صفحه 16 از 555 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353666116166516 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #151
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    زير سقف مخملي شب

    يا هنگام غروب كه همه ي دنيا نارنجي مي شود

    وقتي كه زير باران خيس هستم

    و دفترچه ام

    و كيفم

    و احساسم هم باران خورده است

    هنگامي كه غم مثل پيچكي به دور سينه ام مي پيچد

    يا از شادي به پايكوبي زير لبخند خورشيد مي پردازم

    باز خيالم دور است

    و دستانم پر اميد

    و قلبم مالامال از عشق.

    من خستگي ام را

    با لبخند زدن به رفتگر پير درمان ميكنم

    و بينمش

    دستانش سياه است

    صورتش هم همينطور

    اما قلبش نه.....

    چشمانش مي درخشند.

    دوست دارم به همه بگويم كه دو خورشيد مي بينم

    در چشم هايشان......

    و راز باد را

    كه لابه لاي موهايشان مي رقصد......

    و بگويم كه چقدر.....

    چقدر دلم مي خواهد

    با هم كمي مهربان تر بوديم.


  2. #152
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    در بزنم

    تمایل تو

    در تمام سلول ها

    زندانی ست

    دلم دموکراسی می خواهد

    دلم برای دلم می سوزد

    جمعه در من انتخابات است

    وقتی نمانده

    باید

    برای رد صلاحیت دلم

    بهانه ای بتراشم

    از من گذشته دیگر

    عاشق شوم.


  3. #153
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    با خون شعرهايم




    با ديدگان بسته، در تيرگي رهايم

    اي همرهان كجاييد؟ اي مردمان كجايم؟



    پر كرد سينه‌ام را فرياد بي شكيبم

    با من سخن بگوييد اي خلق، با شمايم!



    شب را بدين سياهي، كي ديده مرغ و ماهي

    اي بغض بي‌گناهي بشكن به هاي‌هايم



    سرگشته در بيابان، هر سو دوم شتابان

    ديو است پيش رويم، غول است در قفايم



    بر توده‌هاي نعش است پايي كه مي‌گذارم

    بر چشمه‌هاي خون است چشمي كه مي‌گشايم



    در ماتم عزيزان، چون ابر اشك‌ريزان

    با برگ همزبانم، با باد هنموايم



    آن همرهان كجايند؟ اين رهزنان كيانند

    تيغ است بر گلويم، حرفي‌ست با خدايم



    سيلابه‌هاي درد است رمزي كه مي‌نويسم

    خونابه‌هاي رنج است شعري كه مي‌سرايم



    چون ناي بينوا، آه، خاموش و خسته گويي

    مسعود سعد سلمان، در تنگناي نايم



    اي همنشين ديرين، باري بيا و بنشين

    تا حال دل بگويد، آواي نارسايم



    شب‌ها براي باران گويم حكايت خويش

    با برگ‌ها بپيوند تا بشنوي صدايم



    ديدم كه زردرويي از من نمي‌پسندي

    من چهره سرخ كردم با خون شعرهايم



    روزي از اين ستمگاه خورشيدوار بگذر

    تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآيم.


  4. #154
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    حاصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست

    آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست

    این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

    که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست

    آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر

    انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست

    به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت

    آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

    این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست

    گر بگویم که تو در خون ِ منی ، بهتان نیست

    رنج ِ دیرینه ی انسان به مداوا نرسید

    علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

    صبر بر داغ ِ دل ِ سوخته باید چون شمع

    لایق ِ صحبت ِ بزم ِ تو شدن آسان نیست

    تب و تاب ِ غم ِ عشق ات ، دل ِ دریا طلبد

    هر تــُنـُـک حوصله را طاقت ِ این توفان نیست

    سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز

    ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست


  5. #155
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

    کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

    سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

    با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

    عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

    گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

    آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

    دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

    آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد

    گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد


  6. #156
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    لحظه‌هاست که آدمی را هیچ و پوچ می‌کند.

    لحظه‌هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی می‌کند.

    لحظه‌هاست که عمر ما را به پایان می‌رسانند.

    و لحظه‌هاست که انسان را فریب می‌دهند.

    بیایید از پس لحظه‌ها بگریزیم.

    به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم.

    این‌گونه بیندیشیم که انگار لحظه بعدی راه ما نیست.

    و از همین لحظه لذت ببریم... نه به امید لحظه بعدی . . .


  7. #157
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    در سطر اول آن ، تو از راه می‌رسی و خاک بوی باران می‌گیرد

    در سطر دوم ، آفتاب می‌شود و تو از درخت سبز سیب سرخ می‌چینی

    در سطر سوم ، زمین می‌چرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره می‌بارد

    در سطر چهارم ، تو دست‌‌هایت را به سوی مغرب دراز می‌کنی

    در سطر پنجم ، همه چیز از یاد می‌رود و من به نقطه‌ی پایان قصه خیره ‌می‌مانم
    .
    .
    .
    و عشق آغاز میشود . . .


  8. #158
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    گاه دلتنگ می شوم

    دلتنگتر از همه ی دلتنگی ها

    گوشه ای می نشينم

    و می شمارم

    صدای شکستن ها را...

    نمی دانم من کدام اميد را نا اميد کرده ام

    و کدام خواهش را نشنيدم

    و به کدام دلتنگی خنديدم

    که اين چنين دلتنگم

    دلتنگم، دلتنگ...


  9. #159
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    مرا می شناسی تو ای عشق

    من از آشنایان احساس آبم

    و همسایه ام مهربانی است

    و توفان یک گل مرا زیر و رو کرد

    پرم از عبور پرستو

    صدای صنوبر

    سلام سپیدار


    مرا می شناسی تو ای عشق

    که در من گره خورده احساس رویش

    گره خورده ام من به پرهای پرواز

    گره خورده ام من به معنای فردا



    دل تشنه ای دارم ای عشق

    مرا خنده کن بر لبانی

    که شب را نگفتند

    مرا آشنا کن به گلهای شوقی

    که این سو شکستند و آنسو شکفتند

    دل نورسی دارم ای عشق



    مرا پل بزن تا نسیم نوازش

    مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید



    دل عاشقی دارم ای عشق

    صدایم کن از صبر سجاده ی شب

    صدایم کن از سمت بیداری کوه



    تورا میشناسم من ای عشق

    شبی عطر گام تو در کوچه پیچید

    من از شعر، پیراهنی بر تنم بود

    به دستم چراغ دلم را گرفتم

    ودر کوچه عطر عبور تو پر بود

    و در کوچه باران چه یکریز و سرشار

    گرفتم به سر چتر باران


    کسی در نگاهم نفس زد

    و سرتاسر شب پر از جستجوی تو بودم

    و سرتاسر روز پر از جسجوی تو هستم


    صدایم کن ای عشق

    صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه


  10. #160
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    شانه هایِ خستۀ احساس باور کردنی است

    داس های خوشه های یاس باور کردنی است

    سخت باور می کنی اندیشه هایِ خسته را

    خنده هایِ از ریا در بــغض های بسته را

    من ولی بر باورم اشکِ عطش افتاده است

    روبرویم راهِ بی پایان ، تمامش جاده است

    تو غروبِ موج های پر تلاطم ، دیده ای؟

    آدمی در مقصدِ اندیشه ای گم ، دیده ای؟

    من ولی دیدم تلاطم های نافرجام را

    فکرِ کج تر از خودم ، انسانِ نا آرام را

    شب که بود آبستنِ شب زنده دارانِ ریا

    مُهــــرهایِ کربلا مـــهمانِ یارانِ ریا

    ناله هایِ سردِ بی احساس باور کردنی است

    جنسِ احساسی شبیهِ داس باور کردنی است

    سخت باور می کنی بیدارهایِ خفته را

    تلخیِ مشتیِ سکوتِ صحبتِ نا گفته را

    من ولی بر باورم رنگ حقیقت ریختم

    شادی از آنِ شما ، در خود مصیبت ریختم

    آتشَم کز شعله ام دریا ندارد تابِ من

    رستمی دیگر بباید ساخت در سهرابِ من

    ای مسیرِ امتدادِ جاده هایِ خاکی ام

    من نه از رنگِ زمینم شاعری افلاکی ام

    در مسیرِ سنجشم اندیشه هایم خواب نیست

    عشق کمیاب است امّا گوهری نایاب نیست


صفحه 16 از 555 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353666116166516 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •