابن سينا على رغم اشراف به نظر و عقايد اين گروه,گرايشى به اين فرقه نداشت در چهارده سالگى در علم بر استاد خود ابو عبدالله ناتلى پيشى گرفت چندان كه مشكلات منطق را بر استاد خود مى‌‌گشود. در شانزده سالگى جمعى از پزشكان فاضل زير دست او كار مى‌‌كردند.ابو على با مداواى بيمارى نوح‌‌بن منصور سامانى امير خراسان اجازه يافت كه از كتابخانه عالى امير استفاده كند . در هيجده سالگى جامع‌‌العلوم شد و از اين پس ترقيات وى نتيجه اجتهاد شخصى خود وى بود در بيست و يك سالگى نخستين اثر فلسفى خود را تحت عنوان «العروضيه»به در خواست ابوالخير عروضى نوشت. پس از در گذشت پدر,به خدمات ديوانى روى آورد به زودى فكر و تدبير اومورد قدردانى واقع شد. اميران علاوه بر نصايح پزشكى او درسياست نيز خواستار رأى او شدند. چندين بار به وزارت رسيدودرمعرض رشك ديگران قرار گرفت چندين بار فرار كرد.مدتی زندانى شد.ولى از زندان گريخت .چهارده سال در آرامش در دربار علاءالدوله ديلمى در اصفهان مى‌‌زيست . بر اثر مسافرتها و شب زنده‌‌داريهاو بى توجهى به خود به قولنج مبتلا شد و در ضمن لشكر كشى علاءالدوله در همدان در گذشت و در همين شهر به خاك سپرده شد در جشن يادبود هزاره او بر مزارش بنائى ساختند. شهرت ابن سينا چندان است كه از مرزهاى سرزمينهاى اسلامى گذشته وبه سراسر جهان رسيده است. آثار او به زبانهاى مختلفى ترجمه و منتشر شده‌‌اند. ابن سينا علاوه بر پزشكى و فلسفه در نجوم, فيريك, علوم طبيعى نيز آثارى دارد از آن جمله, در اواخر عمر به دستور علاءالدوله آلتى شبيه ورنيه كنونى براى بدست آوردن نتايج دقيق در رصد اختراع كرد. از هوش و حافظه وى سخنها گفته‌‌اند و او را سرآمد فلاسفه اسلامى دانسته‌‌اند. وى با ابوريحان و ابوسهل مسيحى, معاشرت و مباحثه داشت و از معاصرينش مى‌‌توان ابن خمار و ابوالفرج بن طيب را نام برد و از جمله شاگردان او ابوالحسن بهمنيار بن مرزبان, ابن زيله, ابو عبدالله معصومى, ابو عبيد جوزجانى, را با با ابوسعيد ابوالخير نيز مباحثه‌‌اى داشت كه بسيار مشهور است. اين سينا در زمينه ادبيات نيز كتابهائى نوشت و اشعارى نيز به وى منسوب است.

    آثار :

    «النجاة»؛ «الاشارات و التنبيهات» , در منطق و حكمت؛ «الشفاء» در حكمت علمى نظرِى «دانشنامه علائى». به فارسى؛ «اسرارالصلاة»؛ «مبداء و معاد»؛ «قانون», در طب. اين كتاب با وجود ناقص بودن, سبب اشتهار ابن سينا در اروپا شد. «اسباب حدوث الحرف و مخارجها» در زبان‌‌شناسى؛ «الموجزالكبير» ؛ «الموجزالصغير»؛ هر دو در منطق؛ «رساله حى ابن يقظان»؛ «المدخل الى صناعة الموسيقى»؛ در موسيقى كه ار آثار فارابى كامل‌‌تر و جامع‌‌تر است؛ «مقالة فى آلة رصديه». در كل 276 عنوان كتاب به او نسبت مى‌‌دهند كه 131 اثر را با انتساب صحيح و مابقى را با انتساب مشكوك از او دانسته‌‌اند.

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    فروغ فرخزاد

    تولد :1313 - تهران‌

    وفات :1345- تهران

    فروغ‌ فرخزاد شاعره‌ معاصر در سال‌ 1313 شمسي‌ در تهران‌ به‌ دنيا آمد. فروغ‌ پس‌از پايان‌ كلاس‌ سوم‌ دبيرستان‌ به‌ هنرستان‌ بانوان‌ رفت‌ و خياطي‌ و نقاشي‌ ياد گرفت‌. درشانزده‌ سالگي‌ به‌ پرويز شاپور يكي‌ از بستگان‌ مادرش‌ كه‌ پانزده‌ سال‌ از او بزرگتر بود دل‌ باخت‌ و عليرغم‌ مخالفت‌ خانواده‌ با او ازدواج‌ كرد و به‌ اهواز رفت‌; ولي‌ كمتر از دو سال‌بعد از همسرش‌ طلاق‌ گرفت‌ و به‌ تهران‌ بازگشت‌ . فروغ‌ شاعري‌ را از هفت‌ سالگي‌ آغاز كرد و نخستين‌ مجموعه‌ شعر او در سال‌ 1331چاپ‌ شد. دومين‌ مجموعه‌ شعر فروغ‌ (ديوار) در بيست‌ و يك‌ سالگي‌ اين‌ شاعره‌ چاپ‌ شد و بدليل‌ برخي‌ گستاخي‌ها و سنت‌ شكني‌ ها مورد نقد و سرزنش‌ ادبا قرار گرفت‌. فروغ‌ فرخزاد يك‌ سال‌ بعد عليرغم‌ ملامت‌ شخصيتهاي‌ ادبي‌، سومين‌ مجموعه‌ شعر خود بنام‌ عصيان‌ را چاپ‌ كرد; اين‌ سه‌ مجموعه‌ شعر اشعاري‌ بودند زنانه‌ ، سركش‌، رومانتيك‌ وبحث‌ انگيز. فروغ‌ سپس‌ جذب‌ فعاليتهاي‌ سينمائي‌ شد و در سال‌ 1338 براي‌ مطالعه‌ و تجربه‌ سينما به‌ انگلستان‌ رفت‌. وي‌ پس‌ از بازگشت‌ در سال‌ 1341 فيلم‌ مستندي‌ از جذاميان‌ تبريز بنام‌ ( خانه‌ سياه‌ است‌) تهيه‌ كرد كه‌ اين‌ فيلم‌ در سال‌ 1342 برنده‌ جايزه‌ بهترين‌ فيلم‌ مستند فستيوال‌ اوبرهاوزن‌ ايتاليا شد. مطالعات‌ عميق‌ فروغ‌ فرخزاد در زمينه‌ سينما و فيلمبرداري‌ و آشنائي‌ با نويسندگان‌معاصر سبب‌ شد كه‌ وي‌ در اواخر عمر كوتاه‌ خود نگرش‌ ديگري‌ نسبت‌ به‌ هنر، شعر وجامعه‌ پيدا كند. اين‌ تحول‌ فكري‌ به‌ اندازه‌اي‌ بود كه‌ شاعره‌ چهارمين‌ مجموعه‌ شعر خودرا (تولدي‌ ديگر) نام‌ نهاد كه‌ داراي‌ روح‌ و حالتي‌ متفاوت‌ از قبل‌ و مملو از اشعار اجتماعي‌ و انتقادي‌ بود. مجموعه‌ تولدي‌ ديگر دنياي‌ تفكرات‌ اين‌ شاعره‌ جوان‌ را به‌ گونه‌اي‌ نوين‌نشان‌ مي‌داد و فروغ‌ پس‌ از چاپ‌ اين‌ مجموعه‌، از آثار شعري‌ گذشته‌ خود اظهار تأسف‌ كرد و اين‌ اشعار را بيان‌ ساده‌اي‌ از جهان‌ بيرون‌ خود ناميد. فروغ‌ فرخزاد در سال‌ 1343 به‌ ايتاليا،آلمان‌ و فرانسه‌ سفر كرد و در اين‌ ايام‌ كه‌ در داخل‌ و خارج‌ از ايران‌ به‌ شهرت‌ خاصي‌دست‌ يافته‌ بود، سازمان‌ فرهنگي‌ يونسكو فيلم‌ نيم‌ ساعته‌اي‌ از زندگي‌ او تهيه‌ كرد. فروغ‌ در روز دوشنبه‌ 24 بهمن‌ 1345 دراثر سانحه‌ تصادف‌ رانندگي‌ در سن‌ سي‌ ودو سالگي‌ در گذشت‌. در آثار فروغ‌ فرخزاد شعر و زندگي‌ به‌ گونه‌اي‌ تفكيك‌ ناپذير درهم‌ آميخته‌ است‌.مايه‌ اصلي‌ زندگي‌ و شعر در آغاز براي‌ او لذت‌ جسماني‌ و هوسهاي‌ زودگذر بود كه‌حاصلي‌ جز شكست‌ و ناكامي‌ به‌ بار نياورد. شكست‌ در زندگي‌ اجتماعي‌ و زندگي‌خانوادگي‌ روح‌ وي‌ را پس‌ از يك‌ دوره‌ نااميدي‌ ،بي‌ اعتمادي‌ و ناباوري‌ به‌ طغيان‌ واداشت‌;با اين‌ حال‌ روح‌ عصيانگري‌ فروغ‌ بر ضد سنتها و اصول‌ اخلاقي‌ كه‌ در اشعار آغازين‌ اومشهود است‌، پس‌ از مجموعه‌ تولدي‌ ديگر تاحد زيادي‌ تعديل‌ يافت‌ و بي‌ شك‌ اگر زندگي‌طولاني‌ تري‌ مي‌يافت‌ به‌ تجديد نظري‌ اساسي‌ در افكار و ديدگاههاي‌ خود مي‌ رسيد. ازويژگيهاي‌ شعر فروغ‌ نمايان‌ ساختن‌ مظاهر خشن‌ و ناهموار زندگاني‌ مردم‌ در قالب‌ شعراست‌. ابداع‌ مضامين‌ تازه‌ و خلق‌ تصاوير بديع‌ و اشياء محيط اطراف‌ با ديدي‌ متفاوت‌ و به‌پرده‌ شعر كشيدن‌ مشهودات‌ و دريافتهاي‌ خود از ديگر شاخصه‌ هاي‌ زيباي‌ شعر فروغ‌ فرخزاد است‌.

    آثار :

    مهم‌ترين‌ آثار فروغ‌ فرخزاد عبارت‌ است‌ از: اسير(1331) ،ديوار ( 1335) ،عصيان‌( 1336) تولدي‌ ديگر( 1342) ايمان‌ بياوريم‌ به‌فصل‌ سرد( 1352) برگزيده‌ اشعار( 1353) گزينه‌ اشعار( 1364) كه‌ سه‌ كتاب‌ اخير پس‌ ازمرگ‌ وي‌ منتشر شدند.

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه قمر آریان

    

    قمر آریان در سال 1301 در شهر مشهد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رسانید. دو سه سالی در دانشسرای مقدماتی دختران مشهد به کار تدریس پرداخت. سپس برای ادامه تحصیل عازم تهران شد. در سال 1327 از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به اخذ درجه لیسانس نائل شد و سپس در دوره دکتری ادبیات وارد گشت. در تمام این دوران از محضر استادان علامه‌ایی چون زنده یادان بدیع‌الزمان فروزانفر، احمد بهمنیار، علی‌اصغر حکمت، جلال همایی، دکتر محمد معین، دکتر ذبیح‌اللـه صفا، دکتر حسین خطیبی و در زبانهای باستانی از محضر استاد پورداود، استاد مقدم و دکتر صادق‌کیا بهره‌مند شد. رساله دکتری خود را که موضوع آن مسیحیت و تأثیر آن در ادب فارسی است. در سال 1337 با درجه بسیار خوب گذرانید.

    مقالات، اشعار و ترجمه‌های وی در مجلات ادی تهران از جمله یغما، سخن، مهرگان، مروارید و راهنمای کتاب نشر شده است. یک دوره یکساله راهنمای کتاب به سردبیری وی منتشر شده است.

    از آثار او:

    1. کمال‌الدین بهزاد (تحقیق در احوال و آثار بهزاد در محیط هرات عهد شاهرخ) از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر (چاپ دوم انتشارات هیرمند).

    2. چهره مسیح در ادب فارسی (چاپ دوم انتشارات سخن).

    3. ترجمه کتاب شرق نزدیک در تاریخ (یک سرگذشت پنج هزار ساله اثر پروفسور فیلیپ حتی استاد سابق دانشگاه پرینستون) از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

    4. ترجمه کتاب جهان اسلام اثر برتولد اشپولر از انتشارات امیرکبیر.

    مقالات:

    1. چه کسی را دوست دارید (پاسخ به اقتراح مجله سخن) سال ششم ـ شماره 1 ـ اسفند 1333.

    2. طومارهای بحرالمیت ترجمه از کارل گئورک کون سخن ـ سال 11 ـ شماره 8 و 9 آذر و دی 1339.

    3. لغت‌نامه آئین مسیح در زبان فارسی در نشریه فرهنگ ایران زمین جلد هشتم ـ سال ١٣٣٩.

    4. مقایسه میان داستانهای ایرانی و دانمارکی ترجمه از آرتور کریستین سن راهنمای کتاب ـ سال چهارم ـ شماره 3 ـ تیرماه 1340 و سال چهارم ـ شماره 5 و 6 ـ مرداد و شهریور 1340.

    5. کارنامه بزرگان ایران (نقد کتاب) راهنمای کتاب ـ سال پنجم شماره دوم ـ اردیبهشت 1341.

    6. یک سند تازه درباره بهزاد با تحلیلی از احوال و آثار او راهنمای کتاب ـ سال پنجم ـ شماره 8 و 9 آبان و آذر 1341.

    7. ایران و سیاحتنامه‌ها. راهنمای کتاب سال ٦ ـ شماره هشتم ـ آبان 1342.

    8. ویژگیها و منشأ پیدایش سبک مشهور به هندی در سیر تحول شعر فارسی، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد ـ سال ٩ ـ شماره دوم ـ تابستان 1352.

    9. اسلام (نقد کتاب برنارد لوئیس) راهنمای کتاب ـ سال ١٧ ـ شماره 10 و 12 دی ـ اسفند 1353.

    10. چند نکته در باب شیوه غزلیات مولانا در جشن‌نامه محمد پروین گنابادی ـ تهران، 1354.

    11. ملاحظاتی در باب سبک عراقی در شعر فارسی در «ارمغانی برای زرین‌کوب» خرم‌آباد ـ 1355.

    12. چند نکته درباره اسرارالتوحید و شیخ ابوسعید هفتمین کنگره تحقیقات ایرانی جلد اول ـ تهران ـ 1356.

    13. چند نکته در باب سبک خراسانی در شعر فارسی جشن‌نامه استاد مدرس رضوی ـ تهران ـ 1356.

    14. به یاد شادروان دکتر حمید زرین‌کوب کیهان فرهنگی ـ سال 3 ـ شماره 7 مهر 1366.

    15. گفتگو درباره حافظ کیهان فرهنگی سال 5 ـ شماره 8 آبان 1367.

  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگینامه بزرگان پارسی:رودکی





    غزل رودکی وار، نیکو بود

    غزلهای من رودکی وار نیست

    اگر چه بپیچم به باریک و هم

    بدین پرده اندر مرا راه نیست

    "عنصری"







    زندگینامه


    رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.

    از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.

    َ

    برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.



    رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.



    از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .



    رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیانرسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی فرارود، آن چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رسانس) ایرانی می نامند.



    بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.



    دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند.

    بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.



    بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.

    هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه دشوار را بپذیرد.رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را سروده است.

    درباریان و شاعران، همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.



    گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.



    رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان، ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان کاکی را نیز مدح کرده است.

    از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.



    با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.



    آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد، هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است.



    رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیتهایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.





    سیری در آثار



    کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.

    جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.



    تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.



    وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها، قطعه ها، قصیده ها و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه فنون شعر استاد بوده است.

    معرفی آثار

    تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)



    این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل است که تنها 129 بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی، غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.



    عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.











    زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.



    رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.



    به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.



    علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.





    ویژگی سخن [/b]



    سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به هزار بیت نمی رسد.

    از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.

    گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.

    با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.



    نمونه اشعار [/b]



    زمانه پندی آزاد وار داد مرا ----- زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

    به روز ِ نیک ِ کسان گفت تا تو غم نخوری ----- بسا کسا که به روز ِ تو آرزو مند است

    زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه ----- کرا زبان نه به بند است پای دربند است



    ***



    اندر بلای سخت



    ای آنکه غمگنی و سزاواری ----- وندر نهان سرشک همی‌باری

    رفت آنکه رفت و آمد آنکه آمد----- بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟

    هموار کرد خواهی گیتی را؟----- گیتی‌ست، کی پذیرد همواری؟

    مستی نکن که او نشنود مستی ----- رازی مکن که نشنود او زاری

    شو، تا قیـامت آیـد زاری کن! ----- کی رفته را به زاری باز آری؟

    آزار بیـش بیـنی زیـن گردون ----- گر تو به هر بهانه بیـازاری

    گوئی گماشته است بلائی او ----- بر هر که تو بر او دل بگماری

    ابری پدیدنی و کسوفی نی ----- بگرفت ماه و گشت جهان تاری

    فرمان کنی و یا نکنی ترسم ----- بر خویشتن ظفر ندهی باری

    اندر بلای سخت پدیـد آید ----- فضل و بزرگمردی و سالاری



    ***





    کلیله و دمنه رودکی



    مهمترین کار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده است می توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل، قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربار سامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند.

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •