-
مدیر بازنشسته
اگه کسي رو دوست داري نه براش ستاره باش نه آفتاب چون هردوشون مهمون زود گذرند. پس براش آسمون باش که هميشه بالاي سرش باشي
-
مدیر بازنشسته
-نام:خدای غم
- نام پدر: رنج
- نام مادر: فرشته سکوت
- تاریخ تولد: دوران غم
- شماره شناسنامه : نامفهوم
- محل تولد: دنیای فراموش شده
- شغل: آوارگی
- جرم: به دنیا امدن
- مدت محکومیت: حبس ابد
- نام پدر بزرگ : درویش تنها
- نام مادر بزرگ : سلطان غم
- آدرس: غمستان - میدان تنهایی - چهارراه رنج - خیابان بدبختی -کوچه غربت - پلاک ناباوری
-
مدیر بازنشسته
کوهها اعتبار خویش را مدیون تیشه ی فرهادند
کوهی که در آن عشق نگذرد شایسته ی عبور نیست
-
مدیر بازنشسته
من در این خانه
به گم نامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را
وقتی از برگی می ریزد
و صدای
سرفه روشنی از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف
باز و بسته شدن پنجره تنهایی
و صدای پاک
پوست انداختن مبهم عشق
.
و ترک خوردن خوداری روح
.
و صدای باران را
روی پلک تر عشق
.
و
.
.
.
!
-
مدیر بازنشسته
من خدا را دارم
کولبارم بر دوش
سفری میباید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهای محض
سازکم با م گفت
هرکجا لرزیدی
از سفر ترسیدیتوبگو از ته دل
من خدا را دارم
من و سازکم چندیست که فقط با اونی
-
مدیر بازنشسته
میگن از تو خوندن من
خود دیوونه گیامه
حس با تو بودن من
مثل اون بچه گیامه
نمی دونن عاشقم
عشق تو در سرشتمه
همیشه با تو بودنم
خود سرنوشتمه
-
مدیر بازنشسته
مـــن هـــــر روز و هــــر روز و هـــــر روز
تمام رویاهایم رابا تو قسمت میکنم وتو..نمیدانی !
من هر روز تورا مرور میکنم وتو... نمیدانی !
من همیشه با تو حرفها دارم وتو...نمیدانی !
من من من ...تورا دوست دارم
-
مدیر بازنشسته
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان
درازای هر نفس
جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
-
مدیر بازنشسته
گاهي كه دلم...
به اندازه ی تمام غروبها مي گيرد...
چشمهايم را فراموش مي كنم...
اما دريغ كه گريه ی دستانم نيز مرا به تو نمي رساند...
من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس...
مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست...
و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد...
و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند...
با اين همه ، نازنين ، اين تمام واقعه نيست...
از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد...
و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد...
و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد...
از چهار فصل دست كم يكي كه بهار است...
من هنــوز تورا دارم....
-
مدیر بازنشسته
خود را به دریا زدم...
هیچ در آن نیافتم به ساحل نشستم اما حیف که بی تو بودم
آسمان را نگریستم او هم خاکستری بود پرندگان آواز غم سر می دادند چشمانم را بستم ت
ا دیدگانت را بیابم موج چشمانت مرا برد..
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن