غلام سیاه ابوذر غفارى که در کربلا به شهادت رسید.جون بن حوى پس از شهادت‏مولایش ابوذر،به مدینه برگشت و در خدمت اهل بیت درآمد.ابتدا خدمت‏امیر المومنین‏«ع‏»بود.سپس در خدمت امام حسن و امام حسین‏«ع‏»و بالاخره در خدمت‏امام سجاد«ع‏»بود.
در سفر کربلا،از مدینه همراه امام تا مکه و از آنجا به کربلا آمد.چون به‏اسلحه‏سازى و اسلحه‏شناسى آشنا بود، به نقل ابن اثیر و طبرى،شب عاشورا هم در کربلابه کار اصلاح سلاحها اشتغال داشت.
با آنکه سن او زیاد بود،ولى روز عاشورا ازسید الشهدا«ع‏»اذن میدان طلبید.امام او را رخصت داد تا برود و آزادش کرد.ولى او بااصرار،مى‏خواست در روزهاى شادى و غم و راحت و رنج،از خاندان پیامبر جدا نشود.
به امام حسین‏«ع‏»عرض کرد:گر چه نسبم پست و بویم ناخوش و چهره‏ام سیاه است، ولى‏مى‏خواهم به بهشت روم و شرافت‏یابم و روسفید شوم.از شما جدا نمى‏شوم تا خون‏سیاهم با خونهاى شما آمیخته شود
.پس از نبرد،وقتى بر زمین افتاد،امام خود را به بالین اورساند و چنین دعا کرد:خدایا!رویش را سفید و بویش را معطر کن و او را با نیکان‏محشور گردان‏«اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الابرار و عرف بینه و بین محمدو آل محمد» به دعاى امام،بویش معطر گشت.
امام باقر«ع‏»از امام سجاد«ع‏»روایت‏مى‏کند که پس از عاشورا که مردم براى دفن کشته‏ها به میدان مى‏آمدند(و بنى اسد براى‏دفن شهدا آمدند)،پس از ده روز،بدن جون را در حالى یافتند که بوى مشک از آن به مشام‏مى‏رسید.
رجزهاى مختلفى براى جون نقل شده است.از جمله:
کیف ترى الکفار ضرب الاسود بالسیف ضربا عن بنى محمد اذب عنهم باللسان و الید ارجو به الجنه یوم المورد )
که نشان‏دهنده عمق بینش او در شناخت ولاى آل البیت و جبهه کفر امویان و دفاع همه‏جانبه او از خاندان رسالت است. )
گر چه نژادى پست دارم،سربلندم کز جان به قرآن و به عترت پایبندم سرمشق عزت از ابوذر برگرفتم درس غلامى را ز قنبر برگرفتم غیر از تو اى جان جهان،مولا ندارم از دادن جان در رهت پروا ندارم من ریزه‏خوار خوان احسان شمایم پیوسته سر بر خط فرمان شمایم صد بار اگر جان در رهت بسپارم اى دوست حاشا که دست از دامنت بردارم
اى دوست من چون ابوذر با خبر از راز عشقم در جانفشانى کمترین سرباز عشقم بر سینه من دست رد مگذار،مولا از چهره جان پرده‏ام بردار،مولا بگذار خونم بوى مشک ناب گیرد روى سیاهم جلوه مهتاب گیرد در چشمه‏سار عشق تو شویم رخ سیاه هر چند از تبار شبم،با سپیده‏ام با آنکه روسیاهم و شرمنده‏ت،ولى من از کرامت تو سخنها شنیده‏ام عمریست‏خانه‏زاد توام،رخ ز من متاب من دل ز هر چه غیر تو باشد،بریده‏ام





منبع اندیشه حوزه