صفحه 549 از 555 نخستنخست ... 49399449499529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 5,481 تا 5,490 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #5481
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    چه دل گرفته بهاری
    پرنده ها همه آهن
    نسیم
    موج غباری
    به گوش منتظر طفل روستا نرسید
    میان جنگل آتش
    سرود سریده و ساری
    غروب خسته ی شهر
    بنفشه هایی پیوسته با نخی تاریک
    به روی سنگ مزاری

  2. #5482
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    من از خراسان و
    تو از تبریز و
    او از ساحل بوشهر
    با شعرهامان شمع هایی خرد
    بر طاق این شبهای وحشت بر می افروزیم
    یعنی که در این
    خانه هم
    چشمان بیداری
    باقی ست
    یعنی در اینجا می تپد قلبی و
    نبض شاخه ها زنده ست
    هر چند
    با زهر سبز آلوده و از وحشت آکنده ست
    این شمع ها گیرم نتابد
    در شبستان ابد در غرفه ی تاریخ
    گیرم فروغ فتح فردایی نباشد
    لیک
    گر کور سو
    گر پرتو افشان
    هر چه هست این است
    یاد آور چشمان بیداری ست
    وز زندگانی
    گرچه شامی شوکران آکند
    باری نموداری ست

  3. #5483
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    میان مشرق و مغرب ندای محتضری ست
    که گاه می گوید
    من از ستاره ی دنباله دار می ترسم
    که از کرانه ی مشرق ظهور خواهد کرد
    به رنگ دود در
    آیینه ها نمودار است
    و در رواق مساجد شکاف افتاده ست
    و در کیسه ی گل های ساده ی مریم
    کجال شوق و نیایش
    نمی دهد ما را
    طلوع صبحدمان خروج دجال است
    که آب را گل و لاله راه می بندد
    و روشنی را
    در جعبه های ماهوتی
    به روی شاخه ی گردوی پیر شانه سری
    نماز می خواند
    نماز خوف
    مگر چیست ؟
    غبار و دود مسلسل بر آسمان سحر
    کسوف لبریزی ست
    تو نیز همره دجال می روی هشدار
    به رودخانه بیندیش
    که آسمان را در خویش می برد سیال
    تو پاک جانی اما
    هوای شهر پلید است
    اگر یکی ز شهیدان لاله
    کشته ی تیر
    ز خاک برخیزد
    به ابر خواهد گفت
    به باد خواهد گفت
    که این فضا چه پلید است و آسمان کوتاه
    و زهر تدریجی
    عروق گل ها را از خون سالم سیال
    چگونه خالی کرده ست
    من و تو لحظه به لحظه
    کنار پنجره مان
    بدین سیاهی ملموس
    خوی گر شده ایم
    کسی چه می داند بیرون چه می رود در باد
    تمام روزنه ها بسته ست
    من و تو هیچ ندانستیم
    درین غبار
    که شب در کجاست روز کجا
    و رنگ اصلی خورشید و
    آب و گل ها چیست
    درخت ها را پیوند می زنند
    چنانک
    به روی شاخه ی بادام سیب می بینی
    به
    روی بوته ی بابونه
    لاله های کبود
    چه مهربانی هایی
    اگر به آب ببخشی
    حباب خواهد شد
    من و تو هیچندانستیم
    که آن درخت تنومند روشنایی را
    کجا به خاک سپردند
    یا کجا بردند ؟
    بلور شسته ی هر واژه آنچنان آلود
    که از رسالت گل
    خار و خس
    رواج گرف
    میان مشرق و مغرب ندای محتضری ست
    که گاه می گوید
    من از ستاره ی دنباله دار می ترسم
    عذاب خشم الاهی ست
    نماز خوف بخوانیم
    نماز خوف

  4. #5484
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    در منزل خجسته ی اسفند
    همسایه ی سراچه ی فروردین
    با شاخه های ترد بلوغ جوانه ها
    باران به چشم روشنی صبح آمده ست
    زشت است اگر که من
    یار قدیم و همدم همساغر سحر
    در کوچه های خامش و خلوت نجومیش
    یا
    با جام شعر خویش
    خوش آمد نگویمش

  5. #5485
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    کیست در آنجا
    کنتار چشمه
    که خود را
    از گره موج می گشاید تصویر
    موی سپیدش : غبار لشکر ایام
    ذهنش : آیینه ای
    موازی شبگیر
    تیشه ی طوفان و تندباد نکاهید
    هیچ ازین صخره
    این شکوه تناور
    اینک فریاد اوست از پس ده قرن
    بر سر خیزاب و تندباد شناور
    اسبش آنجا رهسات
    نظم رهایی است
    می چمد آنجا که نثر ساده ی شبدر
    ریخته در شعر آب و شیری مهتاب
    صبح
    شقایق کنار عصر اساطیر
    شعر فروشان روزگار من و او
    اینک بعد از هزار سال ببینید
    شاعر و شمشیر را و
    بیشه ای از شیر

  6. #5486
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    در سربی و ستاره و
    سرما
    کبوترها
    میدان را می دانند
    هر چند روزنامه نخوانند
    شوق عبور از پل طوفان و هر چه باد
    این پیغمبران کوچک را
    تسخیر کرده است
    آه
    پیغمبران کوچک ؟
    هرگز
    این صاحبان عزم و عزیمت
    این انبیای مرسل
    این خیل عاشقان اولوالعزم
    با سحرشان سحرها
    معنای دیگری ست که در واژه می دمند
    اینان
    بر جا نمی گذارند از خود
    جز آیه ای شگرف
    واندر حضور حادثه
    شنگرف روی برف

  7. #5487
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    آیینه ای شدم
    آیینه ای برای صدا ها
    فریاد آذرخش و گل سرخ
    و شیهه شهابی تندر
    در من
    به رنگ همهمه جاری است
    آیینه ای شدم
    آیینه ای برای صدا ها
    آنجا نگاه کن
    فریاد کودکان گرسنه
    در عطر اودکلن
    آری شنیدنی ست ببینید
    فریاد کودکان
    آن سو به سوک ساکت گلبرگ ها
    وزان
    خنیای نای حنجره ی خونی خزان
    آیینه ای شدم
    آیینه ای برای صداها

  8. #5488
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    که
    تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    کجای اطلس تاریخ تو می خواهی
    به آب حرف بشویی
    و قصر قیصر را
    و تاج
    خاقان را ؟
    و تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    حروف : مبدا و فعل اند و
    فعل : آب و درخت
    و سبزه و لبخند
    و طفل مدرسه و سیب
    سیب سرخ خدا
    من این عفونت رنگین را
    به آب همهمه خواهم شست
    که واژه های من از دریا
    می آیند
    و هم به دریا می
    پویند
    کجای اطلس تاریخ را
    تو می خواهی
    به آب حرف بشویی
    و قصر قیصر را
    و تاج خاقان را ؟
    و تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    خبر رسیده که باران دوباره
    خواهد بارید
    خدا برهنه خواهد شد
    و باغ خاکستر خواهد شکفت
    مسافری در راه است
    که بادبانش از ارغوان و ابر
    پر است
    و جسم ظلمت را
    این هزار پای زخمی را
    از خواب نسترن ها بیرون می افکند
    مسافرانی در راه اند
    سپیده دم را بر دوش می کشند آنان
    لباس صاعقه بر تن دارند آنان
    برادرانم
    شب را با واژه هاشان
    سوراخ می کنند
    خبر رسیده که باران درشت
    خواهد بارید
    خدا برهنه خواهد شد
    مگر نمی بینی
    که قلب من سبز است
    و حالتی دارم
    که آب و آتش دارند
    به جست و جوی نظام نو حروفم و
    وزنی
    که روز و روزبهان را کنار یکدیگر
    مدیح گویم و
    طاسین عشق را بسرایم
    که
    کفر من کفری ست
    که هیچ سیمرغی بر اوج آن
    نیارد پرزد
    نگاه کن
    که بغض تندر ترکید
    و تر شد مژه ی خوشه های گندم
    از شوق
    و ارغوان ها آنجا نماز می خوانند
    و تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    کجای اطلس تاریخ را
    تو می خواهی
    به آب حرف
    بشویی
    و قصر قیصر را
    و تاج خاقان را ؟
    و تازیانه فرود آمد
    گذار بر ظلمات آب زندگانی را
    به خضر خواهد بخشید
    مبین که صف بستند
    هزار خواجه نظام الملک
    هزار خواجهی اخته
    و بر لب هر یک
    هزار واژه ی اخته
    ببین که این ها
    این ها
    چگونه در باران
    رخان لاشه ی مردار شش هزاران سالی را
    به خون گل ها سرخاب می کنند هنوز
    برای سیر چنین باغ وحش چنگیزی
    مگر به گردن زرافه ای در آویزی
    و تازیانه فرود آد
    و باز شکوه نکرد
    درون جنگل سبز
    چکاوکی پر زد
    و در نسیم آویخت

  9. #5489
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    زان پیش تر که سدر و صنوبرها
    که قدکشیده اند به دیدارش
    از روی دوش هوش
    آوای گام او را
    از دور بشنوند
    اینجا
    انبوه
    بوته ها و علف ها
    آن ها که
    نزدیک تر به قلب زمین اند
    زودتر
    تندی و طعم سبز بهاری را
    در کام خویشتن
    احساس کرده اند

  10. #5490
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ینجا غبار صورتی و سبزی
    پاشیده اند روی درختان دوردست
    که در هوا
    هنوز شناور
    معلق است
    از راه دور
    بوی بهار تو را هنوز
    آمیخته به خون خزانی
    احساس می کنم
    ای جلگه ای که رایحه ی هجرت
    از برگ برگ باغ و
    بهار تو می وزد
    می بینم
    آه
    اینجا
    گنجشک ها
    که بر لب پاشوره های حوض
    با ماهیان سرخ
    سخن از مهاجرت
    می گویند
    با سبزه نای
    گندم چنگیز
    دهقان توس و تبریز
    نوروز باستانی فرخنده باد

صفحه 549 از 555 نخستنخست ... 49399449499529530531532533534535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •