صفحه 541 از 555 نخستنخست ... 41391441491521522523524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 5,401 تا 5,410 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #5401
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    گوش‌ها بسته، دهان‌ها بازند، کر شدم بس که شنیدم از هیچ
    با دو تا چشم خودم سر کردم جز بدی هیچ ندیدم از هیچ

    شادی‌ام ظاهر و پنهان شده غم، روحِ من بیشتر از تن شده کم
    همه در همهمه، من در همه‌ام، به همین هیچ رسیدم از هیچ

    آرزویی که ندارم در سر، از امیدی به امیدی دیگر
    خطّ گمراهیِ من دایره شد تا سرِ هیچ دویدم از هیچ

    ـ گرچه در دست کسی فال تو نیست حال من بهتر از احوال تو نیست
    مریم! این شعر مگر مال تو نیست؟ ـ آی بس کن که بریدم از... هیچ

  2. #5402
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شب و روز با هم کجا جنگ دارند

    که پشتِ همند و دلی تنگ دارند


    یکی تَنگِ ماه و یکی تَنگِ خورشید
    مداری که فرسنگْ فرسنگ، دارند


    به عریانیِ پیرهن‌های باران
    که هم‌قدرِ رنگین‌کمان رنگ دارند؛


    به دریا که از رود جاری‌ست سوگند
    اگر جوششی هست از سنگ دارند


    طبیعت! کجای تو جای کسانی‌ست
    که با باد هم قصد نیرنگ دارند


    که هر شاخه شلاق خواهد شد آخر
    تمام درختان، از این، ننگ دارند

  3. #5403
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    با دوربین چیزی نمی‌دیدم، پس کارِ نزدیکانِ من بوده‌ست
    هر اتفاقِ تازه افتاده، از پیش از این‌ها، ظاهراً، بوده‌ست

    چشمانِ عینک را در آوردم، تا حظ کنم از ضعفِ بینایی
    هرچند حتا کور هم می‌دید تصویرِ در آیینه، زن بوده‌ست

    تاریک‌خانه، جای امنی بود، تا ناگهان یک صفحه ظاهر شد
    معلوم شد عکاس، پنهانی، فکرِ فقط مطرح شدن بوده‌ست

    رگ‌های من از پوست بیرون زد، تا شرح حالِ مردنم باشد
    این پاره پاره دردِ روزافزون، تقصیرِ درز پیرهن بوده‌ست

    مردم همیشه فکر می‌کردند من از خودم می‌گویم اما تو
    یک بار دیگر دوره کن، شاید، منظورِ من از من، وطن بوده‌ست

  4. #5404
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    بد خلقیِ مادر بزرگم که... روانش شاد
    شاید غریزی بود مثل داد در بیداد

    بین معلّم‌ها فقط خیّام می‌دانست
    جایی ندارد هیچ در مجموعه‌ی اعداد

    جام جهان‌بین قطره‌اشکی بود از چشمم
    تاریخ حقّم بود وقتی اتّفاق افتاد

    در درس دستور زبان از ماضی مطلق
    آنقدر ترسیدم که گفتم هرچه بادا باد

    از اوّلین انشا فقط یک جمله یادم هست:
    بابا اگر نان داد تاوان هم فراوان داد

  5. #5405
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    به جز شکستن و بستن چه مانده از باور؟
    بخوان پریدنِ افتاده را، منم؛ دفتر:

    کبوتری که به تمرینِ نقشِ روشنفکر
    دو بال سوخته‌اش ماند زیر خاکستر

    کدام دست به آتش کشید باران را
    که روی صحنه ندیدیم جز تماشاگر

    چه افتخارِ کثیفی‌ست این‌که چرکِ غرور
    تو را بزرگ کند در جهانِ بی‌داور

    چقدر حوصله‌ی گریه کردنت جدّی‌ست؟
    که خنده را بگذارم به فرصتی دیگر

  6. #5406
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شاید رسیده‌ای به حسابِ برابران
    اما هنوز مانده گناهانِ دیگران

    کرکس که هیچ، بر سر تقسیم ارزنی
    تغییر می‌کنند تمام کبوتران

    هم رشک می‌بریم به آنان که قانعند
    هم غبطه می‌خوریم به قدر توانگران

    ما با کدام جنبه‌ی جرأت، دلِ تو را
    تشبیه می‌کنیم به دریای بیکران

    دایم شهید می‌شوی از بس که زنده‌ای
    دنیا اگرچه پر شده از مرگ‌باوران

    مادر! به آن بهشت که در سرنوشت توست
    این‌جا جهنم است به دنیا نَیاوران!

  7. #5407
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هر زنده رنگ مرگ گرفته، دنیا پر از نژندیِ مرگ است
    ای زندگی نخند که دیگر طعم لبت به گَندیِ مرگ است

    سیلابِ خون گرفته به کُشتن خاکی که خو گرفته به مردن
    تقصیر از تو نیست که هستی؛ کوتاهی از بلندیِ مرگ است

    با یک نفر بخوابد و بعدش با دیگری بخوابد و بعدش
    با هر کسی بخوابد و بعدش... هی قصه از لَوَندیِ مرگ است

    دنیا به کام مورچه‌ها شد صدها هزار مرده‌ی شیرین
    محصول کارخانه‌ی دنیا ـ‌ تابوت ـ بسته‌بندیِ مرگ است

  8. #5408
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    جهان ویران نخواهد شد امیدی نیست
    اگر ویران ببینی آن‌چه دیدی نیست

    که مثل روز، روشن بود تاریکی
    فریبش را نخور شعرِ سپیدی نیست

    تحمّل کن محالِ احتمالش را
    که در تشدیدِ غم، دردِ شدیدی نیست

    همان مرگی که ما را می‌کُشد هر روز
    شهادت می‌دهد: دیگر شهیدی نیست

    درون قفلِ غفلت، هرز می‌چرخد
    بخوابید آی بیداران، کلیدی نیست

  9. #5409
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    پُک می‌زند مردی که دیوارش سیاه است
    هفت‌آسمان از دود سیگارش سیاه است

    من قبر پنهانم كه دارد مي‌سرايد
    قبر همان مردي كه ديوارش سياه است

    رنگش نکن میلی به آرایش ندارد
    او زنده‌اش تار است و مردارش سیاه است

    خون‌گریه می‌ریزد به حال زار انسان
    خون نیز در چشم عزادارش سیاه است

    پایان دنیا نقطه‌ای کور است بی‌نور
    می‌داند او از بس که پندارش سیاه است

    شیطان عجب مردی‌ست بر تن شعله دارد
    آتش کمش سرخ است و بسیارش سیاه است

    دنیا فرو می‌ریزد از یک ضربِ انگشت
    هرقدر رنگی باشد آوارش سیاه است

  10. #5410
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    آسمان! حرف بزن جای درختان خالی‌ست
    چاه خشکید ببین کاسه‌ی باران خالی‌ست

    ابر را پاره کن ای دست! که بی‌آبانیم
    خاک پوشیده زمین، دستِ بیابان خالی‌ست

    سر، نه! هر واحدمان، رأس، اگر می‌شِمُری
    خیلِ جمعیّتِ این خطّه از انسان خالی‌ست

    به هياهوی صدايی همه برمی‌گرديم
    اسم عاميم كه در تذكره، جامان خالی‌ست

    خيمه‌ای نيست كه در سايه‌ی آن جمع شويم
    جای خيام در اين نظم پريشان خالی‌ست

    عشق در کینه‌ی پنهان خود آوارم کرد
    در پی گنج نیا! خانه‌ی ویران خالی‌ست

صفحه 541 از 555 نخستنخست ... 41391441491521522523524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •