صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27

موضوع: اشعار مهدی سهیلی

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض اشعار مهدی سهیلی

    به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
    به دل تیره شب؟
    به یکی هاله دود؟
    یا به یک ابر سیاه-
    که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه؟
    به نوازشگر جان؟
    یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم ؟
    یا بدان شهله شمعی که بلرزد به نسیم؟

    به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
    به یکی نغمه جادویی از پنجه ی گرم؟
    به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟
    یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
    به غزل های نوازشگر حافظ در شب؟
    یا به سرمستی طغیان گر دوران شباب؟

    به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
    به یکی لاله شاداب که بنشسته به کوه؟
    به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
    به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
    به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن؟
    یا به یاقوت درخشانی در نور چراغ؟

    مرمر صاف تنت را به چه مانند کنم؟
    به بلوری رخشان؟
    یا به پاکی و دل انگیزی برف؟
    به یکی ابر سفید؟
    یا به یک مخمل خوشرنگ نوازشگر نرم؟
    به یکی چشمه نور؟
    یا به سیمای گل انداخته از دولت شرم؟
    به پرندی که کند جلوه گری در مهتاب؟
    به گل یاس که پاشیده بر آن پرتو ماه؟
    یا به قویی که رود نرم و سبک در دل آب؟

    به چه مانند کنم؟
    من ندانم
    به نگاهی تو بگو-
    به چه مانند کنم...؟!

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    تو ای حلقه زرد رنگ طلایی
    که باز آمدی امشب از پیش یارم
    تو دانی که از دوری لاله رویی
    رخی زعفرانی به رنگ تو دارم

    تو امشب چو از پیش او بازگشتی
    در رنج ها را به رویم گشودی
    ز بخت بد من تو هم خوار ماندی
    قبولت نکردندو قابل نبودی

    تو بنشین و امشب به چشمم نگه کن
    که تا بامدادان گهر می فشانم
    مخور غم اگر بی نگینی که از اشک
    به روی تو صدها نگین می نشانم

    به روی تو از قطره روشن اشک
    نشانم نگین ها ز الماس و گوهر
    ز خون دلم همچو گوهر تراشان
    گذارم به فرق تو یاقوت احمر

    ولی باز بخت تو پیروز تر بود
    که چندی دلت شاد شد از وصالش
    تو هم گریه کن بر سیه بختی من
    که می سوزم از سوز تب با خیالش

    تو بودی در انگشت او چند ماهی
    نبودت خبر کز غمش بی قرارم
    تو دیدی وصال و من دل شکسته
    به قدر تو هم پیشش ارزش ندارم
    ***

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
    ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
    سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد
    سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی
    سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن
    سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی
    پریشانم، دل حسرت نصیبم را نمی جویی
    پشیمانم، نگاه عذر خواهم را نمی بینی
    گناهم چیست جز عشق تو روی از من چه میپوشی؟
    مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی؟

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ای آرزوی من!
    تو آن همای بخت منی کز دیار دور
    پر پر زنان به کلبه من پرکشیده ای
    بر بامم ای پرنده عرشی خوش آمدی
    در کلبه ام بمان
    زیرا تو هم، چون من
    یک آشیان گرم محبت ندیده ای.

    با من بمان که من
    یک عمر بی امید
    همراه هر نسیم به گلزار عشقها
    در جستجوی یک گل خوشبو شتافتم
    می خواستم گلی که دهد بوی آرزو
    اما نیافتم.
    شبهای بس دراز
    با دیدگان مات
    بر مرکب خیال نشستم امیدوار
    دنبال یک ستاره فضا را شکافتم
    می خواستم ستاره امید خویش را
    اما نیافتم.

    بس روزهای تلخ
    غمگین و نا مراد
    همراه موجهای خروشان و بی امان
    تا عمق بی کرانه دریا شتافتم
    شاید بیابم آن گهری را که خواستم
    اما نیافتم.

    امروز یافتم.
    گمگشته ای که در طلبش عمر من گذشت
    اما کنون نشسته مرا رو برو تویی
    آنکس که بود همره باد صبا منم
    آن گل که داشت بوی خوش آرزو تویی
    دیگر شبان تیره نپویم در آسمان
    تو آن ستاره ای که نشستی به دامنم
    همراه موج، در دل دریا نمیروم
    تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم.
    نوشی لبی که جان به تنم میدمد تویی
    عمر منی که تاب و توان داده ای به من
    با من بمان که روشنی بخت من ز تست
    آری تویی که بخت جوان داده ای به من




  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هر کسی از من خواست با او باشم از من دور شد
    مهربانی دید و از این لطف من مغرورشد
    خواستم با او بمانم تا ابدهم آشیان
    دیدم اما هر چه را گفتم به او در گورشد
    کاش می شد قلب وسعت می گرفت
    شمع با پروانه الفت می گرفت
    کاش می شد درپس احساسها
    خنده ها از اشک سبقت می گرفت
    کاش می شد در پس سجاده ها
    یک دعا تا اوج رفعت می گرفت

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    گفتم : چه باید دیده را؟ گفتا که دیدن
    گفتم : چه شاید بهر دل ؟گفتا تپیدن
    گفتم :چگونه عاشقان را می شناسی ؟
    گفتا : از نگاه مات ورنگ از رخ پریدن!
    گفتم که : من گلچینم ای سر تا به پا گل!
    گفتا : بمان در پای گل تا وقت چیدن !
    گفتم : چه باشد بوسه گاه زندگی بخش !
    گفتا : که چال گونه وقت لب گزیدن!
    گفتم : بدو زیباترین زیبا کدام است؟
    گفتا : مرا در خانه ائینه دیدن!
    گفتم : بگو شیرین ترین اسودگی چیست ؟
    گفتا : به دنبال پریرویان دویدن
    گفتم : شعاعی دیدهام در سینه ات گفت
    نور دو خورشید است در حال دمیدن.

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    تو دیروز بر چشم من چشم بستی
    به صد ناز در دیده من نشستی
    مرا با دو چشمی که آتشفشان بود
    نگه کردی و خنده بر لب شکستی

    ز چشم سیه مست ناز آفرینت
    به جان و تنم مستی خواب می ریخت
    نگاهت چو می تافت بر دیده من
    به شام دلم موج مهتاب می ریخت

    چو لبخند روی لبت موج می زد
    دل من از آن موج توفانسرا بود
    چو نسرینه اندام تو تاب می خورد
    مرا حیرت از شاهکارخدا بود

    پی نوشخندی چو لب می گشودی
    به دندان تو بودلطف سپیده
    ندانم که الماس دندان نما بود
    ویا اشک مهتاب برگل چکیده؟

    بسی رفت و بی مستی عشق بودم
    به چشمت قسم مستی از سر گرفتم
    تو دیشب نبودی خیالت گواه است
    که او را بجای تو در بر گرفتم

    پس از این دلم بی تو چون گور سرد است
    بیا بخت من شو در آغوش من باش
    مرو بی تو شبهای من بی ستاره ست
    تو پروین شبهای خاموش من باش

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شوق آنکه به سوی تو نامه ای بفرستم
    شبی سیاه چو زلف تو تا سپیده نشستم
    چو رفتم آنکه کنم نامه را به نام تو آغاز
    نداد گریه مجالم فتاد خامه ز دستم

    میان آینه اشک عکس روی تو دیدم
    که خنده بر لب و چشمی به سوی من نگران داشت
    نشان مهر در آن نقش دلفریب ندیدم
    نگاه سوی من و دل به جانب دگران داشت

    میان گریه نوشتم که ای ستاره بختم
    بر آسمان وفا خیره ماندم و ندمیدی
    در آرزوی محبت امید دل به تو بستم
    چه آرزو؟ چه محبت؟ کدام دل؟ چه امیدی؟

    چه شد که رشته این عشق دلفروز بریدی؟
    چه شد که جام وفا را به دست قهر شکستی؟
    چه روزها و چه شبها که ای پرنده عرشی
    به انتظار نشستم به بام من ننشستی

    مگر به یاد نداری میان باغ که با من
    شکوفه بود و تو بودی و ماهتاب بهاری
    لبان پر هوس ما به کار بوسه ربایی
    صفای چشمه مهتاب گرم آینه داری

    بسی شکوفه به زلف تو دانه دانه نشاندم
    شراب عشق ز چشم تو قطره قطره چشیدم
    به پای تا سر تو جای جای بوسه نهادم
    ز چشم خامش تو حرف حرف راز شنیدم

    شکوفه ها چو به زلفت نشست در شب مهتاب
    نگاه گفت که: برگرد مه ستاره نشسته
    دو نسترن به بناگوش خود نهادی و گفتم:
    به لاله های بهاری دو گوشواره نشسته

    صفای شانه آن سینه سپیدتر از یاس
    ز لطف بود چو آیینه در برابر مهتاب
    شراب نور چو بر سینه سپید تومی ریخت
    چو برف بود که بارد شبی به چشمه سیماب

    هنوز بانگ و در گوش من نشسته که گفتی
    غریب عشقم و آغوش گرم توست پناهم
    به جر لبان تو هرگز لبی به بوسه نگیرم
    به غیر عشق تو عشق کسی به سینه نخواهم

    هنوز خانه من بوی عطر زلف تو دارد
    هنوز از همه سو بانگ نرم پای تو آید
    نوای گرم پریچهرگان چو بشنوم از دور
    میان آنهمه در گوش من صدای تو آید

    سپیده سر زد و آن نامه را به یاد تو بستم
    به سوگ گریزان خویش اشک فشاندم
    نهادمش به لب و با لبان داغ و عطشناک
    به یاد روی تو، بر روی نامه ، بوسه فشاندم

    بگفتمش : برو ای نامه قاصد دل من باش
    بگو به یار گریزان ، حکایتی که تو داری
    تو زودتر ز من ای نامه! روی دوست ببینی
    چرا حسد نبرم بر سعادتی که تو داری؟

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    گل من گریه مکن

    گل من گریه مکن
    که در اینه ی اشک تو غم من پیداست
    قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
    گل من گریه مکن
    سخن از اشک مخواه
    که سکوتت گویاست
    از نگه کردنت احوال تو را می دانم
    دل غربت زده ات
    بی نوایی تنهاست
    من و تو می دانیم
    چه غمی در دل ماست
    گل من گریه مکن
    اشک تو صاعقه است
    تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
    بیش از این گریه مکن
    که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
    من چو مرغ قفسم
    تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی
    گل ن گریه مکن
    که در ایینه ی اشک تو غم من پیداست
    فطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
    دل به امید ببند
    نا امیدی کفرست
    چشم ما بر فرداست
    ز تبسم مگریز
    در دندان تو در غنچه ی لب زیباست
    گل من گریه مکن

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    فرهاد یکه تاز
    در سوختن دلیرم در نغمه یکه تازم
    چنگم که میخروشم شمعم که می گدازم
    با بال نغمه هر صبح بر آسمان شوقم
    با چنگ زهره هر شب در عرش اهتزازم
    پروانه می گریزد از آتش درونم
    شمعست و اشک حسرت هنگام سوز و سازم
    خوش دولتیست آن دم کز عشق و شور و مستی
    در حالت دعایم در خلوت نیازم
    کی می رود ز یادم آن جذبه ها که گاهی
    با ندبه در سکوتم با گریه در تمازم
    تاری ز زلف یاری یک شب به چنگم آمد
    گفتم که چیستی
    گفت من قصه یی درازم
    چشمان او به مستی گفتا که دلفریبم
    ناز نگاه گرمش گفتا که دلنوازم
    من نغمه ام سرودم نایم نوای عودم
    ناله در عراقم با مویه در حجازم
    سلطان وقت خویشم در زیر قصر گردون
    با یار همزبانم وز خواجه بی نیازم
    دیوانه ی زمانم در عشق جانفشانم
    مجنون کوچه گردم فرهاد یکه تازم

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •