تنهايـي يـعني …
يـه بـغض ِ كهـنه و يـه چشـم ِ خـيس و
يـه موزيك لايت و
يـه فـنجون قهـوه ي ِ تـلخ
تنهايـي يـعني …
يـه بـغض ِ كهـنه و يـه چشـم ِ خـيس و
يـه موزيك لايت و
يـه فـنجون قهـوه ي ِ تـلخ
حالا كه قرار است از تو عبور كنم ؛
بگذار كفش هايم را در بياورم
تو هنوز هم برايم مقدسي
وقتی تو نیستی
چقدر دل تنگ می شوم گاهی
خیلی زیاد
و این دلتنگی می بردم تا ترس
یک ترس دائمی که نکند
این دلتنگی ها
همیشگی بشود ...
بودن و نبودنت هم
خوب است!
اینها اگر نباشد
کِی از نبودنت بمیرم
و
کجا برای باز دوباره بودنت پر پر بزنم؟!
بگذار زندگیم
همین قدر غیرعادی باشد
من همه این ها را دوست دارم
فرعی که میگویم به بن بست میرسیم
بگذار راست و مستقیم بگویم
دلــــــتــــ ـ ــنـــگـــ ـــ ــم
دستان من نمی توانند !
نه ! هرگز نمی توانند ؛
این سیب را عادلانه قسمت کنند !!!
زیرا
تو
به سهم خود فکر می کنی ...!
و
من
به سهم تو ...!
سرم درد میکند برای دردسر!
و تو میدانی آنقدردوستت دارم
که حتی اگر سرم به سنگ بخورد
یا سنگ به سرم !!
از این دوستت دارمدست بر نخواهم داشت
من بودم
تو
و یک عالمه حرف...
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
...می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد...
من ...... تا به تو
قصه ی چشمهای شبت
تو .......... تا به من
تپش های ثانیه
من .......... تا به ما
شاید یک عمر
به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...
یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.