صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

موضوع: بهار اشعار

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض بهار اشعار

    امروز جمعه است
    با سبدی از ياس در راهت می نشينم
    گلبرگ های آن را فرش راهت می کنم
    تو مهمان عطر ياس ها هستی
    خبر آمدنت باغ را معطر می سازد
    باغی از ياس نثارت می کنم
    انتظار هم بوی ياس گرفته است
    امروز جمعه است
    به ديدار ياس ها بيا
    ویرایش توسط ABOALFAZL : 2011/12/01 در ساعت 11:50

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    زمـاني كه عشق از دري بگذرد
    زجايي دگـر عقـل بيرون رَوَد
    اگـر عـاقلي عشق را دور كن
    هوس را به دست خِـرد گوركن
    همه عاشقان مست و ديـوانه اند
    هميشه به دنبــال افسـانه اند
    اگر عقل گفتت كـه سرمايه ساز
    هوس گويدت پــاك آن را بباز
    به اين علت از عشق بــايد بُريد
    كه از آن به جز غــم نيايد پديد

  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    به قول حافظ:
    عقل مي گفت که دل مسکن و ماواي من است
    عشق خنديد که يا جای تو يا جای من است

  4. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    هوای ميکده دارد دل پريشانم
    بيار باده که مشتاق روی جانانم
    کجا برم غم خود، با کی راز دل گويم
    که من هزار جدا مانده از گلستانم
    اگر نه باده و مستی برد ز دل غم را
    بسوزد از شرر غم کرانه جانم
    کوير تشنه ی دل را، تو شوق بارانی
    تو چون شراب بقا، من به مرگ می مانم
    منم انيس غم و مونس پريشانی
    نهاده اند ز اندوه و درد بنيانم
    گذشت عمر من و طی نشد حديث غمت
    غم است اول کارم، غم است پايان کارم


  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    مسافر موعود
    ای مسافر موعود! دستم از دامان تو دور است و چشمم در حسرت ديدارت اشکبار.اما به قلبم نزديک ترين هستی، قلبی که با هر تپش نام تو را فرياد می زند.قله ها در برابر بلندای نام تو ای مهدی سر به زيرند و درياها در پيش دريای مهربانی تو چشمه هايی تشنه، آينه ها در انتظار ديدنت غربت آدينه ها را قاب می گيرند و گل ها به شوق همسايه شدن با تو خوشبوترين جامه هايشان را بر تن می کنند بيا که پنجره چشمانمان را به بغض ترکيده آسمان بگشايی


  6. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    باور پاک
    شادانه ترين ترانه بايد باشی
    يک واژه عاشقانه بايد باشی
    ما منتظرانيم و تو خواهی آمد
    فريادرس زمانه بايد باشی
    ای مرد، تو از قبيله خورشيدی
    يا آبی بيکرانه بايد باشی
    در گلشن انتظار زمان می رويی
    سرسبزترين ترانه بايد باشی
    تو باور پاک ياسمن ها هستی
    عطر گل رازيانه ها بايد باشی

  7. #7
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    چگونه باور کنم زردی خزان دستانم را در سردی زمستان دستهايت؟
    چگونه در خيالم بگنجانم شاخه های تکيده خيالم را در يخبندان نگاهت؟
    يک دم در کوچه پس کوچه های دلم قدم بگذار و بگو که بی خيال از کنار خاطرات قديمی، از مقابل پنجره انتظار و آينه شکسته ام نخواهی گذشت و مرا با تنهايی ها و آروزهای پرپرم تنها نخواهی گذاشت

  8. #8
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    مدامم مست می دارد نسيم جعد گيسويت
    خرابم می کند هر دم فريب چشم جادويت
    پس از چندين شکيبايی شبی يارب توان ديدن
    که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
    سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم
    که جان را نسخه ای باشد ز لوحِ خال هندويت
    تو گر خواهی که جاويدان جهان يکسر بيارايی
    صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رويت
    وگر رسم فناداری که از عالم براندازی
    برافشان تا فرو ريزد هزاران جان ز هر مويت
    من و باد صبا مسکين، دو سرگردان بی حاصل
    من از افسون چشمت مست و او از بوی گيسويت

    بهار اشعار
    زهی همت که حافظ راست از دنيا و از عقبی
    نيايد هيچ در چشمش به جز خاک سر کويت

  9. #9
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    خسته از قلب های آهنی، کنار جاده محبت با چمدانی از مهربانی منتظرت هستم شايد در سپيده دم عشق، طلوعت را به تماشا نشينم و جرعه نوشِ صدای زلالت باشم

  10. #10
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    انتظار بی پايان
    پيمان بسته بودی
    که تنهايم نگذاری
    اما رفتی
    ای يار مهربان
    اولين ديدارمان چه خوب بود
    و چه زود گذشت
    اينک بهار است و من
    باز تنهايم
    درد دلم را به مرغ عاشق گفتم
    شايد پيدايت کند
    مانند شمع سوختم و ساختم
    اما هنوز پيدايت نکردم

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •