صفحه 540 از 555 نخستنخست ... 40390440490520521522523524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 5,391 تا 5,400 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #5391
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    مشكلات مانند دست اندازهاي جاده اند


    كمي از سرعتتان كم مي كنند اما از جاده صاف بعد از آن لذت خواهيد برد ، زياد روي دست اندازها توقف نكنيد


    به حركتتان ادامه دهيد....

  2. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  3. #5392
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    * هر روز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع می کند ، یک غزال شروع به دویدن می کند و می داند سرعتش باید از یک شیر بیشتر باشد تا کشته نشود. هر روز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع می کند ، یک شیر شروع به دویدن می کند و می داند که باید سریع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگی نمیرد.
    مهم نیست ، غزال هستی یا شیر با طلوع خورشید دویدن را آغاز کن.
    آنتونی رابینز

  4. کاربر روبرو از پست مفید . : : H@med : : . سپاس کرده است .


  5. #5393
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هستم که می‌نویسم بودن به جز زبان نیست
    هرکس نمی‌نویسد انگار در جهان نیست

    من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد
    من در میان اویم، اویی در این میان نیست

    آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن
    حرفی‌ست مانده در من، می‌سوزد و دهان نيست

    لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید
    بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست

  6. #5394
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    درگیر احساسات خود هستند مثل خیانت در وفاداری
    مزدورها هر لحظه می‌ترسند از اتهام نسخه برداری

    خون، آب و انسان نانِ من، اما... جرمم از آنان بیشتر هم نیست
    چیزی به جز امضا ندزدیدم از برگه‌های مردم‌آزاری

    آنان نباید دیدنی باشند زیرا سیاهی محوشان کرده‌ست
    من دیده‌ام گاهی حقیقت را؛ رنگی‌ست بینِ خواب و بیداری

    تا تو کلیدت را بچرخانی با دست‌بندم حرف خواهم زد
    برگرد زندان‌بان! که می‌ترسم از موش‌های چاردیواری

  7. #5395
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    زمستان برف می‌پوشد لباسش سردِ تکراری‌ست
    اگر هم مژده‌ی فصل بهار آورده تکراری‌ست

    هم‌آغوشند و می‌زایند و می‌میرند و می‌زایند
    که این بستر پر از تکرار زن یا مردِ تکراری‌ست

    جنین! پیش از به دنیا آمدن بهتر که برگردی
    نیا سرگیجه می‌گیری زمین، پاگرد تکراری‌ست

    مبادا لحظه‌ای سیری کنی آفاق و انفس را
    که کفرت در می‌آید چون خدا هم فرد تکراری‌ست

    سلام ای شاعرِ خندان، منم هر لحظه می‌گریم
    سوالی نیست بودن یا نبودن دردِ تکراری‌ست

  8. #5396
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هر شعر که می‌سروده‌ام بی‌تو، آویزه‌ی گوش‌های کر بوده‌ست
    حالا که عجیبْ شاعرم با تو، باور نکن آن‌چه معتبر بوده‌ست

    حوّا نشدم که آدمم باشی شاید که قدیم‌تر از ابلیسیم
    «شاید» نه، که «حتما» است این قِدْمَت، پیش از تو و من کسی مگر بوده‌ست؟

    جانم به توان رسید در حسّت، تا جسم من و تو محوِ معنا شد
    جریان شدیدِ این هم‌افزایی، از سرعت نور، بیشتر بوده‌ست

    فریاد بکش که دوستم داری من هم بکشم که دوستت دارم
    در فرصتِ التیامِ دردِ ما، داروی سکوت، بی‌اثر بوده‌ست

    هر نقطه که در حضور هم هستیم شعری‌ست که انتشار خواهم داد
    من در پیِ بازگفتنِ عشقم؛ شرحی که همیشه مختصر بوده‌ست

  9. #5397
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    چه شهر کوری! چه می‌شود دید جز کبودی؟
    که روی چشمانِ مردمش عینکی‌ست دودی


    سریع پنهان کنید خود را زنان زیبا!
    که بلکه این مردها نمیرند از حسودی


    کجاست سقفی که می‌شود بی‌بهانه خوابید؟
    مگر در آغوش خود بخوابیم تا حدودی


    به ناخودآگاه گفته بودم تو را نبیند
    اگرچه دیر است عاشقت می‌شوم به زودی


    پرستشم گم شده‌ست در کثرتِ دعاها
    خدای من کاش دستِ کم تو... یکی نبودی

  10. #5398
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    با وجود هر چه داشتم حسرتی همیشه با من است

    می‌کشد حسادتم به او؛ مادرم که مطلقاً زن است

    ظرف‌ها هنوز مانده‌اند من هنوز بیت دومم
    جای چایِ دم نکرده‌ام آب گرم توی کلمن است

    همسرم صبورتر شده مثل تکه‌ای فلز در آب
    در مرام شعرهای تر، ضربِ جمله‌ها مطنطن است

    نفرتِ شدید از پیاز، بی‌سالاد کرده سفره را
    طعمِ این خوراکِ حاضری با صدای من مزیّن است

    لذتِ زنی به نام شعر تا به ازدواج‌ِمان کشاند
    من وَ همسرم در این میان قصدمان شریک بودن است

  11. #5399
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    یکی از خانه به دوشانِ فراوان هستم
    کیسه پر کرده و شب‌گردِ خیابان هستم

    گربه‌ها چشم ندارند ببینند مرا
    شب به شب بزمِ زباله‌ست که مهمان هستم

    مردم از این طرف و آن طرفم می‌گذرند
    نکند فرض کنی من هم از آنان هستم

    نکند فکر کنی هیچ ندارم، من هم
    صاحب سفره‌ی خالی شده از نان هستم

    به شناساندن آیینگی‌ام مشغولم
    گاه اگر دیوم و گاهی اگر انسان هستم

    چاره‌ای نیست، مگر چشم بپوشند از من
    تا نبینند که در صورت امکان هستم

  12. #5400
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    به استعانتِ شلاق و کتف‌های کبود
    رفیقِ خسته، دهان را به اعتراف گشود:


    زوالِ عقلِ معاشم به گشنگیم کشاند
    که سال‌هاست به رونق رسیده اَست رکود


    شکنجه! حرف بزن، بازجوی ویژه کجاست؟
    که ناله را برساند به دستگاه شنود


    نه از تو و نه از او، از خودم فقط گفتم
    مطالبی‌ست خصوصی، کنارِ نورِ عمود


    از اسم رمز تو... تا شستشوی مغزیِ من
    دو نقطه بود که آن‌شب دو چشمِ من شده بود


    به نام نامیِ امروز؛ روز رستاخیز
    که از نسوجِ کفن‌ها نه تار مانده نه پود


    دو چشم بسته‌ی من واقعیتی دیده‌ست
    که هیچ ربط ندارد به اشتباهِ شهود

صفحه 540 از 555 نخستنخست ... 40390440490520521522523524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •