صفحه 543 از 555 نخستنخست ... 43393443493523524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 5,421 تا 5,430 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #5421
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شاید این شعری که می‌گویم کمی هم مستند باشد
    صحنه‌هایی زنده از متنی که اجرا می‌شود باشد

    ای همیشه در کنارم! هرکجایی رفته‌ام بی‌تو
    دیده‌ام چشمی که مشتاقانه مشغول رصد باشد

    من که هر لبخندِ مصنوعی و اکراهِ طبیعی را
    دوستی نامیده‌ام حتا اگر اسمش حسد باشد

    هی پس و پیشم کنید این‌جا، ولی حتا ممیز هم
    می‌گذارد گاه‌گاهی صفر هم جایی عدد باشد

    من بیفتم باز هم پا می‌شوم اما امیدی نیست
    او که پا در کفش من کرده‌ست رفتن را بلد باشد

    شاعرانِ دوست! ممنونم تحمل می‌کنید اما
    این غزل باید برای عده‌ای هم گوشزد باشد

  2. #5422
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    اگرچه درد تو هرجا رسیده دست به دست
    ولی هنوز کنار تو درد دیگر هست

    چطور تاب بیارد چهار دیوارت
    هزار بار اگر زیر بار سقف شکست

    دهان وا شده از بس که خسته جیغ کشید
    به یاد حنجره افتاد و در سکوت نشست

    دوای فلسفه، آرامشی نخواهد داد
    به شاعری که به شعر خودش دچار شده‌ست

  3. #5423
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    بد و خوب باشد چه بهتر که بدتر
    چه باید ببینم به جز وهم باور

    زبان وا کن ای من بگو صادقانه
    که جغدی نشسته‌ست جای کبوتر

    تعجب ندارد کسی جای خود نیست
    اگر گوش‌ها کور اگر چشم‌ها کر

    حواسم غزل را به خون می‌کشاند
    مذاقِ تغزّل ندارم که دیگر

    امیدی نمانده‌ست جز یأسِ فردا
    که هر روز باید بیفتد عقب‌تر

    که از خود نپرسیدم اصلا چرا شعر؟
    همین شور کافی‌ست دیگر چرا شر؟

    زبان‌های دیوار را قفل کردم
    ولی حرف آوار، در آمد از در

    روانم به من گفت: خاکی نه انسان
    زنی شکل شن در بیابان شناور

  4. #5424
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    نه خورشیدم که استعداد خورشیدم ولی اغلب
    شبیه ماهِ پشتِ ابر، جا می‌مانم از هر شب

    به پای اعتقادم سوختم تا زندگی کردم
    کجا فصل زمستان می‌فروشد مرگِ لامذهب

    درِ درد است و حتما رو به درمان وا نخواهد شد
    مگر جز تو طلب کردم که دور افتادم از مطلب؟

    خیانت در امانت نه، خیانت در خیانت بود
    اگرچه مرگ، آخر ضرب خواهد شد در این مضرب

  5. #5425
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    تا پری باز در صحنه اجرا کند نقش ابلیسی‌اش را
    بی‌رمق گفت مرسی و... زد بر تنش عطر پاریسی‌اش را

    شیشه‌ی گِردِ عطرش همان جام جم بود و می‌دید در آن
    سرگذشتی که آغاز می‌کرده فصل دگردیسی‌اش را

    پس نپرسید آیا تنی مانده تا باز بفْروشد آن را
    لب، اگر تر کند، دیوِ سرما ترک می‌زند خیسی‌اش را

    کوچه با آن همه خانه، باید کنارِ خیابان بخوابد
    شوهرانش نباید ببینند حالا زمین‌لیسی‌اش را

    پالتوهای مردانه بی‌اعتنا از کنارش گذشتند
    برف پوشانده دیگر خودش را و آن عشقِ تندیسی‌اش را

  6. #5426
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    باید خیالم برقصد تا شعرِ موزون بریزد
    تا در ردیفی منظم این درد بیرون بریزد

    دردی که در آسمان است با من که روی زمینم
    مرثیه آغاز کرده‌ست تا اشک گردون بریزد

    با کینه کاری ندارم هرچند بغضم شده کوه
    شاید که از گریه‌هایم دریا به کارون بریزد

    من تشنه‌ام ساکن عشق، عشق این بیابان بی‌آب
    آری محال است باران بر خاک مجنون بریزد

    تا با جنون گریه کردم با میم و نون گریه کردم
    در عشق، خون گریه کردم خونی که اکنون بریزد

    از شب که با داس ماهش در آسمان رعد انداخت
    تا از سر ابر زخمی بارانی از خون بریزد

    نُون وَالْقَلَم بی‌صدایند با واو از هم جدایند
    یعنی که مریم نباید از این قلم نون بریزد

  7. #5427
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هرچند زن اسم عام است زن بودنِ من خصوصي‌ست

    امكان ندارد بفهمي اين طرزِ بودن خصوصي‌ست

    حظ مي‌كني در بهشتت چيزي توقع نداري

    سر بر نياور كه : ديگر اين راز روشن خصوصي‌ست

    بيداري از دنده‌ي چپ آغاز عصيانگري بود

    حالا كمي دورتر باش ابعاد اين تن خصوصي‌ست

    آغوش پيدا نكردي يك بغض هم وا نكردي

    پس فرض كن مرد هستي حالا كه هر زن خصوصي‌ست

    هفت‌آسمان نا ندارد هي مرد و زن مي‌شمارد

    بر دوش من مي‌گذارد اين بار حتمن خصوصي‌ست

  8. #5428
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    تا سرم در دستهايم هست از سر می‌نويسم
    روی هر جايی كه باشد سقف يا در می‌نويسم

    من درم قفلم كه ديگر رد شدن از من محال‌ است

    می‌رسم تا سقف برمی‌گردم از سر می‌نويسم

    بی‌قلم بی‌برگ بی‌گل هم كه باشم من درختم

    شاخه‌ای دارم كه رويش هی كبوتر می‌نويسم

    شاعرم حتا اگر انديشه را از من بگيری

    هر چه را ننوشته باشم باز از بر می‌نويسم

    گاه شعرم گاه حرفم گاه لفظی بی‌هجايم

    از هر آن چيزی كه هستم باز كمتر می‌نويسم

    صرف كن فعل نوشتن را مرا آخر بياور

    می‌نويسی می‌نويسد جور ديگر می‌نويسم

  9. #5429
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    کاری نمانده است که با ما نکرده‌اند
    با ما چه کار مانده که آن را نکرده‌اند

    سر می‌کنیم هرچه ببافند بی‌سران
    در شب‌کلاه جز سرِ ما جا نکرده‌اند

    گویند رمز عشق نگویید و نشنوید
    مشکل حکایتی‌ست که حاشا نکرده‌اند

    «خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است»
    زنجیرهای پنجره را وا نکرده‌اند

    وقتی زبان باز تو را داغ می‌کنند
    پس بهتر است تا کُنی‌اش تا نکرده‌اند

    غیر از محبتی که سرآغاز بودن است
    کاری نمانده است که با ما نکرده‌اند

  10. #5430
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    از جای دیگر آمدم این اوّلین جا نیست
    پس جای دیگر می‌روم جایی که این ‌جا نیست


    من هست و از می‌آورد تا می‌برد اینجاست
    آوردن و بردن به دست او که این ‌جا نیست


    گفته‌ست حتا در جهنم نیز جایی هست
    آیا همان‌جایی که می‌گفته همین‌جا نیست


    هرجای هر دنیا پر از آواز ابلیس است
    دیگر برای ذکر رَبّ‌‌العالَمین، جا نیست


    در اوج ایمان سجده‌ام بر کوه می‌باید
    اما یقین، جز قدر مُهری بر جبین، جا نیست


    با هر زبان می‌گویمش هرچند معلوم است
    تنها برای عشق، این بی‌جاترین، جا نیست

صفحه 543 از 555 نخستنخست ... 43393443493523524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •