امشب به چشمک ستارگان که از اعماق آسمان نثارم می کنند می نگرم
اما هیچ اثری از عشق در چشمک نورانی آنان نمی یابم
امشب دلم گرفته است و حتی درخشش ماه هم نمی تواند مرهمی برای قلب شکسته ام باشد
امشب سیاهی آسمان با سیاهی چشمانم یکی شده است و
قطرات باران که نرم نرمک بر بام گونه هایم می بارند و مرگ عشق را یاد آور می شوند
امشب بوسه ستارگان بر لبان معشوق دردی از عشق نمی کاهد
نمی دانم چرا امشب هوا بوی مرگ می دهد
نمی دانم چرا امشب نسیم عشق را بر گونه هایم حس نمی کنم
امشب از عشق خالیست و من هنوز نمناکی گونه هایم را احساس می کنم
واین بار گریه آسمان هم با من همراه شده است و
صدای باریدن آن بر گونه های زمین به صراحت به گوش می رسد
من و باران و شب و آسمان یکی شده ایم و
همگی به حال عشق و سوگند های شکسته شده عاشقان به قداست عشق می گرییم و
امشب صدای گریه من و آسمان در طبیعت طنین انداز شده است و
سکوتی که مرگ عشق حاکم کرده است می شکند
من گریه خواهم کرد
به وسعت تمام چشمه های گرم زندگی
به وسعت تمام چشمه های سرد خاموش
من گریه خواهم کرد
به وسعت عمر یک چشم
به وسعت نگاه طولانی یک عاشق
من گریه خواهم کرد
به وسعت تمام دریا های بی اب
به وسعت تمام زندگی های نا تمام
آیا جائی هست که با ریخته شدن اشکهای من لبریز نشود؟
آیا کسی هست که با اشکهایم دلتنگی هایم را بفهمد؟
آه ای خدای من!
آیا دل من نیز گریه کردن را فراموش خواهد کرد؟
آیا گریه نیز از من دوری خواهد گزید؟
افسوس که نمی دانم.....
و باز گریه و گریه و..........