باز می گردن با دست تهی
نه پرستویی با من نه خدایی نو
نه سبویی آواز
دست هایم خالی ست
هیچ صحرایی این گونه سترون آیا
خواب دیده ست
کسی ؟
گاه می گویم
غم این نیست که دستانم خالی ست
کاسه ی چشم لبریز رهایی هاست
باز می گردن با دست تهی
نه پرستویی با من نه خدایی نو
نه سبویی آواز
دست هایم خالی ست
هیچ صحرایی این گونه سترون آیا
خواب دیده ست
کسی ؟
گاه می گویم
غم این نیست که دستانم خالی ست
کاسه ی چشم لبریز رهایی هاست
آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟
پیمانه های برگ نیلوفران قدسی پر شد
مستان
یک یک
از پای اوفتادند
اما یکی از ایشان
با سایه اش هنوز
در حذبه ی سماع
است
در نور سرخ کژتاب
دو خط : سیاه و سربی
بر سطح ارغوانی آرام می گذشت
پرواز محو زاغچه ای با کبوتری
شاید به سوی نور و
شاید به سوی خواب
بر برکه ی غروب نشستن
و اضطراب بودن را دیدن
در پیچ و تاب سایه ی نیلوفری بر آب
این بادهای هر شب و امشب
این باد آسیایی این باد مشرقی
وا می کنند پنجره ها را به روی تو
و فصل را دوباره ورق می زنند
در بادهای هر شب و امشب
از بهر این هیولا
این لاشه ی بزک شده در باران
گوری به عمق چند هزارانسال
در یک دقیقه حفر خواهد شد
این بادهای هر شب و امشب
با کیمیای عشق و با سیمیای مستی
نسجی ز آب و آتش ترکیب می کنند
و تا زباله دان
اوراق
روزنامه های محلی را
تعقیب می کنند
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟
بیداری شکفته پس از شوکران مرگ
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟
زیر درفش صاعقه و تیشه ی
تگرگ
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟
عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ
صبح آمده ست برخیز
بانگ خروس گوید
وینخواب و خستگی را
در شط شب رها کن
مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچه ها صدا کن
خواب دریچه ها را
با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازه های شب را
رو بر سپیده
وا کن
بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن
و آواز
عاشقان را
مهمان کوچه ها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
آیینه ی خدا کن
بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه
آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به
بالین تنها مرا رها کن
دیدمت میان رشته های آهنین
دست بسته
در میان شحنه ها
در نگاه خویشتن
شطی از نجابت و پیام داشتی
آه
وقتی از بلند اضطراب
تیشه را به ریشه می زدی
قلب تو چگونه می تپید ؟
ای صفیر آن سپیده ی تو
خوش ترین سرود قرن
شعر راستین روزگار
وقتی از بلند اضطراب
مرگ ناگزیر را نشانه می شدی
وز صفیر آن سپیده دم
جاودانه می شدی
شاعران سبک موریانه جملگی
با : بنفشه رستن از زمین
به طرف جویبار ها
با : گسسته حور عین
ز زلف خویش تارها
در خیال خویش
جاودانه می شدند
آنچه در تو بود
گر شهامت و اگر جنون
با صفیر آن سپیده
خوش ترین چکامه های قرن را
سرود
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
رندان سینهچاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند
وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار
زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست
موج موج خزر از سوک سیه پوشان اند
بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموش اند
بنگر آن جامه کبودان افق صبح دمان
روح باغ اند کزین
گونه سیه پوشان اند
چه بهاری ست خدا را ! که درین دشت ملال
لاله ها آینه ی خون سیاووشان اند
آن فرو ریخته گل های پ ریشان در باد
کز می جام شهادت همه مدهوشان اند
نام شان زمزمه ی نیمه شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشان اند
گرچه زین زهر سمومی که
گذشت از سر باغ
سرخ گل های بهاری همه بی هوشان اند
باز در مقدم خونین تو ای روح بهار
بیشه در بیشه درختان همه آغوشان اند
وقتی که فصل پنجم این سال
با آذرخش و تندر و طوفان
و انفجار صاعقه
سیلاب سرفراز
آغاز شد
باران
استوایی بی رحم
شست از تمام کوچه و بازار
رنگ درنگ کهنگی خواب و خاک را
و خیمه ی قبایل تاتار
تا قله ی بلند الاچیق شب
آتش گرفت و سوخت
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد
و روح سرخ بیشه
از آب رودخانه گذر کرد
فصلی که در فضایش
هر ارغوان شکفت
نخواهد پژمرد
عشق من و تو
زمزمه ی کوچه باغ ها
خواهد بود
عشق من و تو
آنچه نهانی
گاهی نگاه و محتسبی را
چون جویبار نرمی
از بودن و نبودن
خاموشی و سرودن
در خویش می برد
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد
دیوارهای واهمه
خواهد ریخت
و کوچه باغ های نشابور
سرشار از ترنم مجنون خواهد شد
مجنون بی قلاده و زنجیر
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد