صفحه 545 از 555 نخستنخست ... 45395445495525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 5,441 تا 5,450 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #5441
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض



    بابا قرار بود خدا را بیاورد
    ده قرنِ پیش، رفته که فردا بیاورد

    باید شبانه‌روز بجنگم برای صلح
    دیگر چقدر صبر کنم تا بیاورد

    از بس که مرده‌ایم زمین باد کرده است
    چیزی نمانده است که بالا بیاورد

    پوسیده می‌شوی و سپس کشف می‌‌شوی
    با شکل تازه کیست تو را جا بیاورد

    نه بودن و نبودنِ من، مساله منم
    حالا چه فرق، یا ببرد یا بیاورد

  2. #5442
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    به باران بگو بباران که نم نم غزل بگوید
    فلک گریه‌اش بگیرد به ماتم غزل بگوید

    به‌جز او که می‌تواند که بنویسد این جنون را؟
    بهشتش بهانه‌ای شد که آدم غزل بگوید

    به حوّا سپرده بودم که آتش بکِش به جانش
    اگر زیر نور شیطان، خدا هم غزل بگوید

    سه نت بر سرم نوشته که من فا رِ سی بخوانم
    سرم در ردیف نت‌ها منظم غزل بگوید

    پُر از وحی جبرئیلم که پیغمبری بزایم
    پَرَش را به خون فرو کن که مریم غزل بگوید

  3. #5443
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    حجمی ندارد ابعادش، خورشید، بس که می‌سوزد
    پایین گرفته از بالا، از پیش و پس که می‌سوزد

    تقسیم مهربانی‌هاش، ای کاش نا برابر بود
    از می‌شکوفد این غنچه، تا خار و خس که می‌سوزد

    از سوختن نمی‌کاهد از آسمان چه می‌خواهد
    دارد هوای آتش را، در این هوس که می‌سوزد

    با تارِ تا ابد نورش، با ضرب‌های تنبورش
    با هرکسی که می‌سازد با هیچ‌کس که می‌سوزد

    من یک غروب غمگینم دارم ستاره می‌چینم
    خورشید را نمی‌بینم آه از نفس که می‌سوزد

  4. #5444
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    یا پا برای رفتن نیست، یا راه کاروان بسته‌ست
    از آرزو عقب ماندیم، بر ما، درِ زمان بسته‌ست

    از روحمان چه می‌خواهند پیغمبرانِ بی‌لبخند
    اين خانه‌ها پر از سقفند پس راه آسمان بسته‌ست

    خون از خشونتش جاری، از جنگ‌های تکراری
    دیگر چه می‌تواند گفت؟ گرگِ بشر، زبان‌بسته‌ست

    آن منجیان رویایی خوابند و ما نمی‌بینیم
    وقتی که چشممان باز است وقتی که چشممان بسته‌ست

    در اين جهان مرگ‌آيين، بهتر که سوّمی باشیم
    از زندگی چه می‌دانیم تا جانمان به نان بسته‌ست

  5. #5445
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    اين جا حضور پنجره با در برابر است
    راه فرار نيست جنون در برابر است

    كوتاهيان به اوج بلندا رسيده اند
    بسيار و بيش با كم و كمتر برابر است

    دستم به هيچ پاي ضريحي نمي رسد
    خيرِ دعاي همهمه با شر برابر است

    زنجير بسته اند به دستان آسمان
    قانون براي سنگ و كبوتر برابر است

    تعريف عدل ناب شما بيش از اين نبود
    تنها هرآنچه نيست برابر، برابر است

  6. #5446
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ـ گفته بود بنْویس... از چه می‌نوشتم با چه آرزویی

    ـ تو زنی و سخت است روسپیدی‌ات را با غزل بگویی

    خانه‌ی تو بیت است، واژه هم اتاقت، قافیه دری قفل
    وزن روی دوشت، هر غزل، سلوکی در هزار تویی
    بی‌زمان دویدم، بی‌مکان نشستم، جوهری به دستم
    تا غزل بپاشم، روی‌تان بگیرد، از من آبرویی
    ریشه ریشه شعرم، شاخه شاخه انگشت، دیگران بگویند:
    می‌نوشته بر آب، یک درخت بی‌برگ، در کنار جویی
    فارسی: دل من، در شب سکوتش، خفته بی‌هم‌آغوش
    یا زبان مردی‌ست، در دهان یک زن، گرم گفتگویی
    خشک شد زبانت، تا فرو ببلعم، سرفه‌های ممتد
    زن چه می‌کند با تکه استخوانی، مانده در گلویی

  7. #5447
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هر زنده رنگ مرگ گرفته، دنیا پر از نژندیِ مرگ است
    ای زندگی! نخند که دیگر، طعم لبت به گَندیِ مرگ است
    سیلابِ خون گرفته به کُشتن، خاکی که خو گرفته به مردن
    تقصیر از تو نیست که هستی، کوتاهی از بلندیِ مرگ است
    با یک نفر بخوابد و بعدش، با دیگری بخوابد و بعدش
    با هر کسی بخوابد و بعدش، هی! قصه از لوندیِ مرگ است
    دنیا به کام مورچه‌ها شد، صدها هزار مرده‌ی شیرین
    محصول کارخانه‌ی دنیا ـ تابوت ـ بسته‌بندیِ مرگ است

  8. #5448
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    مرز انکار، همین‌جاست جلوتر نروید
    یک نفر منکرِ دریاست جلوتر نروید

    ایست! دور و برِِتان خندقِ بیچارگی اَست
    از عقب، از چپ و از راست جلوتر نروید
    دربه‌در در پیِ یک گوشه‌ی دنج آمده‌اید
    بعد از این ولوله برپاست جلوتر نروید
    رشوه دادم که کسی راست بگوید به شما
    از شما ساده‌دلان خواست جلوتر نروید

  9. #5449
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    با پنجره‌ای خسته، پس حال تماشا نیست

    پس خوب نمی‌بینم پس منظره زیبا نیست
    می‌بندم اگر زشت است، زشت است که می‌بندم
    دنیای پر از در هم، بی‌پنجره دنیا نیست
    انسانم و ممکن نیست آزاد بیَندیشم
    وقتی همه‌ی فکرم در جمجمه زندانی‌ست

  10. #5450
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    تا که سر به روی پیکرم گذاشت جز قلم، سری به دست من نبود
    هیچ درد سر نداشتم، اگر این زبان سرخ در دهن نبود

    دست بی اجازه‌ی پدر، بلند وای از زبان تلخ مادرم
    کاش در زبان مادری‌ی من زن بنِ مضارعِ زدن نبود

    مادرم وطن بگو کدام دیو بچه‌هات را به مرزها فروخت
    مادرم وطن بگو پدر نبود آن‌که هرگز اهل این وطن نبود

    پای حجله‌های خون، برادرم پاش را فروخت یک عصا خرید
    او بدون پا به جشن مرگ رفت بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود

    توي واژه‌نامه جای جنگ: ننگ می‌نویسم و ضمیمه می‌کنم:
    یادگار آن غرور له شده غیر از این پلاک و پیرهن نبود

    زندگی بلای بودن من است مرگ، جشن جاودانه بودنم
    تا همیشه خواب می‌شدم اگر ترسی از دوباره پاشدن نبود

صفحه 545 از 555 نخستنخست ... 45395445495525526527528529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •