صفحه 544 از 555 نخستنخست ... 44394444494524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 5,431 تا 5,440 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #5431
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    مثل مولوي پر كن از غزل دهانم را
    من به شعر معتادم، باز كن زبانم را

    استخوانِ جمجمه‌ام پله شد به معراجم
    موريانه‌ها خوردند فكرِ نردبانم را

    من درخت انگورم خون من شراب شده‌ست
    مستِ مستي‌ام اما پر كن استكانم را

    من توام ، تو: من، ما: من، ديگر از هر انديشه:
    غير خويش، خالي كن مغز استخوانم را

  2. #5432
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    نرو نرو که جدا از تو ما نمی‌ماند
    بمان بمان که سر از تن جدا نمی‌ماند

    گلایه نیست اگر می‌زنی به نفرینم
    که آه بر تن آیینه، جا نمی‌ماند

    نیازمند توام دشمن وفادارم
    بیا که وقتِ نیاز آشنا نمی‌ماند

    در این کویر، دم از جاودانگی نزنم
    نسیم اگر بوَزد ردّ پا نمی‌ماند

    به داستان هُوَالله دلخوشم، هرچند
    که آخرش احدی جز خدا نمی‌ماند

  3. #5433
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    من مال تو، تو مال من و... دیگران: نبود
    حالا کنار من بِنِشین ای شب حسود

    خورشید کشته‌ام که بمانی کنار من
    امشب شب است دیشب و هرشب که شب نبود

    ماه و ستاره‌هات به تشییع رفته‌اند
    تو بر فراز می‌شوی و روز در فرود

    باید سیاه‌چاله بریزی به پایشان
    ماه و ستاره‌هات بمیرند زودِ زود

    کم کم زمان به پات می‌افتد که بُگذری
    پس می‌کند رکوع و سپس می‌کند سجود

    سردم، مرا شبانه در آغوش خود بگیر
    آتش نمانده است در این خانه‌ی کبود

  4. #5434
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    پس خدا به شكل صندلي‌ست مي‌شود كه روي او نشست
    اين نتيجه را گرفت و بعد روي دسته‌اش دخيل بست

    گاه شكل ميز مي‌شود دست تكيه داده‌ام به او
    لحظه‌اي نگاه مي‌كنم دست من سفيدتر شده ست

    شكل استكان به خود گرفت لب بزن نترس ناخدا
    من هزار مست ديده‌ام؛ هر كدام يك خدا به دست

    اينكه او يكي‌ست يا هزار واقعن چه فرق مي كند
    او درون هرچه نيست، نيست او درون هرچه هست، هست

    اولين خدا مداد بود سرخميده روي دفترم
    زير تيغ يك تراش كُنْد چرخ شد خداي من شكست

    از چه مي‌نويسد اين قلم اسم اين غزل چه مي‌شود
    كفرِِ كافري اديب؟ يا شعرِ ِشاعري خداپرست؟

  5. #5435
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    تا پیکرم آغوشِ گرمِ دیگری شد
    دستم گلویم شانه‌هایم خنجری شد

    از بس که در اندیشه‌ی آتش فرو رفت
    سلول سلولِ تنم خاکستری شد

    جای من اینجا نیست آنجا جای من بود
    بی آنکه باشم بودن من داوری شد

    نقاشِ خود بودم ولی نقاشی‌ام سوخت
    مرزم قلم بومم زبان ما دری شد

    من خواستم مثل خودم باشم ولی من
    من، من نه؛ من، مریم نه؛ مریمْ جعفری شد

  6. #5436
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    سرم را با طناب سرنوشت خویش حلق‌آویز می‌کردند
    مرا با اشک‌هایم از شیار گونه‌ها لبریز می‌کردند

    نمی‌دیدند هرگز شانه‌های مهربانم دست می‌خواهند
    دو دستم را برای دوستی با خویش دست‌آویز می‌کردند

    به پایم ریسمانی بسته، در چاه سکوت آویختند امّا
    به جای گوش‌هاشان، گوشه‌ی ساطورشان را تیز می‌کردند

    به سر می‌سوختم تا صورت خورشیدیِ من برگ زردی شد
    به چشمم چار فصل سال‌های بعد را پاییز می‌کردند

    چه خوابی بود در بی‌اعتمادی زیستن، ای کاش می‌کشتند
    مرا، این بی‌سروپایان که از انسان شدن پرهیز می‌کردند

  7. #5437
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    مي‌رود شاعري ميان دو سنگ، تا كمي گم كند صدايش را

    دوربين مي‌دود به دنبالش، می‌بُرد خطِّ لحظه‌هايش را


    لحظه‌هايش فقط همين لحظه‌ست دوربين كار آخرش را كرد
    چه كنم با روايتي كه شكست كه قلم كرد ردّ پايش را


    شاعرِ توي عكس يك مرد است جنس من ديگري‌ست در عكسم
    در صدايم زني‌ست خارجِ عكس كه گلويم گرفته نايش را


    سنگ‌ها از سرم بزرگ‌ترند كوه هرگز نمي‌شوم ديگر
    سخت در فكر سنگ سوّمي‌ام، شعر، گم كرده است جايش را


    نكند سنگ‌ها به هم بخورند نكند شعر را بسوزانند
    خسته‌ام از جهانِ خاكستر، زود آتش بزن هوايش را


    حركتِ سنگ‌ها خطرناك است شاعري توي عكس مي‌ميرد
    نكند در روايتي ديگر، بد تلفظ كند هجايش را


    اگر از اين به بعد بنويسم غزل از كادر مي‌زند بيرون
    غزل و عكس، مستطيلِ منند خط بكش روي هر دو تايش را

  8. #5438
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحی‌ست که از خودش فراتر نیست

    باید فقط از غرور بنویسد از آینه‌ای که در برابر نیست

    هرچند غزل به خون من آمیخت تیغی به رگم کشید و جوهر ریخت

    هر چند که سر به گردنم آویخت در سطح به‌جز قلم، سَری، سَر نیست

    خوب از همه می‌رسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ

    تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صدای دیگر نیست

    تاریک نوشته‌ام نمی‌داند روشن بنویسمش نمی‌خواند

    خواننده‌ی من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من، تر نیست

    تا شعر نخوانده رو به بالایم تا کف بزنند رو به پایین‌ام

    تشویق مخاطبان چه تکراری‌ست هرچند سرودنم مکرر نیست

    دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهانِ در را بست

    حالا شبِ شعرِ من خصوصی شد دیوار چهارگوش من، کر نیست

  9. #5439
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هستم که می‌نویسم بودن به جز زبان نیست
    هرکس نمی‌نویسد انگار در جهان نیست

    من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد
    من در میان اویم، اویی در این میان نیست

    آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن
    حرفی‌ست مانده در من، می‌سوزد و دهان نيست

    لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید
    بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست

  10. #5440
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شاعران! دست‌هاي من سرد است وصفي از خوبيِ بهار كنيد
    چارديوار بي‌فروغم را با دو تا شمع، سايه‌دار كنيد

    كوه، قنديل بسته سنگاسنگ شهر، تا دوردست يخ بسته
    قطب‌زادم نمي‌شود ديگر روي موجي مرا سوار كنيد

    شاعر اسم مذكر و... من، زن گرچه تنهايم و اميدي نيست
    مانده‌ام در ميان سنگستان تا مرا نيز شهريار كنيد

    كوچه‌ام كهنه خانه‌ام ابري همهْ درهاي آسمان بسته
    شعر هر فصل من زمستان است غزلم را اميدوار كنيد

    برف تا گردنم رسيد و هنوز شهر، شعرِ سپيد مي‌گريد
    بر سر من كلاه بگذاريد از تن برفي‌ام فرار كنيد

صفحه 544 از 555 نخستنخست ... 44394444494524525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •