نوشته اند شيطان هزاران سال در كنار ملائكه به عبادت حق مشغول بود(1) ، عبادتى كه بالاتر از آن تصور نمى شد ، چون خداى متعال آدم را آفريد به همه ملائكه فرمان داد : اين مخلوق ارزشمند مرا سجده كنيد ، همه سجده كردند جز ابليس كه از سجده ابا كرد و در برابر امر حق تكبر ورزيد(2) .
داستان شيطان در قرآن
خداوند در سوره « ص » داستان ابليس را كه دچار يكى از رذايل اخلاقى ; يعنى تكبر در برابر حق شد ، و در نتيجه اعمال عبادى چندين هزار ساله خود را در كاسه اى از شراب حسادت سركشيد ، چنين شرح مى دهد :
« [ خدا ] فرمود : اى ابليس ! تو را چه چيزى از سجده كردن بر آنچه كه با دستان قدرت خود آفريدم ، بازداشت ؟ آيا تكبّر كردى يا از بلند مرتبه گانى ؟ * گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش آفريدى و او را از گل ساختى . * خدا ]گفت : از آن [ جايگاه ]بيرون رو كه بى ترديد تو رانده شده اى ; * و حتماً لعنت من تا روز قيامت بر تو باد . * گفت : پروردگارا ! مرا تا روزى كه مردم برانگيخته مى شوند ، مهلت ده . * [ خدا ]گفت : تو از مهلت يافتگانى تا زمانى معين و معلوم . * گفت : به عزتت سوگند همه آنان را گمراه مى كنم ، * مگر بندگان خالص شده ات را . * [ خدا ] گفت : سوگند به حق و فقط حق را مى گويم * كه : بى ترديد دوزخ را از تو و آنان كه از تو پيروى كنند ، از همگى پر خواهم كرد »(3) .
آرى! شيطان در درجه اول كمر به آلوده كردن انسان به تكبر و نخوت و خودبينى و خودفراموشى بسته و مى خواهد ديگران را هم مانند خود، در همه زمينه هاى زندگى ، حتى در خط عبادت ، آلوده به كبر و ريا و خودبينى و خودفراموشى كند.
نكته ديگرى كه ذكر آن خالى از لطف نيست اين است كه شيطان با استفاده از انواع راه ها و ابزارها انسان را به رذايل نفسانى و زشتى هاى اخلاقى مى كشاند . هر لحظه به شكلى و هر آن در قالبى با وسوسه ها و دعوت هاى ماهرانه خود ، در پى انحراف انسان مى كوشد .
« انسان » ناخواسته در جنگ نابرابرى قرار گرفته است كه چاره اى جز مقابله و دفاع از حريم قداست خويش ندارد . نابرابرى اين جنگ از آن جهت است كه :

الف : دشمن به چشم ديده نمى شود :
معمولاً در جنگ هاى فيزيكى دشمن مقابل انسان قرار مى گيرد ، در اين حال با ديدن دشمن ، انسان مى تواند در دفع ضربات او خود را حفظ نمايد و حتى مقابله كند ; اما در جنگ ميان انسان و شيطان ديد و نگاه يك طرفه است و تنها شيطان است كه مسلط بر انسان شده و در حالى كه پنهان است به فكر حمله كردن و از پاى درآوردن آدمى است . خداى متعال در قرآن مى فرمايد :
( إِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ ) (4)
« او و دار و دسته اش شما را از آنجا كه شما آنان را نمى بينيد مى بينند » .
ب : انسان تنها است و دشمن، داراى ياران سواره و پياده است :
قرآن در اين باره مى فرمايد :
( أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِى وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ )(5)
« آيا او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد در حالى كه آنها دشمن شما هستند ؟ »
با توجه به مطالب فوق اگر انسان بخواهد در اين جنگ نابرابر پيروز شود ، ابتدا بايد در سنگر و دژ محكمى قرار گيرد و پس از مسلح شدن به سلاح هاى « اخلاص » ، « توكل » و « صبر » به مبارزه با او برخيزد . آن سنگر و دژ محكم چيزى جز تمسك به ولايت و محبّت اهل بيت (عليهم السلام) نيست . تولى و تبرى و پذيرش ولايت و محبّت آن بزرگواران سند پيروزى انسان و حصن حصين نجات انسان است .
به هر روى ، بايد دانست كه شناخت حسنات و سيئات اخلاقى و آراسته شدن به آن تنها از راه ارتباط و اتصال به قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) امكان پذير است ; زيرا تنها دين خداست كه همه فضايل و رذايل را برشمرده و به انسان نيروى جلب حسنانت و دفع سيئات را در پرتو اتصال عنايت كرده است ; بنابراين پى جويى از قواعد پاك اخلاقى در مكتبى غير از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) ، پى جويى از آب در كوير بى آب است .
عبوديت و بندگى
بى ترديد انسان از خط بندگى نمى تواند گريز داشته باشد ، و در هيچ لحظه اى از لحظات زندگى ، از مسئله بندگى و عبوديت آزاد نيست . چيزى كه هست اين است كه بندگى انسان ممكن است به دو صورت شكل بگيرد : يكى بندگى صحيح و ديگر بندگى و عبادت غلط .
در صورتى كه عبوديت انسان صحيح صورت بگيرد ، يعنى انسان به حقيقت، تابع برنامه هاى سعادت بخش پروردگار مهربان عالم باشد ، تمام استعدادها ، هنرها و مايه هاى اصالت و معرفت انسان شكوفا خواهد شد ، و از اين موجود محدود خاكى ، وجودى الهى و ملكوتى و بنده اى متصل به خداى متعال كه صفاتش نامحدود است ساخته خواهد گشت.
« بنده من ! مرا اطاعت كن تا تو را همانند خود قرار دهم ، من زنده اى هستم كه هرگز نمى ميرم ، تو را نيز زنده اى قرار مى دهم كه هرگز نميرى ، من بى نيازى هستم كه هرگز محتاج نمى شوم ، تو را نيز بى نيازى قرار دهم كه هرگز محتاج نشوى ، من هرگاه به چيزى بگويم باش پس مى باشد ، تو را نيز چنان قرار دهم كه هرگاه به چيزى بگويى باش مى باشد » .(6)
آثار شوم بندگى غلط
انسان در صورت دچار شدن به بندگى غلط ، يعنى گرفتار آمدن به بند طاغوت ها و هواى نفس ، تمام استعدادها و حقايق عالى وجوديش بسته خواهد ماند ، و در اين رشته ، انسان تبديل به شرورترين موجود زمين خواهد شد ، قرآن مجيد مى فرمايد :
( إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ )(7) .
« بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند » .
در اين حال انسان منبعى از شر و پليدى و ظرفى از پستى و شقاوت مى شود ، به طورى كه جنبندگان ديگر از او جز شر و ضرر ، چيزى نخواهند ديد .
انسان هنگام دچار شدن به بندگى غلط ، حتى به نزديكترين افرادش ، كه زن و فرزندان هستند ، رحم نخواهد كرد ، عدم ترحم او به معناى نپرداختن نفقه آنان نيست ، ممكن است از نظر مادى به بهترين صورت خانواده خود را اداره كند ; اما از نظر تربيت و معنويت ، بزرگترين لطمه را به آنان خواهد زد ; زيرا وقتى سرپرست خانواده ، داراى مسيرى غلط و راهى شيطانى باشد ، به ناچار افراد تحت تكفّلش به راه او كشيده مى شوند و در گمراهى و ضلالت خواهند افتاد .
البته هر كدام از افراد خانواده ، خودشان انسان هاى مسئولى هستند و بايد تكاليف الهى خود را به طور شايسته اى انجام دهند ; ولى اين طور نيست كه اثرپذير از سرپرست خود نباشند ، قطعاً پدر در شكل دادن شخصيتى آنان اثر دارد ، و بيشتر اوقات ، زن و فرزند تصور مى كنند راه پدر خانواده راه صحيحى است و اين گونه پدران خائن همانانى هستند كه قرآن مجيد درباره آنان و شكايت زن و فرزند از جنايات آنان مى فرمايد :
( وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً )(8) .
« ما از فرمانروايان و بزرگانمان اطاعت كرديم ، در نتيجه گمراهمان كردند .* پروردگارا ! آنان را از عذاب دو چندان ده ، و كاملاً از رحمتت دورشان ساز » .
گناه گمراه كردن ديگران به اندازه اى سنگين است كه در تأويل آيه 32 سوره « مائده » گفته اند گمراه كردن يك انسان ، يا به يادگار گذاشتن يك روش غلط كه ديگران دچار آن شوند ، مساوى با كشتن تمام مردم است(9) .
در روايات آمده است كه مراد از « قتل » در آيه مورد نظر فقط كشتن نيست ; بلكه قتل عقل ، فطرت ، روح و روان ، و به تعبير ديگر پيشگيرى از رشد و كمال ديگران است .
در هر صورت در عبوديت غلط ، هم نابودى واقعيات اصيل انسانى خود انسان و هم تباه شدن مايه هاى تربيتى ديگران مطرح است ، و انسان در طول تاريخ گناهى بزرگتر و پر خطرتر از اين گناه به خود نديده است .
مهمترين نوع بندگى
راويان احاديث از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كنند ، كه حضرت در ترجمه بندگى فرموده است :
« هر كس سخن گوينده اى را بشنود و به آن عمل كند او را بندگى كرده است ، اگر سخن را از منبع صحيح شنيد و به اجرا گذاشت بندگى صحيح ورنه دچار عبوديت غلط شده است »(10) .
بندگى گويندگان
گويندگان را در يك تقسيم مى توان به دو گروه تقسيم نمود :
1 ـ گوينده صادق ، حكيم ، عادل ، خيرخواه ، عالم ، بينا و دلسوز .
2 ـ گوينده كاذب ، خائن ، غارتگر ، شقى و گمراه .
خداوند بزرگ متكلمى است كه مستجمع جميع صفات كمال است ، و همانند او كسى طالب خير دنيا و آخرت بشر نيست ، البته براى رسيدن به كمالات و حقيقت گفتار او ، بايد دست به دامن سه نفر زد : پيامبر ، امام معصوم ، فقيه جامع الشرايط . پيامبر و امام با تفسير و توضيحشان بر قرآن ، و فقيه با اجتهادش در روايات و عرضه اجتهاد از مسائل الهى خبر مى دهند .
انسان با شنيدن سخن پيامبر ، امام و فقيه و به اجرا گذاشتن آن ، در حقيقت خدا را عبادت كرده ; زيرا پيامبر ، امام و فقيه فقط مبلّغ فرهنگ حقند ، و در اين خط، انسان جز عبادت خدا عبادت ديگرى ندارد ; زيرا در قرآن مجيد اطاعت از پيامبر و امام و عالم ربانى ، در حقيقت اطاعت از خدا شناخته شده چنانچه در قرآن آمده است :
( مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللهَ )(11) .
« هر كه از پيامبر اطاعت كند ، در حقيقت از خدا اطاعت كرده » .
و نيز قرآن دستور داده از « اُولِى الاَْمْر » كه عبارت از امام معصوم و فقيه عادل است اطاعت كنيد ; چرا كه اطاعت از اينان اطاعت از خداست .
اما اگر انسان از اطاعت خدا ، پيروى از پيامبر ، امام و فقيه جامع الشرايط سر باز زند ، اين طور نيست كه از بندگى و فرمان برى آزاد شود و به خيال خود راحت گردد ; بلكه در اين زمينه ، مطيع غير خدا خواهد شد ، حال اين غير يا طاغوت هاى بيرونى و يا طاغوت درون كه هواى نفس است مى باشد .
مطيع خدا و تسليم حق ، راهى براى فرمان دادن غير خدا در شئون حياتش باقى نمى گذارد ، و مطيع و فرمانبر غير ، راهى براى برنامه هاى الهى در زندگيش قرار نمى دهند ، و در صورت دو شكل اطاعت ، هم اطاعت از خدا و هم اطاعت از غير خدا ، انسان را به پليدى شرك دچار مى كند .
در صورت نشنيدن فرمان خدا كه باعث رشد و كمال انسان است ، آدمى دچار شنيدن خواسته هاى خود و خواسته هاى ديگران شده و متّصف به صفت بندگى غير مى گردد . تعبيراتى از قبيل عبد هوى ، عبد دنيا ، عبد شكم ، عبد مال ، عبد طاغوت در قرآن و روايات زياد آمده و خلاصه بايد گفت : بيرون آمدن از خط نورانى بندگى حق ، انسان را به ناچار دچار بندگى ذلت بار شيطانى ، در همه چهره هايش و بندگى هواى نفس مى كند و نقطه شروع خسارت انسان هم از همين جاست . قرآن مى گويد: كسى كه خود را از حق محروم كند ، در قيد ولايت طاغوت خواهد رفت :
( وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ )(12) .
« و كسانى كه كافر شدند ، سرپرستان آنان طغيان گرانند » .
يا جاى ديگر مى فرمايد :
( أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ )(13) .
« پس آيا كسى كه معبودش را هواى نفسش قرار داده ديدى ؟ » .
همرنگ با حق
در شنيدن كلام خدا ، از طريق قرآن و سخنان پيامبر و گفتار امامان و فقيهان جامع الشرايط ، آدمى آيينه منعكس كننده صفات حق گشته و به قول قرآن به رنگ حق در خواهد آمد :
( صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ )(14) .
« [ به يهود و نصارى بگوييد : ]رنگ خدا را [ كه اسلام است ، انتخاب كنيد ]و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست ؟ و ما فقط پرستش كنندگان اوييم » .
انسان در صورتى كه مستمع كلام حق باشد ، اهل حق و عدل ، نور و روشنايى ، حقيقت و واقعيت ، اصالت و معرفت و اهل شرف و وجدان گشته و مصداق واقعى خليفة الله خواهد شد .
انسان در صورت فرمان بردن از فرامين خدا ، منبعى از بركت ، ظرفى از
فضيلت ، موجودى وارسته ، بشرى پيراسته و شخصيتى الهى خواهد شد .
ولى در صورت مستمع غير شدن ، اعم از اينكه مستمع خواسته هاى خود و يا خواسته هاى غير خود گردد ، منبعى از شر ، موجودى پست ، انسانى رذل ، و ظرفى پر از زشتى ها خواهد شد .
زمانى كه انسان از كلام حق جدا شود ، حركت انتقالى ; يعنى حركت انسانى و اينكه هر روز او از روز ديگر بهتر شود نخواهد داشت ; بلكه مانند اسب عصارخانه ، تنها حركت وضعى ، يعنى حركت به دور شكم و شهوت خود خواهد داشت ، و با اين حركت است كه به خوشبختى خود پشت پا زده و پس از هفتاد يا هشتاد سال فعاليت و حركت ، برايش روشن خواهد شد كه نه تنها چيزى به دست نياورده ; بلكه تمام سرمايه هاى عالى انسانى و الهى خود را نيز از دست داده است .
حركات صعودى
با توجه به فرامين خداست كه انسان داراى حركت انتقالى مى گردد ; يعنى از ذلت به عزت ، از پستى به بلندى ، از شقاوت به سعادت ، از جهل به علم ، از ظلمت به نور ، از كبر به تواضع و از بخل به جود ، منتقل خواهد شد ; اما در حركت وضعى كه فقط گشتن و گرديدن به دور خود است ، انسان جز به بدن عنصرى خود نمى افزايد ، بدنى كه پس از سال ها با مرگ متلاشى مى گردد و چون قيامت به انسان برگردد فقط درخور عذاب خدا خواهد بود ، چه خيانتى بالاتر از اين است كه انسان اصل عالم را كه خداست بگذارد و از او جدايى كند و به فروعاتى كه مايه اى براى رشد انسان در آنها نيست متصل گردد .
راستى اگر شاخه وجود انسان از ريشه عالم قطع گردد و به جاى ديگر بپيوندد ، راهى براى شكوفا شدن انسان و به كمال رسيدنش هست ؟
شنوندگان سخن غير حق
انسان وقتى مستمع كلام الله نباشد ، ناچار است مستمع خود يا غير گردد ، در اين مسير است كه تمام زحمت انسان صرف ساختن يك خانه ، فراهم آوردن چند قطعه زمين ، بپا كردن چند تجارت خانه ، جمع كردن مقدارى اثاث شده و در پايان بايد همه را بگذارد و برود . چه قبيح است كه همه همت انسان صرف مواد بى جان گردد و نسبت به مقام و موقعيّت خود و ساير انسان ها ، به مملكت و ملت و حوادثى كه بر آن مى گذرد ،و به خيانت خائنين و استعمار و استبداد و يورش هاى ظالمانه ستمگران به دين و فرهنگ و حقوق انسان ها بى تفاوت باشد ، و به جز بلوغ جنسى به بلوغ ديگر كه بلوغ انسانى و اخلاقى و عملى است نرسد ، و در سن هفتاد يا هشتاد سالگى ، همان طفل چند ساله باشد كه سرگرمى او جز تعدادى اسباب بازى چيز ديگرى نيست .
از منظر قرآن
قرآن مجيد درباره اين گونه مردم كه عبادتى به جز عبادت هوا و پرستش شكم و شهوت و پيروى از خواسته هاى شيطانى خود و ديگران نداشتند مى فرمايد :
« آيا خبر حادثه هولناكى كه [ همه انسان ها را از هر سو ] فرا مى گيرد ، به تو رسيده است ؟ * در آن روز چهره هايى زبون و شرمسارند ; * [ آنان كه همواره در دنيا ]كوشيده اند و خسته شده اند [ و سرانجام سودى نيافته اند ] * در آتشى سوزان درآيند . * آنان را از چشمه اى بسيار داغ مى نوشانند ; * براى آنان طعامى جز خار خشك و زهرآگين وجود ندارد * كه نه فربه مى كند و نه از گرسنگى بى نياز مى نمايد »(15) .
راستى چه بدبختى خطرناكى است ، كه انسان عمرى بكوشد و نتيجه كوشش و محصول زحماتش عذاب خدا شود .
خداى متعال در مقابل، از گروهى نام مى برد كه در خط بندگى الله بودند و كلامى جز كلام حق نشنيدند ، گروهى كه در قيامت به خوشحالى غير قابل وصفى مى رسند . درباره آنان مى گويد :
« در آن روز چهره هايى شاداب و باطراوت اند * از تلاش و كوشش خود خشنودند * در بهشتى برين اند * در آنجا سخن لغو وبيهوده نشنوند * در آن چشمه اى روان است * [ و ] در آنجا تخت هايى بلند و با ارزش قرار دارد * و [ در كنار چشمه هايش ] قدح ها نهاده شده است * و [ ديگر از نعمت هايش ]بالش هايى پهلوى هم چيده [ براى تكيه زدن بهشتى ها ]است * و فرش هايى زربفت و گسترده [ كه روى آن مى نشينند . ] »(16) .
----------------------------------------
1 ـ قال على (عليه السلام) : فَاعْتَبِرُوا بما كانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِاِبْلِيسَ اذا اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّويلَ وَجَهْدَهُ الْجَهيْدَ وَكانَ قَدْ عَبَدَاللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة لا يُدْرى اَمِنْ سِنَىِ الدُّنْيا اَمْ مِن سِنَىِ الاْخِرَةِ . نهج البلاغه : خطبه 192.
2 ـ ( وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ) بقره (2) : 34.
3 – (إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن طِين * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَار وَخَلَقْتَهُ مِن طِين * قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ * وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ * قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ * قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ * لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ) ص (38) : 70 ـ 85.
4 - اعراف (7) : 27. 5 - كهف (18) : 50.
6 - يَابْنَ آدَمَ اَنَا غَنِيّاً لا اَفْتَقِرُ اَطِعْنِى فِيمااَمَرْتُكَ اَجْعَلُكَ غَنِيّاً لا تَفْتَقِر يابْنَ آدَمَ اَنَا حىٌّ لا اَُمُوتُ اَطِعْنِى فِيما اَمَرْتُكَ اَجْعَلُكَ حيّاً لا تَمُوتُ ، يابْنَ آدَمَ اَنَا اَقُولُ لِلشَّىء كُنْ فَيَكُونُ اَطِعْنِى فِيما اَمَرْتُكَ اَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّىء كُنْ فَيَكُونُ. بحار الانوار:90 / 376.
7 - انفال (8) : 22. 8 - احزاب (33) : 67 ـ 68 .
9 ـ ( مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَسَاد فِى الاَْرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً ) .
« هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد ، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته و هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است » .
10 ـ قال الباقر (عليه السلام) : « مَنْ اَصْغى اِلى ناطِق فَقَدْ عَبْدَهُ فَاِنْ كانَ النّاطِقُ يُؤَدى عَنِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَاِن كانَ النّاطِقُ يُؤَدّى عَنِ الشَّيطانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّيطانَ » كافى : 6/434.
11 ـ نساء (4) : 80 . 12 ـ بقره (2) : 257 .
13 ـ جاثيه (45) : 23 . 14 ـ بقره (2) : 138 .
15ـ ( هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ * وُجُوهٌ يَوْمَئِذ خَاشِعَةٌ * عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِيَةً * تُسْقَى مِنْ عَيْن آنِيَة * لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيع * لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِى مِن جُوع ) [ غاشيه (88) :1 ـ 7 .
16 ـ ( وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَاعِمَةٌ * لِسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ * فِى جَنَّة عَالِيَة * لاَ تَسْمَعُ فِيهَا لاَغِيَةً * فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ * فِيهَا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ * وَأَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ * وَنَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ * وَزَرَابِىُّ مَبْثُوثَةٌ ) غاشيه (88) : 8 ـ 16 ] .



منبع: دفترحاج حسين انصاريان